مسجد النبی؛ جایی که بچههای حضرت فاطمه یکبار آمدهاند اینجا
حامد عسکری در کتاب خال سیاه عربی مسجد النبی را اینگونه روایت کرده است: همه بچههای فاطمه سلام الله علیها یک بار آمدهاند اینجا... یک بار کف پایت مماسِ آنجا شود که کف پای امام رضا(ع) متصل شده، کافی است.
خبرگزاری تسنیم- حامد عسکری (خال سیاه عربی)
نمی دانم چرا؛ ولی هنوز بخشی از روحم توی همان ترمینال تهران با اسم عجیبش جامانده. من در مدینه، در خیابانی که انتهایش به حرم عزیز خدا می رسد، دارم به تهران فکر میکنم هنوز؛ به همان فرودگاه سلام.
توی فرودگاهم؛ فرودگاه سلام. مگر نه که سفر یعنی رفتن؟ و مگر نه که رفتن یعنی خداحافظ؟ پس سلام چرا؟ سلام به که و کجا؟ حالا می فهمم. همان پیرمرد پیرزنهای خوشمزه الآن توی این گرما چه میکنند؟ این هزار و سیصد کیلومتر را برای چه آمدهاند؟ چه کار دارند؟ مگر نه که آمدهاند سلام بدهند؟
مانده ام! این ذوات مقدس این مکانهای شریف، چه مغناطیسی دارند که پیرمردِ هندوانه کاری از روستای یزد را می نشاند توی پرواز و می آورد به مدینه که «سلام» بدهد! عقلم تیر می کشد، دندان عقلم نیز.
توی همین فکروخیال، گنبد سبزش دلبری میکند. کمر تا میکنم به تمنا و تماشا. گلدستهها قدم به قدم قد میکشند و نردههای بقیع پدیدار می شوند.
صدو ده دانه تسبیح صلوات تا پشت درهای مسجدالنبی راه است. می رسم به باب جبرئیل. خنکای شبستان به پیشواز میآید؛ آمیخته به عطر شکوفههای سنجد و بوتههای سبز حنا.
چشمهایمان خیس است. شوخی نیست آمدهایم مسجد النبی؛ جایی که محمد آخرین پیغمبر خدا آنجا زیسته، نفس کشیده، راه رفته، خندیده و حرف زده.
روایت می گوید زیارت نبی در حیات و مماتش یکسان است.
روایت میگوید هیچگاه کسی نتوانست در سلام برمحمد مصطفی پیشی بگیرد.
روایت معتبر و متواتر است. یک ورِ ذهنم می گوید: «سلام داده»، ور دیگر ذهنم میگوید: «شأنش اجل است.»
همان ور اول ذهنم میگوید: «بدبخت! گوشهایت پر است از صداهای دنیایی. توقع داری بشنوی؟»
حالا درست است سلامش را نشنیدم؛ ولی قطعاً سلام داد و جواب سلام واجب است.
خنکای نرمه نسیمی از داخل شبستان، آغشته به عطری زلال هوریز میکند توی ریههایم. آخ! نفس می کشم. شبستان هوش ربایی دارد. با ستون هایی بی شمار و سرستون هایی درخشان تر از خورشید.
بُهت مطلقم!
من؟ مسجدالنبی؟ لبم را گاز می گیرم. پهلویم را نیشگون، پایم می خورد به پایه جای قرآنها. هرسه درد دارد و این یعنی خواب نمی بینم.
قدم، کوتاه میکنم. هر پایم به سنگینی ستون مسجد است. بوی عطری ملیح هوا را بغل کرده، قطرهای کوچکم در اقیانوس عاشقانش. دست بلند میکنم به عرض ارادت. به سلام دادن، که اینگونه عرض ارادت عادت بیابانی مردم است.
مستأجر وادی حیرتم. چه کنم؟ عقل میگوید بنشین و دم مزن. تو را چه به عرض تمنا؟ دل میگوید راه برو. قدم بزن. ننشین. همه بچههای فاطمهاش یک بار آمدهاند اینجا.
یک بار کف پایت مماسِ آنجا شود که کف پای امام رضا(ع) متصل شده، کافی است.
راه می روم. از کنار مضجع شریفش رد می شوم؛ از کنار مزارش؛ بی بوس و کنار. نه که نخواهم، نمی شود. دلیلش هم که واضح است. چند شرطه وهابی نمیگذارند. کفر و شرکش می دانند. میگذرم.
دلم را میگذارم توی منجنیق خیال پرت میکنم کربلا
شیخ عباس صراف یادم داده هرجا قفل کردی، روضه بخوان؛ روضه پسرش که غریب بود، که تشنه بود که ... .ثوابش را هم نخواه و آش را با جایش بده به خودشان و بگو یک بار هم از زمین به آسمان ببارد، نقلی نیست.
از عربستان دلم را میگذارم توی منجنیق خیال پرت میکنم چندصد کیلومتر آن ورتر خاورمیانه: عراق، کربلا، محتشم میخواند: این کشته فتاده به هامون حسین توست... دلم حسینیه است. اکبر ناظم می شود: همه جا کربلاست، همه جا نینواست. بعد ادامه میدهم: سری به نیزه بلند است در برابر زینب. خدا کند که نباشد ... . بعد به غلط کردن می افتم. مادرش همین دوروبر است. بشنود، بُنَیَّ بگوید چه؟
اصلاً توی مسجدالنبی بعد از آمدن اینها کسی روضه خوانده؟
یاد حرفهای آقا میافتم: پشت سرشان نماز بخوانید
می رسم به اذان. چه هوشربا و لاکردار است این اذانهایشان؛ ولی دریغ که زیباترین جای اذان را نمیخوانند. توی دلم زمزمهاش میکنم.
یاد حرفهای آقا میافتم: پشت سرشان نماز بخوانید. وحدت داشته باشید.
حالا توی نماز جماعتم. کجا؟ توی مسجدالنبی. توی مدینه. باورکردنی نیست؛ این که بایستم و پشت سر امام جماعت مسجدالنبی و نزدیک محرابی که قبلاً حبیب خدا در آن ایستاده، نماز بخوانم.
یا خواندهاید یا شنیدهاید؛ اینجا پنج وعده نماز میخوانند. بعد از هر نماز تابوتهای اموات را می آورند و بلافاصله نماز میت خوانده می شود. صفوفشان بسیار به هم چسبیده و منظم است و سیستم صوت بی نظیری دارد.
مهر تربت آوردن توی مسجدالنبی یک شوخی خطرناک است؛ ولی دلمان هم نیست پیشانی برفرش بگذاریم. یک جوری توی صفها می ایستیم که پیشانی هایمان روی مرمرهای کف مسجد بیفتد، نه روی فرشها.
کلاً آداب خاصی دارند و در رعایت کردن این آداب هم خیلی جسورند.
موقع نماز نباید مهر بگذارید.
وقتی نماز می خوانند، نباید از جلویشان رد شوید.
قرآن را به هیچ وجه نباید روی زمین بگذارید.
کفشها را به هیچ وجه روی فرش نباید قرار دهید.
پا که روی پا می اندازید، کف پایتان نباید سمت یک عرب سعودی باشد.
همه این کارها آتش زدن فتیله ای است که روشن کردنش با شماست و خاموش کردنش کار حضرت فیل.
تلاوتهای قرآنِ نمازشان بی نظیر است. این لحن حجازی بیداد میکند. حمد را میخوانند و بعدش همه با هم میگویند آمین و بعد بدون بسم الله شروع می کنند.
به خواندن آیههایی از جاهای مختلف کلام الله. بدا به من که دارم نماز می خوانم و توی نماز به این چیزها فکر میکنم. ولی این مکان آن قدری عظمت دارد که همین نماز نصفه نیمه ام هم تاثیر خودش را داشته باشد.
از مسجد النبی می زنم بیرون.
انتهای پیام/