کنگره ۵۴۰۰ شهید کردستان|روایت مادر شهیدی که پس از ۳۰ سال با بوی چفیه فرزندش زندگی می‌کند


کنگره 5400 شهید کردستان|روایت مادر شهیدی که پس از 30 سال با بوی چفیه فرزندش زندگی می‌کند

چفیه قدیمی که خاک کربلای ایران بر آن سایه انداخته همدم تنهایی‌های ۳۰ ساله مادر شهید فریدون است که دوری از فرزندش را حتی برای یک دقیقه نمی‌توانست تاب بیاورد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از سنندج،اینجا کردستان است سرزمین عشق و ایثار، سرزمین مجاهدت‌های خاموش، سرزمین آلاله‌های به‌خون غلتیده، آنجا که مردمانش در راه دفاع از حق علیه باطل در دو جبهه جنگیدند؛ در یکی از روزها راهی شهرستان قروه شدیم تا روایتگر زندگی شهیدی از تبار هنرمندان باشیم که سال‌های سال با دوربین کوچکش به مستمندان و نیازمندان کمک می‌کرد و هنرش را با مردم عجین ساخته بود.

همین هنرمند با آغاز جنگ تحمیلی به‌جای دوربین سلاح در دست گرفت و در خط مقدم جبهه‌ها هنر ماندگار دیگری از خود به‌یادگار گذاشت و در راه عقیده و ایمان جان شیرینش را ایثار کرد.

سال 1341 در شهرستان قروه فرزندی در دامن خانواده‌ متدین و مذهبی پا به عرصه وجود گذاشت و با تولدش گل‌های شادی را در سرزمین زندگی و باغچه امید پدر و مادری دلسوز شکوفا کرد، مادر نام او را فریدون نهاد.

فریدون پس از پشت‌سر گذاشتن سال‌های کودکی برای تحصیل علم و دانش راهی مدرسه شد و با اتکا به پروردگار عالمیان و پشتکار بی‌وقفه خود توانست مقطع ابتدایی و راهنمایی و متوسطه را با نمرات عالی به پایان برساند.

این شهید بزرگوار از فعالان برجسته مسجد و قرآنی محله بود و مدتی را به‌عنوان مسئول کتابخانه امام رضا(ع) جوانان محله را به مطالعه کتاب ترغیب و تشویق می‌کرد.

از ویژگی‌های بارز این شهید همین بس که او ورزشکاری توانا و هنرمندی دلسوز بود و در گروه‌های تئاتر و نمایش شهرستان قروه تلاش‌های زیادی نمود و از ایشان آثار هنری زیبایی به‌یادگار مانده است.

این شهید بزرگوار از توانایی‌های هنری خویش در راستای کمک به محرومین جامعه استفاده می‌کرد به‌طوری‌که در زمان بازگشایی مدارس رایگان از دانش‌آموزان بی‌بضاعت عکس می‌گرفت، شهید نعمتی قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت، در محله خود از لحاظ صداقت و مهربانی زبانزد خاص و عام بود.

پدر این شهید از مهربانی‌های فریدون می‌گوید، خاطرات روزهای کودکی فریدون را برایمان ورق می‌زند از شیرینی روزی که به دنیا آمد تا غمی که با شنیدن خبر شهادتش بر قلبش سنگینی کرد: پسرم در کار عکاسی در آن دوران به‌صورت حرفه‌ای کار می‌کرد و می‌توانست در همین زمینه در دوران خدمت فعالیت کند ولی هدفش شهادت بود و برای همین خود را به خط مقدم رساند و به شهادت رسید.

هنرش را خرج نیازمندان می‌کرد

مادر شهید هم می‌گوید: فریدون پسر بسیار خوبی بود، کلاس اول با وجود اینکه به سن تکلیف نرسیده بود نماز می‌خواند به کلاس دوم که رفت برخی نکات دینی و حتی نمازخواندن را برایم توضیح می‌داد.

ساعت 10 تا 12 شب به خانه می‌آمد،  می‌پرسیدم "فریدون، چرا دیر آمدی؟"، می‌گفت: "مادر، با بچه‌ها در مسجد و یا در کتابخانه مشغول خواندن قرآن و زندگی پیامبر بودیم"، این برنامه پسرم تقریباً همیشه ادامه داشت.

وی می‌گوید: گاهی مواقع حتی کودکانی نیازمند را با خود به خانه می‌آورد و موهایشان را اصلاح می‌کرد و حتی در درس خواندن کمکشان می‌کرد؛ مهربانی‌های فریدون من نسبت به افراد نیازمند تمامی نداشت، هنرش را خرج نیازمندان می‌کرد و در راه کمک به آن‌ها هرچه در توان داشت کم نمی‌گذاشت.

اصلاً فریدون دنیا را جور دیگری می‌دید، به‌رنگ زیبای هنر و همین نگاه لطیف موجب شده بود دیگران را جدا از خود نمی‌دانست و در مسیر برداشتن سنگ از جلوی پای هرکسی که احساس می‌کرد نیاز به کمک دارد پیش‌قدم می‌شد و همین موضوع او را به دوستی مهربان برای کوچک و بزرگ از فامیل، همسایه و حتی غریبه‌ها تبدیل کرده بود.

30 سال خاطره

مادر فریدون یادگاری‌های به‌جای‌مانده از شهیدش را که با گذشت 30 سال همچنان در صندوقچه کوچکی که به‌قول خودش به جانش بسته، حفظ کرده است، بیرون می‌کشد؛ یادگاری‌هایی که بوی سیب سرخ شهادت می‌دهد، قطره اشکی از گوشه چشم مادر شهید به پایین سر می‌خورد و میان چروک‌های به‌یادگارمانده از سال‌های انتظار و تنهایی‌اش با کمی تأخیر بر چفیه پسرش می‌نشیند.

چفیه قدیمی که خاک کربلای ایران بر آن سایه انداخته و مادرش که به‌زبان ترکی می‌گوید: «این‌ها یادگاری‌های فریدون من است، این‌ها هدیه‌های ماندگار پسرم برای مادرش است که هنوز هم بوی تنش را در لابه‌لای این چفیه به‌خاک‌ نشسته و قدیمی استشمام می‌کنم».

این‌که با حضورمان داغ دلش را که با گذشت 30 و چند سال تازه است تازه‌تر کردیم، کمی شرمنده می‌شوم، اما باید درس عشقی را که فریدون‌ها با مشق کردن کنار مادران و عزیزانی که از آن‌ها باقی مانده‌اند، داده است کتابت کنیم.

حاج‌خانم بی‌توجه به اطراف در خاطرات قدیمی غرق شده و در حالی‌که دستانش را روی چفیه خاکی شهید فریدون می‌کشد می‌گوید: این چفیه را همان‌طور که خاکی به دور بدنش پیچیده بود نگه‌داشته‌ام، دلم نیامد آن را بشویم، چون بوی پسرم می‌دهد.

می‌گوید: "این‌ها همدم تنهایی‌های 30ساله مادری است که دوری از فرزندش را حتی برای یک دقیقه نمی‌توانست تاب بیاورد".

راز چفیه

پارچه سفیدی را از بقچه یادگاری‌های فریدون بیرون می‌کشد، خوب نمی‌دانم کدر شدن پارچه به‌خاطر گذر ایام است و یا قرار گرفتن کنار چفیه خاکی فریدون؛ این چفیه مال خیلی وقت پیش است زمانی که پسرم در ماه محرم علمدار سیدالشهدا(ع) بود این چفیه را به گردنش بست.

وقتی‌که به سربازی می‌رفت چفیه را با خود برد وقتی هم به شهادت رسید و برگشت، چفیه هنوز دور گردنش بود.

بقچه کوچک را بر لبه میز می‌گذارد و در حالیکه بار دیگر به عکس فریدون نگاه می‌کند، می‌گوید: «عزیزم، این یادگاری‌ها را 30 سال با جان و دل نگه‌داشته‌ام؛ چون بوی شما را می‌دهد؛ مادرجان، 30 سال است دارم از شما حرف می‌زنم و تنها به‌خاطر حضرت زینب است که تا الان توانسته‌ام این رنج بزرگ را تحمل‌کنم».

برادر این شهید والامقام هم می‌گوید: فریدون نسبت به همسالانش چند سالی به‌لحاظ تکاملی جلوتر بود خیلی جلوتر از همسالانش بود و همواره سعی داشت جوانان هم‌سن‌وسال خود را در یک کار هدف‌دار مشغول کند.

به کار هنری خیلی علاقه‌مند بود با بچه‌های مسجد کارهای هنری انجام، و گروه تئاتر تشکیل می‌داد و با این کار بچه‌ها را که در آن دوران واقعاً سرگرمی مفید کمتر بود، سرگرم می‌کرد .

برای اینکه بچه‌ها را راغب کند حتی از صحنه فعالیت بچه‌ها هم با دوربینی که شخصاً تهیه‌کرده بودیم فیلم می‌گرفت.

یکی از بستگان شهید هم گفت: بسیج شکل گرفته بود، فریدون بدون اینکه چیزی به خانواد‌ه‌اش بگوید در فعالیت‌های پایگاه بسیج مقداد شرکت می‌کرد، برخی شب‌ها تا پاسی از شب می‌ماند و بدون اطلاع خانواده مشغول خدمت در این عرصه بود.

به‌یاد دارم سال 61 زمانی که به خدمت مقدس سربازی اعزام شد با توجه به رشادتی که از او سراغ داشتند و قامت بلندی که داشت افتخار خدمت در تیم ذوالفقار را پیدا کرد.

تیربار به‌جای دوربین عکاسی

همان موقع برخی از همرزمانش به او پیشنهاد داده‌ بودند "تو یک هنرمند هستی، بهتره در این رسته فعالیت کنی"، ولی حاضر نشد و گفت "من باید در خط مقدم باشم".

شهید فریدون حاضر نشد به‌عنوان عکاس در جبهه حضور پیدا کند و به‌صورت داوطلبانه به‌عنوان تیربارچی در صف اول خط مقدم برای پیکار با دشمنان اسلام آماده شد.

این شهید والامقام رشادت‌ها و ایثارگری زیادی در مقابله با دشمنان از خود نشان داد و سرانجام در 24 فروردین‌ماه 1362 در حالیکه نام حضرت سیدالشهداء(ع) را بر زبان داشت در منطقه عملیاتی فکه براثر ترکش خمپاره مزدوران بعثی عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

پیکر مطهر این شهید بعد از سه روز در 27 فروردین ماه همان سال به زادگاهش قروه بازگشت و در جوار هم‌سنگران خویش آرام گرفت.

منبع: دبیرخانه ستاد کنگره 5400 شهید استان کردستان

انتهای پیام

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon