خاطرات شنیدنی همرزم شهید "زینالدین" بهبهانه "مجنون"/ از شب سخت «خیبر» تا خبر شهادت
حسین نامدار از یاران نزدیک شهید زینالدین است؛ خاطرات او از وی، روایتی از لحظات دلهرهآور در عملیات خیبر تا شوخی و خنده با سربازان است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، فیلم سینمایی «مجنون» بهکارگردانی مهدی شامحمدی یکی از آثار بخش سودای سیمرغ چهل و دومین جشنواره فیلم فجر است. شامحمدی که پیشتر در سینمای مستند درخشش زیادی داشته و جوایز متعددی را دریافت کرده است، حالا با "مجنون" نخستین تجربه سینمای داستانی خود را پشتسر میگذارد.
فیلم سینمایی "مجنون" که تهیهکنندگی آن را سازمان هنری رسانهای اوج بهعهده دارد، برشی از حماسهآفرینی شهیدان مهدی و مجید زینالدین و رزمآوران لشگر 17 علیبن ابیطالب(ع) در جزیره مجنون و عملیات بزرگ خیبر است. اوج سال گذشته فیلم سینمایی «غریب» را با موضوع بخشهایی از زندگی شهید محمد بروجردی در جشنواره فیلم فجر داشت و امسال نیز اثر دفاع مقدسی دیگری را در این رویداد سینمایی کشور دارد.
همزمان با حضور فیلم سینمایی "مجنون" در جشنواره فیلم فجر گفتوگویی با حسین نامدار از یادگاران هشت سال دفاع مقدس داریم. وی در بخش مخابرات لشکر 17 علیبن ابیطالب(ع) بهفرماندهی شهید مهدی زینالدین خدمت کرده است و خاطرات متعددی از آن شهید دارد.
تسنیم: آقای نامدار، ابتدا بگویید چگونه با شهید مهدی زینالدین برای اولین بار برخورد و در چه عملیاتهایی به فرماندهی این شهید حضور داشتید؟
نخستین روزهای آشنایی من با شهید مهدی زینالدین به قبل از شروع جنگ دفاع مقدس برمیگردد. سال 1358 بود که من در سپاه قم مسئول بازداشتگاه بودم و ایشان نیز در اطلاعات سپاه فعالیت میکرد. البته خانه پدریاش در همسایگی پدر من بود و پدرهای ما با یک دیگر در رفت و آمد بودند. از آنجایی که برای آموزش در زمینه مخابرات و وسایل ارتباطات به شیراز رفته بودم و مجدد به قم برگشتم، دیگر آقا مهدی را ندیدم تا به زمان جبهه و جنگ رسید.
خرداد سال 1359 آموزش دیدم و بهمن 1359 برای اولین بار پا به جبهه گذاشتم. دیدار بعدی من با شهید زینالدین در دوران جنگ نیز به قبل از عملیات رمضان برمیگردد. ایشان، آن زمان فرمانده تیپ 17 دی قم بود. به یاد دارم اولین بار وقتی ایشان داخل چادر بود و داشت از آن بیرون میآمد همدیگر را دیدیم و بعد از احوالپرسی به من گفت آمده است تا لشکر را تحویل بگیرد، چون در آن زمان قرار بود که تیپ به لشکر تبدیل شود. با وجود آنکه در عملیاتهای دیگر نیز همچون عملیات محرم با ایشان حضور داشتم، اما بیشترین برخورد من با ایشان به عملیات خیبر برمیگردد. عملیاتی که بسیار مهم و سنگین بود.
- از عملیات خیبر بگویید؛ یکی از عملیاتهای غرورآفرین هشت سال دفاع مقدس که دستاوردهای زیاد نظامی و استراتژیکی داشت.
عملیات خیبر عملیات به شدت سنگینی بود. چون عراقیها تقریبا تمام جزیره را به صورت بلوک بلوک بر روی نقشه مشخص کرده بودند و بر همان اساس نیز تمام جزیره را بمب باران شیمیایی میکردند. از آنجایی که در جزیره پلی وجود نداشت، باید رفت و آمدها با قایق و در تاریکی شب انجام میشد که همین موضوع نیز مسیریابی را سخت کرده بود. دشمن آتش بر سر ما میریخت و مهمات به نیروها به کندی میرسید. به طوری که برخی از نیروها وقتی از خط مقدم به جزیره میآمدند میگفتند در آنجا جنگ تن به تن نیست و جنگ تن به تانک است. آنها وقتی مهماتشان تمام میشد مجبور میشدند با هرچه در آنجاست مانند سنگ به کسی روی تانک قرار گرفته یا نفرهای عراقی که اسلحه دارند حمله کنند تا بتوانند اسلحه و سلاحهای آنها را در اختیار بگیرند و مهماتشان را از این طریق تامین کنند.
خاطرم هست یک روز قبل از عملیات، شهید زینالدین به من گفت تا با ماشین به سمت هورالعظیم برویم. او به من گفت که قرار است در این محدوده عملیات انجام شود و با توجه به آنکه 11 کیلومتر طول هورالعظیم است تا به جزیره برسد آیا میتوانم ارتباط با فرماندهان را به گونهای محیا کنم که دچار قطعی نشود؟ من در جواب به ایشان گفتم تمام تلاشم را خواهم کرد و تمام تجربیاتم را به کار خواهم بست. برای همین هم نگران این موضوع نباشد. وقتی عملیات شروع شد پای هورالعظیم یک قرارگاه تاکتیکی زدیم و تجهیزات را در آنجا نصب کردیم. در همان زمان هم عراق متوجه شده و بمباران را شروع کرده بود. ما زیر آتش بمباران آنتنهای بیسیمها را زدیم. چون امکان ایجاد دکل نبود. برای ارتباط بهتر همانطور که شهید زینالدین پیشنهاد داده بود قایقهایی را به وسط جزیره هدایت کردیم و چون به دلیل ایجاد سر و صدا نمیشد موتورها روشن شوند این حرکت به آرامی و با پارو انجام گرفت.
برای همین، روند به آهستگی پیش میرفت. برای سکوت رادیویی نیز تا رسیدن به جزایر از بیسیمها استفاده نمیشد. ارتباط بین بیسیمها فراهم بود و مشکلی وجود نداشت؛ اما داخل جزایر چالههای نفتی بود که در آن مکانها ارتباط ضعیف میشد. با این حال بچهها باطری، بیسیم و گوشیهای یدک را به سرعت به داخل جزیره میرساندند تا مبادا ارتباط فرماندهان گردان با شهید زینالدین قطع شود. وقتی شب عملیات شروع شد، به سرعت قرارگاه تاکتیکیمان را به داخل جزیره بردیم و بعد از استقرار در آنجا یکی از سنگرهای عراقی را به قرارگاه تاکتیکی تبدیل کردیم و ارتباطمان تا آخر عملیات خیبر برقرار ماند؛ اما بهتر است در اینجا نکته جالبی که در این عملیات بعدها به آن رسیدم و حالا متوجه میشوم که شهید زینالدین تا چه میزان دقت و هوش بالایی داشت را بگویم. آن روز که در هورالعظیم بودیم ایشان به من گفت اگر نیاز بود برای جلوگیری از قطع ارتباط یکسری قایقها را به آنتن بیسیم مجهز کن تا وسط آب قرار بگیرند و ارتباط با فرماندهها برقرار باشد. من این کار را با توجه به پیشنهاد ایشان انجام دادم؛ اما بعدها متوجه شدم که آقا مهدی چقدر هوش بالایی داشت و حواساش بود که میتوان قایقها را از این نظر مجهز کرد تا به بهترین شکل ممکن ارتباط را حفظ کرد.
- یکی از ویژگی های بارز شهید مهدی زینالدین که بارها به آن تاکید شده است همراهی، همدلی و درک بالا نسبت به همرزمان اش بوده است و بدون آنکه نگاه بالا به پایینی داشته باشد تلاش میکرده تا جایی که میتواند امکانات مناسب برای آنها فراهم کند. شما در این زمینه چه نظری دارید؟ آیا در دورانی که با ایشان بودید به این نکته رسیدید؟
شهید مهدی زینالدین برای همراهی و درک با همرزمهای خود بسیار تلاش میکرد و به هیچ عنوان نگاه بالا به پایین نداشت. یک شب شهید مصطفی کلهری که در جنگ با عراق در سرپل ذهاب به سر میبرد با فشار بسیاری از سوی عراقیها مواجه بود و در آنجا جنگ سختی درگرفته بود. برای همین یک شب که شهید مهدی زینالدین با شهید کلهری با بیسیم در حال صحبت بود به او گفت: «آقا مهدی به دادم برس که بچهها از یک طرف در میدان مین گیر افتادهاند و از طرف دیگر تیربار است که بر سر بچهها تیر میزند و توان تحمل دیگر وجود ندارد و بسیاری از رزمندهها دارند شهید میشوند و نیاز به گردان دارم.» میدیدم که آقا مهدی از این وضعیت بسیار ناراحت شده است. ساعت از یک بامداد هم گذشته بود. به من گفت: «حسین بیسیم را بردار و با من به بیرون بیا.» او رفت و روی سنگر نشست.
خط درگیری نزدیک بود و صدا واضح به گوش میرسید. او برای آنکه بتواند درک بهتری از لحاظ روحی و روانی از وضعیت شهید کلهری داشته باشد نخواست داخل سنگر با او صحبت کند. شهید مصطفی کلهری باز هم شرایط بد خود را تکرار کرد تا اینکه شهید مهدی زینالدین به او گفت که دستور امام(ره) است تا هر طور شده امشب سرپل نگه داشته شود و از دست نرود. بعد از این کلام آقا مهدی بود که دیگر شهید کلهری با وجود تمام فشار و آتشی که بر سر او و نیروهایش ریخته میشد تماس نگرفت و مبارزهاش را با تمام سختیها ادامه داد. زمانی که آقا مهدی این صحبت را انجام داد و تمام شد دیدم که یک حالت عرفانی گرفت. پاهایش را درون سینهاش جمع کرد در حالی که بیسیم روی سنگر کنارش بود. او از شرایطی که شهید کلهری در آن گرفتار شده بود بسیار ناراحت بود با این حال آنچه باید به او در آن شرایط میگفت را گفت.
- از ویژگیهای اخلاقی دیگر این شهید چه نکاتی در خاطراتان باقی مانده است؟
شهید زینالدین بسیار خاکی و صمیمی بود و ارتباط روحی و دلی خوبی با نیروهایش برقرار میکرد. او آنقدر افتاده بود که حتی زمانی که داخل جلسات میرفت اگر کسی او را نمیشناخت نمیتوانست تشخیص دهد که ایشان فرمانده است. او در عین افتادگی بسیار سختکوش و خستگی ناپذیر بود. در همان عملیات خیبر، نیروهای عراقی آب به داخل جزیره انداخته بودند و برای آنکه آب وارد سنگرها نشود آقا مهدی به همراه سایر بچهها درون گونیها خاک میریخت تا جلوی سنگر بگذارد و مانع ورود آب شود. شهید زینالدین آنقدر با بچهها صمیمی بود که با بسیاری از آنها رفاقت هم داشت و آنها را با اسم کوچک صدا میکرد.
او در بیشتر مواقع با بچهها داخل سنگر غذا میخورد و خود را جدا از آنها نمیدانست. همین ویژگیهایش باعث میشد تا همه او را دوست داشته باشند. یک ویژگی مهم دیگر ایشان احساس مسئولیتی بود که نسبت به دیگران بر روی دوش خود احساس میکرد.
برای آنکه بگویم او چقدر به فکر همه بود یک خاطره بگویم از دورانی که ما با خانوادههایمان در اهواز زندگی میکردیم. ما در اهواز همسایه بودیم. زمانهایی که من خط مقدم بودم 2 بار دخترم بیمار شد و ایشان فرزند من را به دکتر برد. آنقدر این مسائل برایش اهمیت داشت که مراقب همه بود و تا جایی که میتوانست نمیگذاشت به کسی فشار وارد شود. او در زمینه آموزش و تربیت افراد نیز با وجود سن پایین بسیار توانا بود. همیشه بحث نیروسازی و کادرسازی ایشان مورد تحسین دیگران قرار میگرفت و ما در این زمینه تعریف و تمجید بسیاری درباره ایشان میشنیدیم و توانایی ایشان همیشه مطرح بود که میتواند به خوبی افراد را برای فرمانده شدن تربیت و راهنمایی کند. آقا مهدی یک ویژگی مثبت دیگری که داشت وقتی حرفی میزد بر سر حرفاش میماند.
- به شکل مصداقی خاطرهای تعریف میکنید؟
بله، با توجه به عملیاتهای قبلی که انجام شده بود این نیاز احساس میشد که برای ارتباط دائمی مخابرات لشکر، نیاز به یک تعمیرگاه سیار است تا به سرعت ایرادات را برطرف کند. بیسیم و دستگاهها نو وجود نداشت و باید دائما مورد تعمیر و بازسازی قرار میگرفتند تا ارتباطات سرپا باقی بماند. از این رو کامیونی نیاز بود تا آن اتاقک سیار بر روی آن قرار گیرد و در عملیاتها حضور داشته باشد. تا اینکه یک کمپرسور عراقی در زمان حمله، درون باتلاق گیر کرده و مانده بود؛ اما بچهها هر کاری کرده بودند موفق نشدند تا آن را بیرون بیاورند. یادم هست که آقا مهدی داشت کنار یک منبع آب وضو میگرفت. پیش او رفتم و گفتم من این کامیون را نیاز دارم اگر بتوانم آن را بیرون بیاورم میشود کاری کنی تا کسی آن را از من نگیرد؟ او هم پذیرفت. در آن زمان با هر مصیبتی بود با کمک شهید سید رضی موسوی آن را بیرون آوردیم. شهید سید رضی به من گفت داخل کامیون میرود فرمان را میگیرد تا بتوان آن را بیرون آورد. کار خطرناکی بود و ممکن بود کامیون برگردد و خفه شود. با این وجود او گفت این کار را میکند و با همین روش نیز موفق به بیرون آوردن آن شدیم.
ماشین را در حالی که آتش هم بر سر ما میریخت بالأخره بیرون آوردیم و به مقر بردیم. ماشین 10 تنی بود و بسیار ارزش داشت. از ترابری و قرارگاه هم آمدند ماشین را از ما بگیرند. آقا مهدی گفت کسی حق ندارد دست به ماشین بزند و اینطور شد که ما ماشین را به تهران آوردیم. یک اتاقک سیار روی آن گذاشتیم و آن را تبدیل به تعمیرگاه سیار کردیم که بسیار مجهز بود. دستگاههای الکترونیکی دقیق آن زمان را درون آن گذاشتیم و در اکثر عملیاتها این تعمیرگاه سیار به کمک آمد. در حال حاضر نیز همین خودرو در لشکر است و یادگار شهید زینالدین به حساب میآید.
خاطره دیگری که از ایشان در یادم مانده یک بار دکل 24 متری در لشکر زدیم و من بعد از آن میخواستم به مرخصی بروم و مجدد برگردم. در زمان مرخصی با من تماس گرفته شد که دکل سقوط کرده است. وقتی دکل را زده بودیم به آقا مهدی گفتم در مخابرات رسمی وجود دارد بعد از زدن هر دکل پای آن یک گوسفند قربانی میکنند تا برای آن دکل اتفاقی نیافتد. آقا مهدی به شوخی به من گفت برای تو باید بز قربانی کرد و جمعیتی که در آن جلسه حضور داشتند همه شروع به خندیدن کردند. وقتی دکل افتاد، سقوط آن بر روی برقهای فشار قوی بود و برای همین تا 2 هفته برقها قطع شد و همین قطعی برق باعث شد تا تمام گوشتهایی که درون یخچال بودند خراب شود. دکل که مجدد زده شد و برق نیز وصل شد من در جلسه گفتم آقا مهدی هنوز هم میگویید پای دکل گوسفند قربانی نکنیم؟ آقا مهدی و جمعیت خندیدند و با خنده گفت سریع یک گوسفند قربانی کنید تا دوباره گوشتهایمان خراب نشده است.
- شما در زمان شهادت شهید زینالدین کجا بودید و چگونه از این خبر مطلع شدید؟
زمانی که شهید مهدی زینالدین شهید شد من در قم بودم و ایشان در کردستان برایشان این اتفاق رخ داد. وقتی در سپاه قم متوجه این موضوع شدند به من گفتند که سریع به خانه شهید زینالدین بروم و سیم تلفن آنها را قطع کنم تا کسی خبر شهادت ایشان و برادرشان را به خانوادهاش از طریق تلفن ندهند. من هم طبق دستور عمل کردم. زمانی که پدر شهید زینالدین متوجه شهادت فرزندانش شد چون من را میشناخت به من گفت متوجه شدم وقتی آمدی و تلفن خانهمان را قطع کردی یک خبری شده است. اما تمام هدف ما بر این بود تا خبر با طمأنینه داده شود.
- نظر شما درباره ساخت فیلم و سریالهایی که به بخشی از زندگی این فرماندهان جنگی میپردازد چیست؟ چقدر این موضوع میتواند در معرفی این افراد و فعالیتهایی که در 8 سال جنگ تحمیلی انجام دادهاند موثر واقع شود؟
تماشای فیلمهای سینمایی که درباره سرگذشت فرماندهان جنگی است میتواند برای همه حتی برای ما که در دل جنگ بودیم نیز جذاب و دیدنی باشد. چون از این طریق ما هم متوجه میشویم فرماندهان جنگی چه سختیها و مشکلاتی را تحمل کرده و زیر بار چه مسئولیتهای سنگینی قرار داشتند. نسل امروز برایش چنین اتفاقاتی که در آن دوران افتاده عجیب و باورکردنی نیست، اما بسیاری از آنها عین واقعیت است. وقتی برای فرزندان خودم تعریف میکنم که قبل از عملیات رمضان در 12 کیلومتری خط مقدم زمانی که سیم جنگی دچار مشکل شده بود یکسری از بچهها در گرمای 60 درجه با ماشین برای رفع مشکل رفتند که در همان بیابان و گرمای شدید ماشینشان خراب میشود و از بی آبی نزدیک بود هلاک شوند که آب رادیاتور را کشیدند و خوردند تا بتوانند زنده بمانند بسیار تعجب میکنند.
چنین سختیهایی در حال حاضر برای بسیاری از جوانان نسل امروز غیرقابل باور است. حتی میگویم من تنها 19 سال داشتم که اولین فرماندهی گردان را در جبهه بر عهده گرفتم وقتی درباره این موضوع میگویم برایشان تعجب آور است. شخصا بر این باور هستم نسل جوان دوران ما نسلی بود که خدا به آنها نظر کرده بود. از این رو فکر میکنم تماشای فیلم و سریالهایی که مربوط به آن دوران است برای نسل جوان امروز پندآموز خواهد بود و میتوانند از آنها درس بگیرند و نتیجهاش قطعاً نتیجه مطلوب همراه با اتفاقات بسیار خوب خواهد بود. امیدواریم فیلم «مجنون» حق مطلب را به درستی ادا کند.
انتهای پیام/