تازه‌ترین غزل‌مثنوی احمد بابایی به‌‌یاد شهدای سوریه، یمن و عراق

تازه‌ترین غزل‌مثنوی احمد بابایی به‌‌یاد شهدای سوریه، یمن و عراق

خبرگزاری تسنیم: احمد بابایی آخرین اثر خود را با موضوع شهادت امیرالمؤمنین روحی فداه و با یاد شهدای مظلوم سوریه، عراق و یمن سروده است. بابایی همواره در اشعارش اندیشمندانه گذشته و آینده امت اسلامی را از آینه شعر می‌نگرد و روشنگرانه آن را روایت می‌کند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، احمد بابایی شاعر آئینی به‌تازگی در آستانه شب‌های قدر و شهادت حضرت علی علیه السلام و با یادی از شهدای مظلوم سوریه، عراق و یمن شعری سروده که در حکم تازه‌ترین اثر این شاعر خوش‌قریحه منتشر می‌شود.

بابایی همواره در اشعارش نگاهی به موقعیت کنونی جهان اسلام دارد و اندیشمندانه گذشته و آینده امت اسلامی را از آینه شعر می‌نگرد و روشنگرانه آن را روایت می‌کند. از این نظر همیشه اشعار آئینی و مذهبی او، از جهتی شعر اجتماعی هم محسوب می‌شوند! تازه‌ترین اثر احمد بابایی با عنوان «تمام شد» در ادامه آمده است:

امشب سکوتِ می، خبری مست می‌برَد

امشب کسی به کار خدا دست می‌برَد

 

نبض مکبّران، اجل آهنگ می‌زند

امشب کسی به آینه‌ها سنگ می‌زند

 

افکنده‌اند در رهِ سیلاب، عیش را

ضجه زنند، ضجه… بزرگ قریش را

 

صد چشمه، خون، به حجله دل می‌کشد چرا…

شب، بی‌خیال فاجعه… کِل می‌کشد چرا…

 

بی‌خواب عدل، بستر خون را پسند کرد

زخم شهید را همه‌جا ارجمند کرد

 

زخم شهید را به رُخِ ماه می‌کشند

از شام تا عراق و یمن آه می‌کشند

 

این زخم‌ها تبسّمِ روح شهید ماست

وصل علی به نام اجل، صبح عید ماست

 

شب، بی‌زوال مانده… سحر، مرده… ای خدا

مائیم باز ایلِ پدر مرده… ای خدا

 

امشب به ایل آینه‌ها بدنظر شدند

تکفیریانِ یخزده، چلپاسه‌تر شدند

 

در شام و در عراق و یمن، طعنه می‌زنند

تکفیریان به صبر حسن طعنه می‌زنند

 

برخیز و نعره زن سرِ زخمِ زبان، پدر!

خلخال می‌برند ز پای زنان، پدر!

 

خونِ نماز، بر رخِ محراب خورده است

امشب بُتی به کار خدا دست بُرده است!

 

یک گوشه از عبای دلارامِ ما بگیر

امشب، سحر نمی‌شود! ای صبح! پا بگیر…

 

شب، بی‌تو سر نمی‌شود… آتش گرفته‌ایم

امشب، سحر نمی‌شود… آتش گرفته‌ایم

 

محراب‌جان! برای پدر، جان‌پناه باش

ای خشت خشتِ مسجد کوفه! گواه باش

 

ای مُهر! امشب آینه را بی‌ملال کن!

دیدار آخر است! علی را حلال کن…

 

گلدسته‌ها! اذانِ اجل، در گلو کنید

ای آب‌ها! به‌حسرت حیدر، وضو کنید

 

سجاده‌جان! بسوز در این غم، ولی بساز

یک امشبی برای خدا با علی بساز

 

این آخرین نیایش چشمِ‌ترِ علی‌ست

دیگر تمام شد… سحرِ آخر علی‌ست!

 

هرشب، یتیم کوفه به‌دوشش سوار بود،

همبازی‌اش، ستاره دنباله‌دار بود!

 

ای ماه! جلوه در جگر چاه کرد‌ه‌ای

این درّه هم نظرشده آبشار بود

 

شرم نگاه، روز مرا می‌کند سیاه

شمعی درون چشم تو شب‌زنده‌دار بود

 

با آسمان صاف، همیشه ستیز داشت

ابری که بین معرکه، آتش‌بیار بود

 

وقتش رسیده بود بهاری شود… که شد!

سی سال، این خزان‌زده، چشم‌انتظار بود

 

در بین ابروان تو احیا گرفته است

این تیغِ کج که مبدأ نصف النهار بود

 

می‌خواست زهرِ خویش بریزد چو میخِ در

این عقربی که ماتَرَکِ شاه‌مار بود

 

زخمِ سرش، حریف دلِ زخمی‌اش نشد 

آه، ای طبیب! او به چه‌دردی دچار بود…!؟

 

تکفیریان ز بیعت حق، عار می‌کنند

در کوفه، روزه را سحر افطار می‌کنند!

 

مردی که ذوالفقار ز دستش وضو گرفت

عدل از سرِ شکسته او آبرو گرفت

 

دارند سقف بر سرم آوار می‌کنند

از خواب، گرگ را ز چه بیدار می‌کنند

 

از فرطِ عدل، اهلِ جراحت شدی پدر!

فُزتُ وَ ربِّ کعبه و… راحت شدی پدر!

 

حیرت شروع شد..؟. نه! تماشا حرام شد!

فُزتُ وَ ربِّ کعبه…! گمانم «تمام شد!»

انتهای پیام/*

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران