روایتی از مفقود شدن شهیدی که ۱۴ سال سن داشت
حبیب وقتی در عملیات رمضان مفقود شد چهارده سال و چهار ماه سن داشت. از نکات عجیب زندگی حبیب این است که دقیقا پس از چهارده سال و چهار ماه جنازه حبیب را پیدا کردند و آوردند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از دزفول ، روزبهروز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکتهیابی و نکتهسنجی زندگی شهدا در جامعه ما رواج پیدا کند.»، این جمله کوتاه برشی از فرمایشات مقام معظم رهبری در 27 بهمن ماه سال 1393 در خصوص اهمیت نام و یاد شهدا است.
خبرگزاری تسنیم در نظر دارد خاطرههایی از سبک زندگی، سیرۀ اخلاقی شهدا و روزهای سخت دفاع مقدس را منتشر کند. در ادامه روایتهایی از« شهید حبیب مقدم دزفولی از شهدای هشت سال دفاع مقدس شهرستان دزفول »، شهرستانی که در جنگ تحمیلی در 2700 روز مقاومت و 2600 شهید تقدیم اسلام کرد را ملاحظه میکنید.
مفقودالاثر
اولین بار در آسایشگاه گردان عمار حبیب را دیدم؛ با برادرش عظیم آشنا بودم و البته به واسطه اینکه مادر بزرگوارش خواهر دوست بسیار عزیزم شهید والامقام مصطفی فراوش بود با خانواده آنها کاملاً آشنا بودم، اما حبیب را ندیده بودم.سن او را به زحمت میتوانستی به 14 برسانی نمیدانم چطور از گیر برادران مسئول اعزام نیرو در رفته بود. آن روز عصر در آسایشگاه روی تخت مشغول مرتب کردن وسایلش بود به علت شباهت زیاد به برادرش عظیم او را شناختم.
خیلی کم حرف بود پاسخ سوالاتم را تلگرافی جواب میداد؛ کارت و پلاکش را صادر کردم (من مسئول تعاون گردان بودم) و تأکید کردم تمام مشخصاتش را روی لباسهایش بنویسد.همان شب به آسایشگاه ما خشم شب زدند و با نارنجکهای صوتی پذیرایی مفصلی از ما کردند؛ در حین سرو صدا و وحشت بچهها نمیدانم چه شد که توجهم به حبیب جلب شد؛ معلوم بود قبل از خشم شب در خواب عمیقی بوده است؛ اصلاً نمیدانست کجاست.
نزدیکش رفتم یکی از مسئولان عملیات کنار ما آمده بود و مرتب فریاد میزد برپا … برپا … بخط … بیرون.
طفلک حبیب هول شده بود و پوتینهایش را پیدا نمیکرد من که حوصلهام از فریادهای آن بنده خدا سر رفته بود داد زدم: بابا دِ مولَت دِش پوتیناشهَ جورهَ! با فریاد من بنده خدا رها کرد و رفت.پوتینهای حبیب را پیدا کردیم و به محوطه پادگان آمده و به خط شدیم.
از آن شب همش به فکر حبیب بودم که شب عملیات با این سن کم چه خواهد شد؛ بعداً از بچه ها شنیدم که در پیشروی رشادتهای زیادی داشته اما پس از عقب نشینی کسی او را ندیده است.
صبح که لیست شهدا و مجروحین را برای تعاون تیپ آماده میکردم چون هیچکس از او اطلاع درستی نمیداد در لیست آمار، ستون مفقود الاثر را تیک زدم.
راوی: سیدرضا صائبی نیا
چهارده سال و چهار ماه
حبیب مقدم دزفولی از بچههایی بود که در خانواده ای دین دار و در جلسات قرآن مسجد سید صالح تربیت شد. من در ذهنم خاطرات چندانی از حبیب ندارم جز روابط ما در کودکی و همین جلسات قرآن که برخی وقتها با شیطنتهایی همراه بود یا بازیهای قدیمی بچههای محل که دو گروه میشدیم و خودمان را آواره کوچههای تاریک میکردیم تا گروه دیگر نتوانند پیدایمان کنند.
بازیهای سالمی که واقعا لهوالحدیثی در کار نبود و جنگ و جدال کلامی دو گروه نهایتش قسم خوردن بود که حقانیت خودشان را ثابت کنند. تفاوتش با امروز این است که بعضیها قانونا قسم میخورند اما زیر قول و قسم اشان میزنند اما ما در آن دوره به کسی بدهکار نبودیم.
وقتی برای عملیات رمضان اعزام شدیم حبیب هم آمد. من حدود دو سال از حبیب بزرگتر بودم و در آن اعزام حاج محمد خلف از همه ما بزرگتر بود. وقتی عملیات شروع شد محمد خلف و محمد حسن فتوحی نیا اسیر شدند. باقر گندمخور و غلامعلی موسایی و حبیب برنگشتند.
من و ناصر ظفری و سلطانعلی طاهردناک هم هر کدام در یک بیمارستان بستری شدیم و قاسم حق خواه و غلامحسین خادم پور و غلامحسین احمدک سالم برگشتند . غلامعلی را بعد از یکی دو سال آوردند و به گمانم از باقر خبری نشد. من وقتی از بیمارستانی در بهشهر مرخص شدم در قطار اندیمشک سلطانعلی طاهردناک و سعید دوستی زاده را دیدم که اکنون استاد زبان آلمانی در دانشگاه تهران است. سلطانعلی که تصور میکنم پهلویش ترکش خورده بود خیلی لاغر شده بود. سعید هم مج دستش ترکش خورده بود و آن دست هنوز هم محتاج دست دیگر است…
اما حبیب: حبیب مقدم جوانترین شهید منطقه کرناسیان و محله سبط الشیخ انصاری و رودبند و مسجد حاج صوفی است یعنی شهیدی که در جبهه به شهادت رسیده است. اگر در شهرمان دزفول جوانتر از حبیب داریم من نمی دانم. حبیب وقتی در عملیات رمضان مفقود شد چهارده سال و چهار ماه سن داشت. از نکات عجیب زندگی حبیب این است که دقیقا پس از چهارده سال و چهار ماه جنازه حبیب را پیدا کردند و آوردند.
بعضی وقتها ما در کار این بچهها و خدا میمانیم. اینکه بین آنها و خدا چه گذشته از رمز و رازهایی است که تا قیامت سر به مهر خواهد ماند.
من با خانواده حبیب از بچگی آشنا بودم. با برادرانش دوست بودم و پدرش را و مادرش را نیز مثل پدر و مادر خودم می دانستم و الان هم همانگونهام. مشهدی عبدالکریم پدر حبیب مردی است که من از همان کودکی شاهد زحماتش و کارش بوده ام و من زمانی که آن مختصر را از حبیب نوشتم با بسیاری از زوایای زندگی حبیب آشنا بودم.
« آن روز را هیچوقت فراموش نمیکنم. روزی که پیکر حبیب برگشت روز خاصی شد. صدای او از بلندگوی مسجد سید صالح به گوش می رسید و مشهدی عبدالکریم صبورانه گریه میکرد. هیچ وقت گریهی ایشان را ندیده بودم. بعضی انسانها به گریه، آبرو و اعتباری دیگر بخشیدهاند. بعضی انسان ها به صبر و شکیبائی اعتبار و ابهتی دیگر بخشیدهاند و بی شک مشهدی عبدالکریم یکی از آنهااست. ایشان در اوج شکیبائی میگریست و با قطره قطرهی اشک اش به گریه و صبر آبرو می بخشید.
راوی: مهران موحد
شهید حبیب مقدم دزفولی ، متولد 1347 در مورخ 30 تیرماه 1361 در عملیات رمضان و در منطقه پاسگاه زید جاویدالاثر گردید و پیکر پاک و مطهرش آبانماه سال 1375 توسط گروه تفحص کشف و در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول به خاک سپرده شد.
به گزارش تسنیم، به پاس ایستادگی مردم دزفول در هشت جنگ تحمیلی این شهر به عنوان پایتخت مقاومت ایران اسلامی نامگذاری شد. چهارم خرداد در تقویم رسمی کشور روز مقاومت و پایداری روز دزفول نامگذاری شده است.
مردم دزفول در هشت سال دفاع مقدس و با منطق اسلامی و انقلابی خود از ارزشهای اعتقادی ما دفاع و نامی ماندگار از خود در این عرصه به یادگار گذاشتند و این مردم ولایتمدار دردوران دفاع مقدس و دیگر عرصههای انقلابی بیش از2600 شهید والا مقام و نه شهید سرافراز مدافع حرم تقدیم انقلاب اسلامی ایران کردهاند.
شهر دزفول در هشت سال جنگ تحمیلی مورد اصابت 176 موشک دور برد فراگ و اسکادبی قرار گرفت، هواپیماهای دشمن 489 بمب و راکت بر سر مردم بیدفاع شهر دزفول فروریختند و پنج هزار و 821 گلوله توپ به نقاط مختلف این شهر اصابت کرد. در این هشت سال 19 هزار و 500 واحد مسکونی، تجاری، آموزشی و مذهبی بین 20 تا 100 درصد در دزفول خسارت دید. مردم دزفول در هشت سال جنگ نابرابر 2 هزار و 600 شهید، 400 جانباز، 452 آزاده و147 جاویدالاثر تقدیم کردند.
گزارش از علی موجودی
انتهای پیام/735/ن