نامه تشکر نویسنده «عباس دست طلا» از رهبر معظم انقلاب

نامه تشکر نویسنده «عباس دست طلا» از رهبر معظم انقلاب

خبرگزاری تسنیم: نویسنده کتاب «عباس دست طلا» چند روز پیش دیداری با رهبر معظم انقلاب داشته است. او در نامه‌ای کوتاه از رهبر معظم انقلاب نسبت به آنچه درباره این کتاب بیان فرمودند، تشکر کرده و احساس خود درباره این دیدار را بیان کرده است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محبوبه معراجی پور نویسنده کتاب «عباس دست طلا» چند روز پیش دیداری با رهبر معظم انقلاب داشته است. او در این دیدار امضایی از ایشان برای کتاب خود گرفته و از این اتفاق و استقبالی که ایشان از کتاب او داشتند بسیار خوشحال است. معراجی‌پور می‌گوید در آن دیدار بنا داشته تا نامه‌ای به رهبر معظم انقلاب تقدیم کند و از ایشان تشکر کند، اما به جهت ازدحام بالای جمعیت در استقبال از ایشان، این امکان برایش فراهم نشده است. 

به همین دلیل او این نامه در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داد تا این نامه به صورت سرگشاده در فضای رسانه‌‌ها منتشر شود. «عباس دست طلا» روایت‌گر فعالیت‌های گروه‌های دیگری از مردم است که در سال‌های دفاع مقدس در پشت جبهه‌های نبرد به عنوان پشتیبان رزمندگان تجهیزات و ادوات آنان را تهیه و تعمیر می‌کردند. عباس‌علی باقری معروف به «عباس دست طلا» یکی از چندین تعمیرکار اتومبیلی بود که در پشت جبهه‌ها گلگیر ماشین‌های جنگی را تعمیر می‌کرده است. تقریظ رهبر معظم انقلاب بر این کتاب، همزمان با دوره قبلی نمایشگاه کتاب تهران منتشر شد.

محبوبه معراجی‌پور این نامه را صبح روز دیدار و قبل از این ملاقات نوشته است. او همچنین در تکمله‌ای روایت آن‌چه برای او در جریان این دیدار اتفاق افتاده است را هم به قلم خود نوشته است که در ادامه می‌خوانید:

سلام بر تو که روی تو روشنایی ماست

دیشب تا صبح آرام و قرار نداشتم. نمی‌دانستم آیا بالاخره چشمم به جمال آقا روشن می‌شود یا نه؟ با خودم واگویه می‌کنم، وقتی شما را ببینم، غم از دلم پر‌می‌کشد و بر جانم نشاط می‌نشیند. وقتی رهبر وارد اتاق شود. صدها گلستان در جانم شکفته خواهد شد. گره از جبین برمی‌گیرم. وقتی آقا بیاید، می‌گویم: جانم را در راهش فدا می‌کنم. چرا می‌گویی من؟ وقتش رسیده ما شویم، بگو ما. همه‌ی مریدان. وقتی آقا بیاید می‌گویبم که همه‌ی ما فرمانبردار شماییم.
آقا، یوسف جانمان، شما را به زر ناسره نمی‌فروشیم. به یمن نگاه شما پایمردی از سر می‌گیریم. از پراکنده‌گویی حذر می‌کنیم.

کعبه دلها، دیگر شیشه‌ی تقوا بر سنگ نمی‌کوبیم. پرهیزگاری، پارسایی، تقوا، پاکدامنی و بزرگواری‌ها می‌کنیم تا دریادل شویم. آقاجان، در پیشگاهتان، سر می‌دهیم، جان می‌بازیم ولی از یاری شما پای پس نمی‌کشیم که ما عاشق شماییم. عاشق از نگاهش آرزو و تمنا می‌بارد، نگاهمان سرشارانه آرزوی سلامتی و طول عمر شماست.

عاشق دلش مالامال از مروارید وفاست، سالهاست دل‌های ما در پی شماست. عاشق به خیره دل نمی‌بازد، به خیره دهان باز نمی‌کند. عهد می‌بندیم زین پس زبانمان جز به خیر و نیکویی باز نشود.

عاشق عشق می‌ورزد، عشقمان به شما رنگ ندارد. عاشق از ملامت ملامت‌گویان نمی‌گریزد. سال‌هاست در برابر آنهایی که به خاطر عشق ورزیدن به شما ملامتمان کرده‌اند، ایستاده‌ایم. عاشق درد را به جان می‌خرد و جان در پای جانانه می‌ریزد. جان ناقابل ما نثار راهتان. عاشق لاف نمی‌زند. هستیم آقا.

عاشق دل به دلدار می‌دهد. مولاجان این دل بیقرار ما تقدیم شما. سلام آقا. سلام مولا. التماس دعا

***

بارالها متشکرم که روز 27 بهمن ماه سال 93 را برایم مبارک گرداندی. متشکرم که با دیدن رهبر بی نظیرم درهای رحمتت را به رویم گشودی.

کمکم کن تا از آقا برای کتابم امضا بگیرم؛ همه اطرافیان آقا می‌گویند شما باید کتابت را امضا کنی و به آقا هدیه بدهی. رسم این نیست که آقا امضا کنند؛ اما با سماجت بسیار و پس از درخواست‌های مکرر از اطرافیان، اجازه می‌دهند که با آقا صحبت کنم. می‌گویم من به امضای آقا نیاز دارم.

موقع خداحافظی خودم را به آقا معرفی می‌کنم.

محبوبه معراجی‌پور، نویسنده داستان، زندگینامه داستانی و همچنین کتاب «عباس دست‌طلا» هستم.

آقا با نگاهی آمیخته به مهر به من می‌نگرند. می‌فرمایند کتاب شما را خواندم. خیلی خوب نوشتید.

می‌گویم: آقا این کتاب را برایم امضا می‌کنید؟ به من گفتند که رسم نیست رهبر کتابی را امضا نمایند. با این وجود این کتاب را امضا می‌کنید؟

آقا در کمال ناباوری حاضران و من می‌فرمایند: بله امضا می‌کنم.

من دیگر خودم را روی زمین احساس نمی‌کنم. گویی روی ابرها راه می‌روم. سراپا شور می‌شوم و شادمانی. آقا کتاب را امضا می‌کند. کتاب روی هوا دست به دست می‌شود تا به من می‌رسد. خیلی‌ها حسرت این امضا‌ را می‌برند. از امضای آقا، عکس و اسکن تهیه می‌کنند و بعد از آن است که خبرگزاری‌ها می‌آیند سراغم تا از حال و هوایم بپرسند.

به علت ازدحام جمعیت، دیگر فرصت نیست تشکر کنم. آقا می‌روند. اینک با دیدن رهبر معنوی‌ام، با خودم عهدی تازه می‌بندم. از کم‌کاری‌ام شرم‌سار می‌شوم. تصمیم می‌گیرم روز و شب، دانش بیاندوزم و بنویسم. الحق که دیدار بزرگان، روح نواز است. آن هم رهبری معنوی و اهل علم و دانش.

با خودم می‌گویم: مسافر دنیا؛ فراموش نکن که  مسافری و باید روزی، دنیا را بگذاری و بگذری و سال‌های سال زیر خاک، آرام بگیری. پس تا در دنیا فرصت داری، تلاش کن. مبادا شعله‌های سرکش گناه، تو را از درون بسوزاند و خاکسترت کند. نفیر شیطان آز را به بانگ نماز خاموش کن. خدایا تو باید کمکم کنی تا خاک در چشم طمع بریزم. حرص را در زندان قناعت به بند کشم. مباد که دمدمی مزاج و ناآرام شوم. خدایا مرا از خشم، برهان و از دورنگی‌ها و دورویی‌ها رها ساز.

آقاجان دیدن روی ماه و معنوی شما از نزدیک، بسیار دگرگونم ساخت. که دیدار علما الحق معجزه می‌کند. آن هم عالمی ربانی و معنوی مانند شما که رهبر جهان اسلام هستید. آقاجان امروز بخاطر ازدحام جمعیت نشد برای امضایی که در کتابم مرقوم فرمودید از شما تشکر کنم.

دُر نایاب، رهبر کبیرم. دست شما درد نکند. تا پایان عمر، خط و امضای زیبایتان را بر دیده خواهم گذاشت و توتیای چشم خواهم کرد.

روشنی دیده‌ام است. متشکرم آقا. التماس دعا

محبوبه معراجی‌پور
27/11/1393

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
triboon
گوشتیران