قتل عام «آرنج زخمی» ۱۲۲ سال بعد
خبرگزاری تسنیم: اکنون با گذشت ۱۲۲ سال از حادثه قتل عام سرخپوستان داکوتای جنوبی، امپریالیسم آمریکایی همچنان به قتل عام و سرکوب مردم بیگناه ادامه میدهد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از نشریه آنلاین کامان دریمز، شیوه زندگی آمریکایی، و در مجموع امپریالیسم آمریکایی، پایههای خود را بر کشتار و سرکوب مردم بیگناه استوار کرده است. کشتار انسانها به بهانه تأمین امنیت، حادثه جدیدی نیست که این روزها شاهد آن هستیم.
29 دسامبر، مصادف است با صد و بیست و دومین سالروز قتل عام سرخ پوستان آمریکایی در ایالت داکوتای جنوبی که با عنوان «قتل عام آرنج زخمی» معروف شده است. این فاجعه هولناک هرگز از ذهن مردم بومی آمریکا پاک نشده است. نسل به نسل خاطره این فاجعه منتقل شده تا هرگز فراموش نشود.
در سال 1981، توماس مورگان (Thomas Morgan) مسئول امور سرخپوستان در بررسی وقایعی که منجر به این فاجعه میشود، مینویسد:
«نمیتوان عمق مصیبتی را که از پی محو شدن ناگهانی بوفالوها بر مردم سایوکس تحمیل شد متصور شد. مردم بسیاری به سمت ذخایر آذوقه، هجوم آوردند در حالی که توان دولت بسیار محدود بود. در چنین شرایطی نه تنها بیقراری و اضطراب به دور از طبیعت انسانی است بلکه سرکشی و خشونت همزاد و همراه آن خواهد بود.»
آقای مورگان دلسوز و غمخوار مصائب مردم بومی آن زمان نبود. وی صرفاً وقایع را آشکار ساخته است. یک سال پیش از فاجعه قتل عام، در اکتبر 1989، وی گزارشی را تهیه میکند که در آن استنباطات خود را در مورد مردم سرخپوست مطرح میکند.
«سرخپوستان باید خود را با «شیوه زندگی مردم سفید پوست» هماهنگ کنند؛ که اگر خواهان آن باشند این فرایند همراه با آرامش خواهد بود و اگر مجبور باشند، فرایند با خشونت همراه میشود. آنها باید خود را با محیط خویش تطبیق دهند و شیوه زندگی خود را اساساً با تمدن ما هماهنگ کنند. شاید این تمدن بهترین تمدن موجود نباشد، اما بهترین چیزی است که سرخپوستان میتوانند تحصیل کنند. ایشان را گریزی از آن نیست و یا باید خود را با آن تطبیق دهند یا زیر چرخهای آن له شوند. روابط قبیلهای باید شکسته شود، اجتماع محوری ایشان از بین برود و خانواده و استقلال فردی جایگزین آن شود.»
همچنان برخی قتل عام آرنج زخمی را به عنوان یک «جنگ» تلقی میکنند که بتوانند آن را توجیه کرده و هیچ مقصری برای آن مشخص نکنند و اگر هم بخواهند کسی را مقصر بخوانند، همواره روی مردم لاکوتا، که اولین تیر را شلیک کردند، دست بگذارند. این تنها توجیهی است که برای همه آنچه که پس از آن رخ داد، آورده میشود. یک قرن پس از این قتل عام، کنگره یک بیانیه عذرخواهی صادر کرده و در آن «پشیمانی عمیق» خود را از حادثهای اعلام کرد که در این روز در سال 1890 رخ داد و در آن بیش از 370 مرد، زن و کودک در حالی که برای نجات جان خود میدویدند به قتل رسیدند. اما باید تصریح کرد که قتل عام آرنج زخمی، نه یک رویداد نابهنجار بود و نه یک حادثه. این قتل عام همه تاریخ رابطه مردم بومی با امپریالیسم است که در یک رویداد آشکار شده و واقعیت یافت رسید.
گوزن سیاه (یکی از بازماندگان فاجعه) بعدها مینویسد: «نمیدانم که در آن روز چند نفر کشته شدند. هنگامی که در این سن و سال به آن روزها مینگرم، هنوز هم میتوانم زنان و کودکان سلاخی شده را ببینم که در آن روزها با چشمان جوان خود به آنها نظاره میکردم، در حالی که روی زمین افتاده بودند و خاکستر و برف آنها را پوشانده بود. و چیزی دیگری را نیز میتوانم ببینم که در آن روز نابود شد و در زیر گل و لای دفن گردید. رؤیای مردمی مُرد. و این رؤیا رؤیای زیبایی بود.»
بازماندگان قربانیان این فاجعه هر سال یاد آن مردم را گرامی میدارند و میکوشند زخمی که بر جامعه همچنان دچار بحران خود دارند، ترمیم کنند. بازماندگان مرتکبین این فاجعه هم همچنان این زخم را به فراموشی سپرده و زخم بیش از پیش عفونت کرده است.
درست یک روز پس از فاجعه، یک روزنامه نگار جوان به نام فرانک باوم (که بعدها با کتاب «جادوگر شهر اُز» مشهور شد) مینویسد: «پیشگامان پیش از این اعلان کردند که امنیت ما تنها منوط به نابود کردن کامل همه سرخپوستان است. ایشان چندین قرن در اشتباه غوطهور بودند، اما ما روی آنها را هم سفید کردیم و برای صیانت از تمدن خود، اشتباه دیگری را مرتکب شده و دست به کشتار و نابودی مردمی زدیم که رامنشدنی هستند.»
در هنگام جنگ ویتنام، لیندون جانسون اعلام کرد که باید قلب و ذهن مردم را تسخیر کرد که سربازان ارتش آمریکا به خوبی حق آن را ادا کرده و گفته جانسون را اینچنین دستخوش تغییر نمودند: «اگر آنها را بترسانی، ذهن و قلب آنها را تسخیر خواهی کرد.»
در مورد عراق هنگامی که از مادلین آلبرایت پرسش شد که آیا مرگ نیم میلیون کودک در دوره تحریمهای تحمیلی ارزش دستاورد ادعا شده را داشت یا خیر وی پاسخ داد: «فکر میکنم که انتخاب، انتخاب دشواری است اما قیمت پرداخت شده ارزشش را داشت.»
در مورد غزه، داو ویسگلاس (Dov Weisglass) گفت: «طرح ما این است که رژیم غذایی مناسبی برای فلسطینیها تنظیم کنیم، اما نه رژیمی که باعث مرگ آنها در اثر گرسنگی شود.»
در مورد ایران، رژیم جدید تحریمها اعمال میشود و وزارت خارجه مدعی است که: «تحریمها به تدریج در حال گزش ایران هستند.» و موارد بسیار دیگر از این دست که روز به روز بر عفونت زخم آنها افزوده میشود.
در همه این موارد، قدرتی که توان نظامی برتر را در اختیار دارد مدعی است که مردم سرکوب شده یا کشورهای اشغال شده، خطرناک هستند و برای موجودیت ما تهدید به شمار میآیند و ما میتوانیم به آنها گرسنگی دهیم، تحرک و آزادی آنها را محدود کرده و حتی حقوق اولی آنها را به بهانه «امنیت» زیر پا بگذاریم. هر گونه تلاشی که از جانب «دشمن» برای برقراری صلح صورت گیرد، به منزله «دروغ» تلقی میشود در حالی که دزدیدن خاک و منابع آنها بدون هیچ نگرانی ادامه مییابد. هر زمان که مردم سرکوب شده حقوق خود را مطالبه میکنند یا شهامت مقابله به مثل را میابند، ما، یعنی سرکوبگران، مدعی میشویم که ایشان به واسطه انزجار و تنفر چنین میکنند و به دنبال نابود کردن کشورمان هستند. مذاکره به منزله ضعف تلقی میشود و به ندرت مد نظر قرار میگیرد مگر اینکه به عنوان ابزاری برای سرکوب هر چه بیشتر به کار آید.
ما مردم را با گرسنگی دادن، با ممانعت از دسترسی به دارو یا با منزوی کردن آنها، میکشیم. هنگامی که این اقدامات نارضایتها را از «سرکشی و یاغیگری» ما خاموش نکرد، در استفاده از گلوله و بمب برای کشتن مردم، تردید نخواهیم کرد. عبارات مورگان را به خاطر آورید، «ممکن است این تمدن بهترین تمدن موجود نباشد، اما بهترین تمدنی است که ایشان (سرخپوستان) میتوانند تحصیل کنند. ایشان را گریزی از آن نیست، یا باید خود را با آن تطبیق دهند یا زیر چرخهای آن له شوند.» یک روز خود ما نیز زیر چرخهای همین مفهوم تمدنی معیوب له خواهیم شد.
دکترین ضاحیه، استراتژی نظامی است که بنا بر آن ارتش اسرائیل به عمد زیر ساختهای غیر نظامی را هدف قرار میدهد تا از این طریق مردم غیر نظامی در محدودیت و دشواری قرار گیرند و امکان بازیافتن توان برای مقابله به مثل یا مقاومت در برابر اشغالگری، به حداقل ممکن برسد در نتیجه سیاست بازدارندگی محقق شود. این دکترین پس از آن به این اسم معروف شد که منطقهای با این اسم در حوالی بیرون با بمبهای اسرائیلی در جنگ سال 2006 لبنان با خاک یک سان شد. اما این دکترین، یک استراتژی مدرن برای کنترل مردم نیست. همچنین تنظیم «رژیم» غذایی برای مردم غزه مقوله جدیدی نیست. تحت انقیاد درآوردن مردم یک کشور از طریق ایجاد فقر، سوء تغذیه، جنگ بر سر منابع محدود یا خشونت، شیوه زندگی آمریکایی است که نزدیکترین متحد او، یعنی اسرائیل («تنها کشور دموکراتیک خاور میانه» و بهرمند از «اخلاقیترین ارتش دنیا») نیز آن را به کار بسته است.
بیست و هفتم دسامبر چهارمین سالگرد آغاز حمله کست لید بود. در این حمله اسرائیل به غزه، 1417 نفر کشته (330 کودک) و 4336 نفر مجروح شدند. 6400 خانه نابود شد. بیمارستانها، مساجد، نیروگاه برق و سیستم فاضلاب نیز به عمد هدف گیری و منهدم شدند.
اسرائیل حماس را به دلیل شلیک کردن بی هدف موشک به داخل اسرائیل، متهم به جنایات جنگی میکند. مقامات اسرائیلی با این ادعا که «حماس خود را پشت سر مردم عادی پنهان کرده است»، بمباران مراکز مملو از مردم و زیرساختهای غیر نظامی را توجیه میکند. کشتن مردم بیگناه غزه با استفاده از ادوات و تسلیحاتی قدرتمند و دقیق، جنایت جنگی است.
پس از کشته شدن 20 کودک در مدرسه نیوتاون، رئیس جمهور اوباما در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت:
«اهمیت دادن به کودکان، اولین وظیفه ماست. این اولین مشغله ماست. اگر به درستی از پس این کار برنیاییم، از پس هیچ کاری درست برنخواهیم آمد. بر اساس همین در مورد ما به عنوان یک جامعه قضاوت خواهد شد. و بر اساس این اقدامات، به عنوان یک ملت، میتوانیم از خود بپرسیم که آیا واقعاً از عهده تعهدات خویش برآمدهایم یا خیر؟»
درست پس از هشت روز عملیات آخر اسرائیل در غزه، یعنی ستون ابر، سه نسل از خانواده الدلو نابودی یک یک اعضای خود را در بمبارانهای هوایی به چشم دید، از جمله 4 کودک که بین 1 تا 7 سال سن داشتند. تنها پسر بازمانده این حادثه، خواهان تسلیم، مصادره زمین یا نابودی کسی نیست. او فقط خواهان عدالت است. اشکان او با خشم درآمیخته است. آیا میتوان او را سرزنش کرد؟
پس از آتشبس تنها پیامی که همواره از جانب مردم غزه شنیده میشود، شنیده شد. «ما اینجا هستیم. اینجا خانه ماست و هرگز آن را ترک نخواهیم کرد. باید همه ما را یک به یک بکشند.»
در این سوی دنیا در کشور ما، آمریکا، بلافاصله پس از توقف بمبارانها، کنگره دستور تجدید انبارهای تسلیحاتی اسرائیل را صادر کرد تا اسرائیل «از خود محافظت» کند.
فاجعه آرنج زخمی از میان نرفته است. مردم لاکوتا همچنان پابرجا هستند. غزه محو نشد. مردم فلسطین باقی ماندهاند. در افغانستان، عراق، پاکستان، یمن، لیبی و سومالی، مردمی که کودکان خود را از دست دادهاند، عزادارند. خشونت علیه آنها به اسم ما همچنان ادامه دارد.
انتهای پیام/