زائران از اسرار پیادهروی اربعین میگویند؛ عاشقی اینجاست
اربعین قرار هرولههای بیتابی است که به سرزمین مقدس کربلا و نجف میآیند تا نظرکردۀ این راه شوند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، ماه که به مرداد میرسد هوای اربعین را با خودش میآورد، هوای پاهای بیقراری که میخواهد به طواف مشایه برودغ چهچیز بهتر از آرزوی خاکشدن در طریقت نینوا که خاک کوی حسین(ع) شفای سالهای بیطاقت است. دل میزنم به راه و حالا جاده هرچه پیچ میخورد شوریدگیهایش را بالا میآورد. دست میساید به ادب که نکند آب از دل زائر نظرکرده تکان بخورد.
اصلاً همینکه میروی نظر آسمان و زمین روی تو سایه میاندازد. فقط کافی است که ذرّهای خش روی پاهای تاولزده برسد بعد انگار از چپوراست است که اجابت میشوی، چونان طفل شیرخواره در آغوش مادر.
یا حسین، پیراهن من سالها است که بهدست عزای تو بوی یوسف میدهد. حالا اینجا کنعان است که میخواهد چاههای فراق را عزیز کند. اشکهای خمیده از غربت عاشورا حالا قدمبهقدم دل دادهاست به بینالحرمین، به شارع عباس و به ضریح ششگوشه.
تیغ خادمی بر گلوی خاکساری
هر چقدر نزدیکتر میشوم قند در دهان ارادت بیشتر آب میشود. این خَلجانها، این دلدل زدنها، این بوی چای عراقی در موکبها مرا شیرین میکند که همهٔ جانکندنها را به جان خریدهام که رسیده به تو چهچیز کم از جهان دارد؟
موکبهای از نجف تا کربلا با قدمبهقدم زائران بیشتر میشود و راه میان موکبها پنهان. تیغ آفتاب و گرمای 50درجه مگر میتواند گوشهای از این ارادت را آب کند؟ گرما کجا و هرولههای انتظار کجا؟
هوس آب دارم، چونان طلب هاجر در پی تشنگی اسماعیل. خادمها اینجا ابراهیم شدهاند و سالها است که عمر خویش را بهپای حسین(ع) پیر کردهاند. اصلاً گلوی خاکساریشان با تیغ خادمی بریدهاست.
یکی از خادمها بستههای آب را روی طبق گذاشتهاست. نزدیک که میشود، چشمهایش دو حبه انگور است، درخشان چونان آینهای که آن ارادت ابدی را هی در خود تکرار کند.
بهیاد زینب در اسارت
آب نطلبیده مراد دل میشود و حالا ریزهخواریها من نمکگیر. در این حیرتِ از هر طرف گم و پیدا نمیشوم. دلدل میزنم که دیرتر در این دام اسیر شوم. مثل آهویی که از تیر صیادی رمیده باشد خودم را رها میکنم در امان تو.
حالا راهها به نینوا ختم شدهاست و زائران در انبوه شارعهای متصل به بینالحرمین به عرض ادب میآیند. یکی میگوید که کودکش را میان راه گم کردهاست و همین گمکردن چنان او را بیتاب کردهاست که دلش ناخودآگاه میرود سمت خیمههای سوخته و تنهایی حضرت زینب(س). بعد در آنجا است که معنای فراق را فهمیدهاست و معنای هزار بار مُردن برای اندوه فرزند را.
هزار سال گذشته است، امّا کمر کربلا هنوز خمیده است به خون طفلی که بر آسمان ریخته شد، به دستهای بریدهای که آب را به بُن دندان گرفت، امّا نیزههای از هر سو آب را ریخت و بعد روسیاه شد از نرسیدن به عطشهای داغدار.
زائری دیگر از مشهد آمدهاست، خادم شمسالشموس است و حالا اینبار آمدهاست تا کمر ببندد به نوکری حسین(ع). خادمی در اربعین برای او حالوهوای دیگری دارد و هوای غریب اینجا اندازهٔ نخلستانها دلش را هوایی کردهاست.
زیارت بهنیابت سردار
از هر طرف که بنگری هر کدام بهنیت و بهنیابتی آمدهاند تا حتی دست آنها هم که از خاک دنیا کوتاه شدهاست به قرار اربعین برسد. زائرانی جمع شدهاند در یک موکب. لباس سفید همهشان به تصویر شهید حاج قاسم سلیمانی آمیخته است.
یکیشان زبان میجنباند و دست به سینهٔ سرداری میشود که حالا جایش در اربعین خالی است. میگوید از وقتی حاج قاسم شهید شد عهد کردهاست که هر سال قدمهای اربعین را با یاد او طی کند، با یاد سرداری که خاک اینجا را آنقدر امن کرد که حتی کودکان هم حالا در این راه میآیند و بزرگ میشوند.
کربلا سرزمین عجیبی است. باید دل داده باشی، باید کفشها را از غبار تن بیرون بیاوری تا رازهای پیدا و نهان تو را حیران کند، حیرانتر از موسی در سرزمین طوی.
حتی موسی هم در طور اینجا بهامید قبسی میآید که هیچکس نیست که در کوی تواش کاری نیست.
انتهای پیام/ 644/.