نگاه تفصیلی به زندگی قاچاقچی، هرزه، معتاد و غارتگر بیتالمال «اشرف پهلوی»
اشرف پهلوی این زن هرزه، اغلب اموال گرانبها، تابلوها، فرشها و اندوختههاى بیت المال را از ایران خارج کرد. کاخ اشرف مانند بسیارى از کاخهاى سلطنتى از اثاث خالى شد، و اموال به یغما رفته به خانه مسکونى او در نیویورک یا ویلای ژوان لوپن فرانسه برده شد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم به نقل از نیویورک تایمز، اشرف پهلوی خواهر شاه ایران در سن نود و شش سالگی به درک واصل شد.
وی که دوقلوی محمد رضا پهلوی، شاه سابق ایران بوده روز پنجشنبه مُرد و بنا بر اعلام مقامات محلی، دلیل مرگ وی، کهولت سن بوده است.
"روبرت آرمائو" که نیویورک تایمز از وی با عنوان مشاور یاد میکند، گفت: اشرف در بستر خواب و در اروپا مُرده است.
وی بهدلایل امنیتی از ذکر کشوری که اشرف در آنجا مُرده است، خودداری کرد.
گفته میشود که وی در مونت کارلو، در کشور خودمختار موناکو واقع در اروپای غربی مُرده است.
نیویورک تایمز نوشت که بر اساس پیشینه مخفیانه داخلی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا)، اشرف پهلوی نقش اساسی در کودتای نظامی آمریکایی ــ انگلیسی علیه "محمد مصدق" نخست وزیر ایران و بازگرداندن محمد رضا پهلوی به قدرت ایفا کرده است.
اشرف از نخستین افرادی بود که بنابر تصمیم رضاشاه بر تغییر الگوی ایرانی بر اساس غرب، به صورت بی حجاب در مراسم جشن فارغالتحصیلی دانشسرای عالی در 1314 شرکت کرد. اشرف در سن 17 سالگی به توصیه پدرش رضاشاه پهلوی با علی قوام پسر قوامالملک شیرازی ازدواج کرد که بعد از شهریور 1320 این ازدواج به طلاق انجامید.
نگاه تفصیلی به زندگی قاچاقچی، هرزه، معتاد و غارتگربیت المال« اشرف پهلوی»
موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسیدرباره اشرف پهلوی گزارش های ذیل را قبلا منتشر کرده است:
اشرف پهلوى خواهر توأمان شاه که همواره از ناحیه والدین نادیده گرفته مىشد و فردوست از او به عنوان «شیطانى به نام اشرف» یاد کرده است...، بعدها در طول حکومت برادرش بیشترین نقش را ایفا کرد:
در سقوط دولت احمد قوام، آن گاه که به مذاق برادرش خوش نیامده بود پیش قدم شد. در کودتاى ننگین 28 مرداد زیرکانه به سازماندهى کودتاگران نظامى و تشجیع محمدرضا پهلوى پرداخت. و در برههاى از زمان شاخهاى سیاسى از رجال معزول در کنار دستگاه رهبرى برادر همزادش ایجاد کرد و پس از مدتى معزولین را به دلخواه خود در سمتهایى مىگمارد.
یکى از وجوه امتیاز و نیز خصوصیات بارز اشرف از نظر فردوست علاقه وافر او به مرد و پول بود تا جایى که سر برادرش را کلاه مىگذاشت و پول مىگرفت و شغل مىداد از وکالت تا وزارت و سفارت. برخى او را یک قمار باز حرفهاى در حد اعلا دانستهاند و از نظر برخى دیگر او یک قاچاقچى بین المللى و عضو مافیاى آمریکا شمرده شده است. افتضاح حادثه «نیس» فرانسه از موارد بارزى است که بر اثبات این ادعا پاى مىفشارد. اشرف زنى است که «زندگى معمولى او را خسته مىکرد و به شدت دنبال ایجاد هیجان بود.» زنى که به گفته فردوست «در هر زمینه در حدى اعلاى افراط و گستاخى» و حتى «فاسدترین زن جهان» بود.
...بنابراین نه ساواک و نه سندهایش از پس مراقبت و انعکاس اعمال و رفتار چنین اعجوبهاى بر نیامد و توان هماوردى با شگردهاى او را نداشت. امّا آنچه به جاى مانده است ذرهاى از بسیار این زن است که توسط این مرکز جمع آورى و جلد اول آن اینک تقدیم علاقمندان تاریخ معاصر گردیده است.
از تولد تا ازدواج
روز چهارم آبان 1298 در بیمارستان احمدیه تهران زنی به نام تاج الملوک (دختر تیمورخان آیرملو) هنگامی که همسرش در مأموریت بود در یک وضع حمل دو فرزند به دنیا آورد. یک پسر به نام محمدرضا و یک دختر که اشرف خوانده شد. دوران کودکی اشرف در تنهایی سپری شد زیرا هر گاه رضا خان هوای محبت کردن و سروکله زدن با بچهها به سرش میزد اول شمس که دختر ارشد او بود و بعد محمدرضا که پسر بود در آغوش او جای میگرفتند و تنها کسی که به حساب نمیآمد، اشرف بود. رضاخان یک عامل انگلیس بود و در این تردیدی نیست. کودتای 1299، [طبق اسنادی که موجود است]، در ملاقات ژنرال آیرون ساید انگلیسی با رضا، با حضور سید ضیاءالدین طباطبائی، برنامهریزی شد و پس از کودتا هم قریب پنج سال طول کشید تا رضاخان به سلطنت رسید. رضاخان از مقام میرپنجی و ریاست کل قزاقخانه به مقام با اهمیت وزارت جنگ و فرماندهی کل قشون بعد از کودتایی که در سوم اسفند 1299 توسط او صورت گرفت، رسید. دو سال بعد، در نیمه دوم سال 1302 به کمک دوستانی که در مجلس و مطبوعات و به ویژه قشون نظامی داشت، پست ریاست وزراء را به خود اختصاص داد و دو سال پس از آن، پست فرماندهی و ریاست عالیه کل قوا را هم از شاه منتزع کرد و به مشاغل خود افزود. سرانجام در آبان ماه 1304 مجلس شورای ملی احمد شاه قاجار را از سلطنت خلع کرد و رضا خان را با عنوان والاحضرت پهلوی در رأس دولت موقت گماشت تا اینکه یک مجلس مؤسسان تشکیل شود و تکلیف رژیم بعدی کشور را روشن سازد. در آن مجلس مؤسسان که اکثر اعضای منتخبش زیر فشار سر نیزه قشون رضا خان از صندوقها سر در آورده بودند، سلطنت ایران به رضا خان تخصیص یافت و وی به عنوان اعلیحضرت رضا شاه پهلوی سر دودمان سلسله پهلوی رژیم جدید ایران را پایه گذاری کرد و طبیعی بود که به محمدرضا به عنوان ولیعهد توجه بیشتری میشد. رضاخان علاوه بر مادر اشرف سه زن دیگر هم داشت. یکی قبل از تاج الملوک به اسم صفیه خانم (همدانی) که دختری به نام همدمالسلطنه از او داشت و دو زن بعد از مادر اشرف اولی توران امیر سلیمانی دختر مجدالسلطنه امیر سلیمانی بود که ثمره این ازدواج پسری به نام غلامرضا شد. اما این ازدواج بیش از یکسال دوام نیاورد و رضا خان به دلیلی نامعلوم توران را طلاق داد و یکی دو سال بعد با عصمت الملوک دولتشاهی ازدواج نمود که وی چهار فرزند به نامهای عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا و فاطمه برای رضاخان به دنیا آورد.
دوران تحصیل
اشرف در مدرسه زرتشتیها درس خواند و زبان فرانسه را توسط مادام ارفع در خانه آموخت. وی به مطالعه داستانها و رمانهای عاشقانه فرانسوی علاقه زیادی داشت. وی از نظر اخلاقی شباهت زیادی به پدرش داشت و خصوصیات سلطهگری، فرمانروایی و سر سختی او شبیه رضاخان بود و کلاً خصلتی مردانه داشت. جسارت، قساوت و تهور در او به وفور یافت میشد درست برعکس محمدرضا، که فاقد چنین صفاتی بود. از طرفی تند خویی و بد زبانی را نیز از مادرش به ارث برده بود. در دوران نوجوانی و بلوغ با مهرپور تیمورتاش (پسر وزیر دربار) رابطه عشق و دوستی برقرار کرد و به او علاقه شدیدی پیدا نمود. اشرف در ذهن خود آرزوهای بزرگی را میپرورانید و برای خود نقشهها میکشید اما سرنوشت طور دیگری رقم زده شد. پدر مهرپور متهم به شرکت در توطئهای سیاسی علیه رضاشاه شده بود. تیمور تاش به دام افتاد و خانواده او دیگر موقعیت اولیه خود را از دست دادند در واقع موقعیتی پیش آمده بود که اشرف اگر هم میخواست جرأت طرح موضوع ارتباط با پسر وزیر دربار خائن را که متهم به جاسوسی برای شوروی بود، نداشت.
این اولین ضربه روحی بود که در زندگی به او وارد شد. اشرف در سالهای زیر بیست سالگی و قبل از ازدواج خواستهای بسیاری داشت که به خاطر شرایط زندگی در کاخ سرکوب میشد. و در مقابل این سرکوبها که قوانین اجتماعی و جنسیت برای او رقم زده بود [با بیپروایی به یک میل خود که همان کنار گذاردن قوانین و شرایط سنتی زن بودن و به کارهای مردانه پرداختن بود، میدان میداد.]او همیشه به مادرش در جواب اینکه چرا تو هم مثل شمس نمیخواهی خانم خانه بشوی جواب میداد دوست دارم که پیش محمدرضا باشم. پیش محمدرضا و دوستانش. با مردها حرف بزنم. ورزشهایی مثل اسب سواری، اتومبیل رانی و ورزشهای پسرانه انجام دهم.
ازدواج اول
در سال 1317 رضا شاه تصمیم میگیرد که دو دخترش اشرف و شمس را به خانه بخت بفرستد و یکی ازحوادث تلخ و دردناک این دوره از زندگی اشرف ماجرای ازدواج اوست. ازدواجی که به دستور پدرش انجام گرفت و به غرور و شخصیت او لطمه زیادی وارد کرد و سبب پیچیدگی شخصیت او شد. فردوست جریان ازدواج اشرف را از زبان خود او این چنین نقل میکند: «پدرم ما را صدا کرد و گفت موقع ازدواجتان است و دو نفر برای شما در نظر گرفته شده است. اما چون شمس خواهر بزرگتر است انتخاب اول با اوست و دومی هم نصیب تو خواهد شد.» چنین شد و چون فریدون جم خوش تیپتر و جوانتر بود. شمس او را انتخاب کرد و علی قوام که چه از نظر قیافه و چه از نظر شخصیت با جم تفاوت زیادی داشت. سهم اشرف گردید. پس از مراسم عقد و ازدواج هر دو به دانشکده افسری اعزام شدند.
شمس و اشرف در زمان رضاخان جرأت نداشتند حرف طلاق را بزنند ولی بعد از تبعید او هر دو از همسران خود جدا شدند. اشرف درباره علی قوام در خاطراتش میگوید: «.... من از همان اول از علی قوام بدم میآمد. نمیدانم علتش این بود که او به اندازه فریدون جم جذاب نبود یا این که چون او را به من تحمیل کرده بودند از او بدم میآمد. یک هفته تمام از اتاقم بیرون نیامدم و گریه کردم.... و این حقیقت را نیز خوب میدانستم که پدرم هیچ گونه مقاومتی یا مخالفتی را از سوی هیچ یک از فرزندانش تحمل نخواهد کرد.»
ماجرای اولین ازدواج اشرف از نظر روانشناسان و کسانی که مجموعه اعمال و رفتار بعدی اشرف را مورد مطالعه قرار دادند، اهمیت بسیاری داشت. این کاریترین ضربهای بود که در آن دوران به اشرف وارد آمد و او را دگرگون کرد و پس از آن باعث شد که او دیگر از قالب یک دختر ساده با شیطنتها و گستاخیهای معمولی دخترانه خارج شده، تبدیل به ماری زخمی و زنی گستاخ و ماجراجو و جاه طلب شود و نسبت به سرنوشت خود و موقعیت ضعیفی که در آن قرار گرفته علم طغیان بردارد و اندیشه خود را متوجه مسائل دیگری از قبیل میل به خوشگذرانی و لذتطلبی کند و هدف غایی زندگی را کسب لذت و خوشی بداند و حتی اصول اخلاقی خود را بر پایه همین اهداف استوار نماید و با سفرهای متعدد، خرید لباسها و جواهرات گرانبها، مداخله در امور دربار، به راه انداختن جمعیتهای به اصطلاح نیکوکاری و نسوان و ترتیب دادن مجالس رقص و بالماسکه و تجمل گرایی، روح ناآرام و وجود ملتهب و بیقرار خود را تسکین دهد.
مسافرتهای فراوان او نشان دهنده همین سرشکستگی روحی ونا آرامی وی بود. او حتی به خرده گیریهای برادرش نیز توجه نداشت که از علم (وزیر دربار) خواسته بود به خواهرش بگوید آن همه مسافرتها و خرج تراشیدنها چه فایده دارد، که نتایج آن سفرها به صورت صدور تصویبنامههای محرمانه هیأت وزیران و پرداخت چکهای چند صد هزاری و چند میلیونی به اشرف ظاهر میشد. [اشرف را میتوان دچار عارضه شدید خود شیفتگی دانست. این عارضه زیر بنای جنسی دارد وفردی که بدان مبتلاست بیش از اندازه شیفته خود میشود. درباره ارزشهای وجود خویش اغراق میکند و از کسانی که به چاپلوسی و تملق و از او بپردازند و خاطر روانی او را ارضا کنند، خشنود میگردد.]
در بهمن سال 1320 فوزیه همسر شاه به حالت نیمه قهر عازم مصر شد و محمدرضا برای اینکه فوزیه تحت تأثیر گفتههای مادرش (نازلی) در مصر نماند از اشرف خواست که همراه وی به مصر برود (فوزیه دراین سفر شهناز دختر یک ساله خود و اشرف نیز شهرام پسر یک سالهاش را همراه برد). سفر به مصر باعث شد که چشم و گوش اشرف بازتر شود. وی در محافل و مجالس و باشگاههای شبانه مصر و میهمانیهای درباری متوجه شد که دربار شاهنشاهی ایران، در برابر درباری واقعی و اروپایی مآب تا چه اندازه محقر و ابتدایی و روستایی است.
او همچنین دریافت که دربار مصر تا چه اندازه غربزده است و نیز پی برد که انگلستان مجهز به دیپلماسی و زور سر نیزه و قدرت و هیمنهای خاص است. اشرف متوجه شد تظاهر و حقه بازی و عوامفریبی و رأفت نشان دادن ظاهری و دم زدن از خیریه و نیکوکاری بخشی از زمامداری، بهویژه در مشرق زمین است و زنان درباری مصر که دست او و خواهرش شمس را در ریخت و پاش و خوشپوشی، خرید از فروشگاههای اروپا، رقص، موسیقی، مشروب خواری، قمار و معاشرت با انواع و اقسام مردها بستهاند، در انظار عمومی با چه متانت و وقاری ظاهر میشوند وچگونه در صورت ظاهر به بیمارستانها و مؤسسات و بنگاههای خیریه و... سر میکشند و به مطبوعات مصری و خارجی امتیاز و رشوه میدهند که تصاویرشان را به چاپ برسانند.
اشرف برای بار دوم در زمستان 1321 به دلیل معالجه مادرش و عمل جراحی او به مصر سفر کرد و دراین سفر با احمد شفیق که مأمور دون پایه اداره بیمه کشوری مصر بود آشنا شد. وی قبلاً به شغل خلبانی اشتغال داشت. بعد از مدتی اشرف عاشق دلخسته شفیق گردید و تصمیم گرفت با وی ازدواج کند. در آبان ماه 1322 شفیق به اتفاق اشرف به تهران میآید تا اشرف او را به برادرش معرفی کند. شاه به رئیس دفترمخصوص خود فرمان میدهد محرمانه سوابق خانوادگی شفیق را از سفیر کبیر ایران در مصر جویا شود وعلت مخالفت فاروق با شفیق را گزارش دهد.
محمود جم در پاسخ مینویسد: «اطلاع بدی راجع به احمد ندارم اما او کارمند شرکت بیمه است ووضع خانواده او همطراز والاحضرت اشرف نیست. اما شاه پیوسته نسبت به خواهر خود مهربان و باگذشت بود و میل رنجانیدن وی را نداشت از این رو وقتی متوجه میشود که فاروق به صورت ضمنی به اشرف اظهار دلبستگی کرده است تسلیم نظر پادشاه مصر نمیشود و بعد از تماسهای مکرر با سفارت ایران در مصر و نظر مساعد شمس درباره احمد شفیق که وی را دارای شهرت خوبی میدانست محمدرضا به اشرف توصیه میکند که از پدرش که در ژوهانسبورگ دوران تبعید را میگذراند کسب اجازه نماید و بالاخره با وصول پاسخ مساعد از رضاخان ماجرا در دی ماه 1322 پایان میپذیرد و اشرف و احمد شفیق به تهران میآیند و مراسم عقد و عروسی در تهران در 25 اسفند 1322 انجام میشود. شفیق ابتدا به عنوان مستشار امور هواپیمایی و سپس به عنوان مدیر عامل در رأس یکی از سازمانهای بزرگ کشور، سازمان هواپیمایی کشوری ایران قرار میگیرد.
احمد شفیق بعد از ازدواج با اشرف بنا به توصیه وی از تابعیت مصری خود علیرغم میل باطنیاش دست کشید و تابعیت ایرانی را پذیرفت و طبق تصویبنامه هیئت وزیران ایرانی الاصل شناخته شد! پس از رفتن رضاخان، اشرف گفتههای پدرش را که از او خواسته بود در ایران بماند و در امور کشور به برادرش یاری دهد، مستمسک قرار داد و از میانه سال 1321 به تشکیل جلساتی با شخصیتهای مهم کشور و روزنامه نگاران پرداخت و اوامر و نواهی او در امور کوچک که به تدریج به شمار آنها افزوده شد وبه امور مهم و حیاتی رسید، آغاز گردید.
ورود به ساختار سیاسی
مشوق اشرف برای ورد به فعالیت ها و رقابتهای سیاسی، علی سهیلی بود. سهیلی در قبال خواستهای اعضای خاندان سلطنت بسیار کوتاه میآمد و شاه هم در مقابل خواهر خود بسیار کمرو و بی دست و پا بود تا سالهای دوران حکومت دکتر مصدق هر آنچه را او میگفت، انجام میداد و پس از 28 مرداد 1332 بود که به دلیل تنفر عمومی مردم ایران، از او خواست مدتی در خارج بماند تا آبها از آسیاب بیفتد و بعد به ایران بازگردد.
اشرف در طی سالهای 1323 تا 1325 موفق شد علاوه بر علی سهیلی دو تن از شخصیتهای مهم کشوری و لشگری ایران را هم به سوی خود جلب کند. نخستین آنان، عبدالحسین هژیر از سیاستمداران مورد اعتماد دربار رضا شاه و محمدرضا شاه بود که دریایی از جاهطلبی و مقام پرستی را در کنار هوش وذکاوت درباری، در خود گرد آورده بود.
هژیر به غلام و چاکر اشرف پهلوی بدل شده بود و کلیه دستورها وخواستهای او را به اجرا در میآورد. فرد دومی که مورد توجه اشرف قرار گرفت ولی بعدها میان آن دو نفاق افتاد و رنجش خاطر ایجاد گردید، سرتیپ تحصیلکرده سن سیر فرانسه، علی رزمآرا بود. رزم آرا با وجودخوی استقلال طلب و شخصیت نظامی ویژهای که داشت، تا مدتها در مقابل دربار و اشرف سرتسلیم واطاعت فرود آورد و زمانی در صدد مقاومت بر آمد که برادران و خواهران شاه، از جمله علیرضا و اشرف، نسبت به حدود جاهطلبی اومشکوک شده بودند و رزمآرا نیز در برابر خواستهای بی پایان آنان پایداری نشان میداد. (مناسبات محرمانهای هم میان رزم آرا و اشرف وجود داشت که نامههایی در اوایل انقلاب در یک مجله بنام کارنامک چاپ شد ولی اصل نامهها در دسترس نیست.)
یکی از وقایع مهم که در بهار سال 1325 در زندگی اشرف روی داد مسافرت اوبه مسکو و دیدار با استالین پس از بهبود مناسبات ایران و شوروی در دوران صدارت قوامالسلطنه بود که درمرداد سال بعد نظیر همان سفر را به ایالات متحده انجام داد و به حضور هری ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا رسید. در ششم اردیبهشت سال 1326 اشرف به آرزوی همیشگی خود دست یافت و به نیابت سرپرست عالی سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی نائل گشت و این سازمان به پایگاهی برای گسترش نفوذ، گردآوری موافقان و اختاپوس هفت سر برای بلع پول مبدل شد. این سازمان بسیار قدرتمند بود و به تدریج قدرت سیاسی نیز به دست آورد، زیرا یکی از دوایر این سازمان، کانون کار و آموزش، ویژه گردآوری و نگهداری ولگردان و متکدیان شهر تهران بود و از بهمن ماه 1326 جمع آوری گدایان و سکونت دادن آنان را در کانون کار و آموزش آغاز کرد و این کانون بعدها افراد مورد نیاز برای تشکیل اجتماعات به نفع دربار یا حضور در پای صندوقهای انتخابات را گردآوری میکرد.
اشرف در دوران نخست وزیری هژیر و پس از او تا پایان سال 1329، مرکز ثقل و کانون قدرت و تأثیر گذاری بر کشور بود و همه مقامات مهم سیاسی با نظر او تعیین و تأیید میشدند. قاسم غنی در این باره میگوید:
«درکسان خانواده، اشرف پهلوی همه کاره است. نفوذ غریبی در برادرتاجدار خود دارد. مداخله ایشان در تعیین سفرا، وزرای مختار و وزراء و سایر مقامات مؤثر است. بهوسیله این مقامات در تعیین معاونین و مدیران نیز تأثیر دارد. با وکلا و صاحبان جراید و معاریف تهران از هر طبقه تماس دارد.»
یکی از کسانی که براثر لطف و حمایت اشرف به مقام معاونت نخستوزیری هژیر نائل آمده بود جهانگیر تفضلی بود. وی در یادداشتهایش چنین آورده است:
« در دوران نخستوزیری هژیر، بنای کار چنین گذارده شده بود که کارهای اطلاعاتی و امنیتی داخل وخارج کشور برعهده رکن دوم ستاد ارتش بود، هرروز یا هفتهای دو یا سه بار در دو سه نسخه گزارش برای سه مقام مهم کشور یعنی شاه، شاهدخت اشرف و نخستوزیر ارسال میشد. بعضی از گزارشها را ستاد ارتش به دلیل بسیار محرمانه بودن برای اطلاع نخستوزیر ارسال نمیداشت و فقط به نظر شاه وخواهرش میرسید. طی ماههایی که شاه به اروپا رفته بود گزارش شاه را هم برای نخست وزیری فرستادند و آن قسمت از گزارشهای بسیار محرمانه که رزمآرا ارسال آن را برای هژیر لازم نمیدید اشرف به علت اعتماد و لطف بخصوصی که به نخستوزیر منتخب خود داشت علیرغم نظر رزم آرا، نسخه مخصوص خود را برای هژیر ارسال میداشت.»
اشرف در سال 1326 تا 1329 که سالهای فرازین قدرتمداری و فرمانفرمایی سیاسی او بود، یکی از نمادهای ترقی ایران را گسترش هرچه بیشتر آداب و عادات و شیوههای زندگی اروپایی، به ویژه فرانسوی میدانست که در آن دوران کشورهای عقب مانده شرقی بیش از اندازه تحت تأثیر آن نوع تمدن، که تمدن پاریسی خوانده میشد، قرار داشتند. تأسیس نمایشگاههای مد بانوان، فرا خواندن مانکنها به ایران، راه اندازی قمارخانه و کازینوهای سلطنتی بابلسر و رامسر و آبعلی، احضار یک پزشک جراح پلاستیک از فرانسه برای رفع عیوب چهره خانمهای طبقه نخبگان، در رأس آرزوهای اشرف و دیگر بانوان دربار قرار داشت.
تشکیل حلقههای سیاسی
در طی سالهای 1324 تا 1329 اشرف آن محفلی که در ایران «دوره» خوانده میشود و دربار محمد رضا شاه و همه نخبگان هیأت حاکمه ایران در سالهای 1320 تا 1354 به برگزاری آن دورهها علاقه مندی وافر نشان میدادند. همه هفته چه در بهار و تابستان، چه در پاییز و زمستان مگر در آن روزهایی که در ایران نبود، به راه میانداخت و شمار فراوانی از درباریان، روزنامه نگاران، شاعران و ادیبان و روشنفکران و پویندگان جاه و مقام، یا علاقهمندان به ایجاد ارتباط با دربار در محفل او حضورمییافتند.
اشرف پس از کسب تجارب دوران جنگ جهانی دوم، به روزنامه نگاران خیلی اهمیت میداد. کسانی مانند دکتر مصباح زاده ـ احمد دهقان ـ خسرو اقبال ـ جهانگیر تفضلی و محمود تفضلی به محفل او دعوت میشدند. خسرو هدایت نیز اغلب در کاخ اشرف دیده میشد. اشرف با حضار بسیار بی پرده و گاه خشن سخن میگفت و سعی میکرد حالتی دوستانه و خودمانی ایجاد کند. چهره خنده رو و گشاده اشرف در محفلهای هفتگیاش، تلاش او برای جا افتادن در میان اجتماع و یافتن طرفداران جدی باعث میشد. هر هفته بر عده حاضران در مجالس دوره او افزوده شود. اشرف، تا پس از 28 مرداد سال 1332 که قدرت سلطنت مطلقه برادرش استحکام یافت و او دیگر نیازی به این گونه بازیها و جلب قلوب نمیدید. این روش را حفظ کرد و سعی داشت از تبسم و چرب زبانی و تشویق و وعده دادن برای افزودن بر تعداد ارادتمندانش بهره جوید.
تلاش اشرف برای جلب قلوب در سالهای یاد شده تا پیش از رویداد سوء قصد به جان محمدرضا شاه در 15 بهمن 1327 به اندازهای بود که با بسیاری از عناصر چپ و روزنامهنگاران چپگرا هم رفت و آمد داشت و آنان را در کاخ خود میپذیرفت و حتی از طرحهای مهندسی امثال نورالدین کیانوری نیز برای ساختمانهای سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی در ازای پرداخت اجرت استفاده میکرد.
در زمان نخست وزیری مصدق اتفاقات زیادی در زندگی اشرف رخ داد از جمله تبعید او به دستور مصدق و آشنایی اشرف با مهدی بوشهری، که بعد از ازدواج با او، مشکلات مالی شدیدی برای اشرف در خارج از ایران پیش آمد واین مشکلات به دلیل عدم موافقت مصدق جهت ارسال ارزمورد درخواست شاهدخت که در قمار گشاده دست هم بود به وجود آمد و این تنگنای اقتصادی و ولخرجی بیش از حد سبب شد که اشرف مقداری از اشیاء و مبلمان کاخ خود را در ایران بفروشد و مبلغ سی میلیون فرانک لباس و جواهر و عتیقه جات خود را در فرانسه به دو نفر کلاهبردار فرانسوی و یک تبعه اروپای شرقی (یوگسلاویایی) برای فروش عرضه کند. هم چنین وی مجبور شد مبالغی پول هم از افراد سرشناس در پاریس قرض بگیرد. از آن جمله فردی بنام صابری که بازرگان فرش مقیم پاریس بود، که هیچ گاه آن را عودت نداد. کلاً زندگی اشرف در پاریس با نوعی بی بند و باری و آلودگی به فساد همراه بود که به حیثیت او و دربار لطمهای شدید وارد آورد. دانشجویان ایرانی گهگاه در پاریس، شانزه لیزه، کاریته لاتن، پیگال، سن ژرمن دپره، بولوار بولونی و حتی در خیابان فورتونی، محل سفارت ایران، والاحضرت اشرف، نماد نیکوکاری و خدمت به مستمندان و درماندگان را دست در دست لهستانیها، یوگسلاویاییها، انگلیسیها، فرانسویها، و هر که «روی خوش و بر نیکو دارد» میدیدند و دچار حیرت میشدند که مگر این خانم شوهرو سه فرزند ندارد؟ پس چگونه در خیابانهای پاریس پرسه میزند و فکر آبروی برادر و خانواده خود را نمیکند.
درهمین زمان بود که در رستورانی با مهدی بوشهری آشنا شد. از سال 1331 تا 1339 که اشرف رسماً از احمد شفیق طلاق گرفت و به عقد بوشهری در آمد، درسال 1960 (1339) مجله Constellation چاپ پاریس مطلبی درباره اشرف چاپ کرده بود که در ضمیمه شماره 1 آمده است. وی همیشه در متن و حاشیه زندگی بانویی که خود را رهبر ترقی و تحول و تجدد جامعه بانوان ایران مینامید حضور داشت تا آنکه سرانجام پس از 8 سال این فراق عاشقانه خاتمه یافت و اشرف در سن 42 سالگی با داشتن سه فرزند یکی از علی قوام به نام شهرام و دو تا از احمد شفیق به نام شهریار و آزاده برای سومین بار ازدواج کرد. مهدی بوشهری تا انقلاب اسلامی اسما شوهر اشرف بود ولی کاری به کار او نداشت و رهایش کرده بود و اشرف هم به کارهای خود مشغول بود.
اشرف در دوران بعد از کودتای 1332
بعد از کودتای 28 مرداد و مستقر شدن شاه بر تخت سلطنت، تا مدت شش ماه شاه به خواهرهمزاد خود اجازه بازگشت به ایران را نداد. نامههای پی در پی اشرف به علم و سپهبد زاهدی، نخست وزیر، حاکی از آن بود که اشرف، که سهم بزرگی برای خود تصور میکرد، از بی اعتنایی برادرش و نرساندن چند هزار دلار در هر ماه به پاریس، عصبی و ناراحت است. شمار فراوانی از مفتخواران و ولگردان دورش را گرفته بودند و اینان همه برای سورچرانی و تفریح و لباس و جواهر و خرید کردن به پول نیاز داشتند.
بالاخره اشرف بعد از سه سال تبعید در اواخر سال 1332 به ایران بازگشت و زندگی او پس از بازگشت با خوشگذرانی، کامروایی، گرد آوری ثروت از راههای نامشروع، پورسانتگیری، زد و بند با شرکتهای خارجی و استفاده مالی در قرار دادهای سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی سپری گردید. در این مورد سفارت آمریکا گزارش بیوگرافیک از اشرف تهیه کرده است. مینویسد:
« او شرکت در محافل و شب نشینیهای شبانه خود را از سر گرفت. شاه که بلافاصله پس از 28 مرداد، 45 میلیون دلار کمک مالی بی حساب از آمریکاییها فیالمجلس دریافت کرده بود، چند میلیون دلاری به برادران وخواهران خود بخشید.» بعد از کودتای 28 مرداد گرچه اشرف، اشرف پیشین نبود و دیگر حال و حوصله نخست وزیر و وزیر تراشی نداشت، اما کاخ تابستانی او در سعد آباد که اشرف آن را به اقامتگاه دائمی خود مبدل کرده بود، همچنان جولانگاه جاه طلبان و رجال و رجالههای سیاسی بود. بلیتهای بخت آزمایی در سراسر مملکت به فروش میرسید.
تشکیل سازمان زنان و نقش آفرینی در قاچاق مواد مخدر
اشرف در رأس عدهای از زنان درباری قرار گرفت و در سال 1345 سازمان زنان ایران را تأسیس و سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی را روز به روز عریض و طویلتر نمود.
نام اشرف از حدود سال 1335 به بعد در امور مربوط به قاچاق تریاک و هروئین برده شد. او به پول علاقهای وافر داشت و تریاک و هروئین منبع سرشار پول بودند. در تهران این شایعه پیچید که اشرف برای انتقام گرفتن از مردم ایران بذر مرگ میکارد و تریاک خود را به صورت هروئین و مرفین توسط قاچاقچیان در دسترس جوانان ایرانی قرار میدهد. در این رابطه فردوست میگوید:
«اشرف قاچاقچی بین المللی بود و به طور مسجل عضو مافیای امریکاست. او به هر جا که میرفت دریکی از چمدانهایش هروئین حمل میکرد و کسی هم جرئت نمیکرد آن را بازرسی کند. این مسئله توسط بعضی از مأمورین به من گزارش شد و من نیز به محمدرضا اطلاع دادم که اشرف چنین کاری میکند. محمدرضا دستور داد که به او بگویید این کار را نکند. همین! چه کسی به اشرف بگوید؟ من؟ موقعی که خود محمدرضا نمیتوانست یا نمیخواست جلوی اشرف را بگیرد. من که بودم و چگونه میتوانستم؟»
به هر حال، مساله قاچاق مواد مخدر و رابطه اشرف با مافیا بهتدریج علنی شد و چند بار به افتضاح کشیده شد و در مطبوعات خارجی انعکاس یافت. مهمترین این افتضاحات حادثهای بود که در نیس فرانسه برای او رخ داد» (در یک صبح زود که اشرف از قمارخانه با اتومبیل به ویلایش میآمد ناگهان اتومبیلی راهشان را سد کرد و فروغ خواجه نوری که در صندلی جلو نشسته بود را به رگبار بستند و او را خلاص کردند بعدها مشخص شد که آنها از مافیا بودهاند).
اشرف در سال 1348، به این سبب که یک چمدان کوچک حاوی تریاک به اروپا حمل میکرد. در فرودگاه زوریخ در سوئیس بازداشت شد. اما پس از اینکه پلیس فرودگاه دانست او با گذرنامه سیاسی سفرمیکند و خواهر شاه ایران است وی را آزاد کردند. حسین فردوست درباره اشرف چنین ادامه میدهد:
«پس از مصدق تا انقلاب، اشرف برای خود یک شاخه سیاسی ایجاد کرده بود و تمام رجال سیاسی که توسط محمدرضا از کار بر کنار میشدند. مانند نخست وزیر، وزیر، امیر ارتش و سایر افراد مؤثر، همه را پیرامون خود جمع میکرد..... هر فردی که توسط محمدرضا دفع میشد توسط اشرف جذب میشد.... این افراد پس از مدتی مجدداً به مشاغل مهم میرسیدند و معاون وزیر یا سفیر میشدند و راهشان برای ترقی آتی باز میشد.... پس کاخ اشرف محل دستهبندی نبود، محل سیاست بود. او هر چند گاه فعالیتش را به فرد معینی اختصاص میداد، مثلاً، مدتی به دنبال منوچهر اقبال بود. مدتی به دنبال ابوالحسن ابتهاج، مدتی تیمور بختیار، مدتی حسنعلی منصور و بعد از او نیز از هویدا حداکثر سوء استفاده را کرد.»
فساد اخلاقی اشرف
فردوست در رابطه با فساد اخلاقی و بی بند و باری اشرف چنین میگوید:
«پس از رفتن رضا شاه، اشرف روابط بی بند و بار و از نظر فساد کم مانندی را شروع کرد. اگر قرار شود لیست مردانی که در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهیه شود، علیرغم دشواری و غیر ممکن بودن کار، چون حتی خود او نیز ممکن است همه را به یاد نیاورد، مسلماً لیست طویلی خواهد شد...وی زمانی معشوقه تقی امامی بود.... زمان دیگر عاشق دکتر غلامحسین جهانشاهی شد.... [از افراد دیگر که میتوان نام برد]پرویز راجی.... فردى بنام پالانچیان (اشرف عاشق این فرد شده بود ولی وی به او توجهای نداشت. و جواب رد به او میداد. همین موضوع باعث شد که اشرف با همدستی مأمورین ساواک او را به قتل برسانند) بعضی از هنرمندان و هنرپیشگان از جمله بهروز وثوقی و....»
در زمینه مالی نیز کارهای عجیب اشرف دست کمی از مسائل اخلاقی او نداشت. او به هیچ چیز بیش از مرد و پول علاقه نداشت و در این راه تا بدانجا رفته بود که علناً سر برادرش (محمدرضا) کلاه میگذاشت، اشرف رسماً پول میگرفت و شغل میداد. از وکالت تا وزارت و سفارت، و هیچ ابایی نداشت. سپس دستور میداد که در زمان اشتغالت هر کاری میخواهی بکن و این قدر به من بده! یکی از منابع مهم در آمد اشرف بلیتهای بخت آزمایی بود که ماهیانه 4 ـ 5 میلیون تومان حق و حساب میگرفت. اشرف یک قمار باز حرفهای در حد اعلاء بود. وی قمار بازهای حرفهای را جمع میکرد و وارد محفل خصوصی محمدرضا مینمود و یا محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت مینمود و سپس او را تشویق و تحریک میکرد که درپوکر از پس فلانی بر نمیآیی. محمدرضا هم از روی غرور لج میکرد که من او را داغان میکنم و...اشرف یا خودش بالای سر محمدرضا میایستاد و دستش را میخواند و یا دختری را بالای سر محمدرضا که در حال بازی با افراد باند اشرف از جمله حاجبی و اسکندری و.... بود میگذاشت و خلاصه با تقلب و رد کردن ورق از زیر میز کلک محمدرضا را میکندند. در این بازیها اشرف چنان محمدرضا را تحریک میکرد که مبالغ بالای 10 میلیون و 20 میلیون بازی میکردند و در یک شب مثلاً اسکندری 50 میلیون میبرد (البته صحنه را به نحوی درست میکردند که گاهی هم او ببرد) در پایان بازی، اشرف دسته چک محمدرضا را میآورد و به دستش میداد و او نیز چک میکشید و امضا میکرد. از این پول، اشرف قسمت عمده را خودش بر میداشت و به حاجبی و اسکندری هم چند میلیونی میداد.
سفرهای اشرف
سفرهای اشرف که هزینههای گزافی را از خزانه دولت ایران برداشت میکرد بیش از اندازه بود. او درسفرهایش که معمولاً 10 تا 15 نفر را همیشه همراه خود داشت مبالغ هنگفتی را از دولت دریافت میکرد و دولتهای دست نشانده از قبیل هویدا و... برای اینکه به این خرج تراشیها سرسام آور که همراه با میلیونها تومان بر دولت تحمیل میشد، چهره قانونی بدهند، آن را به صورت تصویبنامه هیأت دولت در میآوردند. برای اینکه ارقام تکان دهنده چند صد هزار دلاری و چندین میلیون تومانی هم ارز ریالی را از ملت پنهان دارند، به دستور شاه و هویدا مهر قرمز محرمانه به هر تصویبنامه میزدند.
بی اعتنایی به مصالح ملی
در زندگی خصوصی اشرف پهلوی، «لذت جویی و خوشگذرانی، بی اخلاقی و بی اعتنایی به مسائل و مصالح ملی و کشوری» اصولی پذیرفته شده بودند. اشرف که خود فاسد بود، گروهی از افسران و سردمداران فساد را به دور خود گرد آورده بود و اینان را در همه سفرها با خود همراه میبرد. اطرافیان اشرف در زمره غربزدگان لاابالی، مادیگرا، فاقد اخلاق و بوقلمون صفتی بودند که نه تنها از احساسات و عواطف و علایق مذهبی در آنان خبری نبود، حتی دلبستگیهای میهنی و ملی و نیز کمترین احساسی به ایران نداشتند. زندگی آنان، بسته به محیط آموزش دوران جوانی و اقامتهای دراز مدتشان در خارج، در تقلید از شیوه زندگی انگلیسیها، فرانسویها، امریکاییها، اهمیت و ارزش قائل شدن بیش از اندازه برای خارجیان و نظرها و نصایح آنان که با ویژگیهای مردم ایران همساز نبود و میگساری، فساد اخلاقی، شب نشینیهای مکرر، قمار بازی و احتمالاً استفاده از مواد مخدر خلاصه میشد. آنان ایران را صرفاً از آن نظر میخواستند که در ساختار فاسد هیأت حاکمهاش شاغل بودند و منافع و امتیازاتی نا منطبق با شخصیت و ارزش ناچیز آن افراد کوچک و بی اهمیت از طریق باند بازی و وابستگی به این شاهپور یا آن شاهدخت یا اقبال و علم و هویدا، به آنان تعلق گرفته بود و اگر عوامل پشتیبانی کننده نبودند، آنان مردمی بی دست و پا و کاملاً عادی میشدند.
تلاش اشرف برای خارج کردن اشیاء لوکس و عتیقه از کشور
در طول ماههای پاییز و زمستان سال 1357، اشرف اغلب اموال گرانبها، تابلوها، فرشها اندوختههای خود را از ایران خارج کرد. کاخ اشرف مانند بسیاری از کاخهای سلطنتی، از اثاث خالی شد. و آنچه باید به خارج، به خانه مسکونی او در نیویورک یا به ویلایش در ژوان لوپن درنیس فرانسه برده شود، با پروازهای مختلف هواپیمای ملی ایران و دیگر خطوط هوایی خارجی به آنجا حمل گردید.
دوران خروج از ایران
پس از سقوط رژیم پهلوی اشرف احساس میکرد که گویی از خواب شیرین 25 سالهای بیدار شده و به همان روزهای بی پولی و آوارگی و احساس حقارت پاریس در تابستان سال 1332 بازگشته است، با این تفاوت که این بار خیالش، دست کم، از نظر گذران معاش راحت بود و صدها میلیون دلار که در حسابهای بانکی خود در سویس و نیویورک و لندن و پاریس داشت، خاطرش را از بابت آینده آسوده نگاه میداشت، اما از سوی دیگر کاملاً افسرده بود، زیرا این بار، بر خلاف گذشته، کمترین امیدی به بازگشت وجود نداشت، حتی در سالهای پس از انقلاب، تقریباً بیشتر دست پروردگان شاه به ارباب خود پشت کردند و به بدگویی از او پرداختند.
اشرف اکنون با از دست دادن شاهدخت شمس، خواهر بزرگش، در اواخر سال 1374، چند سالی پس از مرگ مادرش و خواهر ناتنی خود فاطمه، در آمریکا زندگی میکند و از قرار دچار بیماری از دست دادن حافظه (الزایمر) شده است. وی حافظه نزدیک خود را از دست داده و حافظه دور او نیز اختلالاتی پیدا کرده است.
مرکز بررسی اسناد تاریخی، زمستان 1381
********************************************
ناگفتههایی از روابط خصوصی شاه و اشرف پهلوی
تاریخ در اکثر موارد گواه رفتار و کردار سلاطین بوده است. شاید درگستره تاریخ افراد فراوانی بودند که با رفتار خود باعث تحولات شگرفی شدهاند شاید بهترین نمونه آن شاه اسماعیل اول صفوی باشد که دولت را به معنای خود و تشیع را به صورت رسمی در ایران اعلام نمود و در گذار چند نسل از او شاه سلطان حسین صفوی تاج شاهی صفوی را بر اثر سهل انگاری و بی توجهی به امر حکومت تقدیم محمود افغان نمود.
شاید اگر این شاهان به صورت صحیحتر و جدا از حرمسراها تربیت مییافتند تاج حیدری بر سر خاندان افاغنه آشیانه نمیگرفت. شاید به درستی رضا شاه به این مطلب پی برده و تصمیم به تربیت فرزند خود محمدرضا گرفته بود، ولی گویا ذات محمدرضا با ذات و درون پدر تفاوتهایی داشت. خداوند متعال غریزه جنسی را در انسان به ودیعه نهاد تا این امر فرآیندی برای ازدواج و آرامش انسان گردد ولی گویا این غریزه بلای جان ولیعهد ایران گردیده بود. محمدرضا پهلوی در روز چهارم آبان 1289 هـ. ش چند ساعت زودتر از اشرف خواهر همزاد خود، در خانهای واقع در کوچه ضلع شمال شرقی میدان حسن آباد تهران به دنیا آمد گویا رسوایی اخلاقی در نزد او و اشرف از همان آغاز جوانی نمایان بود چنانچه اشرف در 13-12 سالگی و محمدرضا هنگامی که برای تحصیل در مدرسه «له روزه» سوییس فرستاده شده بود به این امر دست یافتند که در ادامه تا حدودی شرح آن خواهد آمد.
* لانه فساد، سعدآباد!
محوطه وسیع چند صد هکتاری سعدآباد و مجموعه کاخهای سلطنتی آن پس از شهر ممنوعه چین، بزرگترین مجموعه قصرهای سلطنتی در قاره آسیا است.
قصرها و پارک وسیع سعد آباد در شمال میدان تجریش تهران قرار دارد.
روستای سعدآباد در دوران قاجاریه ملک «سعدالدوله» وزیر امور خارجه محمدعلی شاه قاجار بود که بعدها به تصرف رضاخان میرپنج درآمد.
رضاشاه پس از تصدی سلطنت تصمیم گرفت در آنجا مجموعه کاخهایی برای خود و فرزندانش بسازد، زیرا رضاخان تا قبل از کودتای سوم اسفند 1299(سوم حوت) در خانهای واقع در محله سنگلج تهران زندگی میکرد.
قصرها و پارک سعدآباد و میهمانخانه دربند در طول سالهای 1300 تا 1318 هـ. ش به مرور ساخته شدند. به دستور رضاشاه کریم آقا بوذرجمهری شهردار تهران و سرهنگ درگاهی به زور ساکنان اصیل سعدآباد را که نسل اندر نسل در آنجا زندگی میکردند را از این قریه خوش آب و هوا اخراج و آن منطقه را دیوار کشی و منضم به قصر شاه کردند.
رضا شاه به سعدآباد علاقه ویژهای داشت و میخواست دامنه جنوبی البرز را جنگل کاری کند و مهندسین آلمانی را مسؤول بررسی و ارائه طرحی جهت ایجاد تونل و ساختن راهی از دربند به شمال کشور کرده بود که اشغال ایران در سال 1320 و خروج رضاشاه از ایران این طرح را عقیم گذاشت.
سعدآباد در آن زمان خارج از تهران محسوب میشد و 9 کیلومتر با مرکز شهر فاصله داشت. فاصله کاخ رضا شاه با قصر محمدرضا ( ولیعهد) چیزی در حدود یک کیلومتر بود.
سعدآباد در واقع یک کاخ سلطنت نبود، بلکه مجموعه کاخهایی را تشکیل میداد که رضا شاه در فواصل دور و نزدیک به هم برای همسرش ملکه تاج الملوک و فرزندانش ساخته بود بعدها در زمان محمدرضا شاه قصرهای جدیدی از جمله یک کاخ کوچکتر برای شهناز (دخترملکه فوزیه) در این مجموعه احداث گردید. این قصرهای پرتجمل سلطنتی را جنگلهای طبیعی و مصنوعی و باغچههای پر از گل، از یکدیگر جدا میساخت و در کاخ سفید سعدآباد تالاری وجود داشت که مساحت آن بیش از یکصدو پنجاه مترمربع بود و سراسر کف تالار با یک فرش نفیس بزرگ پوشیده بود.
*رسوایی های بزرگ
همانطور که خاطر نشان شدیم محمدرضا هنگامی که جهت ادامه تحصیل به سوییس فرستاده شده بود، اولین رسوایی اخلاقی خود را مرتکب شد، او در آنجا با مستخدم مدرسه که (دختر جوان و به ظاهر زیبا بود) در نظر ولیعهد ایران چشم گیر افتاد، رابطه جنسی نامشروع برقرار نمود که تا حدودی با میانجی گری «ارنست پرون»* صورت گرفته بود به افتضاح بزرگی تبدیل شد. شاید این نقطه شروع فساد اخلاقی محمدرضا بود.
محمدرضا علاوه بر زن های رسمی خود با زن های زیادی رابطه داشت رفیق های یک شبه و چند شبه فراوانی داشت که معرف آنها اشرف خواهرش و عبدالرضا برادرش بودند و این ها بیشتر در رده میهمان داران خارجی هواپیمایی ها بودند.
ثریا اسفندیاری همسر دوم محمدرضا در کتاب خاطراتش که بارها تجدید چاپ شده است، پیرامون رویدادهایی که در کاخ سعدآباد شخصاً شاهد و ناظر بوده است می نویسد:
محمدرضا چون وارث تاج و تخت پدرش بود طبیعتاً انتظار داشت همه او را نفر اول سعد آباد بدانند، اما اشرف که معتقد بود بر اثر اشتباه طبیعت دختر به دنیا آمده و شایستگی او برای پادشاهی بیشتر از برادرش محمدرضا است هیچکس را به رسمیت نمی شناخت و در تمام امور زندگی ساکنان سعدآباد دخالت میکرد. من از خدمه قدیمی و با سابقه سعدآباد داستان های شگفت انگیزی در مورد رویدادهای زشت و ناپسند سعدآباد شنیده ام.
زهرا مشهدی که از زمان رضا شاه سرپرست خدمتکاران زن سعدآباد بود تعریف می کرد:
در زمان رضاشاه هیچ یک از فرزندان او جرأت آوردن دوستان دختر و معشوقه های خود را به سعدآباد نداشتند و فقط زن جوانی به نام فیروزه بود که رضا شاه شخصاً به عنوان معشوقه محمدرضا انتخاب کرده و گاهی اوقات سر و کله اش در کاخ اختصاصی ولیعهد پیدا می شد. اما اشرف که دختری با روحیه ای ستیزه جو بود، تنها فرزند رضاشاه بود که به خود جرأت می داد، در کاخ خود میهمانی بر پا کرده و از جوانان ژیگولی آن زمان تهران پذیرایی کند!
بطوریکه زهرا مشهدی تعریف می کرد اشرف سوابق بدی نزد رضاشاه داشت و یکبار پدرش او را داخل اصطبل کاخ در وضعیت ناپسندی به اتفاق یکی از مربیان سوارکاری غافلگیر کرده بود.
زهرا مشهدی می گفت: مرد قوی هیکلی به نام علیشاه مسؤول اصطبل بود که ضمن نگهداری اسبان شاه، فرزندان رضاشاه را هم تعلیم سوارکاری می داد. بعدازظهرها اشرف و شمس به اصطبل می رفتند تا اسبهای خود را بردارند و در محوطه وسیع کاخ سوارکاری کنند.
علیشاه سبیل پرپشت و خشنی داشت و رضا شاه او را در سفر خرم آباد پیدا کرده و به خاطر مهارتی که در تربیت اسب داشت و قادر به آموزش سوارکاری بود به تهران آورد.
رضا شاه یک روز متوجه می شود اشرف وقت زیادی را در اصطبل می گذراند و رفت و آمدهایش به اصطبل بیشتر از سایر فرزندانش است، چون ذاتاً آدم باهوش و کهنه سرباز دوره دیده ای بود به این عمل اشرف مشکوک می شود و کشیک دخترش را می دهد و سرانجام اشرف را که در آن موقع دختری دوازده- سیزده ساله بوده است در وضعیت نامناسبی همراه با علیشاه به دام می اندازد...
آن روز یک ظهر گرم تابستان در اواسط مرداد ماه بود. رضا شاه شخصاً آنقدر با شلاق سیمی به سرد و صورت علیشاه ضربه زده بود که دیگر نای نفس کشیدن نداشت...
بعد هم دستور داد علیشاه را بردند.... به کجا و چه بلایی سرش آوردند این را دیگر هیچ کس نمی دانست...
همانطور که از خاطرات ثریا معلوم می شود، گویا فساد اخلاقی در خاندان پهلوی موروثی بود زیرا او در چند جای دیگر به فسادهای اخلاقی مادر محمدرضا (تاج الملوک) اشاراتی کرده است.
بعد از گذر از اشرف البته او در سنین بالاتر نیز به فسادهای بدتر از این نوع نیز پرداخت و ذکر این مورد صرفاً گوشه ای از مفاسد جنسی و اخلاقی او بود. در کاخ سعدآباد، ولیعهد جوان که پس از احظار از سوییس، در طلب برآورده کردن خواسته های خود بود حضور داشت.
محمدرضا در هرزه گردی بسیار تنوع طلب بود و علاقه داشت به هر یک از کاخ هایش که در نقاط مختلف ایران و یا جهان می رود برنامه ای ابتکاری برایش ترتیب بدهند.
* ماجرای کاخ رامسر
شاه و خانواده اش تابستان ها برای اسکی روی آب و شنا به حاشیه دریای مازندران (بیشتر نوشهر و رامسر) می رفتند.
شاه در نوشهر یک ویلای مجلل در کنار ساحل و یک کاخ مجلل در رامسر داشت که توسط پدرش، رضاشاه ساخته شده بود. کاخ رامسر یکسره از سنگ مرمر سفید ساخته شده بود، و رضاشاه به قدری به این کاخ نفیس، که در کنار در ورودی آن دو مجسمه سنگی شیر پاسداری می دادند، علاقه داشت که دستور داده بود در روزهای آفتابی روی آن را با چادر برزنتی بپوشانند تا آفتاب رنگ سنگهای آن را نبرد.
محمدرضا پس از طلاق گرفتن از ثریا اسفندیاری با هواپیما به رامسر می رفت و دراقامتگاه افسانه ای خود به لهو و لعب می پرداخت.
شاید ذکر گزارشی که در مجله گزارش روز سال 1358 در باب برنامه های تفریحی محمدرضا در شمال کشور قید شده گویای گوشه ای از انحرافات محمدرضا پهلوی باشد. این مجله با چاپ عکس های رنگی از شاه، شمس و اشرف در کاخ رامسر می نویسد:
تیرماه سال 1338 محمدرضا شاه و تنی چند از دوستان و اعضای خانواده اش در نوشهر اقامت داشتند، اشرف هم به اتفاق گروه دوستانش در رامسر به سر می برد. هتل و کازینو (قمارخانه) رامسر در آن ایام مهماندار سرمایه داران و ثروتمندان بزرگ داخلی و خارجی بود.
کازینوی رامسر برای گرم کردن بازار کار خود در ایام تابستان از خوانندگان و رقاصه های معروف ایران و بعضی خارجیان سرشناس برای جلب مشتری بیشتر استفاده می کرد. در یکی از روزهای تیرماه 1338 که اشرف به اتفاق دوستان به قصر«مرمر» رامسر رفته بودند، به او اطلاع دادند که «سمیرا طارق» رقاصه معروف و زیبای لبنانی به اتفاق چند نوازنده چیره دست شبها در هتل رامسر برنامه های جالبی را اجرا می کنند. اشرف با اطلاع از این امر دستور داد شب بیست و هشتم مرداد هتل را قرق کنند و به هیچ کس اجازه ورود ندهند. متعاقباً محمدرضا شاه و سایر اعضای خانواده پهلوی را که در نوشهر اقامت داشتند برای محظوظ شدن از این برنامه های هنری! به رامسر دعوت کرد.
مسؤولین هتل رامسر هم که اکثراً فرانسوی بودند، با اطلاع از حضور شاه و اعضای خانواده پهلوی مقدمات لازم را فراهم آوردند و به سمیرا طارق و اعضای گروه هنری او توصیه کردند که آنچه در توان دارند برای رضایت خاطرشاه نشان داده و به قول معروف سنگ تمام بگذارند.
به هر حال درآن شب برنامه جالبی در هتل رامسر برگزار شد و محمدرضا و خانواده اش حظ بصری وافر و تمام و کمال بردند و با خاطره ای خوش هتل را ترک کردند.
فردا صبح که شاه شیفته رقص شکم سمیرا طارق شده بود دستور داد او را به کاخ رامسر بیاورند به این ترتیب برنامه های هنری سمیرا طارق در هتل رامسر قطع گردید و رقاصه لبنانی در صف معشوقه های شاه قرار گرفت. سمیرا طارق شبها را در اطاق خواب شاه به صبح می رساند و روزها برای وقت گذرانی زنان دربار را دور برخود جمع میکرد به بعضی از آن ها مانند اشرف و شمس که خود را سرآمد همه دختران در زیبایی می دانستند به تدریس و آموزش رقص عربی (رقص شکم) می پرداخت و ...
آنچه ذکر شد گوشه ای از فساد، به طور اخص فساد اخلاقی و جنسی در دربار پهلوی و به طور ویژه نزد محمدرضا و اشرف بود. اگرچه در خاندان پهلوی فساد امری متداول گردیده بود و حتی در نزد کارکنان ناچیز رواج پیدا کرده بود، ولی می توان از اشرف و محمدرضا به عنوان تمام و کمال سمبل فساد خاندان پهلوی نام برد.
*سعدالدوله: وی فرزند حاج میرزا جبار ناظم المهمات بود. او در دارالفنون تهران در رشته هندسه و توپخانه تحصیل کرد. پس از گذراندن دوره آموزشی سیستم مرس در تلگرافخانه های روسیه، به ریاست تلگرافخانه آذربایجان شد. در 1297 وارد وزارت خارجه شد و یک سال بعد مامور ایران در سفارت اتریش گشت. وی در مدت 12 سال سفیر ایران در بلژیک بود. در حدود 1321، در زمان صدارت عین الدوله، وزیر تجارت شد. در دوره اول، وکیل مردم تهران در مجلس شورای ملی و پس از آن به مدت دو ماه وزیر امور خارجه بود.
بعد از بسته شدن مجلس، ابتدا وزیر خارجه و سپس رئیس الوزرا گردید.
* ارنست پرون: فردوست در خاطرات خود می نویسد: در مدرسه «له روزه» در سوییس مستخدمی وجود داشت که راهرو و اتاق ها را تمیز می کرد. او ترتیبی داده بود که راهرو و اتاق هایی را نظافت کند که ولیعهد در همان راهرو اتاق داشت. نام او ارنست پرون بود. ارنست پرون به محمدرضا نزدیک تر شد. به ظاهر یک نظافتچی ساده بود اما از سطح معلومات خوبی در زمینه فلسفه و ادبیات برخوردار بود. محمدرضا چنان شیفته و وابسته به پرون شد که به وی قول داد وی را همراه خود به ایران ببرد.
در آن زمان در گنجایش فکری من نبود که به کنه قضیه پرون پی ببرم و فکر کنم که چرا او با این سطح معلومات تنها یک نظافت چی است؟ چرا قبل از ورود ما به مدرسه استخدام شده است؟ چرا فقط به نظافت راهروهایی اشتغال داشت که ولیعهد در آن اتاق داشت؟ چرا همه اوقات فراغت خود را با محمدرضا گذراند.
اما امروزه مشخص است که مدیر بلژیکی مدرسه، یک همسر امریکایی داشت که فردی سیاسی بود و مشخص بود که با انگلیسی ها رابطه خوبی دارد. روشن است که پرون قبل از ورود ما با موافقت یا هدایت مستقیم مدیر مدرسه، توسط سرویس اطلاعات انگلیس در مدرسه گماشته شده بود تا بعدها به مرموزترین چهره پشت پرده دربار ایران تبدیل شود.
* سمیرا طارق: او یک رقاصه لبنانی و یک زن دو رگه (مادر فرانسوی- پدرلبنانی) بسیار زیبا و در عین حال دوره دیده در مراکز فساد بیروت و بقول معروف از آن روباه های مکار روزگار بود که نه تنها قاپ شاه را دزدید بلکه خود را در دل سایر اعضای خانواده پهلوی نیز جا کرد و شروع به جمع آوری پول و جواهرات نمود.
منابع:
1- فردوست، حسین. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، تهران، اطلاعات، 1369.
2- اسفندیاری بختیاری، ثریا. کاخ تنهایی، ترجمه امیر هوشنگ کاوسی، تهران، البرز، 1371.
3- پیرانی، احمد. زندگی خصوصی محمدرضا شاه پهلوی ، تهران، به آفرین. 1387.
4- مستوفی، عبدا...، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، تهران، زوار، 1343.
5-آخوندی، محمدرضا. ناگفته های زندگی اشرف پهلوی، تهران، آرمان فرد، 1388.
6- مدنی، سیدجلال الدین. تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، انتشارات اسلامی، 1375.
7- پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، تهران، امیرکبیر،1370.
*********************************************
گوشه هائی از زندگی اشرف پهلوی
اشرف پهلوی سومین دختر رضاخان است. اولین دختر رضاخان «همدم السلطنه» نام داشت و حاصل ازدواج رضاخان با زنی به نام «صفیه» بود. صفیه خانم از اهالی همدان بود که رضاخان در اوایل انتصاب به فرماندهی آتریاد قزاق همدان، وی را صیغه نمود و پس از یک سال طلاق داد.
دومین همسر رضاخان «تاج الملوک» نام داشت، وی فرزند یکی از فرماندهان ارشد قوای قزاق به نام تیمورخان آیرملو بود که در جریان انقلاب اکتبر 1917 روسیه به همراه خانواده اش به ایران مهاجرت کرده و در تهران اقامت گزیده بود.
تاج الملوک دختری قد کوتاه و زشت رو و به اصطلاح عوام «ترشیده»! بود و هنگام ازدواج با رضاخان بیش از 24 سال از سنش می گذشت که درآن زمان برای ازدواج سن زیادی بود زیرا عموم خانواده ها مطابق رسوم رایج دختران خود را تا پیش از سن 18 سالگی به خانه بخت می فرستادند. اما این مسایل برای رضاخان اهمیت نداشت. برای رضاخان که دوران کودکی و نوجوانی و جوانی خود را به عنوان «تابین» (قزاق بدون درجه همانند سرباز) در فوج قزاق گذرانده بود، این نکته مهم بود که با دختر یکی از امرای ارشد این فوج ازدواج می کند. ارتشبد فردوست در این مورد می نویسد:
«در آن زمان برای رضاخان افتخاری بود که با یک دختر میرپنج ازدواج کرده است. . . ».
اولین فرزند تاج الملوک، شمس نام داشت که دو سال بزرگ تر از «اشرف» بود. اشرف در روز چهارم آبان 1298 ه- ش چند ساعت پس از تولد محمدرضا پهلوی در خانه ای واقع در کوچه ضلع شمال شرقی میدان حسن آباد تهران به دنیا آمد. با تولد اشرف و محمدرضا تحولات بزرگی در زندگی رضاخان پدید آمد و از سوی ژنرال آیرون ساید- فرمانده نیروهای انگلیسی در بین النهرین - برای فرماندهی کودتای نظامی علیه احمدشاه قاجار انتخاب شد و در فرصتی کمتر از یک سال وی، در سوم اسفند 1299 به همراه سیدضیاءالدین طباطبائی به عنوان فرمانده نظامی کودتا به تهران حمله کرد و در کودتایی بدون خونریزی این شهر را تصرف کرده و از سوی شاه به عنوان وزیر جنگ معرفی شد. رضاخان به همین دلیل تولد محمدرضا و اشرف را خوش یمن تلقی می کرد و پیشرفت هایش در عرصه های سیاسی - نظامی را مرهون قدوم این کودکان می دانست. او تمام عاطفه اش را به پای محمدرضا می ریخت و آنچنانکه باید و شاید به اشرف محبت نمی کرد، تا جایی که اشرف خود نیز متوجه این تفاوت و تبعیض شده بود و بعدها به هنگام تدوین خاطراتش به این موضوع اشاره کرد:
«قبل از من خواهر دوست داشتنی ام، شمس به دنیا آمده بود و حالا هم پسری متولد شده بود که رؤیاهای پدر و مادرم را برآورده می ساخت. این حقیقت که من در همان روزی متولد شده بودم که محمدرضا پهلوی ولیعهد و شاه آینده ایران به دنیا آمده بود، همیشه این فکر را در من تقویت می کرد که هرگز نباید از پدر و مادرم انتظار داشته باشم محبت و علاقه مخصوصی نسبت به من اظهار نمایند».
اما همانقدر که محمدرضا مورد علاقه و محبت رضاخان بود، تاج الملوک دخترش شمس را دوست می داشت و همواره او را به اشرف ترجیح می داد:
«بعضی از شب ها را به خاطر میآوردم که خوابم نمی برد یا در خواب کابوس میدیدم و بیدار میشدم. روی پنجه پا آهسته تا جلوی در اتاق مادرم می رفتم و می دیدم که مادرم و خواهرم در کنار هم خوابیده اند و بیرون در کمی گریه می کردم و بعد نزد دایهام میرفتم و با خود فکر میکردم که «جای خاصی» برای من وجود ندارد. من خیلی زود به این واقعیت پی بردم که خودم باید مسائل و مشکلاتم را حل کنم و خودم باید مستقلاً فکر و اقدام کنم و بهای آن را هم بپردازم».
کم توجهی به اشرف، تأثیرات عمیقی بر روح اشرف گذاشته بود، تاجایی که او خود را در خانه پدری بیگانه میانگاشت:
«با آنکه این همه بچه در خانواده ما وجود داشت، دوران کودکی من اغلب به تنهایی میگذشت. شمس که اولین بچه و دختر مورد علاقه خانواده بود. برادرم را هم [که] اولین پسر و ولیعهد بود، همه دوست داشتند و من خیلی زود احساس کردم که بیگانه ای بیش نیستم و باید برای خود جایی باز کنم. . . ».
زمانی که رضاخان در روز 9 آبان سال 1302 هجری شمسی بر اریکه سلطنت تکیه زد، اشرف 4 ساله بود. او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه زرتشتیان تهران گذراند، اما تحصیلات عالیه نداشت. حتی دوره دبیرستان را هم تمام نکرد. رضاخان علاقه داشت تا فرزندانش حداقل یک زبان خارجی را بیاموزند. به همین سبب همسر فرانسوی یکی از افسران ارتش را مأمور آموختن زبان به شمس و اشرف و محمدرضا کرد و او چند سالی به کار آموزش زبان فرانسه به فرزندان شاه اشتغال داشت:
«پدرم چون به کمبود تحصیلات رسمی خود کاملاً آگاه بود، از این رو تصمیمش آن بود که ما باید تحصیل کنیم و دست کم یک زبان خارجی یاد بگیریم. به همین سبب مادام ارفع را که همسر فرانسوی یکی از افسران ارتش بود، استخدام کرد تا به ما زبان فرانسه بیاموزد».
در روز هفدهم دی ماه سال 1314، رضاشاه دستور داد تا به زور چادر را از سر زنان و دختران ایرانی بردارند و خود برای به اصطلاح تشویق مردم و مرعوب ساختن مدیران و کارکنان دولت، چادر از سر زن و دختران خود برداشت و آنها را به مجالس و میهمانی های رسمی که به این مناسبت ترتیب می یافت، برد. کشف حجاب اولین اثرات سوء خود را در دربار و خانه رضاخان گذاشت و دختران او که دیگر منعی برای پوشاندن خود نداشتند، آزادانه با پسران معاشرت کردند. در ایام تابستان دختران رضاخان بعد از ظهرها به حوالی باغ های «دروس» می رفتند و با پسرهای «عبدالحسین تیمور تاش» که باغ ییلاقی اش در آن حوالی بود، دوچرخه سواری می کردند. از رهگذر همین گونه بازی ها و معاشرت های بی پروا با پسرهای همسن و سال خود بود که نخستین جوانه های رابطه های شیطانی در قلب «اشرف» شکفت و موجب دلباختگی اشرف پهلوی به جوانان همسن و سال خود نظیر «مهرپور تیمورتاش» و «هوشنگ تیمورتاش» گردید. کمبود و یا نبود دختر در میان مجموعه دوستان اشرف پهلوی، موجب شد تا از پروای او در برخورد با مردان بشدت کاسته شود و مروری بر اسامی دوستان نزدیک دوران نوجوانی و جوانی اشرف این نکته را به خوبی به اثبات می رساند.
اشرف نیز در بازگویی خاطرات ایام نوجوانی خود علل گرایش و آمیزشش با مردان را همین کمبود دوستان دختر می داند:
«چون دوست و همبازی دختری نداشتم، رفقای برادرم را به دوستی انتخاب کرده بودم. . . ».
وی افراط در برقراری رابطه با مردان را تلاش برای شکستن روابط قالبی و محدود زنان در آن ایام توجیه می کند و اینکه به زعم خودش نمی خواسته به سرنوشت محتوم و مقدر زنان تن در دهد:
«با وجود تمام این فعالیتهای مردانه هرگز دلم نمیخواست پسر بودم. به عکس، خیلی خوشحال بودم که زنم. . . هر چند هرگز حاضر نشدم نقش قالبی و محدودی را که در آن روزگار برای زنان مقدر شده بود، بپذیرم. برای من نقش مردان، با آرزوی عمل و حق انتخابهایی که داشتند، خیلی جالب تر به نظر می آمد و شاید به همین جهت است که من بیشتر عمر خود را صرف فعالیت در دنیای مردان کرده ام».
«اشرف پهلوی» همیشه به عنوان سمبل فساد درباریان، زبانزد خاص و عام بود، زیرا هرزگی ها، زد و بندها، قانون شکنی ها و ولنگاری های او حد و مرزی نداشت و همین امر همیشه مشکلاتی را برای برادرش «محمدرضا» فراهم می آورد.
احمدعلی مسعود انصاری در خاطرات خود روابط اشرف با برادرش محمدرضا و فرح- همسر وی- را اینگونه شرح می دهد:
«با این همه اشرف بیشتر از تمام خواهر و برادرهای شاه با او نزدیک و حتی روی او نفوذ داشت دراین اواخر که شاه در چهره یک مرد قدرتمند ظاهر می شد اشرف تا حدودی دست و پایش را جمع کرده بود و رعایت بعضی از مسایل را می کرد. با این وجود دو مسئله برای آنها که از نزدیک شاهد روابط درونی دربار بودند روشن بود: یکی اینکه اشرف چندان با فرح روابط نزدیک نداشت. . . و دوم اینکه راه و روش خود شاه را برای مملکت داری در باطن خوش نداشت و شاه هم که از باطن خواهرش بیخبر نبود، حوزه فعالیتهای او را محدود نگه داشته بود. . . »
احمدعلی مسعود انصاری درباره روابط اشرف با دیگر همسران شاه می نویسد:
«بالأخره همین قدرت طلبی بسیارش او را با تمام همسران شاه در تضاد قرار داده بود. زیرا وی چشم دیدن زنی را که شخصیت دوم دربار و خاندان سلطنتی باشد نداشت. با فوزیه اختلاف به هم رسانید و معروف است که یکی از عوامل اصلی پافشاری فوزیه بر طلاق، اختلافش با اشرف بود و آزاری که از دست رفتار او می کشید. با ثریا نیز وضعی بهتر از این نداشت. به اختلافاتش با فرح ]نیز[ اینجا و آنجا اشاره کرده ام. »
اشرف پهلوی یکی از مهره های اصلی کودتای 28 مرداد بودکه قدرت طلبی و ماجراجویی وی از عواملی بودند که به او انگیزه فعالیت در این عرصه را می دادند؛ احمدعلی مسعودانصاری در این رابطه می نویسد:
«به طور کلی وی زنی ماجراجو و قدرت طلب است و در این راه از خرج پول و نیرو ابایی ندارد. بیهوده نیست که یکی از رجال قدیم می گفت: «اگر یک مرد در خاندان پهلوی باشد اشرف است». . . . بر اثر همین خصوصیات است که اشرف یکی از مهره های اصلی کودتای 28 مرداد شد. . . »
هنگامی که دکتر محمد مصدق با یاری آیت الله کاشانی - که مردم را به قیام سی ام تیر ماه سال 1330 فراخواند - دوباره بر اریکه نخست وزیری تکیه زد، از محمدرضا درخواست نمود تا در اسرع وقت مقدمات خروج خواهرش را از ایران فراهم آورد، اما اشرف به بهانه های مختلف دفع الوقت می کرد تا در همان ایام با طرح توطئه ای حکومت مصدق را سرنگون سازد. بالاخره شاه دربرابر اراده مردم در صحنه که خواستار اخراج اشرف از کشور بودند، تسلیم شد و او را وادار به خروج از کشور نمود:
«والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی به اروپا عزیمت کردند. ساعت 4 و نیم بعدازظهر دیروز والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی برای معالجه چشم فرزند کوچک خود، والاحضرت شهریار با هواپیما به اروپا عزیمت کردند».
اما در روز چهارم مرداد سال 1332 چاپ خبر بازگشت اشرف پهلوی به تهران، خشم مردم و اعتراض دولت مصدق را برانگیخت بویژه آنکه ظاهراً او بدون اجازه برادرش به تهران بازگشته بود:
«ورود ناگهانی و بدون اطلاع والاحضرت اشرف موجب تعجب دولت و دربار شد».
البته اشرف در فرودگاه به دروغ ادعا کرد به دلیل ابتلای فرزندش به بیماری سل استخوانی به ایران بازگشته است:
«والاحضرت اشرف گفته است؛ چون فرزندم به بیماری سل استخوانی مبتلا شده و برای معالجه او احتیاج به پول دارم به تهران آمدم تا با فروش اثاثیه و املاک خود وسایل بهبودی او را فراهم کنم. وضع مزاجی پسرم وخیم است. . . والاحضرت در حالیکه گریه می کرد میگفت اگر همین امروز این مبلغ [20 هزار دلار] فراهم شود ایران را ترک می کنم و اگر محظوری هم باشد، خودم شخصاً به ملاقات آقای دکتر مصدق می روم».
اما این اشک تمساح ریختن اشرف پهلوی برای آن بود که به هر طریق ممکن در ایران بماند و نقشی مهم در سرنگونی «دکتر مصدق» ایفا نماید. ورنه گذشت زمان ثابت نمود که فرزندان او صحیح و سالم بوده اند.
در این میان شاه که خود را در تنگنای اعتراضات دولت و مردم می دید، بلافاصله دست به کار شد و کوشید تا با درج این اعلامیه در جراید، خود را بی اطلاع معرفی کند:
«اعلامیه دربار شاهنشاهی درباره ورود والاحضرت اشرف پهلوی؛ نظربه اینکه والاحضرت اشرف پهلوی بدون اجازه از پیشگاه مبارک همایونی و اطلاع قبلی دربار شاهنشاهی دیروز بعدازظهر به وسیله هواپیما به تهران وارد شدند، با کسب اجازه از پیشگاه مبارک همایونی به معظم لها ابلاغ شد فوراً از ایران خارج شوند و از این پس نسبت به هر یک از افراد خاندان جلیل سلطنت که رعایت تشریفات و مقررات مربوط به وزارت دربار که بستگی به حیثیت مقام شامخ سلطنت را دارد، ننماید با سخت ترین ترتیب عمل خواهد شد.
کفیل وزارت دربار شاهنشاهی
ابوالقاسم امینی».
بدین ترتیب اشرف مجبور می شود در مورخه 10/5/1332 با هواپیمای سوئدی (S. A. S) تهران را به مقصد سوئیس ترک کند.
جالب اینکه اشرف تنها توسط برادران ناتنی اش غلامرضا و حمیدرضا و همسران این دو مشایعت می شود.
اما هجده روز بعد، امریکا و انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی سابق، طی طرحی مشترک، در کودتایی به سرکردگی سپهبد زاهدی، دولت قانونی مصدق را ساقط و شاه دربدر در عراق و ایتالیا را دوباره بر سریر سلطنت نشاندند. در این ایام اشرف که از دکتر مصدق کینهای غریب در دل داشت، دو روز بعد از کودتا در حالیکه نمیتوانست شادی خود را پنهان کند، در برابر خبرنگاران ظاهر شد و چنین گفت:
«به برادر تاج دار خود تهنیت می گویم. . . خیال دارم مسافرتی در مدیترانه بکنم و بعد محتملاً مسافرت کوتاهی به ایران به عمل آورم».
بدین ترتیب اشرف در واپسین روز سال 1332 یعنی هفت ماه پس از سقوط دولت مصدق به قصد انتقام جویی به ایران می آید تا از تک تک کسانی که کینه ای در دل داشت، عقده گشایی کند. که یکی از آنها روزنامه نگاری به نام کریم پورشیرازی بود که به دستور اشرف، زنده زنده در آتش سوزانده شد. زیرا در مقالات آتشینش از اشرف به عنوان جرثومه فساد نام برده بود. اشرف در همین حال پانزده روز پس از بازگشت به ایران با سازماندهی مجدد سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی حضور خود را در عرصه فعالیت های سیاسی کشور اعلام می کند. حتی برای زدودن خاطرات گذشته نقاب انسان دوستی بر چهره می زند. در حالیکه در خلوت باز هم به فسادهای خود ادامه می داد.
«اشرف پهلوی» سرانجام در روزهای فراگیر شدن تظاهرات مردم علیه رژیم برادرش بار دیگر ایران را ترک می کند، سفری که بازگشتی در پی ندارد.
اشرف پهلوی سه بار ازدواج می کند، نخستین بار به دستور رضاخان و با تأیید انگلیسی ها با «علی قوام» پسرقوام الملک شیرازی و برادر زن اسداله علم ازدواج می کند. در حالیکه بنا بر اعترافات مکررش به فریدون جم نامزد خواهرش «شمس» دل باخته بوده است.
او پس از تبعید رضاخان، سبکسری های خود را بیشتر آشکار می کند، به گونه ای که در مصر دل به یک پیشه ور مصری به نام «احمد شفیق» می سپارد، و از او صاحب 2 فرزند می شود. اما پس از آنکه حضور شفیق مصری در خانواده سلطنتی به هر نحو ممکن توجیه می شود، اشرف به مهدی بوشهری دل می بندد و چندی بعد با او ازدواج می کند. در حالیکه در طول همه این سالها حتی یک روز هم با وی در زیر یک سقف زندگی نمی کند.
عموم کسانی که با اشرف پهلوی به هر نحو ممکن مراوده داشته اند، در توصیف او در این صفات متفق القولند:
هرزه - هوسران - بی بندوبار - معتاد - لجوج - بددهن - کینه توز - خسیس - تجمل پرست - مال اندوز و الخ که ریشه این صفات را بی شک باید در گذشته او جستجو کرد.
اشرف و مواد مخدر
دخالت اشرف پهلوی در قاچاق مواد مخدر مسأله ای پنهانی نبود و همگان در سطح جهان بر این امر واقف بودند و می دانستند که او یکی از مهم ترین اعضای مافیای جهانی مواد مخدر است و هر بار که به سفر می رود با استفاده از مصونیت دیپلماتیک خود، چندین کیلو مواد مخدر، بویژه هروئین را جابه جا می کند زیرا به سبب داشتن گذرنامه سیاسی، در هیچ مرز و فرودگاهی جامه دانها و لوازم و وسایل همراه وی را تفتیش نمی کردند.
حسین فردوست متولی امور امنیتی و جاسوس رژیم محمدرضا پهلوی در بخشی از خاطرات خود با عنوان «شیطانی به نام اشرف» به موضوع دخالت اشرف پهلوی در قاچاق مواد مخدر در سطح ایران و اروپا اشاره می کند و می نویسد:
«اشرف قاچاقچی بین المللی بود و به طور مسجل عضو مافیای آمریکاست. او به هر جا که می رفت در یکی از چمدان هایش هروئین حمل می کرد و کسی هم جرأت نمی کرد آن را بازرسی کند. این مسئله توسط بعضی از مأمورین به من گزارش شد و من نیز به محمدرضا اطلاع دادم که اشرف چنین کاری می کند. محمدرضا دستور داد که به او بگویید این کار را نکند. همین. . . ».
«پروین غفاری» یکی از معشوقه های شاه در کتاب خاطرات خود ضمن اشاره به نقش «اشرف پهلوی» در قاچاق مواد مخدر می نویسد:
«در حدود سالهای 1334 - 1333 خورشیدی، منزل ما در خیابان چاله هرز و نزدیک کلوپ امریکایی ها بود. . . خلبانی امریکایی به نام «جک» سخت عاشق و شیدای من شده بود. او گاهی به منزل ما می آمد و من نیز در اکثر مجالس امریکایی ها در آن کلوپ شرکت می کردم، جک آنقدر مرا دوست داشت که عکس قاب شده ای از مرا به دیوار اتاقش نصب کرده بود، همین عکس پای مرا به ماجرایی کشاند که روح من از آن خبر نداشت. قضیه بدین قرار بود که روزی از روزها جسد جک را در حالیکه پیشانی اش با گلوله ای سوراخ شده بود در اتاقش یافتند، علوی مقدم، رئیس شهربانی وقت و (صرفی) رئیس انگشت نگاری با دیدن عکس من در اتاق جک، مرا به عنوان مظنون به شهربانی برده و در شرایطی سخت بازجویی کردند. من هم که از اصل ماجرا بی اطلاع بودم، باتندی به سؤالات بازجویان پاسخ می دادم و در نهایت به دلیل فقدان مدارک آزاد شدم. بعدها از غلامرضا (پهلوی) شنیدم که در شب بازجویی من در محل شهربانی شخص اشرف با علوی مقدم ملاقاتی داشته و سفارشات لازم را به او و صرفی کرده است تا علیه من پرونده سازی کنند. قصد اشرف از این پرونده سازی این بود که هم کینه دیرینه اش را نسبت به من خالی کند و هم اینکه پرونده به نوعی لوث گردد، چرا که طبق اطلاع، جک با زنی به نام «نلی» که چشمان سبزی داشت و مهماندار هواپیما بود، مبادرت به آوردن کوکائین و هروئین به ایران می کردند و اشرف نیز که در این قبیل امور ید طولایی داشت در یک رقابت مافیایی دستور قتل جک را صادر کرده بود و قاتلین با کمین کردن و پنهان شدن در پشت پرده اتاقش به محض اینکه وی وارد اتاق شده بود با تفنگی کوتاه و از پشت پرده به پیشانی او شلیک کرده بودند. »
ادعاهای این فرد به عنوان فردی مطلع و صاحب نفوذ در دولتمردان رژیم پهلوی مبین این نکته است که «اشرف» پس از سرنگونی دولت دکتر «محمد مصدق» و کودتای 28 مرداد به نحو افسار گسیخته تری در امر قاچاق مواد مخدر فعال بوده است. و پس از بازگشت به کشور بلافاصله با مافیای بین المللی قاچاق مواد مخدر رابطه برقرار کرده است.
نام اشرف پهلوی از سال 1335 بعد از تصویب قانون منع کشت خشخاش در عرصه قاچاق مواد مخدر مطرح شد. با اجرای این قانون که توسط دکتر جهانشاه صالح وزیر بهداری کابینه حسین علا تهیه و به مجلس پیشنهاد گردید، ایران که در شمار کشورهای صادر کننده تریاک قرار داشت، بزودی به یکی از واردکنندگان مهم مواد مخدر مبدل شد و چون این کالا به صورت قاچاق و دور از نظارت دولت وارد و توزیع می گردید، سود فراوانی را نصیب قاچاقچیان می کرد، اشرف پهلوی هم که در تمام عمر و بویژه پس از کودتای 28 مرداد به دنبال منفعت شخصی بود و برای به دست آوردن پول سر در هر سوراخی می کرد، به فعالیت در این عرصه روی آورد و به قاچاق مواد مخدر در سطح کلان پرداخت.
اشرف اندکی بعد به فعالیت خود گسترش همه جانبه ای داد و در عرصه تولید و توزیع مرفین و هروئین در سطح جهان فعال شد. او برای بهره برداری هر چه بیشتر در این زمینه با افرادی همچون فیلیکس آقایان و برادر کوچک او و امیرهوشنگ دولو و سپهبد اویسی - فرمانده وقت ژاندارمری کل کشور - رابطه برقرار کرد.
فیلیکس آقایان و برادر کوچک او از سران مافیای مواد مخدر جهان بودند و اشرف از نفوذ و اقتدار جهانی آنان برای ایجاد و تسهیل در کار تولید و توزیع مواد مخدر در سطح جهان سود می برد. ارتشبد فردوست در این مورد می نویسد:
«در دوران محمدرضا تبلیغات پر سر و صدایی علیه قاچاق مواد مخدر به راه افتاد و عده ای قاچاقچی خرده پا اعدام شدند. این در حالی بود که بارها و بارها اقدامات اشرف در زمینه قاچاق مواد مخدر پخش می شد و در مطبوعات خارجی انعکاس می یافت. درزمان وزارت بهداری جهانشاه صالح طرح مبارزه با کشت مواد مخدر در ایران به اجرا درآمد و حال آنکه این یک طرح آمریکایی به سود ترکیه و افغانستان بود که یکی از منافع سرشار درآمدشان (به خصوص ترکیه) از فروش تریاک است. . . ».
دکتر جهانشاه صالح نیز از افرادی بود که اشرف را در امر قاچاق مواد مخدر یاری می کرد. در یکی از گزارشهای ساواک، درباره همکاری وی با اشرف پهلوی آمده است
یکی از بازپرسان دادسرای تهران به طور خصوصی به یکی از دوستان خود اظهار داشته والا حضرت اشرف پهلوی بزرگترین باند قاچاقچیان تریاک و مواد مخدرایران را سرپرستی می کنند و آقای دکتر جهانشاه صالح وزیر سابق بهداری نیز با مشارالیها همکاری و معاونت دارند و به همین جهت دستگاههای قضائی و انتظامی قادر به تعقیب شدید قاچاقچیان و دستگیری مؤثرترین آنها نمی باشند. . . »
آنچنان که از اسناد بر جا مانده از «ساواک» بر می آید، باندهای مخوف قاچاق مواد مخدر همیشه با خاندان پهلوی مشارکت داشته و حق حساب اعضای خاندان سلطنتی - حتی ملکه مادر - را هم به صورت نقدی و هم به صورت تحویل مواد مخدر به آنها پرداخت می کرده اند، در یکی از این اسناد که به زمان سیطره «تیمور بختیار» نخستین رئیس ساواک شاه و به سال 1337 باز می گردد می خوانیم:
«یداله کرمانشاهی که از قاچاقچیان معروف تریاک و هروئین می باشد، به یکی از همکاران خود اظهار داشته، مشارالیه ماهیانه مقدار زیادی تریاک و هروئین و مرفین به تیمسار سرلشکر بختیار رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور و تیمسار ارتشبد هدایت ریاست ستاد کل و چند نفر از اعضای خاندان جلیل سلطنت بخصوص ملکه مادر به طور رایگان تقدیم می کنند و در ازای آن در صورت لزوم از حمایت نامبردگان برخوردار خواهد شد. گوینده افزود: اعلیحضرت همایون شاهنشاه، تیمسار سرلشکر بختیار و تیمسار ارتشبد هدایت و اکثر امرای ارتش معتاد بوده و سایر همکاران او و قاچاقچیان معروف دیگر به چند نفر از رجال سهمیه ای از مواد مخدر تقدیم می کنند. »
فریده دیبا در کتاب خاطرات خود یادآور می شود که انحصار قاچاق تریاک و هروئین در رژیم شاه در اختیار اشرف و غلامرضا پهلوی بوده است:
«موقعی که دایی قاسم کلان ترین قاچاقچی مواد مخدر ایران در دژ مستحکم خود در همدان دستگیر و به تهران انتقال داده شد، من از فرح سؤال کردم که چطور تا این تاریخ پلیس و نیروهای خفیه ایران از وجود این دژ مستحکم در وسط شهر همدان بی اطلاع بوده اند؟!. . . فرح ضمن تأکید بر این نکته که بهتر است دیگر اسم دایی قاسم را بر زبان نیاورم، گفت: دایی قاسم یک فروشنده عمده بوده و در همه این سال ها تریاک های متعلق به اشرف و غلامرضا را در جهان توزیع می کرده است. . . هم قبل و هم پس از ممنوعیت کشف تریاک در ایران اشرف و غلامرضا دارای صدها هکتار زمین مزروعی بوده اند که انحصاراً در آنها تریاک کشت می شد. »
بدین ترتیب قاچاق مواد مخدر در میان اعضای خاندان سلطنتی نه تنها مذموم شمرده نمی شد که در میان دربار به امری عادی تبدیل گردیده بود، چنانکه حتی اعوان و انصار آنها نیز در این زمینه فعالیت داشتند.
فردوست، فیلیکس آقایان را یکی از بزرگ ترین قاچاقچیان مواد مخدر بین المللی و برادر کوچکش را رئیس مافیای مواد مخدر آمریکا معرفی می کند و می نویسد:
«بدون تردید دکتر فیلیکس آقایان بزرگ ترین قاچاقچی ایرانی مواد مخدر و یکی از مهم ترین قاچاقچیان بین المللی بوده و هست و فیلیکس آقایان در حد عجیبی از مسائل ایران و سیاست بین المللی و تشکیلات خفیه سیا و اف. بی. آی و مافیا اطلاع داشت. زیرا در رده های بالای این سازمان ها بهترین رفقا را به ضرب پول های کلان به دست آورده بود و در تشکیلات سرّی آمریکا در بالاترین رده دست داشت. . . فیلیکس عضو بلندپایه مافیای آمریکاست. او در قاچاق مواد مخدر روی دست اشرف زده ولی ردّ به هیچ فردی نمی داد. برادر کوچک فیلیکس جزو هیئت رئیسه توزیع مواد مخدر در آمریکای مرکزی و جنوبی است. او از فیلیکس خیلی جوان تر و خطرناک تر است. او را در میهمانی هایی که فیلیکس برای محمدرضا پهلوی ترتیب می داد، در خانه فیلیکس دیده ام. این خانه که بسیار مجلل بود در خیابان شمالی سفارت شوروی قرار داشت. همسر فیلیکس، نینو دختر اسد بهادر بود که زمانی می خواست طلاق بگیرد، ولی اشرف ]پهلوی[ نگذاشت. . . ]فیلیکس[ بزرگ ترین سازمان مخفی گانگستری را در ایران اداره می کرد و از کاباره های تهران و آبادان و خرمشهر و غیره حق و حساب می گرفت. او همیشه گارد محافظ مفصلی داشت و بدون تردید در کارهای مخفی اشرف و فرح دخالت دارد. . . از هر نظر با اشرف جور در می آمد، با این تفاوت که اشرف همیشه در مقابل او بازنده بود. . . ».
ارتشبد فردوست در مورد ارتشبد اویسی و دخالت او در امر قاچاق مواد مخدر می گوید:
«[اویسی] زمانی که فرمانده ژاندارمری بود، سهم خود را از تریاک های وارده از افغانستان و ترکیه بر می داشت. او تریاک های مکشوفه را نیز بلند می کرد و می فروخت. گاه روزنامه ها می نوشتند که مثلاً در زیر سازی یک نفتکش یک تن تریاک کشف شده است. قاعدتاً باید این تریاک های مکشوفه به سازمان خاصی در دادگستری تحویل می شد، ولی اویسی آن را عوض می کرد و جایش ماده ای که مخلوطی از چند گیاه است تحویل می داد که رنگ و بوی تریاک داشت. باید بگویم که تریاک های موجود در دادگستری تریاک نبود و دو سوم آن از همین مخلوط بود که یک کیلوی آن یک ریال هم ارزش ندارد. اویسی از این طریق طی چند سالی که در ژاندارمری بود حداقل 5 میلیارد تومان دزدید و همه را دلار کرد و به خارج برد. . . ».
در اواخر دهه 1340 پس از اینکه محمدرضا پهلوی قانون منع کشت خشخاش را کان لم یکن اعلام کرد و ضمن آزاد ساختن کشت تریاک در مزارع، دستور داد تا کلیه داروخانه های کشور وظیفه توزیع تریاک بین معتادان را بر عهده بگیرند، اشرف پهلوی بر حجم فعالیت های خود در حوزه قاچاق مواد مخدر افزود. او اینک به صدها تن تریاک مرغوب و ارزان قیمت دسترسی داشت و همه ساله بخش عظیمی از تریاک های محصول ایران را از بنگاه دارویی کشور و سازمان انحصار تریاک می گرفت و یا به طور مستقیم و در کنار مزارع بزرگ، تریاک ها را از کشاورزان خریداری می نمود و پس از تبدیل این تریاک ها به هروئین خالص ضمن تأمین نیازهای داخل کشور، ده ها تن از آن را به خارج از کشور می فرستاد. اشرف پهلوی برای ارسال هروئین های تولیدی لابراتوارهای خود به خارج از کشور، تشکیلات وسیعی را سازماندهی کرده بود و چون حامل گذرنامه سیاسی و عضو خاندان سلطنتی ایران بود و چمدان ها و وسایل مربوط به او در هیچ فرودگاهی بازرسی نمی شد، هر ماه برای خودش چندین سفر رسمی و غیر رسمی را به بهانه های مختلف به خارج از کشور ترتیب می داد و در هر سفر ده ها چمدان بزرگ و جاسازی شده محتوی هروئین را با خود به نقاط مختلف جهان می برد و آنها را به دست عوامل و واسطه های خود می رساند. وی برای نقل و انتقال هروئین از سازمان هواپیمایی ملی ایران و نیز از هواپیماهای نیروی هوایی ارتش نهایت بهره برداری را می کرد و هر ماه تعدادی از اینگونه چمدان ها را به خارج می فرستاد.
************************************
رازهای زندگی اشرف پهلوی
اشرف پهلوی سومین دختر رضاخان است. اولین دختر رضاخان «همدم السلطنه» نام داشت و حاصل ازدواج رضاخان با زنی به نام «صفیه» بود. صفیه خانم از اهالی همدان بود که رضاخان در اوایل انتصاب به فرماندهی آتریاد قزاق همدان، وی را صیغه نمود و پس از یک سال طلاق داد.
دومین همسر رضاخان «تاج الملوک» نام داشت، وی فرزند یکی از فرماندهان ارشد قوای قزاق به نام تیمورخان آیرملو بود که در جریان انقلاب اکتبر 1917 روسیه به همراه خانواده اش به ایران مهاجرت کرده و در تهران اقامت گزیده بود.
تاج الملوک دختری قد کوتاه و زشت رو و به اصطلاح عوام «ترشیده» بود و هنگام ازدواج با رضاخان بیش از 24 سال از سنش می گذشت که درآن زمان برای ازدواج سن زیادی بود زیرا عموم خانواده ها مطابق رسوم رایج دختران خود را تا پیش از سن 18 سالگی به خانه بخت می فرستادند. اما این مسایل برای رضاخان اهمیت نداشت.
برای رضاخان که دوران کودکی و نوجوانی و جوانی خود را به عنوان «تابین» (قزاق بدون درجه همانند سرباز) در فوج قزاق گذرانده بود، این نکته مهم بود که با دختر یکی از امرای ارشد این فوج ازدواج می کند. ارتشبد فردوست در این مورد می نویسد: «در آن زمان برای رضاخان افتخاری بود که با یک دختر میرپنج ازدواج کرده است...»
اولین فرزند تاج الملوک، شمس نام داشت که دو سال بزرگ تر از «اشرف» بود. اشرف در روز چهارم آبان 1298 ه- ش چند ساعت پس از تولد محمدرضا پهلوی در خانه ای واقع در کوچه ضلع شمال شرقی میدان حسن آباد تهران به دنیا آمد.
با تولد اشرف و محمدرضا تحولات بزرگی در زندگی رضاخان پدید آمد و از سوی ژنرال آیرون ساید- فرمانده نیروهای انگلیسی در بین النهرین- برای فرماندهی کودتای نظامی علیه احمدشاه قاجار انتخاب شد و در فرصتی کمتر از یک سال وی، در سوم اسفند 1299 به همراه سیدضیاءالدین طباطبائی به عنوان فرمانده نظامی کودتا به تهران حمله کرد و در کودتایی بدون خونریزی این شهر را تصرف کرده و از سوی شاه به عنوان وزیر جنگ معرفی شد.
رضاخان به همین دلیل تولد محمدرضا و اشرف را خوش یمن تلقی می کرد و پیشرفت هایش در عرصه های سیاسی - نظامی را مرهون قدوم این کودکان می دانست.
او تمام عاطفه اش را به پای محمدرضا می ریخت و آنچنانکه باید و شاید به اشرف محبت نمی کرد، تاجایی که اشرف خود نیز متوجه این تفاوت و تبعیض شده بود و بعدها به هنگام تدوین خاطراتش به این موضوع اشاره کرد:
«قبل از من خواهر دوست داشتنی ام، شمس به دنیا آمده بود و حالا هم پسری متولد شده بود که رؤیاهای پدر و مادرم را برآورده می ساخت. این حقیقت که من در همان روزی متولد شده بودم که محمدرضا پهلوی ولیعهد و شاه آینده ایران به دنیا آمده بود، همیشه این فکر را در من تقویت می کرد که هرگز نباید از پدر و مادرم انتظار داشته باشم محبت و علاقه مخصوصی نسبت به من اظهار نمایند.»
اشرف در مدرسه زرتشتیها تحصیل کرد. زبان فرانسه را توسط مادام «ارفع» در خانه خواند و با مطالعه رمانهایی به زبان فرانسه به داستانهای عاشقانه فرانسوی علاقهمند شد. او در دوران نوجوانی و بلوغ با مهرپور تیمور تاش فرزند وزیر دربار رضاخان روابطی داشت اما پس از آن که تیمورتاش به اتهام جاسوسی برای شوروی مطرود رضاخان شد، این رابطه پایان یافت.
اشرف در 1317 به اصرار پدر و علیرغم میل باطنی اش با علیقوام پسر ابراهیم قوام ـ قوامالملک ـ ازدواج کرد. البته اشرف قبل از ازدواج زمینه فساد داشت و این نکته را بسیاری از درباریان و افراد نزدیک به او مورد اشاره قرار داده اند. اما ازدواج با علی قوام را یکی از مهم ترین عوامل مؤثر در بی بند و باری و گرایش های فسادآلود وی می دانند. از جمله ارتشبد فردوست در این مورد می نویسد:
«ازدواج اشرف با علی قوام در زندگی اشرف عواقب وخیمی گذارد. البته قبل از ازدواج با علی می دانستم که اشرف آمادگی زیادی برای فساد دارد... ازدواج با علی قوام در اشرف یک عقده شدید {به وجود آورد} و این روحیه او را تشدید کرد...»
روحیات علی قوام هم این وضعیت را تشدید کرد. زیرا وی موجودی بشدت فرصت طلب بود و بیشتر از اینکه به نفس ازدواج و زناشویی و کانون خانواده بیندیشد، در فکر منافعی بود که پیوند با دربار برایش مهیا می ساخت. او به هیچ وجه در اندیشه وظایفش به عنوان یک شوهر نبود. اشرف در خاطرات خود به این نکته اشاره می کند و می نویسد:
«شوهرم از این بی علاقگی و یا از اینکه بین ما هیچگونه محبتی وجود نداشت، به هیچ وجه ناراحت نبود. چنین می نمود که او به همین راضی است که رسماً شوهر دختر شاه باشد. او کمترین توجهی به این نداشت که ما باید با هم زندگی زناشویی واقعی داشته باشیم...»
با حمله متفقین به ایران و تبعید رضاشاه، شمس پهلوی و شوهرش فریدون جم به همراه فاطمه پهلوی و برادرهایش در معیت رضاخان به جزیره موریس در اقیانوس هند رفتند و اشرف به همراه شوهرش در تهران ماند. رفتن پدر و اشتغالات برادرش در کارهای مملکتی موجب شد تا اشرف از آزادی عمل بیشتری در ارتباط با مردان برخوردار باشد.
در آن زمان کشور در اختیار نیروهای متفقین قرار گرفت و نیروهای نظامی آمریکا و شوروی و انگلیس کشور را به تسخیر خود در آوردند. فردوست اوضاع تهران را بدین گونه توصیف می کند:
«وضع این سه نیرو (انگلیس، شوروی و آمریکا) از نظر برخورد و رفت و آمد با مردم متفاوت بود... در تهران نیروهای شوروی در انظار عمومی دیده نمی شدند... انگلیسی ها نیز کمتر دیده می شدند و غالباً در باشگاه های خود بودند. ولی وضع آمریکایی ها به کلی متفاوت بود. آنها در خیابان امیرآباد یک باشگاه داشتند که مخصوص افسران و درجه دارانشان بود. روزانه به هر کدام یک بسته ای به عنوان جیره غذایی می دادند، که هر بسته برای مصرف 6-5 نفر کافی بود.
در هر یک از این بسته ها انواع و اقسام کنسروها، انواع نان ویتامینی که باید روزانه مصرف می کردند، دو بطری ویسکی و دو بسته سیگار خوب بود. آمریکایی ها به سرعت باشگاه امیرآباد را به مرکز فحشا تبدیل کردند.
کامیون های آمریکایی به مرکز شهر می آمدند و دخترها را جمع می کردند و به باشگاه می بردند. دخترهایی که به این اوضاع تمایل داشتند، صف می کشیدند و منتظر می ماندند. مثل اینکه در صف اتوبوس هستند. کامیون های روباز ارتش آمریکایی می آمد و دویست، سیصد دختر را سوار می کرد و می برد. آمریکایی ها هر چند پول نداشتند، ولی با همین بسته ها دخترها را راضی می کردند. من با یکی از کسانی که به باشگاه می رفت آشنایی داشتم و دیدم که انبارخانه او تا زیر سقف از این بسته ها چیده است. هر روز که می رفتند یک یا دو بسته می گرفتند. این بسته ها قیمت گرانی داشت و خرید و فروش می شد. یکی از کسانی که با آمریکایی ها رفت و آمد داشت خاله محمدرضا بود که اکنون شاه ایران شده بود...»
اشرف پهلوی هم در شمار زنان و دخترانی بود که بی پروا به باشگاه آمریکایی ها می رفت و با سربازان آمریکایی رابطه برقرار می کرد. خودش در این مورد می نویسد:
«در اولین سال های پس از رفتن پدرم به تبعید، تغییرات مهمی در زندگی من ایجاد شد. با وجود آنکه ما در دوره ای پر از اضطراب زندگی می کردیم، حضور این همه خارجی در تهران سبب شده بود که این سال ها برای من به صورت دوره ای برای کشف و شناخت چیزهای تازه درآمد. شهر تهران فعالیت و جنب و جوش بیشتری پیدا کرده و در پیرامون ماطنین موسیقی و زبان های گوناگون به گوش می رسید. افکار و عادات و رسوم خارجی کم کم شروع به خودنمایی می کرد، با وجود آن که من آدم محتاطی هستم و در آن زمان با عده معدودی روابط خصوصی داشتم، بی اندازه کنجکاو بودم بدانم دیگران چگونه زندگی می کنند و افکار و احساسات آنان چیست؟ با از بین رفتن کنترل شدیدی که پدرم نسبت به ما اعمال می کرد و در شرایط حاد و پر فراز و نشیب دوران جنگ، من آزاد بودم که برنامه روزانه ام را آن طوری که خودم می خواستم تنظیم کنم... با در نظر گرفتن شیفتگی خاصی که به فرهنگ غربی پیدا کرده بودم، هنگامی که شنیدم... سربازان آمریکایی به پایگاه امیرآباد خواهند آمد، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم... دلم می خواست یک شب را بدون دردسر و دور از تشریفات رسمی در چنین مجلسی بگذرانم. از این رو... {به صورت ناشناس} به امیرآباد می رفتم... رابطه سربازان آمریکایی نسبتاً گرم و دوستانه بود...»
در بهمن 1320 که فوزیه همسر اول شاه به حالت قهر عازم مصر شد، اشرف به درخواست برادرش با فوزیه همسفر شد. اما سفر اشرف به مصر و مشاهده میهمانیها، باشگاههای شبانه، مجالس رقص و مشروبخواری و معاشرتها و معاشقههای درباریان مصری، اشرف را بیشتر از گذشته، بیقید و بند ساخت. اشرف در سفر به مصر عاشق یک کارمند اداره بیمه به نام احمد شفیق شد و او را به تهران آورد و در اسفند 1322 رسماً با وی ازدواج کرد. به دنبال این ازدواج، شفیق به اصرار اشرف از ملیت مصری خود دست کشید و ملیت ایرانی پذیرفت.
انواع قمار در دربار پهلوی به شکل یک تفریح روزمره درآمده بود. اما در دربار هیچ کس در قماربازی به پای اشرف نمیرسید. «از مشکلات اخلاقی اشرف قماربازی مفرط او بود... اشرف بیشتر شبهای تابستان در رستوران دربند، بساط قمار راه میانداخت و زمستانها هم این بساط در کاخ اختصاصی به راه بود.»
اشرف چنان در قماربازی خود را صاحب انحصار میدید که به گزارش ساواک «جلسات قمار دربار شاهنشاهی که قبلاً در کاخ اختصاصی برقرار میشد به کاخ والاحضرت اشرف پهلوی منتقل گردیده و روزهای چهارشنبه هر هفته اعضاء خاندان جلیل سلطنتی پس از صرف ناهار تا پاسی از شب به بازی مشغول میگردند.»
در این جلسات، قمار نه به عنوان یک بازی و تفریح، بلکه به عنوان برد و باخت جدی صورت میگرفت. طبق همین گزارش «والاحضرت شاهپور محمودرضا مبلغ 5/2 میلیون ریال باختهاند.» نقش اشرف در قماربازی دربار، نقش یک تشویق کننده بود و حتی «محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت میکرد و سپس او را تشویق و تحریک میکرد.»
اشرف وقتی به خارج از کشور میرفت نیز یک مشتری دائم قمارخانههای اروپا بود. در سال، 1331 که هنوز فساد دربار به اوج خود نرسیده بود، به گزارش ساواک اشرف در تعطیلات عید نوروز «در یکی از قمارخانههای پاریس مبلغی در حدود سیصد و پنجاه هزار ریال باخته بود.» در اواخر عمر رژیم اشرف بیشتر اوقات خود را در قمارخانههای اروپایی میگذراند. این زندگی شخصیت دوم دربار شاهنشاهی ایران بود.
دربار پهلوی به رغم همه شعارهای مبارزه با مواد مخدر، خود به آن آلوده بود. حتی رضا شاه نیز به مواد مخدر معتاد بود.همسرش ملکه مادر بر این داستان شگفت اعتراف دارد: «رضا مطابق عادت معمول صبحها که از خواب بلند میشد، به اندازهی یک پشت ناخن تریاک استعمال میکرد و ایضاً شبها هم.»
اشرف نیز در قاچاق مواد مخدر شهرت جهانی یافته بود. فردوست معتقد است «اشرف قاچاقچی بینالمللی و به طور مسجل عضو مافیای آمریکاست». فردوست به عنوان مسئول دفتر ویژه اطلاعات مدعی است اشرف «هر جا که میرفت در یکی از چمدانهایش هروئین حمل میکرد و کسی جرأت نمیکرد آن را بازرسی کند.»
در سال 1348 به دلیل حمل یک چمدان حاوی تریاک در فرودگاه زوریخ بازداشت شد اما پلیس سوئیس پس از بررسی گذرنامه سیاسی او و با توجه به نسبتش با محمدرضا پهلوی او را آزاد کرد. با این حال در اسفند همین سال وی به ریاست کمیسیون حقوق بشر ایران نیز منصوب شد!
اشرف در جریان همکاری با باندهای بینالمللی تا نزدیکی مرگ نیز رفت. صبح (شهریور 1356) هنگامی که از یکی از کازینوهای پاریس به طرف منزل میرفت، یک اتومبیل راه را بر آنها مسدود کرد و اتومبیل اشرف را به رگبار بست. یکی از همراهان اشرف، به نام خواجهنوری کشته شد ولی اشرف جان سالم به در برد. بیشتر تحلیلگران در روزنامههای غربی این ترور را توسط باندهای مافیا دانستند که به خاطر اختلاف مالی به اشرف اعلام خطر کردهاند و قصد کشتن وی را نداشتهاند.
معروفترین قاچاقچی عتیقه در دربار، شهرام پسر اشرف بود. وی یک گروه مجهز گنجیاب و حفار را در خدمت داشت. آنها را به تپهها و مناطق تاریخی میفرستاد تا اشیای عتیقه را از خاک بیرون بکشند.
اشرف در تحمیل هزینه سفر به دولت، گوی سبقت را از همگان ربوده بود. طبق اسناد منتشر شده هزینههای اشرف در مسافرتهای به خارج، رشد تصاعدی داشته است. در حالی که در سال 1349 در مسافرتش به آمریکا فقط 1000 دلار بابت مخارج از وزارت دربار دریافت نموده، در سال 1356 در سفری به آمریکا نیم میلیون دلار هزینه به بیتالمال تحمیل کرده است.
البته اگر مسافرتهای اشرف نیز مانند هزینههایش از رشد برخوردار باشد، باید تحمیل هزینه سفر اشرف بر دولت ایران سرسامآور باشد. طبق همان اسناد، اشرف برای مسافرتهای خارجی خود در چند نوبت دیگر به دستور وزارت دربار ارز گرفته است. در 6 دی ماه 56، دو میلیون دلار برای مسافرت به سوئیس. در 8 دی ماه 56، 300000 دلار برای مسافرت یک ماهه و نیمه به سوئیس و تایلند. در 9 اسفند 56، 3000000 فرانک فرانسه برای مسافرت به پاریس.
اشرف در سال 1344 که وضعیت مالی ایران به شدت وخیم بود تنها هفت دستگاه اتومبیل سوار اپل، مرسدس بنز 230 و 220 کادیلاک، جاگوار و بیوک از طریق گمرک تهران وارد کرده است و در سال 1346 سه دستگاه شورلت و مرسدس بنز بر این ماشینها افزود و شاید باور نکردنی باشد که اشرف در سالهای 44 و 46، 880 صندوق، چمدان لباس و چند عدل پارچه از گمرک مهرآباد بدون مراحل قانونی ترخیص کرده است.
اشرف در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی بیشتر اموال گرانبها، تابلوها، فرشها و اندوختههای خود را از ایران خارج کرد و به منزل مسکونیاش در نیویورک و ویلایش در نیس فرانسه برد. هنگام پیروزی انقلاب اسلامی، وی صدها میلیون دلار در حسابهای بانکی در نیویورک، لندن، پاریس و سوئیس داشت. اشرف اکنون در امریکا به بیماری آلزایمر دچار شده و حافظه خود را نیز از دست داده است.
سایت خبری فرارو
********************************
فعالیتهای اجتماعی اشرف پهلوی
اشرف پهلوی که پس از کشف حجاب به دلیل عدم محبوبیت در خانواده چندان در فعالیتهای اجتماعی شرکت داده نمیشد، به محض فوت پدر در اولین فعالیتهای اجتماعی خویش شرکت نمود. این گام بیشک برای اشرف بسیار ارزشمند بود، چه او از این پس میتوانست در تمامی ارکان اجتماعی نفوذ یابد و با تمامی سازمانها و نهادهای دولتی مرتبط باشد و از طریق این سازمانها به عنوان وزنهای پرقدرت در کشور فعالیت کند. بدین گونه فعالیتهای اجتماعی اشرف به مانند تمامی جنبههای زندگیش، خلاء پنهان زندگی و عقده حقارتی که با نادیده گرفتن او به وجود آمده بود میپوشاند. زیرا که او از طریق این خدمات خود را مهم جلوه میداد و با دخالت در امور جاری مملکتی، به فردی سیاسی مبدل میساخت. به طوری که در اواخر رژیم پهلوی انجام امور خیریه به صورت رسمی امری سیاسی گشت و فعالین در آن اغلب در مسائل جاری کشور صاحب نفوذ گشتند.
مهمترین فعالیتهای اجتماعی اشرف به قرار زیر است:
1- سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی: این سازمان در6 اردیبهشت سال 1326تأسیس گردید و اشرف به عنوان نایب سرپرست عالی (شاه) در رأس آن قرار گرفت. با تأسیس این سازمان، دربار نقش اجرایی گستردهای در امور کشور یافت و برخلاف تصریحات متمم قانون اساسی بر بخش بزرگی از فعالیتهای اجتماعی دست گذاشت. عیب عمده سازمان این بود که هیأت مرکزی آن از 40 تن از شخصیتهای مهم و معاریف کشور تشکیل میشد که با فرمان شاه منصوب میگردیدند. سازمان شبکهای از مطبوعات را در اختیار داشت و با توزیع آگهی در میان آنها، اسباب مجیزگوییشان را از اشرف بطور استمرار فراهم میکرد. همین مطبوعات وابسته به سازمان، اشرف را شخصیتی مقدس، معصوم، روحانی و نمادی از بخشش و سخاوت در امور خیریه، مهربان، خدمتگزار، خوش قلب و ... معرفی میکردند. 1
به هر ترتیب تأسیس سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی و حضور فعال شمار فراوانی از طرفداران والاحضرت در آن، سبب شد که اشرف در هرم قدرت سیاسی نیز قرار بگیرد و از حالت شاهزاده خانم درباری بیرون آید. وی، خیل بیشماری از ارادتمندان و چاکران متملق را، افزون بر دربار، در آن سازمان پر هزینه عریض و طویل گرد آورد و روز به روز بر نفوذ و گستره قدرت خود افزود؛ در حقیقت دولتی در دولت ایران تاسیس شد که نخست وزیر و گرداننده و همه کاره آن شاهدخت بود.
سازمان زنان به رهبریت اشرف پهلوی در سال 1345 ایجاد شد و اساس آن بر پایه انجام اهداف مربوط به اصلاحات ارضی و انقلاب سفید شاه قرار داشت. در واقع این سازمان برای جوابگویی به خواستهای محمدرضا شاه جهت ظاهرسازی واظهار آمادگی برای ورود بهتمدن جدید ایجاد گردید
این سازمان درظرف مدت 10سال اقداماتی جهت احداث بیمارستان ودرمانگاه، ایجاد آموزشگاهها، احداث کارخانه داروسازی، چاپ و نشر کتاب، انجمنها، و ... نمود. اما امری که برای اشرف اهمیت داشت بودجه سرشار سازمان بود که دست او را در امور گوناگون باز میگذاشت و امکان استفاده از مزایای آن را به وجود میآورد. از جمله اقدامات این سازمان ضمن گسترش فعالیتهای اجتماعی، گسترش فعالیتهای اقتصادی و سرمایهگذاری در بخشهای مختلف بود تا بتواند سود بیشتری کسب نماید. در این راستا صندوق سرمایهگذاری سازمان خدمات اجتماعی تشکیل شد و به یاری دوستان اشرف پهلوی چون هژیر درصدی از پول بنزین و گمرکات به این سازمان تعلق میگرفت. بدین ترتیب این سازمان در کلیه فعالیتهای مهم اقتصادی کشور حاضر گردید و به نیروی عظیمی در کشور مبدل گشت. 2
2- سازمان زنان: این سازمان مهمترین سازمان زنان در عصر پهلوی بود. قبل از آن شورای عالی جمعیت زنان ایران در اسفندماه 1337 به ریاست اشرف پهلوی تأسیس شد. این شورا با اتحاد 17 جمعیت مبارزه زنان موجود در کشور و با شرکت 50 عضو مؤسس به فعالیت پرداخت. پس از مدتی این شورا به عضویت شورای بینالمللی زنان درآمد و به تطبیق فعالیتهای جمعیتهای زنان در نقاط مختلف پرداخت. این شورا پس از هشت سال فعالیت، به دلیل عدم موفقیت منحل شد. بعد از آن سازمان زنان به رهبریت اشرف پهلوی در سال 1345 ایجاد شد و اساس آن بر پایه انجام اهداف مربوط به اصلاحات ارضی و انقلاب سفید شاه قرار داشت. در واقع این سازمان برای جوابگویی به خواستهای محمدرضا شاه جهت ظاهرسازی واظهار آمادگی برای ورود بهتمدن جدید ایجاد گردید.3
این سازمان هرچند که جنبه غیر سیاسی داشت و به تأسیس مدرسه تربیت مددکاری، مراکز رفاه خانواده، مرکز تحقیقات سازمان زنان دست زد و با وجودی که در اساسنامه به صراحت قید شده بود که سازمان زنان ایران جنبه سیاسی ندارد اما این نیروی پنهان از همان آغاز به عنوان نیروی برتر در مسائل سیاسی و قضایی کشور قد علم کرد، و در بسیاری از مسائل جاری کشوری حضور بههم رسانید. بطوری که بنا به گفته خود اشرف پهلوی:
اشرف پهلوی«در سالهای آخر، هنگامی که سازمان به قریب یک میلیون عضو، 400 شاخه سازمانی، و 70 هزار داوطلب فعال رسیده بود، ما به فعالیتهای سیاسی مستقیمتری مانند پشتیبانی و تایید کاندیداهای انتخابات نیز دست زدیم.» 4
سازمان جاسوسی آمریکا هم ضمن تایید مطلب بالا یادآوری میکند که «در سال 1969 وی [اشرف] چند زن را کاندیدای انتخابات کرده و در غیر این صورت در انتخابات مجلس مداخله نماید. شاه نیز ترتیب سفر او را به اروپا داد و تا پایان انتخابات او را در آنجا نگاهداشت.» 5
از جمله اقدامات مهم این سازمان ایجاد ارتباط با کمیسیون "مقام زن" وابسته به سازمان ملل بود. به دنبال اولین ارتباط، اشرف پهلوی در سال 1341 برای ایراد سخنرانی در کمیسیون مقام زن سازمان ملل متحد و دو کنگره بینالمللی زنان به آمریکا سفر نمود و در همان سال به دعوت رسمی دولت هندوستان برای سخنرانی در کنگره بینالمللی زنان به کشور مزبور و سپس برای سخنرانی در سازمان زنان به کشور تایلند عزیمت کرد. کوششهای اشرف در زمینه حقوق زن موجب شد که مسئولیتهای بینالمللی ایران در فعالیتهای زنان بدو واگذار شود. چند سال بعد در سال 1344 اشرف پهلوی به ریاست اجلاس کمیسیون مقام زن سازمان ملل که در تهران برگزار و ریاست هیأت نمایندگی ایران در نوزدهمین اجلاس کمیسیون مقام زن (مارس 1966) که در ژنو برگزار گشت انتخاب شد.
سازمان زنان ایران در داخل کشور با تأسیس کمیتههای دائمی امور زنان در وزارتخانهها و سازمانها چون وزارت آموزش و پرورش، وزارت کار و امور اجتماعی، وزارت دادگستری، وزارت کشاورزی، وزارت بهداری و بهزیستی، وزارت کشور، کمیته پیکار با بیسوادی و سازمان برنامه و بودجه به تدریج به یک قطب قوی و موثر در تصمیمگیری درون کشور درآمد و علاوه بر گرفتن مبالغ گزافی پول از دولت در اواخر عصر رژیم پهلوی (1353) توانست قانون حمایت از خانواده را به تصویب رساند. 6
3- بنیاد اشرف پهلوی: وقتی اشرف پهلوی بنیاد فرهنگی و خیریه ویژه خود را در سال 1355 تاسیس کرد. اعلام داشت که 10 میلیون تومان از ثروت شخصی خویش را صرف این کار فرهنگی کرده است. با وجود این، بنیاد پهلوی سالی 105 هزار دلار، برابر یک میلیون تومان، کمک مالی سالیانه به این بنیاد جدید را در اقلام پرداختهای خود قرار داد. اختصاص مبلغ 10 میلیون تومان برای تاسیس بنیاد با تمسخر و شگفتی مردم مواجه گردید. حتی شاه نیز از این مبلغ که نسبت به ثروت خواهرش مبلغی ناچیز بود، شگفت زده شد.
این سازمان درظرف مدت 10سال اقداماتی جهت احداث بیمارستان ودرمانگاه، ایجاد آموزشگاهها، احداث کارخانه داروسازی، چاپ و نشر کتاب، انجمنها، و ... نمود. اما امری که برای اشرف اهمیت داشت بودجه سرشار سازمان بود که دست او را در امور گوناگون باز میگذاشت و امکان استفاده از مزایای آن را به وجود میآورد
بنیاد فرهنگی اشرف، بلافاصله پس از بنیانگذاری، مجله حجیم و پر ورقی با مطالب روشنفکرانه به راه انداخت و عدهای از روشنفکران متظاهر و جاه طلب را در این بنیاد جدید به استخدام درآورد. اشرف، برای استفاده و تمهیدات سودطلبانه، از طریق شوهرش مهدی بوشهری، در صدد برآمد شعبه بینالمللی بنیاد را در پاریس راه اندازی کند. هدف اشرف از تاسیس بنیاد یاد شده انجام دادن کارهای خیریه و فرهنگی نبود و بیشتر تمایل داشت برای راه اندازی شعبه آن در پاریس، دولت را سر وکیسه کند. 7یکی از اقدامات بنیاد، اهداء 000/250 لیره به کتاب کالج والدهام در آکسفورد بود. 8
در خاتمه میبایست خاطرنشان ساخت که فعالیتهای اجتماعی اشرف بیشتر جنبه ظاهرفریبی و قدرت طلبی داشت و او با استفاده از امکانات انجمنها، سازمانها و بنیادهای فوقالذکر تنها در پی کسب مقام و شهرت بود. این مطلب امری نبود که از دید رجال عصر پهلوی بدور ماند. اسدالله علم که یکی از نزدیکان خاندان پهلوی بود در جای جای خاطرات خود به این زیاده خواهیها اشاره میکند. همچنین حسین فردوست یار دیرین محمدرضا شاه در کتاب خود "ظهور و سقوط سلسله پهلوی" به این خصلت فزونی خواهی و قدرت طلبی اشرف اذعان دارد و او را شیطانی مخرب میداند.
فهرست منابع :
1- خسرو معتضد، اشرف در آیینه بدون زنگار، جلد دوم، چاپ دوم، تهران: نشر البرز، 1381، صص136-131.
2- نیلوفر کسری، زنان ذی نفوذ خاندان پهلوی، با مقدمه دکتر باقر عاقلی، چاپ دوم، تهران: نشر نامک، 1380، ص120.
3- همان، صص125-122.
4- اشرف پهلوی، من وبرادرم (خاطرات اشرف پهلوی)، با مقدمهای از محمود طلوعی، تهران: نشر علم، 1375، ص277.
5- دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، از ظهور تا سقوط (اسناد لانه جاسوسی آمریکا)، جلد اول، تهران: مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی آمریکا، 1366، ص109.
6- نیلوفر کسری، پیشین، صص 128 و 129 .
7- خسرو معتضد، پیشین، ص720.
8- رابرت گراهام، ایران سراب قدرت، ترجمه فیروز فیروزنیا، تهران: سحاب کتاب، 1358، ص172.
سایت تبیان
************************************
اشرف پهلوی از نقش خود در کودتای 28 مرداد میگوید
اشرف پهلوی در گفت و گویی با آقای حسین مهری نقش خود را در کودتای 28 مرداد 1332 فاش کرد. با هم این گفت و گو را میخوانیم:
* ممکن است جریان روی کار آمدن مصدق را پس از قتل رزمآراء بفرمایید؟ آیا در آن موقع تهران تشریف داشتید؟
- بله من تهران بودم. ولی مدتی طول کشید تا مصدق روی کار آمد مصدق در مجلس بود و اقلیت در دست او بود و خیلی شلوغ بازی در میآورد. هر کس که میآمد و هر دولتی که میآمد مصدق او را میانداخت . مقصودش این بود که بالاخره خودش بیاید روی کار و بالاخره با فشار، این دفعه امریکاییها گفتند که خوب حالا خودش را بیاوریم و ببینیم چه غلطی میتواند بکند.
* یعنی آمریکاییها این پیشنهاد را به اعلیحضرت کردند؟
- بله بعد هم مصدق آمد و اولین مطلبی هم که با اعلیحضرت شرطی کرد این بود که گفت باید از روسها و انگلیسیها تقریبا اجازه بخواهید که من بیایم یعنی آنها تصویب کنند که من بیایم. اینطور شد که مصدقالسلطنه آمد و بساط شروع شد . او با سید ابوالقاسم کاشانی آمد و البته بعد کاشانی را از بین برد و او هم با مصدق خیلی بد شد. مصدق خودش تک رو بود و هر دقیقه هم قدرتش بیشتر میشد. بعد هم بخصوص با ملی کردن نفت که دیگر کارش خیلی بالا گرفت. آن وقت هم فکر میکردند که این مرد خدا ست، رادمرد ایران است ولی او یک مرد فناتیک ماکیاولیک ژنیال بود و اصلا سازنده نبود. او هم همینطوری روی عوام فریبی رفت و واقعا میتوانم بگویم که هیچکاری هم در زمانی که او آمد نشد و مملکت 20 سال به عقب رفت. برای اینکه در زمانی که رزمآرا را کشتند قرارداد 50 و 50 نفت را با انگلیسیها در جیب داشت ولی از وقتی که مصدق آمد نفت که نفروختیم هیچ، پایههای اقتصاد هم به کلی از بین رفت و مملکت ورشکست شد. فقط کار مملکت با کوچه و بازار جلو میرفت و هر روز همینطور بود تا منجر شد به این که مصدق خواست اعلیحضرت را بلند کند. بالاخره با اقداماتی که شد اعلیحضرت برایش دستور فرستاد که شما باید استعفا بدهید و آن دستور را همین نصیری پیش مصدق برد و او قبول نکرد و وقتی که قبول نکرد اعلیحضرت مجبور شد ایران را ترک بکند . بعد هم آن اتفاقات افتاد . حالا میگویند که دست «سیا» بود. در صورتی که اصلا به دست سیا نبود برای این که خود سیا بنابر اظهار خودشان و اشخاصی که در آن موقع بودند فقط 60 هزار دلار در ایران خرج کردند و با 60 هزار دلار نمیشود آن هیجان و آن انقلاب را آنطور به پا کرد. خود مردم بودند که واقعا شروع کردند به سر و صدا و ریختند منزل مصدق و میخواستند او را بکشند که او هم در رفت و بعد از دستگیری دست خط نخست وزیری تیمسار زاهدی در جیبش بود . این همان دستخطی بود که صادر شده بود و همان چیزی بود که من برای آن مسافرت کردم. میدانید که در زمان مصدق من یکدفعه آمدم به تهران بدون ویزا و سایر تشریفات.
* آیا یکی از کارهایی که مصدق از همان روزهای اول کرد این بود که از اعلیحضرت خواست که والاحضرت را از تهران خارج کنند؟
- بله، از آن به بعد با من خیلی بدرفتاری کرد، حتی بطوریکه دیگر برای من پول نمیفرستاد.
* بعد از چند روز از نخست وزیری مصدق ، والاحضرت مجبور شدید که بروید؟
- والاحضرت: همان فردای روزی که او آمد.
* یعنی همان روز که او نخست وزیر شد؟
- والاحضرت: فردای آن روز.
* کجا تشریف بردید؟
- با بچههایم رفتم پاریس. دخترم شش ماهه بود. یک پسرم شش ساله بود و یکی دیگر هم در دوره تحصیلات ابتدایی بود. من این چهار سال را با خیلی مصیبت سر کردم و صدمه شدیدی خوردم، برای اینکه مصادف شده بود با بیپولی من. خیلی بیپول بودم و حتی در یادم هست که برای فرستادن بچهام شهریار که ما فکر میکردیم سل استخوانی دارد و میخواستیم او را ببریم در سوئیس بستری کنیم هم پول نداشتم. گو اینکه خوشبختانه یک دوست و یک آدم و یک بشر فوقالعاده پیدا شد به اسم جهانگیر جهانگیری و او برای من وسائلی فراهم کرد که پسرم بستری شد و یکسال تمام پول مداوای بچه مرا میداد.
* این آقای جهانگیری در اروپا زندگی میکرد؟!
- بله آن موقع در اروپا و در زوریخ زندگی میکرد و چون نرس بچه من هم اهل زوریخ بود و مریضخانههای آنجا را بهتر میشناخت، من هم تصمیم گرفتم که برویم در زوریخ . در آن موقع دکترهای زوریخ هم بهتر از همه جا بودند. این بود که رفتیم آنجا و بچه را بستری کردیم . خوشبختانه سل استخوانی نداشت . دو تا از مهرههای ستون فقراتش روی هم افتاده بود و میبایستی که تا یکسال بستری شود تا بتواند بعدا تکان بخورد. در این مدت یکسال این آقای جهانگیری پول تمام چیزها را داد.
* آقای جهانگیری را قبلا نمیشناختید؟
- در آنجا شناختم و قبلا نمی شناختم. پدرش همان جهانگیری بود که رییس بانک ملی بود. خودش در ایران نبود ولی پدرش در ایران بود. خیلی به من سخت گذشت به طوری که خودم هم مبتلی به مرض سل شدم و مجبور شدم که مدت یکسال در آنجا اقامت کنم تا خودم را معالجه کنم . در همین شرایط بود که وقایع مهمی پیش آمد. من قبل از رفتن به سوئیس با سپهبد زاهدی نزدیک بودم و خیلی دوستش داشتم . این زمانی بود که آمریکاییها و انگلیسیها با من تماس گرفتند تا مرا به عنوان یک فرستاده نزد اعلیحضرت بفرستند.
* این تماسها در ایران بود یا در خارج؟
- در خارج با من تماس گرفتند.
* در کجا اولین دفعه تماس گرفتند؟
- اولین دفعه که تماس گرفتند در پاریس بودم . در تماس اول آمدند و به من گفتند چون هیچکس نزدیکتر از شما به اعلیحضرت نیست و ما به هیچکس اطمینان نداریم، میخواهیم پیغامی را به ایشان برسانیم ما نتوانستیم که به هیچکس اطمینان کنیم جز به شما . این است که از شما خواهش میکنیم بروید به ایران ولی البته رفتن شما ممکن است مواجه با خطرات زیادی بشود حتی ممکن است مصدق شما را در موقع پیاده شدن از هواپیما بگیرد و حبس کند . ولی خوب این تنها راه است که اگر میخواهید برای مملکت و برادرتان قبول کنید.
* اسم این شخص در خاطر والاحضرت هست؟
- نه اسم این شخص به خاطرم نیست.
* امریکایی بود یا انگلیسی؟
- یک انگلیسی بود و یک امریکایی، یکی از طرف آیزنهاور بود و یکی از طرف چرچیل. اسمشان را به من نگفتند. هر دفعه هم که ملاقات میکردیم به جای دیگری میرفتیم، در جاهای دور دست.
* رابط والاحضرت با آنها که بود و چطور تماس میگرفتند؟
- رابط من یک ایرانی بود. دفعه اول آنها چکی را به من نشان دادند و گفتند این چک سفید امضاء شده است و شما هر قدر که پول بخواهید میتوانید روی آن بنویسید و این در ازای خدمتی است که میکنید. این مطلب به من خیلی برخورد و چک را تکه تکه کردم و پرت کردم روی سرشان و رفتم، مذاکره را قطع کردم. بعد از چند روز دو مرتبه فرستادند عقب من توسط همان شخصی که واسطه قرار داده بودند و خواهش کردند مرا ببینند. دفعه دوم که آنها را دیدم به من گفتند ما باز هم از شما خواهش میکنیم که به ایران برگردید و پیغام ما را به تهران ببرید. پیغام آنها در یک کاغذ سربستهای بود که به من دادند. من این مطلب را هیچوقت نگفته بودم . این اولین دفعهای است که بازگو میکنم. آنها از من پرسیدند که شما فکر میکنید چه کسی ممکن است نخست وزیر خوبی باشد، از بین ارتشیها ، از من پرسیدند که سپهبد یزدانپناه خوب است؟ ولی من آن موقع چون با زاهدی خیلی دوست بودم و زاهدی را واقعا مجربتر از یزدانپناه میدانستم گفتم نه، اگر عقیده مرا میخواهید زاهدی بهتر از هر کسی است. آنها هم همانطور در نامه پیشنهاد کردند. پیشنهاد آنها به اعلیحضرت این بود که سپهبد زاهدی بیاید و نخست وزیر شود. این دفعه اولی است که من دارم این مطالب را بازگو میکنم. هیچ وقت و در هیچ جایی نگفتهام که محتوای آن پیغام چه بود. فراموش نمیکنم موقعی که میخواستم سوار هواپیما بشوم نمیدانم چطور این اعضای سرویس که نمیدانم سیا بودند یا سفارت انگلیس مرا بردند توی طیاره بدون ویزا، تا اینکه مطمئن شدند که من حرکت خواهم کرد.
* از پاریس پرواز میکردید؟
- بله از پاریس و من تنها کاری که کردم این بود که تلگراف کردم به یکی از دوستانم به نام خجسته هدایت که او بیاید فرودگاه و منتظر من بشود. نه جلوی در خروجی فرودگاه، بلکه جلوی یک در کوچکی که آنجا هست و منتظر من باشد . وقتی که طیاره به زمین نشست من مواجه شدم با هیجان زیاد و تپش قلب . همینکه از طیاره آمدم بیرون بدون اینکه به چپ و راست نگاه کنم از صف مسافرها به سرعت رفتم بیرون و دیدم که تاکسی ایستاده و خجسته را هم از دور دیدم و شناختم، رفتم آنجا و سوار تاکسی شدم و رهسپار منزلم در سعدآباد شدم.
* بدون اینکه گذرنامه والاحضرت را کسی ببیند وارد ایران شدید؟
- بدون هیچ چیز و تقریبا از فرودگاه فرار کردم و رفتم به طرف تاکسی و هیچکس ملتفت نشد. به این طریق از روی باند فرودگاه یکسره رفتم به خارج از فرودگاه، نه اینکه بروم در داخل محل بازبینی گذرنامهها. من رفتم به منزل شاهپور غلامرضا . اینکه چرا آنجا رفتم برای این بود که خانمش هما اعلم دوست خیلی نزدیک من بود و ما با هم خیلی نزدیک بودیم . من خواستم بروم پیش هما و فکر میکردم که آنجا از همه جا مطمئنتر است. البته بعداز 25 دقیقه یا نیم ساعت تاخیرخبر آمدن من به مصدق رسید و همان شبانه رییس حکومت نظامیش را که اسمش یادم نیست فرستاد پهلوی من که شما باید با همین طیاره که آمدید برگردید. به رییس حکومت نظامی گفتم که به مصدق بگویید نه شما و نه هفت جد شما نمیتواند مرا بیرون کند و اگر میل دارید می توانید دست مرا بگیرید و محبوس کنید و کار دیگری نمیتوانید بکنید . من از اینجا رفتنی نیستم تا وضع مالی من حل بشود و برای من بتوانید پول بفرستید. چون پول برای من نمیفرستادند و نمیگذاشت که بفرستند و قدغن کرده بود که پول برای من بفرستند. فردای آن روز وزیر دربار آمد پیش من که ابوالقاسم امینی بود و گفت اعلیحضرت فرمودند که بهتر است شما برگردید. ولی در آن موقع نمیتوانستم به هیچکس بگویم که من حامل پیام هستم. عاقبت به وسیله هما که به کاخ میرفت و شرفیاب هم میشد گفتم که به عرض برسان که من حامل پیغامی از طرف اشخاصی هستم و باید حتما آن را به شما برسانم . معهذا من برادرم را ندیدم و ایشان حاضر نشد که مرا ببیند تا اینکه ثریا با من قرار ملاقات گذاشت . درمحلی او را دیدم و کاغذ را به وسیله او تحویل برادرم دادم . به محض اینکه کاغذ را تحویل دادم فردای آن روز برگشتم. بیست روز بعد آن اتفاقات رخ داد و مصدق افتاد.
* بعد که برگشتید پاریس ، باز هم تماسهایی با شما بود؟
- نه دیگر.
* بعضی جاها نوشتهاند که والاحضرت در خارج با آلن دالس ملاقات داشتند؟
- نه ابدا. من با اشخاصی که قبلا ملاقات داشتم بعدها آنها را اصلا ندیدم و اسمشان را هم نمیدانم.
* کرمیت روزولت و اینها نبودند؟
- نه ، بعضیها هم میگویند که با «چرونسلی» ملاقات کردهام. چنین چیزی نبوده، اصلا اسمهای آنها را هم نمیدانم و خود آنها را هم ندیدهام.
* والاحضرت چه وقت تصمیماتی را گرفتند؟
- من بعد نمیدانم که دیگر چه شد چون نبودم.
* بعدا هم با اعلیحضرت راجع به این جریان صحبت نکردید؟
- من نه، ولی بعدا که دیگر همه چیز را میدانستم..
* تصمیم گرفته بودند که مصدق را برکنار کنند؟
- بله دیگر و فرمودند که ایشان دستخط خودشان را توسط نصیری فرستادند برای مصدق و او قبول نکرد که استعفاء بدهد، از یک طرف استعفانامه او را خواسته بودند و از طرف دیگر فرمان نخست وزیری زاهدی را داده بودند. در این صورت دو نفر نخست وزیر بود، یعنی هم مصدق بود و هم زاهدی و این در آن موقع بود که زاهدی قایم میشد و هر شب در یک جایی بود. اردشیر را خیلی اذیت کردند، او را گرفتند و زدند . برای مدت سه روز، دو نفر نخست وزیر بودند یکی مصدقالسلطنه که خودش را نخست وزیر میدانست و یکی هم نخست وزیر قانونی سپهبد زاهدی . به این مناسبت بود که فورا سپهبد زاهدی آمد و نخست وزیر شد.
* اعلیحضرت وقتی که ایران را ترک کردند اول به کجا رفتند؟
- اول به بغداد رفتند و خیانتها از همانجا شروع شد. برای اینکه در آنجا ظفر علم سفیر کبیر بود که اصلا جلوی اعلیحضرت نیامد و یکی هم در رم بود که سفیر آن وقت نظامالسلطان خواجه نوری بود که یکی از دوستان خیلی نزدیک خودمان بود که اقلا مدت ده سال رییس دفتر مادر من بود و او هم پیش اعلیحضرت نیامد . حتی یک ماشین شخصی خود اعلیحضرت را هم برایشان نفرستادند . در آنجا بود که باز هم یک نفر ایرانی پیدا شد که اسمش حسین صادق است که رفت و اتومبیلش را در اختیار اعلیحضرت گذاشت و گفت که من در اختیار شما هستم که هر کاری داشته باشید انجام دهم ولی خوشبختانه طولی نکشید . یعنی دو روز بیشتر طول نکشید که روز سوم سپهبد زاهدی تلگراف زد که کارها خاتمه یافته است.
* والاحضرت آن موقع در پاریس بودند؟
- نه ، من آن موقع در جنوب فرانسه بودم و پول اینکه سوار طیاره بشوم و بروم نداشتم. مجبور شدم که از یکی از دوستانم کمک بخواهم که مرا با ماشین ببرد . من یک روزه یعنی در هشت یا نه ساعت از جنوب فرانسه خودم را رساندم به رم.
* پول بلیت هواپیما را نداشتید؟
- وضع پولی من اینطور بود و مصدقالسلطنه اینطور سه سال مرا گذشته بود.
* بعد که در رم اعلیحضرت را ملاقات کردید چه پیش آمد؟
- اعلیحضرت را ملاقات کردم ولی به شما بگویم که بعد از آنکه اعلیحضرت هم برگشتند من به خاطر وضع مزاجیم و سلامتی خودم نتوانستم به ایران برگردم . مجبور بودم بروم به اروزن و مدت شش ماه در کوهستان باشم.
* اعلیحضرت را در رم چطور دیدید؟
- میدانید که هیچوقت تا آخر هم هیچ چیز از ظاهر ایشان پیدا نمیشد و ناراحتی خیلی زیادی دیده نمیشد . ولی بدیهی است که هر بشری ناراحت میشود که تاج و تختش و مملکتش اینطور از بین برود. ولی ایشان هیچوقت اینها را نشان نمیدادند و هر چه بود توی خودشان بود.
* در آنجا هیچ چیز یا مطلبی نفرمودند؟
- نه دیگر، یعنی همان وضعیتی را که پیش آمده بود شرح دادند ولی مطالب بیشتری نگفتند و فقط گفتند: آنقدر مصدق عرصه را تنگ کرده و هر دقیقه چیز بیشتری میخواست تا به آنجا رسید که ریاست قوا را هم میخواست. بدیهی است که آنجا دیگر اعلیحضرت استفامت کردند و ریاست قوا را ندادند.
* در آن وقتی که از تهران گزارش رسید که مصدق را انداختهاند، شما با اعلیحضرت بودید؟
- بله بودم که تلگراف آمد. خوب خوشحال شدند.
* موضوع را تلگرافی به ایشان خبر دادند؟
- نخست وزیر تلگراف کرد که ما منتظر اعلیحضرت هستیم که تشریف بیاورند که اعلیحضرت هم فورا تشریف بردند و من البته آن موقع نبودم و نمیدانم که چیست، البته مواجه شدند با یک پیشواز شایان توجه و تمام مردم شهر در کوچهها شادمانی میکردند.
* بعد از چه مدت تشریف بردید به تهران؟
- بعد از شش ماه.
* هنوز زاهدی نخست وزیر بود؟
- بله زاهدی دو سه سال نخست وزیر بود خیلی هم خوب بود.
* زاهدی چطور آدمی بود؟
- زاهدی آدم خوبی بود و من شخصا خیلی دوستش داشتم. دوست نزدیک بود و من با او خیلی نزدیک بودم و خیلی دوستش داشتم. ولی او نتوانست بماند و نماند و بعد از زاهدی علا نخست وزیر شد.
* علت اینکه نتوانست بماند چه بود آیا با اعلیحضرت اختلاف داشتند؟
- مثل اینکه اختلاف داشت. من نمیدانم بر سر چه بوده از آن اختلافات همینطوری داشتند راجع به اشخاصی که دور و برش بودند و ناراحتی داشتند. روی هم رفته از او راضی نبودند ولی در هر صورت او هم سعیاش را میکرد که واقعا زحمت بکشد ولی شاید تا آن حد نبود که خاطر اعلیحضرت راضی باشد.
* علا موقتی نخست وزیر شد؟
- علاء که همهاش نخست وزیر میشد. یک بار میافتاد و دو مرتبه نخست وزیر میشد تا بالاخره وزیر دربار شد که در آن موقع فوت کرد.
* علاء چطور آدمی بود؟
- علاء خیلی باهوش بود. خیلی فرنگیمآب و خیلی تحصیلکرده ولی به عقیده من یک آدم منفی بود.
* کار مثبتی انجام نداد؟
- نه فکر نمیکنم که در دوره نخست وزیریش کار مثبتی کرده باشد. تنها کار مثبتی که کرد پافشاری بود که در زمان گرفتن آذربایجان کرد که قضیه ایران را توانست به سازمان ملل ببرد و همچنین به شورای امنیت . این کار را علاء کرد.
خبرگزاری فارس
*************************************
کند و کاو در زندگی اشرف پهلوى
فردوست در رابطه با فساد اخلاقی و بی بند و باری اشرف پهلوی چنین میگوید: «پس از رفتن رضا شاه، اشرف بی بند و باری و فساد کم مانندی را شروع کرد. تهیه فهرست مردانی که در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا پهلوی با اشرف رابطه داشتند، بسیار دشوار و غیر ممکن است، چون حتی خود او نیز نمیتواند همه آنها را به یاد آورد، مسلماً لیست طویلی خواهد شد...
***
روز چهارم آبان 1298 در بیمارستان احمدیه تهران زنی به نام تاج الملوک (دختر تیمورخان آیرملو) هنگامی که همسرش در مأموریت بود در یک وضع حمل دو فرزند به دنیا آورد. یک پسر به نام محمدرضا و یک دختر که اشرف خوانده شد. دوران کودکی اشرف در تنهایی سپری شد زیرا هر گاه رضا خان هوای محبت کردن و سروکله زدن با بچهها به سرش میزد اول شمس که دختر ارشد او بود و بعد محمدرضا که پسر بود در آغوش او جای میگرفتند و تنها کسی که به حساب نمیآمد، اشرف بود. رضاخان یک عامل انگلیس بود و در این تردیدی نیست. کودتای 1299، [طبق اسنادی که موجود است]، در ملاقات ژنرال آیرون ساید انگلیسی با رضا، با حضور سید ضیاءالدین طباطبائی، برنامهریزی شد و پس از کودتا هم قریب پنج سال طول کشید تا رضاخان به سلطنت رسید.
رضاخان از مقام میرپنجی و ریاست کل قزاقخانه به مقام با اهمیت وزارت جنگ و فرماندهی کل قشون بعد از کودتایی که در سوم اسفند 1299 توسط او صورت گرفت، رسید. دو سال بعد، در نیمه دوم سال 1302 به کمک دوستانی که در مجلس و مطبوعات و به ویژه قشون نظامی داشت، پست ریاست وزراء را به خود اختصاص داد و دو سال پس از آن، پست فرماندهی و ریاست عالیه کل قوا را هم از شاه منتزع کرد و به مشاغل خود افزود. سرانجام در آبان ماه 1304 مجلس شورای ملی احمد شاه قاجار را از سلطنت خلع کرد و رضا خان را با عنوان والاحضرت پهلوی در رأس دولت موقت گماشت تا اینکه یک مجلس مؤسسان تشکیل شود و تکلیف رژیم بعدی کشور را روشن سازد. در آن مجلس مؤسسان که اکثر اعضای منتخبش زیر فشار سر نیزه قشون رضا خان از صندوقها سر در آورده بودند، سلطنت ایران به رضا خان تخصیص یافت و وی به عنوان اعلیحضرت رضا شاه پهلوی سر دودمان سلسله پهلوی رژیم جدید ایران را پایه گذاری کرد و طبیعی بود که به محمدرضا به عنوان ولیعهد توجه بیشتری میشد.
رضاخان علاوه بر مادر اشرف سه زن دیگر هم داشت. یکی قبل از تاج الملوک به اسم صفیه خانم (همدانی) که دختری به نام همدمالسلطنه از او داشت و دو زن بعد از مادر اشرف اولی توران امیر سلیمانی دختر مجدالسلطنه امیر سلیمانی بود که ثمره این ازدواج پسری به نام غلامرضا شد. اما این ازدواج بیش از یکسال دوام نیاورد و رضا خان به دلیلی نامعلوم توران را طلاق داد و یکی دو سال بعد با عصمت الملوک دولتشاهی ازدواج نمود که وی چهار فرزند به نامهای عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا و فاطمه برای رضاخان به دنیا آورد.
اشرف در مدرسه زرتشتیها درس خواند و زبان فرانسه را توسط مادام ارفع در خانه آموخت. وی به مطالعه داستانها و رمانهای عاشقانه فرانسوی علاقه زیادی داشت. وی از نظر اخلاقی شباهت زیادی به پدرش داشت و خصوصیات سلطهگری، فرمانروایی و سر سختی او شبیه رضاخان بود و کلاً خصلتی مردانه داشت. جسارت، قساوت و تهور در او به وفور یافت میشد درست برعکس محمدرضا، که فاقد چنین صفاتی بود. از طرفی تند خویی و بد زبانی را نیز از مادرش به ارث برده بود. در دوران نوجوانی و بلوغ با مهرپور تیمورتاش (پسر وزیر دربار) رابطه عشق و دوستی برقرار کرد و به او علاقه شدیدی پیدا نمود. اشرف در ذهن خود آرزوهای بزرگی را میپرورانید و برای خود نقشهها میکشید اما سرنوشت طور دیگری رقم زده شد. پدر مهرپور متهم به شرکت در توطئهای سیاسی علیه رضاشاه شده بود. تیمور تاش به دام افتاد و خانواده او دیگر موقعیت اولیه خود را از دست دادند در واقع موقعیتی پیش آمده بود که اشرف اگر هم میخواست جرأت طرح موضوع ارتباط با پسر وزیر دربار خائن را که متهم به جاسوسی برای شوروی بود، نداشت.
این اولین ضربه روحی بود که در زندگی به او وارد شد. اشرف در سالهای زیر بیست سالگی و قبل از ازدواج خواستهای بسیاری داشت که به خاطر شرایط زندگی در کاخ سرکوب میشد. و در مقابل این سرکوبها که قوانین اجتماعی و جنسیت برای او رقم زده بود [با بیپروایی به یک میل خود که همان کنار گذاردن قوانین و شرایط سنتی زن بودن و به کارهای مردانه پرداختن بود، میدان میداد.]او همیشه به مادرش در جواب اینکه چرا تو هم مثل شمس نمیخواهی خانم خانه بشوی جواب میداد دوست دارم که پیش محمدرضا باشم. پیش محمدرضا و دوستانش. با مردها حرف بزنم. ورزشهایی مثل اسب سواری، اتومبیل رانی و ورزشهای پسرانه انجام دهم. در سال 1317 رضا شاه تصمیم میگیرد که دو دخترش اشرف و شمس را به خانه بخت بفرستد و یکی از حوادث تلخ و دردناک این دوره از زندگی اشرف ماجرای ازدواج اوست. ازدواجی که به دستور پدرش انجام گرفت و به غرور و شخصیت او لطمه زیادی وارد کرد و سبب پیچیدگی شخصیت او شد. فردوست جریان ازدواج اشرف را از زبان خود او این چنین نقل میکند: «پدرم ما را صدا کرد و گفت موقع ازدواجتان است و دو نفر برای شما در نظر گرفته شده است. اما چون شمس خواهر بزرگتر است انتخاب اول با اوست و دومی هم نصیب تو خواهد شد.» چنین شد و چون فریدون جم خوش تیپتر و جوانتر بود شمس او را انتخاب کرد و علی قوام که چه از نظر قیافه و چه از نظر شخصیت با جم تفاوت زیادی داشت سهم اشرف گردید. پس از مراسم عقد و ازدواج هر دو به دانشکده افسری اعزام شدند. شمس و اشرف در زمان رضاخان جرأت نداشتند حرف طلاق را بزنند ولی بعد از تبعید او هر دو از همسران خود جدا شدند. اشرف درباره علی قوام در خاطراتش میگوید: «.... من از همان اول از علی قوام بدم میآمد. نمیدانم علتش این بود که او به اندازه فریدون جم جذاب نبود یا این که چون او را به من تحمیل کرده بودند از او بدم میآمد. یک هفته تمام از اتاقم بیرون نیامدم و گریه کردم.... و این حقیقت را نیز خوب میدانستم که پدرم هیچ گونه مقاومتی یا مخالفتی را از سوی هیچ یک از فرزندانش تحمل نخواهد کرد.»
ماجرای اولین ازدواج اشرف از نظر روانشناسان و کسانی که مجموعه اعمال و رفتار بعدی اشرف را مورد مطالعه قرار دادند، اهمیت بسیاری داشت. این کاریترین ضربهای بود که در آن دوران به اشرف وارد آمد و او را دگرگون کرد و پس از آن باعث شد که او دیگر از قالب یک دختر ساده با شیطنتها و گستاخیهای معمولی دخترانه خارج شده، تبدیل به ماری زخمی و زنی گستاخ و ماجراجو و جاه طلب شود و نسبت به سرنوشت خود و موقعیت ضعیفی که در آن قرار گرفته علم طغیان بردارد و اندیشه خود را متوجه مسائل دیگری از قبیل میل به خوشگذرانی و لذتطلبی کند و هدف غایی زندگی را کسب لذت و خوشی بداند و حتی اصول اخلاقی خود را بر پایه همین اهداف استوار نماید و با سفرهای متعدد، خرید لباسها و جواهرات گرانبها، مداخله در امور دربار، به راه انداختن جمعیتهای به اصطلاح نیکوکاری و نسوان و ترتیب دادن مجالس رقص و بالماسکه و تجمل گرایی، روح ناآرام و وجود ملتهب و بی قرار خود را تسکین دهد. مسافرتهای فراوان او نشان دهنده همین سرشکستگی روحی و نا آرامی وی بود و حتی به خردهگیریهای برادرش نیز توجه نداشت که از علم (وزیر دربار) خواسته بود به خواهرش بگوید آن همه مسافرتها و خرج تراشیدنها چه فایده دارد، که نتایج آن سفرها به صورت صدور تصویبنامههای محرمانه هیأت وزیران و پرداخت چکهای چند صد هزاری و چند میلیونی به اشرف ظاهر میشد.
اشرف را میتوان دچار عارضه شدید خود شیفتگی دانست. این عارضه زیر بنای جنسی دارد و فردی که بدان مبتلاست بیش از اندازه شیفته خود میشود. درباره ارزشهای وجود خویش اغراق میکند و از کسانی که به چاپلوسی و تملق و مداهنه از او بپردازند و خاطر روانی او را ارضا کنند، خشنود میگردد. در بهمن سال 1320 فوزیه همسر شاه به حالت نیمه قهر عازم مصر شد و محمدرضا برای اینکه فوزیه تحت تأثیر گفتههای مادرش (نازلی) در مصر نماند از اشرف خواست که همراه وی به مصر برود (فوزیه در این سفر شهناز دختر یک ساله خود و اشرف نیز شهرام پسر یک سالهاش را همراه برد). سفر به مصر باعث شد که چشم و گوش اشرف بازتر شود. وی در محافل و مجالس و باشگاههای شبانه مصر و میهمانیهای درباری متوجه شد که دربار شاهنشاهی ایران، در برابر درباری واقعی و اروپایی مآب تا چه اندازه محقر و ابتدایی و روستایی است. او همچنین دریافت که دربار مصر تا چه اندازه غربزده است و نیز پی برد که انگلستان مجهز به دیپلماسی و زور سر نیزه و قدرت و هیمنهای خاص است.
اشرف متوجه شد تظاهر و حقه بازی و عوامفریبی و رأفت نشان دادن ظاهری و دم زدن از خیریه و نیکوکاری بخشی از زمامداری، بهویژه در مشرق زمین است و زنان درباری مصر که دست او و خواهرش شمس را در ریخت و پاش و خوشپوشی، خرید از فروشگاههای اروپا، رقص، موسیقی، مشروب خواری، قمار و معاشرت با انواع و اقسام مردها بستهاند، در انظار عمومی با چه متانت و وقاری ظاهر میشوند و چگونه در صورت ظاهر به بیمارستانها و مؤسسات و بنگاههای خیریه و... سر میکشند و به مطبوعات مصری و خارجی امتیاز و رشوه میدهند که تصاویرشان را به چاپ برسانند.
اشرف برای بار دوم در زمستان 1321 به دلیل معالجه مادرش و عمل جراحی او به مصر سفر کرد و در این سفر با احمد شفیق که مأمور دون پایه اداره بیمه کشوری مصر بود آشنا شد. وی قبلاً به شغل خلبانی اشتغال داشت. بعد از مدتی اشرف عاشق دلخسته شفیق گردید و تصمیم گرفت با وی ازدواج کند. در آبان ماه 1322 شفیق به اتفاق اشرف به تهران میآید تا اشرف او را به برادرش معرفی کند. شاه به رئیس دفتر مخصوص خود فرمان میدهد محرمانه سوابق خانوادگی شفیق را از سفیر کبیر ایران در مصر جویا شود و علت مخالفت فاروق با شفیق را گزارش دهد.
محمود جم در پاسخ مینویسد: «اطلاع بدی راجع به احمد ندارم اما او کارمند شرکت بیمه است و وضع خانواده او همطراز والاحضرت اشرف نیست. اما شاه پیوسته نسبت به خواهر خود مهربان و با گذشت بود و میل رنجانیدن وی را نداشت از این رو وقتی متوجه میشود که فاروق به صورت ضمنی به اشرف اظهار دلبستگی کرده است تسلیم نظر پادشاه مصر نمیشود و بعد از تماسهای مکرر با سفارت ایران در مصر و نظر مساعد شمس درباره احمد شفیق که وی را دارای شهرت خوبی میدانست محمدرضا به اشرف توصیه میکند که از پدرش که در ژوهانسبورگ دوران تبعید را میگذراند کسب اجازه نماید و بالاخره با وصول پاسخ مساعد از رضاخان ماجرا در دی ماه 1322 پایان میپذیرد و اشرف و احمد شفیق به تهران میآیند و مراسم عقد و عروسی در تهران در 25 اسفند 1322 انجام میشود. شفیق ابتدا به عنوان مستشار امور هواپیمایی و سپس به عنوان مدیر عامل در رأس یکی از سازمانهای بزرگ کشور، سازمان هواپیمایی کشوری ایران قرار میگیرد. احمد شفیق بعد از ازدواج با اشرف بنا به توصیه وی از تابعیت مصری خود علیرغم میل باطنیاش دست کشید و تابعیت ایرانی را پذیرفت و طبق تصویبنامه هیئت وزیران ایرانی الاصل شناخته شد! پس از رفتن رضاخان، اشرف گفتههای پدرش را که از او خواسته بود در ایران بماند و در امور کشور به برادرش یاری دهد، مستمسک قرار داد و از میانه سال 1321 به تشکیل جلساتی با شخصیتهای مهم کشور و روزنامه نگاران پرداخت و اوامر و نواهی او در امور کوچک که به تدریج به شمار آنها افزوده شد و به امور مهم و حیاتی رسید، آغاز گردید. مشوق اشرف در این امر، علی سهیلی بود. سهیلی در قبال خواستهای اعضای خاندان سلطنت بسیار کوتاه میآمد و شاه هم در مقابل خواهر خود بسیار کمرو و بی دست و پا بود تا سالهای دوران حکومت دکتر مصدق هر آنچه را او میگفت، انجام میداد و پس از 28 مرداد 1332 بود که به دلیل تنفر عمومی مردم ایران، از او خواست مدتی در خارج بماند تا آبها از آسیاب بیفتد و بعد به ایران بازگردد.
اشرف در طی سالهای 1323 تا 1325 موفق شد علاوه بر علی سهیلی دو تن از شخصیتهای مهم کشوری و لشگری ایران را هم به سوی خود جلب کند. نخستین آنان، عبدالحسین هژیر از سیاستمداران مورد اعتماد دربار رضا شاه و محمدرضا شاه بود که دریایی از جاهطلبی و مقام پرستی را در کنار هوش و ذکاوت درباری، در خود گرد آورده بود. هژیر به غلام و چاکر اشرف پهلوی بدل شده بود و کلیه دستورها و خواستهای او را به اجرا در میآورد. فرد دومی که مورد توجه اشرف قرار گرفت ولی بعدها میان آن دو نفاق افتاد و رنجش خاطر ایجاد گردید، سرتیپ تحصیلکرده سن سیر فرانسه، علی رزمآرا بود. رزم آرا با وجودخوی استقلال طلب و شخصیت نظامی ویژهای که داشت، تا مدتها در مقابل دربار و اشرف سر تسلیم و اطاعت فرود آورد و زمانی در صدد مقاومت بر آمد که برادران و خواهران شاه، از جمله علیرضا و اشرف، نسبت به حدود جاهطلبی او مشکوک شده بودند و رزمآرا نیز در برابر خواستهای بی پایان آنان پایداری نشان میداد. (مناسبات محرمانهای هم میان رزم آرا و اشرف وجود داشت که نامههایی در اوایل انقلاب در یک مجله بنام کارنامک چاپ شد ولی اصل نامهها در دسترس نیست.)
یکی از وقایع مهم که در بهار سال 1325 در زندگی اشرف روی داد مسافرت او به مسکو و دیدار با استالین پس از بهبود مناسبات ایران و شوروی در دوران صدارت قوامالسلطنه بود که در مرداد سال بعد نظیر همان سفر را به ایالات متحده انجام داد و به حضور هری ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا رسید. در ششم اردیبهشت سال 1326 اشرف به آرزوی همیشگی خود دست یافت و به نیابت سرپرست عالی سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی نائل گشت و این سازمان به پایگاهی برای گسترش نفوذ، گردآوری موافقان و اختاپوس هفت سر برای بلع پول مبدل شد. این سازمان بسیار قدرتمند بود و به تدریج قدرت سیاسی نیز به دست آورد، زیرا یکی از دوایر این سازمان، کانون کار و آموزش، ویژه گردآوری و نگهداری ولگردان و متکدیان شهر تهران بود و از بهمن ماه 1326 جمع آوری گدایان و سکونت دادن آنان را در کانون کار و آموزش آغاز کرد و این کانون بعدها افراد مورد نیاز برای تشکیل اجتماعات به نفع دربار یا حضور در پای صندوقهای انتخابات را گردآوری میکرد. اشرف پهلوی در دوران نخست وزیری هژیر و پس از او تا پایان سال 1329، مرکز ثقل و کانون قدرت و تأثیر گذاری بر کشور بود و همه مقامات مهم سیاسی با نظر او تعیین و تأیید میشدند.
قاسم غنی در این باره میگوید: «در کسان خانواده، اشرف پهلوی همه کاره است. نفوذ غریبی در برادر تاجدار خود دارد. مداخله ایشان در تعیین سفرا، وزرای مختار و وزراء و سایر مقامات مؤثر است. بهوسیله این مقامات در تعیین معاونین و مدیران نیز تأثیر دارد. با وکلا و صاحبان جراید و معاریف تهران از هر طبقه تماس دارد.»
یکی از کسانی که براثر لطف و حمایت اشرف به مقام معاونت نخستوزیری هژیر نائل آمده بود جهانگیر تفضلی بود. وی در یادداشتهایش چنین آورده است:
در دوران نخستوزیری هژیر، بنای کار چنین گذارده شده بود که کارهای اطلاعاتی و امنیتی داخل و خارج کشور برعهده رکن دوم ستاد ارتش بود، هرروز یا هفتهای دو یا سه بار در دو سه نسخه گزارش برای سه مقام مهم کشور یعنی شاه، شاهدخت اشرف و نخستوزیر ارسال میشد. بعضی از گزارشها را ستاد ارتش به دلیل بسیار محرمانه بودن برای اطلاع نخستوزیر ارسال نمیداشت و فقط به نظر شاه و خواهرش میرسید. طی ماههایی که شاه به اروپا رفته بود گزارش شاه را هم برای نخست وزیری فرستادند و آن قسمت از گزارشهای بسیار محرمانه که رزمآرا ارسال آن را برای هژیر لازم نمیدید اشرف به علت اعتماد و لطف بخصوصی که به نخستوزیر منتخب خود داشت علیرغم نظر رزم آرا، نسخه مخصوص خود را برای هژیر ارسال میداشت. اشرف در سال 1326 تا 1329 که سالهای فرازین قدرتمداری و فرمانفرمایی سیاسی او بود، یکی از نمادهای ترقی ایران را گسترش هر چه بیشتر آداب و عادات و شیوههای زندگی اروپایی، به ویژه فرانسوی میدانست که در آن دوران کشورهای عقب مانده شرقی بیش از اندازه تحت تأثیر آن نوع تمدن، که تمدن پاریسی خوانده میشد، قرار داشتند. تأسیس نمایشگاههای مد بانوان، فرا خواندن مانکنها به ایران، راه اندازی قمارخانه و کازینوهای سلطنتی بابلسر و رامسر و آبعلی، احضار یک پزشک جراح پلاستیک از فرانسه برای رفع عیوب چهره خانمهای طبقه نخبگان، در رأس آرزوهای اشرف و دیگر بانوان دربار قرار داشت.
در طی سالهای 1324 تا 1329 اشرف آن محفلی که در ایران «دوره» خوانده میشود و دربار محمدرضا شاه و همه نخبگان هیأت حاکمه ایران در سالهای 1320 تا 1354 به برگزاری آن دورهها علاقهمندی وافر نشان میدادند. همه هفته چه در بهار و تابستان، چه در پاییز و زمستان مگر در آن روزهایی که در ایران نبود، به راه میانداخت و شمار فراوانی از درباریان، روزنامه نگاران، شاعران و ادیبان و روشنفکران و پویندگان جاه و مقام، یا علاقهمندان به ایجاد ارتباط با دربار در محفل او حضور مییافتند. اشرف پس از کسب تجارب دوران جنگ جهانی دوم، به روزنامه نگاران خیلی اهمیت میداد. کسانی مانند دکتر مصباح زاده ـ احمد دهقان ـ خسرو اقبال ـ جهانگیر تفضلی و محمود تفضلی به محفل او دعوت میشدند. خسرو هدایت نیز اغلب در کاخ اشرف دیده میشد. اشرف با حضار بسیار بی پرده و گاه خشن سخن میگفت و سعی میکرد حالتی دوستانه و خودمانی ایجاد کند. چهره خنده رو و گشاده اشرف در محفلهای هفتگیاش، تلاش او برای جا افتادن در میان اجتماع و یافتن طرفداران جدی باعث میشد هر هفته بر عده حاضران در مجالس دوره او افزوده شود. اشرف، تا پس از 28 مرداد سال 1332 که قدرت سلطنت مطلقه برادرش استحکام یافت و او دیگر نیازی به این گونه بازیها و جلب قلوب نمیدید. این روش را حفظ کرد و سعی داشت از تبسم و چرب زبانی و تشویق و وعده دادن برای افزودن بر تعداد ارادتمندانش بهره جوید. تلاش اشرف برای جلب قلوب در سالهای یاد شده تا پیش از رویداد سوء قصد به جان محمدرضا شاه در 15 بهمن 1327 به اندازهای بود که با بسیاری از عناصر چپ و روزنامهنگاران چپگرا هم رفت و آمد داشت و آنان را در کاخ خود میپذیرفت و حتی از طرحهای مهندسی امثال نورالدین کیانوری نیز برای ساختمانهای سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی در ازای پرداخت اجرت استفاده میکرد. در زمان نخست وزیری مصدق اتفاقات زیادی در زندگی اشرف رخ داد از جمله تبعید او به دستور مصدق و آشنایی اشرف با مهدی بوشهری، که بعد از ازدواج با او، مشکلات مالی شدیدی برای اشرف در خارج از ایران پیش آمد و این مشکلات به دلیل عدم موافقت مصدق جهت ارسال ارز مورد درخواست شاهدخت که در قمار گشاده دست هم بود به وجود آمد و این تنگنای اقتصادی و ولخرجی بیش از حد سبب شد که اشرف مقداری از اشیاء و مبلمان کاخ خود را در ایران بفروشد و مبلغ سی میلیون فرانک لباس و جواهر و عتیقه جات خود را در فرانسه به دو نفر کلاهبردار فرانسوی و یک تبعه اروپای شرقی (یوگسلاویایی) برای فروش عرضه کند. هم چنین وی مجبور شد مبالغی پول هم از افراد سرشناس در پاریس قرض بگیرد. از آن جمله فردی بنام صابری که بازرگان فرش مقیم پاریس بود، که هیچ گاه آن را عودت نداد. کلاً زندگی اشرف در پاریس با نوعی بی بند و باری و آلودگی به فساد همراه بود که به حیثیت او و دربار لطمهای شدید وارد آورد. دانشجویان ایرانی گهگاه در پاریس، شانزه لیزه، کاریته لاتن، پیگال، سن ژرمن دپره، بولوار بولونی و حتی در خیابان فورتونی، محل سفارت ایران، والاحضرت اشرف، نماد نیکوکاری و خدمت به مستمندان و درماندگان را دست در دست لهستانیها، یوگسلاویاییها، انگلیسیها، فرانسویها، و هر که «روی خوش و بر نیکو دارد» میدیدند و دچار حیرت میشدند که مگر این خانم شوهر و سه فرزند ندارد؟ پس چگونه در خیابانهای پاریس پرسه میزند و فکر آبروی برادر و خانواده خود را نمیکند. در همین زمان بود که در رستورانی با مهدی بوشهری آشنا شد. از سال 1331 تا 1339 که اشرف رسماً از احمد شفیق طلاق گرفت و به عقد بوشهری در آمد، در 1960 مجله Constellation چاپ پاریس مطلبی درباره اشرف چاپ کرده بود که در ضمیمه شماره 1 آمده است. وی همیشه در متن و حاشیه زندگی بانویی که خود را رهبر ترقی و تحول و تجدد جامعه بانوان ایران مینامید حضور داشت تا آنکه سرانجام پس از 8 سال این فراق عاشقانه خاتمه یافت و اشرف در سن 42 سالگی با داشتن سه فرزند یکی از علی قوام به نام شهرام و دو تا از احمد شفیق به نام شهریار و آزاده برای سومین بار ازدواج کرد. مهدی بوشهری تا انقلاب اسلامی اسما شوهر اشرف بود ولی کاری به کار او نداشت و رهایش کرده بود و اشرف هم به کارهای خود مشغول بود. بعد از کودتای 28 مرداد و مستقر شدن شاه بر تخت سلطنت، تا مدت شش ماه شاه به خواهر همزادخود اجازه بازگشت به ایران را نداد. نامههای پی در پی اشرف به علم و سپهبد زاهدی، نخست وزیر، حاکیاز آن بود که اشرف، که سهم بزرگی برای خود تصور میکرد، از بی اعتنایی برادرش و نرساندن چند هزار دلار در هر ماه به پاریس، عصبی و ناراحت است. شمار فراوانی از مفتخواران و ولگردان دورش را گرفته بودند و اینان همه برای سورچرانی و تفریح و لباس و جواهر و خرید کردن به پول نیاز داشتند. بالاخره اشرف بعد از سه سال تبعید در اواخر سال 1332 به ایران بازگشت و زندگی او پس از بازگشت با خوشگذرانی، کامروایی، گرد آوری ثروت از راههای نامشروع، پورسانتگیری، زد و بند با شرکتهای خارجی و استفاده مالی در قرار دادهای سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی سپری گردید. در این مورد سفارت آمریکا گزارش بیوگرافیک از اشرف تهیه کرده بوده که در ضمیمه شماره 2 آمده است. او شرکت در محافل و شب نشینیهای شبانه خود را از سر گرفت. شاه که بلافاصله پس از 28 مرداد، 45 میلیون دلار کمک مالی بی حساب از آمریکاییها فیالمجلس دریافت کرده بود، چند میلیون دلاری به برادران و خواهران خود بخشید. گرچه اشرف، اشرف پیشین نبود و دیگر حال و حوصله نخست وزیر و وزیر تراشی نداشت، اما کاخ تابستانی او در سعد آباد که اشرف آن را به اقامتگاه دائمی خود مبدل کرده بود، همچنان جولانگاه جاه طلبان و رجال و رجالههای سیاسی بود. بلیتهای بخت آزمایی در سراسر مملکت به فروش میرسید. اشرف در رأس عدهای از زنان درباری قرار گرفت و در سال 1345 سازمان زنان ایران را تأسیس و سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی را روز به روز عریض و طویلتر نمود. نام اشرف از حدود سال 1335 به بعد در امور مربوط به قاچاق تریاک و هروئین برده شد. او به پول علاقهای وافر داشت و تریاک و هروئین منبع سرشار پول بودند. در تهران این شایعه پیچید که اشرف برای انتقام گرفتن از مردم ایران بذر مرگ میکارد و تریاک خود را به صورت هروئین و مرفین توسط قاچاقچیان در دسترس جوانان ایرانی قرار میدهد. در این رابطه فردوست میگوید:
«اشرف قاچاقچی بین المللی بود و به طور مسجل عضو مافیای امریکاست. او به هر جا که میرفت در یکی از چمدانهایش هروئین حمل میکرد و کسی هم جرئت نمیکرد آن را بازرسی کند. این مسئله توسط بعضی از مأمورین به من گزارش شد و من نیز به محمدرضا اطلاع دادم که اشرف چنین کاری میکند. محمدرضا دستور داد که به او بگویید این کار را نکند. همین! چه کسی به اشرف بگوید؟ من؟ موقعی که خود محمدرضا نمیتوانست یا نمیخواست جلوی اشرف را بگیرد. من که بودم و چگونه میتوانستم؟ به هر حال، مساله قاچاق مواد مخدر و رابطه اشرف با مافیا بهتدریج علنی شد و چند بار به افتضاح کشیده شد و در مطبوعات خارجی انعکاس یافت. مهمترین این افتضاحات حادثهای بود که در نیس فرانسه برای او رخ داد» (در یک صبح زود که اشرف از قمارخانه با اتومبیل به ویلایش میآمد ناگهان اتومبیلی راهشان را سد کرد و فروغ خواجه نوری که در صندلی جلو نشسته بود را به رگبار بستند و او را خلاص کردند بعدها مشخص شد که آنها از مافیا بودهاند).
اشرف در سال 1348، به این سبب که یک چمدان کوچک حاوی تریاک به اروپا حمل میکرد. در فرودگاه زوریخ در سوئیس بازداشت شد. اما پس از اینکه پلیس فرودگاه دانست او با گذرنامه سیاسی سفر میکند و خواهر شاه ایران است وی را آزاد کردند. حسین فردوست درباره اشرف چنین ادامه میدهد: «پس از مصدق تا انقلاب، اشرف برای خود یک شاخه سیاسی ایجاد کرده بود و تمام رجال سیاسی که توسط محمدرضا از کار بر کنار میشدند. مانند نخست وزیر، وزیر، امیر ارتش و سایر افراد مؤثر، همه را پیرامون خود جمع میکرد..... هر فردی که توسط محمدرضا دفع میشد توسط اشرف جذب میشد.... این افراد پس از مدتی مجدداً به مشاغل مهم میرسیدند و معاون وزیر یا سفیر میشدند و راهشان برای ترقی آتی باز میشد.... پس کاخ اشرف محل دستهبندی نبود محل سیاست بود. او هر چند گاه فعالیتش را به فرد معینی اختصاص میداد، مثلاً، مدتی به دنبال منوچهر اقبال بود. مدتی به دنبال ابوالحسن ابتهاج، مدتی تیمور بختیار، مدتی حسنعلی منصور و بعد از او نیز از هویدا حداکثر سوء استفاده را کرد.»
فردوست در رابطه با فساد اخلاقی و بی بند و باری اشرف چنین میگوید: «پس از رفتن رضا شاه، اشرف روابط بی بند و بار و از نظر فساد کم مانندی را شروع کرد. اگر قرار شود لیست مردانی که در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهیه شود، علیرغم دشواری و غیر ممکن بودن کار، چون حتی خود او نیز ممکن است همه را به یاد نیاورد، مسلماً لیست طویلی خواهد شد...وی زمانی معشوقه تقی امامی بود.... زمان دیگر عاشق دکتر غلامحسین جهانشاهی شد.... [از افراد دیگر که میتوان نام برد]پرویز راجی.... فردى بنام پالانچیان (اشرف عاشق این فرد شده بود ولی وی به او توجهای نداشت و جواب رد به او میداد. همین موضوع باعث شد که اشرف با همدستی مأمورین ساواک او را به قتل برسانند) بعضی از هنرمندان و هنرپیشگان از جمله بهروز وثوقی و....»
در زمینه مالی نیز کارهای عجیب اشرف دست کمی از مسائل اخلاقی او نداشت. او به هیچ چیز بیش از مرد و پول علاقه نداشت و در این راه تا بدانجا رفته بود که علناً سر برادرش (محمدرضا) کلاه میگذاشت، اشرف رسماً پول میگرفت و شغل میداد. از وکالت تا وزارت و سفارت، و هیچ ابایی نداشت. سپس دستور میداد که در زمان اشتغالت هر کاری میخواهی بکن و این قدر به من بده! یکی از منابع مهم در آمد اشرف بلیتهای بخت آزمایی بود که ماهیانه 4 ـ 5 میلیون تومان حق و حساب میگرفت. اشرف یک قمار باز حرفهای در حد اعلاء بود. وی قمار بازهای حرفهای را جمع میکرد و وارد محفل خصوصی محمدرضا مینمود و یا محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت مینمود و سپس او را تشویق و تحریک میکرد که در پوکر از پس فلانی بر نمیآیی. محمدرضا هم از روی غرور لج میکرد که من او را داغان میکنم و...اشرفیا خودش بالای سر محمدرضا میایستاد و دستش را میخواند و یا دختری را بالای سر محمدرضا که در حال بازی با افراد باند اشرف از جمله حاجبی و اسکندری و.... بود میگذاشت و خلاصه با تقلب و ردکردن ورق از زیر میز کلک محمدرضا را میکندند. در این بازیها اشرف چنان محمدرضا را تحریک میکرد که مبالغ بالای 10 میلیون و 20 میلیون بازی میکردند و در یک شب مثلاً اسکندری 50 میلیون میبرد (البته صحنه را به نحوی درست میکردند که گاهی هم او ببرد) در پایان بازی، اشرف دسته چک محمدرضا را میآورد و به دستش میداد و او نیز چک میکشید و امضا میکرد. از این پول، اشرف قسمت عمده را خودش بر میداشت و به حاجبی و اسکندری هم چند میلیونی میداد. سفرهای اشرف که هزینههای گزافی را از خزانه دولت ایران برداشت میکرد بیش از اندازه بود. او در سفرهایش که معمولاً 10 تا 15 نفر را همیشه همراه خود داشت مبالغ هنگفتی را از دولت دریافت میکرد و دولتهای دست نشانده از قبیل هویدا و... برای اینکه به این خرج تراشیها سرسام آور که همراه با میلیونها تومان بر دولت تحمیل میشد، چهره قانونی بدهند، آن را به صورت تصویبنامه هیأت دولت در میآوردند. برای اینکه ارقام تکان دهنده چند صد هزار دلاری و چندین میلیون تومانی هم ارز ریالی را از ملت پنهان دارند، به دستور شاه و هویدا مهر قرمز محرمانه به هر تصویبنامه میزدند. در زندگی خصوصی اشرف پهلوی، «لذت جویی و خوشگذرانی، بی اخلاقی و بی اعتنایی به مسائل و مصالح ملی و کشوری» اصولی پذیرفته شده بودند. اشرف که خود فاسد بود، گروهی از افسران و سردمداران فساد را به دور خود گرد آورده بود و اینان را در همه سفرها با خود همراه میبرد. اطرافیان اشرف در زمره غربزدگان لاابالی، مادیگرا، فاقد اخلاق و بوقلمون صفتی بودند که نه تنها از احساسات و عواطف و علایق مذهبی در آنان خبری نبود، حتی دلبستگیهای میهنی و ملی و نیز کمترین احساسی به ایران نداشتند. زندگی آنان، بسته به محیط آموزش دوران جوانی و اقامتهای دراز مدتشان در خارج، در تقلید از شیوه زندگی انگلیسیها، فرانسویها، امریکاییها، اهمیت و ارزش قائل شدن بیش از اندازه برای خارجیان و نظرها و نصایح آنان که با ویژگیهای مردم ایران همساز نبود و میگساری، فساد اخلاقی، شب نشینیهای مکرر، قمار بازی و احتمالاً استفاده از مواد مخدر خلاصه میشد. آنان ایران را صرفاً از آن نظر میخواستند که در ساختار فاسد هیأت حاکمهاش شاغل بودند و منافع و امتیازاتی نا منطبق با شخصیت و ارزش ناچیز آن افراد کوچک و بی اهمیت از طریق باند بازی و وابستگی به این شاهپور یا آن شاهدخت یا اقبال و علم و هویدا، به آنان تعلق گرفته بود و اگر عوامل پشتیبانی کننده نبودند، آنان مردمی بی دست و پا و کاملاً عادی میشدند. در طول ماههای پاییز و زمستان سال 1357، اشرف اغلب اموال گرانبها، تابلوها، فرشها واندوختههای خود را از ایران خارج کرد. کاخ اشرف مانند بسیاری از کاخهای سلطنتی، از اثاث خالی شد و آنچه باید به خارج، به خانه مسکونی او در نیویورک یا به ویلایش در ژوان لوپن درنیس فرانسه برده شود، با پروازهای مختلف هواپیمای ملی ایران و دیگر خطوط هوایی خارجی به آنجا حمل گردید. پس از سقوط رژیم پهلوی اشرف احساس میکرد که گویی از خواب شیرین 25 سالهای بیدار شده و به همان روزهای بی پولی و آوارگی و احساس حقارت پاریس در تابستان سال 1332 بازگشته است، با این تفاوت که این بار خیالش، دست کم، از نظر گذران معاش راحت بود و صدها میلیون دلار که در حسابهای بانکی خود در سویس و نیویورک و لندن و پاریس داشت، خاطرش را از بابت آینده آسوده نگاه میداشت، اما از سوی دیگر کاملاً افسرده بود، زیرا این بار، بر خلاف گذشته، کمترین امیدی به بازگشت وجود نداشت، حتی در سالهای پس از انقلاب، تقریباً بیشتر دست پروردگان شاه به ارباب خود پشت کردند و به بدگویی از او پرداختند.
اشرف پهلوی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی
**************************************
بازخوانی پرونده اشرف
اشرف پهلوی سومین دختر رضاخان است. اولین دختر رضاخان «همدم السلطنه» نام داشت و حاصل ازدواج رضاخان با زنی به نام «صفیه» بود. صفیه خانم از اهالی همدان بود که رضاخان در اوایل انتصاب به فرماندهی آتریاد قزاق همدان، وی را صیغه نمود و پس از یک سال طلاق داد. دومین همسر رضاخان «تاج الملوک» نام داشت، وی فرزند یکی از فرماندهان ارشد قوای قزاق به نام تیمورخان آیرملو بود که در جریان انقلاب اکتبر 1917 روسیه به همراه خانوادهاش به ایران مهاجرت کرده و در تهران اقامت گزیده بود.
تاج الملوک دختری قد کوتاه و زشت رو و به اصطلاح عوام «ترشیده» بود و هنگام ازدواج با رضاخان بیش از 24 سال از سنش میگذشت که درآن زمان برای ازدواج سن زیادی بود زیرا عموم خانوادهها مطابق رسوم رایج دختران خود را تا پیش از سن 18 سالگی به خانه بخت میفرستادند. اما این مسائل برای رضاخان اهمیت نداشت. برای رضاخان که دوران کودکی و نوجوانی و جوانی خود را به عنوان «تابین» (قزاق بدون درجه همانند سرباز) در فوج قزاق گذرانده بود، این نکته مهم بود که با دختر یکی از امرای ارشد این فوج ازدواج میکند. ارتشبد فردوست در این مورد مینویسد: «در آن زمان برای رضاخان افتخاری بود که با یک دختر میرپنج ازدواج کرده است...»
اولین فرزند تاج الملوک، شمس نام داشت که دو سال بزرگتر از «اشرف» بود. اشرف در روز چهارم آبان 1298 ه- ش چند ساعت پس از تولد محمدرضا پهلوی در خانهای واقع در کوچه ضلع شمال شرقی میدان حسن آباد تهران به دنیا آمد. با تولد اشرف و محمدرضا تحولات بزرگی در زندگی رضاخان پدید آمد و از سوی ژنرال آیرون ساید- فرمانده نیروهای انگلیسی در بین النهرین- برای فرماندهی کودتای نظامی علیه احمدشاه قاجار انتخاب شد و در فرصتی کمتر از یک سال وی، در سوم اسفند 1299 به همراه سیدضیاءالدین طباطبائی به عنوان فرمانده نظامی کودتا به تهران حمله کرد و در کودتایی بدون خونریزی این شهر را تصرف کرده و از سوی شاه به عنوان وزیر جنگ معرفی شد. رضاخان به همین دلیل تولد محمدرضا و اشرف را خوش یمن تلقی میکرد و پیشرفتهایش در عرصههای سیاسی - نظامی را مرهون قدوم این کودکان میدانست. او تمام عاطفهاش را به پای محمدرضا میریخت و آنچنانکه باید و شاید به اشرف محبت نمیکرد، تاجایی که اشرف خود نیز متوجه این تفاوت و تبعیض شده بود و بعدها به هنگام تدوین خاطراتش به این موضوع اشاره کرد:
«قبل از من خواهر دوست داشتنیام، شمس به دنیا آمده بود و حالا هم پسری متولد شده بود که رؤیاهای پدر و مادرم را برآورده میساخت. این حقیقت که من در همان روزی متولد شده بودم که محمدرضا پهلوی ولیعهد و شاه آینده ایران به دنیا آمده بود، همیشه این فکر را در من تقویت میکرد که هرگز نباید از پدر و مادرم انتظار داشته باشم محبت و علاقه مخصوصی نسبت به من اظهار نمایند.»
اشرف در مدرسه زرتشتیها تحصیل کرد. زبان فرانسه را توسط مادام «ارفع» در خانه خواند و با مطالعه رمانهایی به زبان فرانسه به داستانهای عاشقانه فرانسوی علاقهمند شد. او در دوران نوجوانی و بلوغ با مهرپور تیمور تاش فرزند وزیر دربار رضاخان روابطی داشت اما پس از آن که تیمورتاش به اتهام جاسوسی برای شوروی مطرود رضاخان شد، این رابطه پایان یافت.
اشرف در 1317 به اصرار پدر و علیرغم میل باطنیاش با علیقوام پسر ابراهیم قوام ـ قوامالملک ـ ازدواج کرد. البته اشرف قبل از ازدواج زمینه فساد داشت و این نکته را بسیاری از درباریان و افراد نزدیک به او مورد اشاره قرار دادهاند. اما ازدواج با علی قوام را یکی از مهمترین عوامل مؤثر در بی بند و باری و گرایشهای فسادآلود وی میدانند. از جمله ارتشبد فردوست در این مورد مینویسد:
«...ازدواج اشرف با علی قوام در زندگی اشرف عواقب وخیمی گذارد. البته قبل از ازدواج با علی میدانستم که اشرف آمادگی زیادی برای فساد دارد... ازدواج با علی قوام در اشرف یک عقده شدید (به وجود آورد) و این روحیه او را تشدید کرد...»
روحیات علی قوام هم این وضعیت را تشدید کرد. زیرا وی موجودی بشدت فرصت طلب بود و بیشتر از اینکه به نفس ازدواج و زناشویی و کانون خانواده بیندیشد، در فکر منافعی بود که پیوند با دربار برایش مهیا میساخت. او به هیچ وجه در اندیشه وظایفش به عنوان یک شوهر نبود. اشرف در خاطرات خود مینویسد:
«شوهرم از این بی علاقگی و یا از اینکه بین ما هیچگونه محبتی وجود نداشت، به هیچ وجه ناراحت نبود. چنین مینمود که او به همین راضی است که رسماً شوهر دختر شاه باشد. او کمترین توجهی به این نداشت که ما باید با هم زندگی زناشویی واقعی داشته باشیم...»
با حمله متفقین به ایران و تبعید رضاشاه، شمس پهلوی و شوهرش فریدون جم به همراه فاطمه پهلوی و برادرهایش در معیت رضاخان به جزیره موریس در اقیانوس هند رفتند و اشرف به همراه شوهرش در تهران ماند. رفتن پدر و اشتغالات برادرش در کارهای مملکتی موجب شد تا اشرف از آزادی عمل بیشتری در ارتباط با مردان برخوردار باشد.
در آن زمان کشور در اختیار نیروهای متفقین قرار گرفت و نیروهای نظامی آمریکا و شوروی و انگلیس کشور را به تسخیر خود در آوردند. فردوست اوضاع تهران را بدین گونه توصیف میکند:
«وضع این سه نیرو (انگلیس، شوروی و آمریکا) از نظر برخورد و رفت و آمد با مردم متفاوت بود... در تهران نیروهای شوروی در انظار عمومی دیده نمیشدند... انگلیسیها نیز کمتر دیده میشدند و غالباً در باشگاههای خود بودند. ولی وضع آمریکاییها به کلی متفاوت بود. آنها در خیابان امیرآباد یک باشگاه داشتند که مخصوص افسران و درجه دارانشان بود. روزانه به هر کدام یک بستهای به عنوان جیره غذایی میدادند، که هر بسته برای مصرف 6-5 نفر کافی بود. در هر یک از این بستهها انواع و اقسام کنسروها، انواع نان ویتامینی که باید روزانه مصرف میکردند، دو بطری ویسکی و دو بسته سیگار خوب بود. آمریکاییها به سرعت باشگاه امیرآباد را به مرکز فحشا تبدیل کردند. کامیونهای آمریکایی به مرکز شهر میآمدند و دخترها را جمع میکردند و به باشگاه میبردند. دخترهایی که به این اوضاع تمایل داشتند، صف میکشیدند و منتظر میماندند. مثل اینکه در صف اتوبوس هستند. کامیونهای روباز ارتش آمریکایی میآمد و دویست، سیصد دختر را سوار میکرد و میبرد. آمریکاییها هر چند پول نداشتند، ولی با همین بستهها دخترها را راضی میکردند. من با یکی از کسانی که به باشگاه میرفت آشنایی داشتم و دیدم که انبارخانه او تا زیر سقف از این بستهها چیده است. هر روز که میرفتند یک یا دو بسته میگرفتند. این بستهها قیمت گرانی داشت و خرید و فروش میشد. یکی از کسانی که با آمریکاییها رفت و آمد داشت خاله محمدرضا بود که اکنون شاه ایران شده بود...»
اشرف پهلوی هم در شمار زنان و دخترانی بود که بی پروا به باشگاه آمریکاییها میرفت و با سربازان آمریکایی رابطه برقرار میکرد. خودش در این مورد مینویسد:
«در اولین سالهای پس از رفتن پدرم به تبعید، تغییرات مهمی در زندگی من ایجاد شد. با وجود آنکه ما در دورهای پر از اضطراب زندگی میکردیم، حضور این همه خارجی در تهران سبب شده بود که این سالها برای من به صورت دورهای برای کشف و شناخت چیزهای تازه درآمد. شهر تهران فعالیت و جنب و جوش بیشتری پیدا کرده و در پیرامون ما طنین موسیقی و زبانهای گوناگون به گوش میرسید. افکار و عادات و رسوم خارجی کم کم شروع به خودنمایی میکرد، با وجود آن که من آدم محتاطی هستم و در آن زمان با عده معدودی روابط خصوصی داشتم، بی اندازه کنجکاو بودم بدانم دیگران چگونه زندگی میکنند و افکار و احساسات آنان چیست؟ با از بین رفتن کنترل شدیدی که پدرم نسبت به ما اعمال میکرد و در شرایط حاد و پر فراز و نشیب دوران جنگ، من آزاد بودم که برنامه روزانهام را آن طوری که خودم میخواستم تنظیم کنم... با در نظر گرفتن شیفتگی خاصی که به فرهنگ غربی پیدا کرده بودم، هنگامی که شنیدم... سربازان آمریکایی به پایگاه امیرآباد خواهند آمد، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم... دلم میخواست یک شب را بدون دردسر و دور از تشریفات رسمی در چنین مجلسی بگذرانم. از این رو... (به صورت ناشناس) به امیرآباد میرفتم... رابطه سربازان آمریکایی نسبتاً گرم و دوستانه بود...»
در بهمن 1320 که فوزیه همسر اول شاه به حالت قهر عازم مصر شد، اشرف به درخواست برادرش با فوزیه همسفر شد. اما سفر اشرف به مصر و مشاهده میهمانیها، باشگاههای شبانه، مجالس رقص و مشروبخواری و معاشرتها و معاشقههای درباریان مصری، اشرف را بیشتر از گذشته، بیقید و بند ساخت. اشرف در سفر به مصر عاشق یک کارمند اداره بیمه به نام احمد شفیق شد و او را به تهران آورد و در اسفند 1322 رسماً با وی ازدواج کرد. به دنبال این ازدواج، شفیق به اصرار اشرف از ملیت مصری خود دست کشید و ملیت ایرانی پذیرفت.
انواع قمار در دربار پهلوی به شکل یک تفریح روزمره درآمده بود. اما در دربار هیچ کس در قماربازی به پای اشرف نمیرسید. «از مشکلات اخلاقی اشرف قماربازی مفرط او بود... اشرف بیشتر شبهای تابستان در رستوران دربند، بساط قمار راه میانداخت و زمستانها هم این بساط در کاخ اختصاصی به راه بود.» اشرف چنان در قماربازی خود را صاحب انحصار میدید که به گزارش ساواک «جلسات قمار دربار شاهنشاهی که قبلاً در کاخ اختصاصی برقرار میشد به کاخ والاحضرت اشرف پهلوی منتقل گردیده و روزهای چهارشنبه هر هفته اعضاء خاندان جلیل سلطنتی پس از صرف ناهار تا پاسی از شب به بازی مشغول میگردند.» در این جلسات، قمار نه به عنوان یک بازی و تفریح، بلکه به عنوان برد و باخت جدی صورت میگرفت. طبق همین گزارش «والاحضرت شاهپور محمودرضا مبلغ 5/2 میلیون ریال باختهاند.» نقش اشرف در قماربازی دربار، نقش یک تشویق کننده بود و حتی «محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت میکرد و سپس او را تشویق و تحریک میکرد.»
اشرف وقتی به خارج از کشور میرفت نیز یک مشتری دائم قمارخانههای اروپا بود. در سال، 1331 که هنوز فساد دربار به اوج خود نرسیده بود، به گزارش ساواک اشرف در تعطیلات عید نوروز «در یکی از قمارخانههای پاریس مبلغی در حدود سیصد و پنجاه هزار ریال باخته بود.» در اواخر عمر رژیم اشرف بیشتر اوقات خود را در قمارخانههای اروپایی میگذراند. این زندگی شخصیت دوم دربار شاهنشاهی ایران بود.
دربار پهلوی به رغم همه شعارهای مبارزه با مواد مخدر، خود به آن آلوده بود. حتی رضا شاه نیز به مواد مخدر معتاد بود. همسرش ملکه مادر بر این داستان شگفت اعتراف دارد: «رضا مطابق عادت معمول صبحها که از خواب بلند میشد، به اندازهی یک پشت ناخن تریاک استعمال میکرد و ایضاً شبها هم.»
اشرف نیز در قاچاق مواد مخدر شهرت جهانی یافته بود. فردوست معتقد است «اشرف قاچاقچی بینالمللی و به طور مسجل عضو مافیای آمریکاست». فردوست به عنوان مسئول دفتر ویژه اطلاعات مدعی است اشرف «هر جا که میرفت در یکی از چمدانهایش هروئین حمل میکرد و کسی جرأت نمیکرد آن را بازرسی کند.»
در سال 1348 به دلیل حمل یک چمدان حاوی تریاک در فرودگاه زوریخ بازداشت شد اما پلیس سوئیس پس از بررسی گذرنامه سیاسی او و با توجه به نسبتش با محمدرضا پهلوی او را آزاد کرد. با این حال در اسفند همین سال وی به ریاست کمیسیون حقوق بشر ایران نیز منصوب شد!
اشرف در جریان همکاری با باندهای بینالمللی تا نزدیکی مرگ نیز رفت. صبح (شهریور 1356) هنگامی که از یکی از کازینوهای پاریس به طرف منزل میرفت، یک اتومبیل راه را بر آنها مسدود کرد و اتومبیل اشرف را به رگبار بست. یکی از همراهان اشرف، به نام خواجهنوری کشته شد ولی اشرف جان سالم به در برد. بیشتر تحلیلگران در روزنامههای غربی این ترور را توسط باندهای مافیا دانستند که به خاطر اختلاف مالی به اشرف اعلام خطر کردهاند و قصد کشتن وی را نداشتهاند. معروفترین قاچاقچی عتیقه در دربار، شهرام پسر اشرف بود. وی یک گروه مجهز گنجیاب و حفار را در خدمت داشت. آنها را به تپههای تاریخی میفرستاد تا اشیای عتیقه را از خاک بیرون بکشند.
اشرف در تحمیل هزینه سفر به دولت، گوی سبقت را از همگان ربوده بود. طبق اسناد منتشر شده هزینههای اشرف در مسافرتهای به خارج، رشد تصاعدی داشته است. در حالی که در سال 1349 در مسافرتش به آمریکا فقط 1000 دلار بابت مخارج از وزارت دربار دریافت نموده، در سال 1356 در سفری به آمریکا نیم میلیون دلار هزینه به بیتالمال تحمیل کرده است. البته اگر مسافرتهای اشرف نیز مانند هزینههایش از رشد برخوردار باشد، باید تحمیل هزینه سفر اشرف بر دولت ایران سرسامآور باشد. طبق همان اسناد، اشرف برای مسافرتهای خارجی خود در چند نوبت دیگر به دستور وزارت دربار ارز گرفته است. در 6 دی ماه 56، دو میلیون دلار برای مسافرت به سوئیس. در 8 دی ماه 56، 300000 دلار برای مسافرت یک ماهه و نیمه به سوئیس و تایلند. در 9 اسفند 56، 3000000 فرانک فرانسه برای مسافرت به پاریس.
اشرف در سال 1344 که وضعیت مالی ایران به شدت وخیم بود تنها هفت دستگاه اتومبیل سوار اپل، مرسدس بنز 230 و 220 کادیلاک، جاگوار و بیوک از طریق گمرک تهران وارد کرده است و در سال 1346 سه دستگاه شورلت و مرسدس بنز بر این ماشینها افزود و شاید باور نکردنی باشد که اشرف در سالهای 44 و 46، 880 صندوق، چمدان لباس و چند عدل پارچه از گمرک مهرآباد بدون مراحل قانونی ترخیص کرده است.
اشرف در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی بیشتر اموال گرانبها، تابلوها، فرشها و اندوختههای خود را از ایران خارج کرد و به منزل مسکونیاش در نیویورک و ویلایش در نیس فرانسه برد. هنگام پیروزی انقلاب اسلامی، وی صدها میلیون دلار در حسابهای بانکی در نیویورک، لندن، پاریس و سوئیس داشت. اشرف اکنون در امریکا به بیماری آلزایمر دچار شده و حافظه خود را نیز از دست داده است.
تابناک
***************************
سایه یک زن پشت بحرانهای دهه 30
در دوران زمامداری مصدق سه واقعه مهم تاریخی (30 تیر، 9 اسفند 1331 و 28 مرداد 1332) در ایران به وقوع پیوست. صاحب نظران بر این باور بودند که عامل و کارگردان این سه رویداد تاریخی مهم اشرف پهلوی بوده است. اشرف پهلوی خواهر شاه؛ عبدالحسین هژیر، دکتر منوچهر اقبال، خسرو هدایت، نوری اسفندیاری و احمد دهقان را از گمنامی به اوج شوکت و مقام در صحنه سیاسی ایران رسانید.
اشرف در تعیین وزرای کابینههای ده سال (از 1321 تا 3132) به استثنای کابینه دکتر مصدق نظر داشت. «اشرف و فوزیه، اشرف و ملکه ثریا، اشرف و قوام السلطنه، دعوت یک فیلمبردار آمریکایی از اشرف برای بازی در فیلم و تا مصدق سرکار است اشرف به ایران باز نخواهد گشت...” این مطلب تیتر درشت صفحه اول بعضی از نشریات معروف خارجی و داخلی را در سالهای (31 و 32) تشکیل میداده که قسمتهای برجسته و مهم آن از این قرار است: «اگر مدتی اشرف پهلوی به ایران سلطنت کند، سرنوشت این کشور عوض خواهد شد....” این جملهای است که گاهگاهی در کاخهای سلطنتی تهران شنیده میشود و مادر شاه با گفتن این جمله درد نهانی و نارضایتی خود را از وضع فعلی بیان میکند.
در هفته دوم ماه اوت (1952) اشرف پهلوی وارد پاریس شد تا از آنجا به کالیفرنیای آمریکا برود. در فرودگاه پاریس اشرف پهلوی از حکومت دکتر مصدق تحسین و تمجید کرد و تبعید کننده خود را فردی لایق برای حکومت ایران خواند. ولی خبرنگارانی که در فرودگاه حضور داشتند فهمیدند که این تحسین چقدر برای خواهر جوان شاه ایران ناگوار و رنج آور است.
تقریباً یک ماه قبل موقعی که اشرف پهلوی از سفر هشت ماهه خود در اروپا به تهران بازگشت دکتر مصدق نخست وزیر ایران به ملاقات شاه رفت و گفت: «اشرف باید از ایران برود و گرنه وقایع ناگواری را پیش بینی میکنم.” شاه جواب داد که خواهر او فرد آزادی است و حق دارد در کشور خود زندگی کند. ولی پیش بینی مصدق به حقیقت پیوست و آن وقایع خونین «سیام تیر 1331) پیش آمد. پس از این واقعه که مصدق بر سر کار آمد در اولین ملاقات خود با شاه ایران گفت: «من فقط به شرط خروج اشرف از ایران زمامداری را قبول میکنم و اگر شاه میخواهد سلطنت کند اشرف باید از ایران برود. این بار شاه نتوانست جواب رد به مصدق بدهد و به خواهر خود دستور داد که هر چه زودتر ایران را ترک گوید. دکتر مصدق و تمام اطرافیان او، اشرف پهلوی را گرداننده اصلی حوادث اخیر ایران و یکی از عوامل مهم روی کار آمدن قوام السلطنه و کشتار صدها تن از مردم این کشور میدانند.
به عقیده آنها اشرف بود که نظر شاه را نسبت به دکتر مصدق تغییر داد، مجلس سنا را به مبارزه علیه دولت واداشت، میان شاه و قوام آشتی داد و بالاخره آن تحول سریع و عجیب را در عرض ده روز اقامت خود در ایران فراهم آورد. این اولین بار نبود که اشرف عامل تغییر و تحول تازهای در ایران شده بود، بسیاری از وقایع و تحولات سیاسی ایران محصول فکر و کار او بود. او نه تنها شاه، بلکه کلیه برادرانش را زیر نفوذ خود داشت و زندگی خصوصی آنها را تحت کنترل خود درآورده بود، اشرف سالها یکه تاز میدان سیاست ایران و حاکم بر دولتهای ایران بود. به عقیده دکتر مصدق در گذشته بعضی از زنان درباری شاهان را از راه راست منحرف کردهاند و نفوذ و مداخلات اشرف موجب بسیاری از خرابیها شده است. دکتر مصدق در درجه دوم تاج الملوک (مادر شاه) را متهم در امور سیاسی میکند، ولی او مادر شاه را به اندازه اشرف پهلوی خطرناک نمیداند، نفوذ و مداخلات اشرف پهلوی در امور کشور تقریباً بر همه ایرانیان معلوم است.
هر وقت واقعه مهمی اتفاق میافتاد فوراً افکار عمومی متوجه اشرف میشود و همه می گویند کار اشرف بود. چنان که در واقعه روی کارآمدن قوام هم بیشتر حملات متوجه اشرف بود و همه میگفتند: «اشرف آمد و کار خود را کرد». تمام زندگی سیاسی اشرف عبارت از این حس خودخواهی و جاهطلبی بود. او حاضر نبود نفوذ و قدرت زن دیگری را در خانه سلطنتی به چشم خود ببیند و از این جهت فوزیه همسر اول شاه را (خواهر ملک فاروق پادشاه اسبق مصر) از ایران بیرون راند. او حتی با ازدواج دوم برادر خود با ثریا مخالف بود ولی پس از اینکه دید (ثریا) همسر جدید شاه قدرت طلب نیست و در امور سیاسی به هیچ وجه مداخله نمیکند دست از مخالفت با ثریا برداشت. اگر در طی سالهای (1321 تا 1333) ده بار بحران سیاسی مهم روی داده باشد اقلاً در پنج بار آن اشرف پهلوی دست داشته است. در این مدت ده سال، اقلاً نیمی از نخست وزیرانی که روی کار آمدند و سالها حکومت کردند را اشرف پهلوی روی کار آورده بود. اگر سیاستمدارانی مانند ساعد مراغهای در ایران متوالیاً بر سر کار میآمدند و سالها حکومت میکردند با پشتیبانی و حمایت اشرف پهلوی بوده است زیرا اشرف نخست وزیران ضعیف را بیشتر میپسندید، وزرای کابینه آنها را شخصاً تعیین میکرد و همیشه دوستان او در این کابینهها اکثریت را در دست داشتند. در میان نخست وزیران ایران اشرف فقط با قوام السلطنه خوب بود، زیرا قوام با وجود قلدری و خود خواهی بر اهمیت و نفوذ اشرف اذعان داشت و اغلب توصیهها و سفارش او را میپذیرفت. در سال (1964) که بحران آذربایجان، قوام را بر سر کار آورد اشرف به او توصیه کرد که با روسها کنار بیاید، قوام السلطنه سیاست متمایل به چپ را در پیش گرفت و اشرف هم به روسیه شوروی مسافرت کرد. در آن موقع او را متهم به تمایلات چپ کردند ولی بعدها اشرف مورد حمله عناصر دست چپ قرار گرفت و دروغ بودن این ادعا روشن شد.
ستاره اقبال اشرف پهلوی از زمانی رو به افول گذاشت که رزم آرا بر سر کار آمد. رزم آرا بر خلاف رویه اسلاف خود بدون کوچکترین مشورتی با اشرف، کابینه خود را تشکیل داد و به اعتراضات بعدی اشرف هم وقعی نگذاشت. اشرف از این خودسری عصبانی شد و دست به تحریک و کارشکنی علیه دولت زد. رزم آرا از این تحریکات خشمگین گردید و شکایت به شاه برد. رزم آرا حتی در مقام مقابله هم برآمد. به تحریک سپهبد رزم آرا نخست وزیر ایران مطبوعات مهم دنیا مطالب زنندهای علیه اشرف انتشار دادند (اشاره به مقالات مجله تایم و مطبوعات انگلیس) مقارن همین احوال بود که رزم آرا روز (16 اسفند 1329) در مسجد شاه (سابق) به قتل رسید و باز انظار متوجه اشرف گردید. ولی منطقی نیست که قتل رزم آرا را با اقدامات اشرف مربوط بدانیم زیرا پس از رزمآرا و دوران کوتاه زمامداری حسین علاء مردی در ایران بر سر کار آمد که حتی اجازه اقامت در ایران را به او نداد. دکتر مصدق از همان ابتدای نخست وزیری، با اشرف به مبارزه برخاست. آیة الله کاشانی پیشوای مذهبی ایران نیز در این مبارزه او را همراهی میکرد. اشرف که قریب ده سال بر صحنه سیاست ایران سایه افکنده بود، ناگهان خود را در میان طوفانی از مخالفتهای قشر عظیم ملت ایران و مقامات مسؤول مهم مملکتی و مذهبی ایران دید و بالاخره تحت فشار دکتر مصدق که متکی بر افکار عمومی بود مجبور به ترک ایران شد. این مبارزه پنهانی بین اشرف و مصدق ادامه داشت تا اینکه حکومت دکتر مصدق متزلزل و ضعیف گردید و اشرف موقع را برای مراجعت به ایران مناسب تشخیص داد. با مراجعت اشرف به تهران دکتر مصدق فهمید که دیر یا زود جریان بر علیه او عوض خواهد شد و به همین جهت مبارزه با او را تجدید کرد، ولی اشرف خیلی سریع و ماهرانه نقشههای خود را به اجرا گذاشت. قیام اغتشاشی که پس از استعفای دکتر مصدق و روی کارآمدن قوام السلطنه در ایران پیش آمد برای اشرف غیر منتظره بود، معذلک اشرف معتقد بود میتوان طغیان را فرو نشاند چنان که یکی از نزدیکان دربار شاه میگوید حتی در روز سیام تیر شاه را به مقاومت تشویق میکرد ولی شاه که دقیقه به دقیقه از وخامت کار مطلع میشد بالاخره فریاد زد «من با این طغیان شدید که منجر به کشتار بی حساب گردید نمیتوانم موافقت نمایم.” و قوام السلطنه را برای استعفای اجباری به کاخ سعدآباد فراخواند.
فردای این قیام خونین مصدق به شاه گفت که ملکه مادر و اشرف دو مانع مهم دوستی و صمیمیت بین ما هستند و باید از ایران خارج شوند: این دومین دوره مسافرت یا (تبعید) اشرف پهلوی است.
منابع:
1 - زندگی سیاسی عبدالحسین هژیر، جعفر مهدی نیا، انتشارات پانوس، تهران، 1373
2 - ص 6 و 7 شماره 91 سال 13 خواندنی ها، نوشته: علی اصغر ایرانی
روزنامه قدس
***************************
انتهای پیام/