ماجرای شهادت برادران نورصالحی عضو ستاد جنگ‌های نامنظم دکتر چمران


خبرگزاری تسنیم : شهیدان مرتضی و محسن نور صالحی هر دو سال‌ها در جبهه حضور داشتند. هر دو از ابتدا عضو ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران بودند و هر دو به فاصله شش ماه از یکدیگر به شهادت رسیدند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، "ما چهار برادر بودیم که دومی و چهارمی شهید شدند من اولین برادر و بزرگترین هستم که با سومین برادر مانده‌ایم. مرتضی دومین برادر بود که با او سه سال و با محسن که چهارمین برادر بود 8 سال اختلاف سنی داشتم." این‌ها را مصطفی نورصالحی، برادر شهیدان مرتضی و محسن نورصالحی در ابتدای گفتگویش با ما می‌گوید.

شهیدان مرتضی و محسن نور صالحی هر دو سال‌ها در جبهه حضور داشتند. هر دو از ابتدا عضو گردان جنگ‌های نامنظم شهید چمران بودند و بعد از آن هم هر دو به عضویت سپاه پاسداران درآمدند و پاسدار شدند.

برادرشان می‌گوید: "مرتضی و محسن به فاصله‌ی شش ماه از یکدیگر در سال 61 و 62 شهید شدند."

مصطفی نورصالحی از فعالیت، رزم و شهادت برادرهایش چنین می‌گوید: "مرتضی 25 ساله بود که شهید شد در عملیات شناسایی در چولانه آن زمان فرمانده منطقه چولانه بود که با دو نفر دیگر برای شناسایی رفته بود. از این سه نفر فقط یک نفر زنده می‌ماند و مرتضی و همرزمش شهید می‌شوند. مرتضی تحصیلات حوزوی داشت و سال‌ها در فعالیت‌های جبهه و جنگ بود. او از همان روزهای نخستین جنگ در جبهه حضور داشت. در بسیاری از مناطق عملیاتی حضور داشت و در منطقه‌ خلیج با رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه‌ای در یک جبهه بودند."

در مورد محسن می‌گوید: "محسن اما 21 ساله بود که شهید شد. او داشت خود را برای دانشگاه آماده می‌کرد و در عین حال در جبهه حضور فعال داشت. محسن مدت‌ها لبنان بود در آن مقطع سپاه فعالیت‌های زیادی داشت و با جنبش امل همکاری نزدیک داشتند و بعد در جبهه‌های جنگ با عراق حضور پیدا کرد. در بلندی‌های الله اکبر زخمی شد و او را به بیمارستانی در مشهد منتقل کردند. در مجروحیتش مشکل روده پیدا کرده بود. روده‌اش تکه تکه شده و از او دفع می‌شد. عمل جراحی شد اما پزشکش از او قطع امید کرده بود. حدود یک ماه بعد هم در همان بیمارستان به شهادت رسید."

به او می‌گویم برادرها بیشتر به چه روحیه‌ای مشهور بودند و رابطه‌شان با خانواده چطور بود؟ در جوابم می‌گوید: "اگر در یک کلام بخواهم توصیفشان کنم می‌گویم مرتضی جنگجو بود و محسن عارف. طبیعتاً رابطه‌شان با خانواده هم در همین رابطه می‌گنجد. مرتضی جنگجو بود و اهل خانه نبود. محسن اما شدیداً نگران مادر."

یاد آخرین دقایق دیدن برادر می‌افتد و تعریف می‌کند: "محسن روز آخر وقتی می‌خواست برود جبهه کنار در ایستاده بود و دستش را بالا کرد و با همین تعبیر گفت که خدایا من به تکلیف شرعی‌ام عمل می‌کنم. اما مادرم با تو"

وقتی از محسن می‌گوید با اعتقاد و شگفتی از روحیه‌ معتقد محسن کلمات را ادا می‌کند: "محسن عارف بود. نمازهای خیلی قشنگی می‌خواند. نمازهایش فوق العاده شنیدنی بود. توی یک اتاق دربسته نماز می‌خواند و اگر کسی در حین نماز به او توجه می‌کرد متوجه می‌شد و بلافاصله تغییر حس می‌داد. یکبار تصمیم گرفتیم نمازش را ضبط کنیم. یواشکی بدون اینکه بفهمد ضبط را توی اتاقش کار گذاشتیم. وقتی نمازش را شروع کرد تا دکمه‌ی ضبط را زدیم نماز معمولی‌اش را دو رکعتی سلام داد. گفت حال نمازخواندن ندارم. انگار حس می‌کرد."

از مرتضی که می‌گوید گویا تا عمق کودکی‌ها و گذشته‌ها فرو می‌رود و با عشق و لبخند، از شیطنت‌های برادرانه‌شان یاد می‌کند: "مرتضی خیلی شلوغ و شر بود. روحیه‌ی جنگجویی داشت. اهل شیطنت بود. یادم هست در شیطنت کودکی یکبار من به مرتضی و مجتبی (برادر سوم) آب پاشیدم، بعد به سرعت رفتم توی اتاق و در را بستم. کمی که گذشت از شیشه بالای اتاق بیرون را دیدم و مطمئن شدم کسی نیست. اما به محض اینکه در اتاق را باز کردم دیدم مرتضی شلنگ را با تمام قدرت باز کرده و گرفت روی من؛ تا جایی که یک هفته طول کشید اتاق خشک شود."

برای اینکه از این حس و حال بیرون نرود می‌پرسم با هم دعوا هم می‌کردید، جواب می‌دهد: "با محسن نه؛ چون خیلی کوچکتر بود و فضا به صورتی بود که در دعواهای خانه در پناه من می آمد. اما با مرتضی خیلی. توی سر و کله‌ی هم می‌زدیم و شیطنت می‌کردیم. البته من در شیطنت به پای مرتضی نمی‌رسیدم. همیشه خراب کردن‌ها کار مرتضی بود. نوشته‌هایم را خراب می‌کرد. دفترچه‌ام را پاره می‌کرد و از این چیزها. اما به دلخوری نمی‌رسید و هرچه بود نیم ساعت بعدش تمام می‌شد."

مصطفی نور صالحی در جواب اینکه فکر می‌کرد برادرها شهید شوند و چه چیزی آنها را به شهادت نزدیک کرد، می‌گوید: "هر دو برادرم شدیداً آدم‌های معتقدی بودند. مرتضی کوچکتر که بود، خیلی علاقه داشت که یک پارچه سرش ببندد مثل عمامه و یک پارچه روی دوشش بیندازد به عنوان عبا و بالای منبر بنشیند و سخنرانی کند. یک‌بار قبل از انقلاب، خیلی قبل‌تر از آنکه دروس حوزوی را شروع کند، خواب دید که منبر گذاشته‌اند با چهل تا پله، که رفته بالا و نشسته صحبت می‌کند. آن موقع یک منبری این خواب را به این عنوان تعبیر کرد که مرتضی شهید می‌شود. اما آن موقع این تعبیر برای ما معنا نداشت."

مزار هر دو برادر در قطعه‌ی 24 شهدای بهشت زهرا(س) تهران است.

انتهای پیام/