مزد رسالت پیامبر اکرم (ص) چه بود و چگونه باید داده میشد؟
اینجا جاى سؤال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجرى را مطالبه نکردند و نبى اکرم(ص) براى رسالتش مطالبه مزد کرد، دوستى خویشاوندان نزدیکش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سید محمود جوادی، پژوهشگر، در یادداشتی که برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار گرفته است، به نقش «جریان نفاق» در حذف اهل بیت پیامبر اکرم(ص) پرداخت و نوشت:
مقوله نفاق نزد هر قوم و تفکری صفتی مذموم و منفور است، حال میخواهد این خصلت در میان اقوام متمدن و قابل ستایش باشد یا میان قبایل عقب افتاده و غیر متمدن. نفاق صفت ممدوحی نیست که آدمی بخواهد خودرا به دیگران با این ویژگی ناپسند بشناساند بلکه رفتاری است که نشان از باطن آلوده و غیر قابل اعتماد آن آدمیزاد است. ما در اینجا قصد داریم به مقوله نفاق در صدر اسلام بهویژه در دوران زندگی رسول اکرم (ص) و تبعات این نفاق تا نیم قرن پس از رحلت ایشان بپردازیم.
63 سال زندگی کردن میان قومی که دختران خود را زنده به گور میکردند و اسب جهالت را تا خط پایان بربریت تاخته بودند و خود را نژاد برتر در شبه جزیره عرب میدانستند، برای آخرین فرستاده خدا به بشر که آمده بود بساط این تعصب کور و جاهلیت را برچیند و از دنیای تاریکی که برای خود ساخته بودند به نور هدایت کند، کاری بسیار دشوار و دارای عواقب خطرناکی بود.
نقشه مشرکین برای ترور پیامبر اکرم(ص) در مکه
رسول خدا (ص) پس از بعثت آرام آرام میان این قوم دست به یارگیری زد و با دعوت مردم به دینی که آنها را به خدا پرستی بهجای بتپرستی تشویق میکرد و رسوم جاهلی را کنار میزد رسالت خود را آغاز کرد، روز به روز به اصحاب خود (اعم از آزادگان و بردگان) میافزود تا آنجا که این امر باعث نگرانی سران قریش شد و رفته رفته و پس از اذیت و آزارهای بسیار، در نهایت بهوسیله شعب ابوطالب عرصه را بر ایشان تنگ کردند و تصمیم به ترور پیامبر اکرم (ص) در «لیلةالمبیت» گرفتند، اما آنها با همه تلاشهای خود موفق به از بین بردن آن حضرت نشدند و رسول خدا(ص) ناگزیر شد به «یثرب» هجرت کند.
سران قریش به جهت جلوگیری از گسترش دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، در «دارالندوه» (چیزی شبیه به مجلس سنای مشرکین) جلسهاى تشکیل داده و تصمیم گرفتند که آن حضرت را به طور ناجوانمردانهای به قتل برسانند. اما پیامبر با وحی الهی از نقشه شوم مشرکان آگاه شد و به سبب فداکاری على بن ابى طالب علیه السلام که در بسترش خوابید، توانست از شهر نا امن مکه خارج و خود را به یثرب برساند. تصمیم به ترور پیامبر اکرم(ص) نشأت گرفته از نگرانی سران قریش از به قدرت رسیدن آن حضرت بود و اینکه روزی برسد بزرگان قریش تبدیل به زیردستان رسول خدا (ص) شوند و این برای افرادی چون ابوسفیان و بزرگان مکه - که در دین اسلام بردهها با اربابان آنها نزد خدا یکسانند - ناخوشایند بود. این نگرانی تا آنجا پیش رفت که حتی پس از اسلام آوردن آنها ادامه داشت و تاریخ صدر اسلام نشان می دهد که این جریان در چندین مرحله دست به ترور پیامبر اکرم (ص) و از بین بردن اهل بیت آن حضرت زدند که در اولی ناکام شدند اما در دومی به همه اهداف خود رسیدند.
عده ی کثیری از اصحاب پیامبر اکرم (ص) که تحت تأثیر تعصبات قبیلهای قرار داشتند و سست ایمان بودند، اهل بیت ایشان را پس از رحلت آن حضرت رها کردند و تصمیم «سقیفه» را بر «غدیر خم» ترجیح دادند و بجای اینکه پیرو ولایت علی بن ابی طالب (ع) شوند پیرو نفسانیت خود شدند. آنها اسلام ناب و خط مشی رسول خدا (ص) را به حاشیه راندند و بر اسب انحراف و ضلالت تا ناکجا تاختند. این عده جرقه به هیزم جریانی شدند که آتش به خانه دخت گرامی رسول خدا (ص) افروختند و حضرت زهرا سلام الله علیها را به شهادت رساندند و علی را تا مسجد کوفه دنبال کردند تا ایشان را شهید کنند و امام حسن مجتبی علیه السلام را مسموم و در نهایت حسین بن علی علیه السلام را در کربلا با آن شکل فجیع به شهادت برسانند، تا به زعم خود طومار پنج تن آل عبا را بپیچند و دست آنان را از قدرت کوتاه کنند.
حذف فیزیکی و تراژیک اهل بیت پیامبر اکرم (ص) به دست مسلمان نماها به مدت نیم قرن پس از رحلت رسول خدا (ص) معنایی جز اینکه آن قوم بجای ایمان حقیقی نفاق پیشه کرده بودند و اسلام را سکویی برای رسیدن به قدرت و اهداف پلید دنیای شان قرار داده بودند نبود.
نقشه جریان نفاق برای ترور پیامبر اکرم(ص) بعد از غزوه تبوک
این جریان از زمان رسول خدا(ص) شکل گرفته بود، آنها هنگام بازگشت پیامبر اکرم (ص) از غزوه تبوک (آخرین غزوه پیامبر) و در نقطهای به نام عقبه قصد داشتند ایشان را - که سوار بر شتر بودند - از کوه به دره پرت کنند اما دستشان به رسول خدا(ص) نرسید و در ترور آن حضرت ناکام ماندند، و خداوند آنها را رسوا نمود اما تقدیر به گونهای رقم خورد که رسول خدا (ص) آنها را مجازات نکند.
ماجرای اصحاب عقبه
در بازگشت رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) از تبوک به مدینه، منافقانى که همراه بودند تصمیم گرفتند که در گردنه میان تبوک و مدینه (عقبه هرشى) شبانه رسول خدا را از بالاى شترش به پایین بیندازند تا در میان دره بیفتد و کشته شود. رسول خدا (ص) که از راه گردنه عبور میکردند به عمار بن یاسر دستور فرمودند زمام شتر را در دست گیرد و جلو حرکت کند و به حذیفة بن الیمان دستور دادند مواظب باشد و از پشت سر حرکت کند. در همان موقع که رسول خدا (ص) بر فراز گردنه حرکت مى کردند صداى نفس منافقان را شنیدند که آهنگ او کرده بودند. پیامبر اکرم (ص) خشمگین شدند و به حذیفه دستور دادند تا آنها را دور کند. حذیفه به سمت آنها برگشت و با چوبى که در دست داشت شروع به زدن به صورت مرکبهاى آنها کرد. آنها هم که گمان برده بودند رسول خدا از مکرشان آگاه شده است به سرعت از گردنه پایین آمدند و خود را میان مردم انداختند. حذیفه هم برگشت و نزد رسول خدا آمد و همراه آن حضرت حرکت کرد. چون پیامبر (ص) از گردنه بیرون آمد و مردم فرود آمدند پیامبر (ص) به حذیفه فرمود: آیا کسى از سوارانى را که راندى شناختى؟ گفت: اى رسول خدا، شتر فلان کس و فلان را شناختم...».
در برخی روایتها آمده شمار افرادى که قصد داشتهاند در گردنه نسبت به پیامبر سوء قصد کنند 13 نفر بود که رسول خدا نام منافقان را برای حذیفه و عمار فاش کرد. حذیفه از پیامبر(ص) خواست که کسانی را بفرستد تا منافقین را بکشند. اما ایشان قبول نکردند و فرمودند: دوست ندارم مردم بگویند وقتی با کمک اصحابش به پیروزی رسید (و قدرت پیدا کرد) یارانش را به قتل رساند.
رسول خدا (ص) درباره منافقینی که خودرا میان اصحاب ایشان جا کرده بودند فرمود: «إنّ فی أصحابی إثنی عشر منافقاً، فیهم ثمانیة لا یدخلون الجنة حتى یلج الجمل فی سم الخیاط»،(از اصحاب من دوازده نفر منافق هستند، از جمله هشت نفر وارد بهشت نمی شوند مگر آنکه شتر داخل سوراخ سوزن شود./ صحیح مسلم). این حدیث باید قابل توجه کسانی باشد که همه اصحاب پیامبر اکرم (ص) را تقدیس میکنند و وقتی فردی میخواهد اینگونه آیات و احادیث را تفسیر و به آن بپردازند این آیه شریفه را برای فرار از حقیقت به میان می آورند: «تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ»، (آنها گروهى بودند که درگذشتند، هر کار نیک و بد کردند براى خود کردند و شما هم هر چه کنید براى خویش خواهید کرد و شما مسئول کار آنها نخواهید بود. آیه 134 از سوره بقره).
وقتی خداوند منافقین را رسوا میکند
چطور شده است که گروههایى (از مسلمان نماها) در کعبه با همدیگر هم سوگند شدهاند که اگر محمّد بمیرد و یا کشته شود، نگذارند امر امامت امّت هیچگاه در اهل بیت او قرار گیرد؟ آن گروه نزد رسول خدا آمده، و قسم خوردند که ایشان جملهاى از این سخن را نگفتهاند، و قصد کشتن رسول خدا را نداشتهاند، و أبداً دربارۀ او سوء نیّتى ننمودهاند! و خداوند این آیه را فرستاد: یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ مٰا قٰالُوا (نگفتهاند که: روى از پیامبر و أهل بیت ایشان برمىگردانند) وَ لَقَدْ قٰالُوا کَلِمَةَ اَلْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاٰمِهِمْ وَ هَمُّوا بِمٰا لَمْ یَنٰالُوا (از کشتن رسول خدا) وَ مٰا نَقَمُوا إِلاّٰ أَنْ أَغْنٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اَللّٰهُ عَذٰاباً أَلِیماً فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ» ،( به خدا سوگند مىخورند که [سخن ناروا] نگفتهاند در حالى که قطعاً سخن کفر گفته و پس از اسلام آوردنشان کفر ورزیده اند و بر آنچه موفق به انجام آن نشدند همت گماشتند و به عیبجویى برنخاستند مگر [بعد از] آنکه خدا و پیامبرش از فضل خود آنان را بى نیاز گردانیدند پس اگر توبه کنند براى آنان بهتر است و اگر روى برتابند خدا آنان را در دنیا و آخرت عذابى دردناک مىکند و در روى زمین یار و یاورى نخواهند داشت، آیۀ 74، از سورۀ توبه). لطفا این آیه را به همراه ترجمه دو بار بخوانید تا متوجه شوید آن کسانی که قصد ترور پیامبر اکرم (ص) را داشتند مشرک نبودند بلکه مسلمان و از اصحاب آن حضرت بودند و به دلیل نیّت پلیدشان خداوند متعال آنها را رسوا کرد و آنان را در زمره کافران و جهنمیان قرار داد. خداوند متعال همچنین بر کفر و نفاق اعراب در آیه 97 سوره توبه اشاره می کند و می فرماید: «الْأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ ۗ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ».
در تفسیر این آیه گفته می شود که کلمه اعراب به عربهای بادیهنشین اطلاق میشود نه به عربهای شهر نشین، با این حال برخی از مفسرین معتقدند شهرنشینان جاهل به حدود الهی به دلیل دور بودن از اهل علم و فضل به اعراب و بادیهنشینان تشبیه میشوند، بلکه بدتر از آن قلمداد میشوند. خداوند متعال در قرآن میفرماید: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ»، (و محمد جز فرستادهاى که پیش از او [هم] پیامبرانى [آمده و] گذشتند نیست آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود برمىگردید و هر کس از عقیده خود بازگردد هرگز هیچ زیانى به خدا نمىرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد/ آیه 144 سوره آل عمران)، خداوند متعال در آیههای فوق اینگونه نیتهای پلید و باطن آلوده جریان نفاق را به رسول خدا (ص) و امتش برملا میکند اما تقدیر به گونهای رقم میخورد که جریان نفاق بر سرنوشت امت پیامبر حاکم میشود و انحراف از آنجا شروع میشود.
به شهادت رساندن خاندان پیامبر
جریان نفاق موفق شد پس از رحلت رسول خدا (ص) دخترش را از سر راه بردارد. امّا مگر رسول خدا (ص) به اصحاب خود نفرموده بود «فاطمه پاره تن من است»، پس آن جریان چرا با وجود چنین تعاریفی درباره حضرت زهرا (س) از زبان پیامبر (ص) باید ایشان را در جوانی و در مقابل دیدگان اهل مدینه به شهادت برساند؟ میتوان گفت کشتن فاطمه به مثابه کشتن رسول خدا در پیکر فاطمه بود. آنها این رویه و این کینه را تا مسجد کوفه ادامه دادند و جانشین رسول خدا را در حال نماز کشتند، مگر خداوند متعال در آیه مباهله از علی علیهالسلام به «نفسِ رسول خدا» یاد نکرده بود. در واقع میتوان چنین گفت که تشبیه کردن امیر المومنین به رسول خدا (ص) در قرآن یعنی اگر چه جریان نفاق علی را در ظاهر کشتند اما در واقع رسول خدا را در باطن و در پیکر علی (ع) کشتند تا ناکامی خودرا در «لیلة المبیت» جبران کنند.
جریان نفاق با قدرت گرفتن شجره ملعونه بنی امیه، امام حسن مجتبی را با نقشه صلح با معاویه خانهنشین و سپس با فریب دادن همسر ایشان، آن حضرت را مسموم و به شهادت رساند و سپس تیر کینه و نفرت خودرا از چله کمان یزید (نوه ابوسفیان) رها کرد تا امام حسین علیه السلام را در کربلا نشانه برود و از رسیدن به کوفه بازدارد، آنها به این نیز بسنده نکردند و بازماندگان سید الشهدا را به اسارت بردند. نفرت از خاندان رسول خدا (ص) از زمان ابوسفیان تا معاویه و فرزندش چنان آشکار و واضح بود که یزید قادر به کتمان آن نبود و یزید این نفرت را هنگام قرار دادن سر امام حسین علیه السلام در مقابل او اینگونه به زبان آورد:
لیت أشیاخی ببدرٍ شَهِدوا جزعَ الخزرجِ من وَقْع الأسَلْ
لأهلّوا و استهلّوا فرحاً ثُمّ قالوا یایزیدُ لا تُشَلْ
قَدْ قَتَلْنا القَرْم من ساداتهِمْ و عدَلْناه بِبَدْرٍ فاعتدَلْ
لعِبَتْ هاشمُ بالملک فلا خبرٌ جاءَ ولاوحی نَزَلْ
لستُ من خُنْدُفٌ إن لم انتقمْ من بنی أحمدَ ماکانَ فَعَلْ
لَهامٌ بِأَدْنَی الطَّفِ أدْنی قَرَابَهً مِنْ ابنِ زِیادِ العَبْدِ ذِی الحَسَبِ الوَغْل
أمَیَّة أمْسی نَسْلُها عَدَدَ الحَصی وَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ لَیسَ لَها نَسْل
آنچه در سروده بالا خواندید از جمله مکنونات درونی است که نشان دهنده کفر باطنى و کینه یزید نسبت به پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت اوست، اشعارى که پس از شهادت امام حسین علیه السلام، هنگامى که عترت او را به اسارت به شام آورده بودند، یزید با غرور و سرمستى خواند و آرزو کرد کاش نیاکانش که در جنگ بدر کشته شدند، زنده بودند و خونخواهى و انتقام یزید را مىدیدند (لیت اشیاخى ببدر شهدوا...) تا آنجا که به انکار وحى و رسالت پرداخته و مىگوید: لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل (هاشمیان با حکومت بازى مىکردند، نه خبرى (از آسمان غیب) آمده و نه وحى نازل شده است).
اصل شعری که یزید در حضور امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب (س) خواند از «ابن زبعرى» است، ولى خواندن آن توسط یزید در چنان موقعیتى، همعقیده بودنش را با مضمون آن نشان مىدهد و بیانگر کفر آشکار اوست. مگر پیامبر اکرم (ص) در حق امام حسین نفرموده بود «حسین منی و أنا من حسین»؟ پس چرا خونش را ریختند؟ پاسخ روشن است چون حسین علیه السلام آینه تمام نمای پیامبر اکرم (ص) بود و باید آخرین بازمانده اهل کِساء را از سر راهشان برمیداشتند تا به زعم خود نسل پیامبر (ص) را قطع کنند. همانا کشتن حسین بن علی علیه السلام در کربلا کشتن رسول خدا (ص) بود.
مزد رسالت پیامبر اکرم (ص) چه بود و چگونه باید داده میشد؟
خداوند متعال تنها در سوره شعراء پنجبار سخن پیامبران گذشته ( نوح، هود، صالح، لوط و شعیب) را درباره مزد دعوتشان از مردم به خداپرستی نقل میکند و در آیات متعددی که شبیه به هم است اینگونه میفرماید:«وَمَآ أَسـَٔلُکُمۡ عَلَیهِ مِنۡ أَجرٍۖ إِنۡ أَجرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلعَٰلَمِینَ». (من برای این دعوت، هیچ مزدی از شما نمی طلبم اجر من تنها بر پروردگار عالمیان است)، اما به پیغمبر خاتم خطاب می کند: «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَىٰ» (بگو در ازای آن [رسالت] پاداشی از شما نمیخواهم، جز محبت و مودت با خویشاوندان نزدیکم، آیه 23 سوره شوری). قرآن کریم همچنین در آیه 47 سوره سبأ میفرماید: «قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»، بگو مزدى را که درخواست کردم چیزى است که سودش عاید خود شماست. مزد من جز بر خدا نیست. یعنى آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما میگردد نه عاید من. این دوستى کمندى است براى تکامل و اصلاح خودتان.
اینجا جاى سؤال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجرى را مطالبه نکردند و نبى اکرم(ص) براى رسالتش مطالبه مزد کرد، دوستى خویشاوندان نزدیکش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟ آیا بهتر نبود که نبی اکرم (ص) نیز مطالبه مزد نمیکرد؟ اما جریان نفاق با یورش به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها و به شهادت رساندن ایشان و ترور امیر المومنین علیه السلام آرام ننشست و با تمام مکر و نیرنگ تا آخرین بازماندگان آل عبا پیش رفت و اینگونه مزد پیامبر (ص) را دادند تا ثابت شود اسلام طبق فرمایش امام حسین علیه السلام لقلقه زبان آدمهای ناخالص و بیدین است: «الناسُ عبیدُ الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرَّت معایشُهم فاذا مُحَّصوا بالبلاء قَلَّ الدَیّانون» (مردم بندۀ دنیایند و دین بر زبانشان میچرخد و تا وقتی زندگیهاشان بر محور دین بگردد، در پی آنند، امّا وقتی به وسیلۀ «بلا» آزموده شوند، دینداران اندک میشوند).
آن جریانی که علی علیه السلام را حذف کرد همان جریانی بود که رسول خدا (ص) دربارهاش فرمود: یا علی لا یحِبُّکَ إلاَّ مُؤمِنٌ وَ لا یبْغِضُکَ إلاَّ مُنافِقٌ. این «جریان نفاق» محصور به دوران صدر اسلام نبوده و نیست بلکه در طول تاریخ بر مسلمانان حاکم بوده و تا ظهور امام زمان علیه السلام به گمراه کردن امت پیامبر ادامه خواهد داشت تا اینکه به دست حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف نابود شود.
انتهای پیام/