میراث دار حرمت؛ روایتی از شهیده کوهدشتی + تصاویر

میراث دار حرمت؛ روایتی از شهیده کوهدشتی + تصاویر

بمباران سال ۶۵ که بر کوهدشت شبیخون زد، «مریم حق‌ندری» را شهید کرد، حالا نام او به‌عنوان تنها خیابانی در کوهدشت بوده که آراسته به شهید زن است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از کوهدشت،او آن سال‌ها جوان‌تر بود که صدای انفجار را شنید. هواپیماها آمده‌بودند به آسمان در غبار. در روزی شبیه همه روزهای مضطرب جنگ. دخترش تازه از سرپناه بیرون زده‌بود. پرنده‌های آهنین پدیدار می‌شوند در وضعیت قرمز کوهدشت:«شبیه برگِ درخت خمپاره می‌بارید. همان‌سالی که شبیخون عراق بمباران زد.»

با مهیبِ ترکش‌ها هراسان می‌رود به‌سمت میدان قدس. بوی باروت و خاک. زنان و مردان بی‌شماری تنیده‌اند در خون. 41 نفر با دخترش شهید می‌شوند در 11فروردین 65. نگاهمادر هزار ساله می‌شود، پیر از بی‌رحمی جنگ. از آوارگی‌های روزمره.

شهیدی با یک‌دست

حالا از آن‌روزِ بخت‌برگشته سال‌ها گذشته با حُزن. یادگار زندگی«فاطمه خزایی» 7‌فرزندتحصیل‌کرده است. نشسته روی تخت. بریده از جراحی و دردپا: «آن‌روز در بمباران نیروهای سپاه و بسیج به‌سمت میدان آمدند. با هزار زحمت پیکر شهیدان را به درمانگاه محمد رسول‌الله(ص) انتقال دادند. ما هم رفتیم برای پیداکردن نشانه‌ای از دخترم. انبوهی از مردم آمده‌بودند پی جست‌وجوی اهل و عیال‌شان. مریم را نتوانستم پیدا کنم. به بهشت‌زهرا رفتیم. آن‌جا هم هیچ اثری از او نبود. من در پی بوی پیراهنش. دخترم را میان شهیدان یافتم، بدون یک‌دست. هرچه گشتیم میان پیکرها دست قطع‌شده‌ او پیدا نشد. مریم را با یک‌دست به‌خاک سپردیم. فقط ماندگان جنگ می‌دانند که مرگ چقدر نزدیک است به دمادم حیات. آن‌قدر نزدیک که صدها تن را در چند ثانیه بغلتاند به خاک‌وخون.»

رنگ چشم‌های فاطمه درهم می‌غلتد. انگار نیمی از صورتش را همین چشمان هراسان و گریزان پر کرده‌است. اشک آماده‌‌ سُریدن است و بیخِ گلویش کمین‌ زده. لب‌هایش می‌جنبد، چیزی شبیه به آخرین لحظه‌های پای رمق. شبیه پرنده‌ای غریب در آخرین آسمان.

وداع تشنه‌لب

پدر آن طرف‌تر ایستاده، صبور و سربه‌زیر. 67 سال دارد با داغ فرزند بر پیشانی. بریده‌بریده با چشم حرف می‌زند و بعد مکثی ممتد خیره در قاب دختر. چشم‌های متین مریم را نگاه می‌کند. دختری ایستاده در قاب سیاه‌وسفید، با نگاهِ بی‌جنبش. زیبا و دوازده‌ساله.

«حسن‌علی حق‌ندری»، سرش را می‌اندازد پایین. صدایش مثل گمشده‌ای در مه و غبار از دوردست‌ها می‌آید. ته‌مانده‌ اشک‌ را با کف دست از گونه‌های اندوه می‌چیند:«دخترم چند هفته پیش‌تر از شهادتش خبر داده‌ بود. گفته‌بود اگر شهید شدم، رد مرا در کوچه‌ی خسروی پیدا کنید. بمباران که شد، مریم را میان انبوه پیکرها با تقلا یافتم. بالای سرش رفتم. خون از او روان بود و تشنه. طلب آب می‌کرد، شبیه گنجشکی دهان‌باز و رو به لب‌های مادر. آب نبود. با دهان خشک برای همیشه رفت. او آن‌روز خواسته‌بود دخترعمویش را بدرقه کند. در حال بازگشت بود که انفجار شد و دیگر برنگشت. ما ماندیم با خاطرات مؤمن او.»

تنها کوچه شهید زن

زنگِ در کلام مادر را می‌بُرد. کامل‌زنی وارد می‌شود با سربند و خال کبود در چالِ چانه. از آن خال‌ها که با دوده نقش می‌زنند بر صورت بخت. آمده به احوال‌پرسی. فاطمه پس از رفتن او کلام منطقع را می‌آورد سر سطر:«حدود 3 سال پیش بود که از نیروهای شهرداری آمدند درِ خانه‌مان. از ما برای نامگذاری کوچه‌مان به‌نام دختر شهیدم سؤال کردند. آن‌روز در قلبم شوق رفت. گفته‌بودم افتخار می‌کنم که نام او میان یک شهر بدرخشد. از کسی که این پیشنهاد را هم داده، سپاسگزارم. بعد کوچه به‌نام شهید«مریم حق‌ندری» ماندگار شد. تنها خیابانی در کوهدشت که نام شهید زن دارد.»

جنگ که خاطره شده‌ است، مادر هنوز ریزبه‌ریزِ نشانی‌های دختر را به‌یاد دارد در آغوش خاطر:«مریم از کلاس اول ابتدایی نماز می‌خواند. روزه‌هایش را هم ادا می‌کرد. آن‌چنان پایبند به حجاب بود که گویی چادر یار دیرینش. از کمک در کارهای خانه کوتاهی نمی‌کرد. در مدرسه خیابان بوعلی درس می‌خواند. پیش پای دلم روشن بود از آینده‌اش. روزگار او را برای ما ماندگار نکرد. به شهدا پیوست. این سال‌ها بنیاد شهید در جای خالی او گاه‌گاهی آمده‌اند به عیادت ما.»

چشم‌روشنی شهادت

پدر آرام‌تر شده، چنان قلبِ رهیده از پریشانی شب‌های دراز. به لهجه‌ی آمیخته با لری خرم‌آبادی، با صدایی که از عمق دره‌ها می‌آید، لب‌های گریخته را وا می‌کند:«در سال 65 راننده بودم. به نورآباد رفته‌بودم. پس از برگشت ماندم در خرم‌آباد. بمباران پیچید در وضعیت سفید. خیابان مولوی تکه‌تکه شد با انفجار. به کوهدشت که رسیدم، وضعیت قرمز بود. یکی از آشناهایمان خواسته‌بود برود خانه‌شان. نگذاشتم. نهیب زدم که خرم‌آباد را در وضعیت سفید بمباران کرده‌اند، دیگر وای به‌حالِ وضعیت‌های قرمز. او ماند. مریم رفت و دیگر برنگشت. حالا ما مانده‌ایم با چشم‌روشنی شهادت او. هرچه عمر بر داغ‌دیدگان بگذرد، دل‌کندن از خاطرات عزیزان سخت‌تر است. حساس‌تر می‌شوند‌‌‌‌‌. آزرده به نازک‌ترین خراش. برای خانواده شهدا ماجرا کمی فرق دارد. روایت شهادت را نصب‌العین می‌کنند بر دیوارهای خانه و دل.»

در پاییز 97 کوهدشت، 32سال از هواپیماهایی که خانواده‌ی حق‌ندری را بدون مریم کرد، می‌گذرد. یک کوچه برجای او می‌نشیند به دیوارهای شهر. حالا مادر روزهای بدون او را زمزمه می‌کند زیر لب. آن‌گونه آرام که حتی چشم‌های قابِ روی دیوار نلرزد.

گزارش از فاطمه نیازی

انتهای پیام/ش

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon