روایتی از شب قبل اسارت شهید «محسن حججی»
یکی از نویسندگان حوزه ادبیات پایداری خاطرهای را از شب اسارت شهید محسن حججی به نقل از ابوامین یکی از فرماندهان میدانی در سوریه، روایت کرد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، «رضا رستمی» یکی از محققین و نویسندگان حوزه ادبیات پایداری با حضور در خبرگزاری تسنیم، خاطرهای را از شب اسارت شهید محسن حججی به نقل از ابوامین (نام جهادی) یکی از فرماندهان میدانی در جنگ سوریه، اینطور روایت میکند:
ابو امین میگوید: «شب قبل از 16 مرداد سال 93 برای سرکشی به مناطق عملیاتی به نقطهای رفتم که محسن حججی هم آنجا حضور داشت. از دور مشاهده کردم یک بیل مکانیکی مشغول کار است تا خط را تثبیت کند. خبری از تجیهزات بیشتر نبود. سری به نیروهایی زدم که آنجا حضور داشتند و گفتم با این وضعیت امنیت اینجا خیلی کم است و موقعیت طوری نیست که از ورود انتحاریها جلوگیری کند. همه آنها غیر ایرانی بودند جز یک نفر که از صحبت کردنش متوجه شدم.
پرسیدم تو ایرانی هستی و به خاطر مسائل امنیتی بهتر است اینجا نباشی (آن روزها ربودن اسیر ایرانی برای داعشیها ارزش زیادی داشت و در دستور کارشان بود). اما هر چه اصرار کردم قبول نکرد با من برگردد عقب. گفت اینجا مشغول تعمیر چند تانک است و اگر بخواهد به عقب برگردد مجبور است 60 کیلومتر بیاید و مجدداً صبح 60 کیلومتر دیگر برگردد همین منطقه برای ادامه کارش.
ابو امین میگوید: هر چه به آن جوان اصرار کردم راضی نشد با من بیاید و گفت خیلی خسته هستم و همینجا گوشهای میخوابم. جالب اینجاست که تنها فردی که فردای آن روز ماند و اسیر شد همان یک ایرانی یعنی محسن حججی بود.»
بقیه همه به شهادت رسیدند. این مشیت خدا بود برای اینکه پیامی را با آن حادثه به دنیا برساند.
کل فیلمی که داعش از اسیر کردن او پخش کرد شاید چند ثانیه بیشتر نیست اما حالت چهره شهید حججی، اُبهّت و اخمش عظمت و صلابت نه یک بچه شیعه، بلکه بزرگمردی را نشان میدهد که حتی ورای مسلمانی است. او کاری کرد همه دنیا معطوف کارش شد. حججی نه درجهای داشت و نه مقامی. یک نیروی ساده بود اما با روحی بزرگ.
شهید حججی در برههای چنین شجاعتی از خود نشان داد که خیلی از خواص حتی دچار این ابهام بودند که اصلاً چرا ما باید به سوریه برویم؟ این جنگ چه ربطی به ما دارد؟
انتهای پیام/؛