هایدگر و تعلیق در افق اندیشه و سیاست
خبرگزاری تسنیم: هایدگر میخواست مقدمات اندیشهای اصیل را بر مبنای درک صریحی از هستی مهیا سازد تا بر اساس آن، نوع جدیدی از اخلاق و سیاست ظهور یابد؛ و تمایل نداشت پیش از آماده شدن چنین اندیشهای حرفی از سیاست و حتی اخلاق بزند.
گروه فرهنگی خبرگزاری تسنیم/ علیرضا جباری دارستانی؛
بسیاری از هایدگرشناسان معتقدند که آثار مارتین هایدگر(1889-1975) اندیشمند معاصر آلمانی عکسالعمل صریحی در برابر دیدگاه و اندیشه دوران تجدد(مدرنیته) است و هدف او از این عکسالعمل نه صرفا بیان نقاط کور دنیای جدید، بلکه نشان دادن راهی بود برای نجات انسان دوران جدید از نیستانگاری و بیخانمانی جهان تکنولوژی، تمامیتخواهی و جنگهای هولناک جهانی. هایدگر اعتقاد داشت از آنجا که تفکر غربی در دوران ما (جهان مدرن) به تمامیت رسیده و بخش اعظم امکاناتاش («علم» و «تکنولوژی» جدید از نظر او دو امکان مهم تحققیافته مدرنیتهاند) را محقق ساخته، در عین دورافتادگیاش از هستی و تاریکی ملازم با آن، همچنین میتواند راهی باشد برای اندیشیدن به نوع تازهای از امکانات هستی و انسان که تاکنون نااندیشیده مانده است.
آنچه هایدگر درباره وجوه متفاوت فراشد نیستانگاری تاریخ بشری و به تمامیت رسیدن آن در عصر مدرن گفته است، از این جهت مهم است که او بر ابعاد دوگانه منفی و مثبت نیستانگاری تاکید میکند. بنابر آنچه مایکل گیلسپی(فیلسوف معاصر) خاطرنشان کرده نیستانگاری بنا به درک هایدگر، پدیداری صرفا منفی نیست، بلکه امکانی مثبت و ایجابی نیز در آن منطوی است؛ از نظر هایدگر نیستانگاری هم بزرگترین فاجعه اخلاقی و سیاسی 2500 سال گذشته و هم بزرگترین امکان فلسفی در این مدت بوده است. هایدگر بر خلاف نیچه که بر علیه دیدگاه روشنگری موضع میگیرد و تلاش میکند تا ظلمت سرشت حیات مدرن را برملا سازد و از این طریق بیزاری ما را نسبت به نیستانگاری برانگیزد، میخواهد با متوجه ساختن ما به این نیستانگاری هولناک، اعماق همین ظلمت را به عنوان منشا و سرچشمه نور برملا کند و به ما نشان دهد که نیستانگاری تنها طلیعه دوباره هستی و پیشدرآمد آن است.
هایدگر با توسل به شاعر مورد علاقهاش "هولدرلین" در صدد اثبات این نکته است: «آنجا که خطر هست، نجات نیز میبالد». چرا که در نظر او نیستانگاری هم حاوی امکان نابودی خود و هم امکان نجات و رستگاری بشر است. بدین ترتیب هایدگر بشارتگر این معنا است که این عالم مانده در نیمهشب (ظلمت) که در نظر او دنیای ما را با ترس های بیسابقه، خشونت، جنگهای جهانی، توتالیتاریسم، دردهای بیحساب و یاس اجتنابناپذیرش تاریک ساخته است، صرفا نتیجه مرگ خدا (نظریه نیچه) و افول متافیزیک نیست، بلکه سائق(پیشدرآمد) بر سپیده دم هستی است؛ زیرا امکان بازسنجی مسئله فراموش شده هستی بوسیله نیست انگاری فراهم آمده است، اما نکته اینجاست که این امکان باید مغتنم شمرده و به فعلیت رسانده شود و چرا که به راحتی میتواند مغفول بماند و از یاد ما برود.
هانا آرنت که خود از شاگردان هایدگر بود، میگوید او برای شاگردانش معلمی بود که آنها میتوانستند از او تفکر بیاموزند، چرا که او این حرف را به کرسی نشاند که تفکر (در جهان ما) دوباره زندگی یافته است و گنجینههای فرهنگی گذشته که مرده تصور میشد به سخن درآورده شدهاند. بنا بر قول آرنت آنچه که در هایدگر اهمیت دارد همین تفکر او است، نه فلسفه او که میتوان بود و نبود آن را مورد پرسش قرار داد. این تفکر با خصوصیت کاوندگیاش که خاص خودش است، در فعالیتی بیقصد و غرض به اعماق راه میبرد، اما نه برای اکتشاف تازه، یا برای اینکه بخواهد اساسی مطمئن و نهایی را پیریزی کند که تاکنون نشده است؛ هایدگر همواره از «راه گشایی» و «نشانههای راه» (به آلمانی wegmarken) سخن میگفت و به این راهها عنوان «راههای جنگلی» میداد؛ گویی میل دارد آن راهها را از خیابانهای شلوغ مسائلی که کارشناسان فلسفه و مورخان اندیشه در آنها مسابقه میدهند، متمایز سازد.
هایدگر هرگز خوش نداشت نظریاتش به عنوان یک فلسفه یا مکتب فلسفی درکنار دیگر مکاتب فلسفی شناخته شود، بلکه بیشتر تمایل داشت فعالیت نظریاش را «تفکر» یا «راه» بخوانند. این تفکر حتما وظایف و مسائل خاص خود را دارد زیرا به هر جهت دلمشغول چیزی است و توسط آن به جنبش در میآید، اما به نظر میرسد دارای غایتی تعیینشده نیست. این تفکر در فعالیت خود بیپایان و راهگشایی آن، رهنمودی به ساحت تازهای از تفکر است، به جای آن که رسیدن به غایتی از پیش تعیین شده را در اخلاق، سیاست، جامعهشناسی و ... در نظر داشته باشد.
هایدگر در "پایان فلسفه و وظیفه تفکر" نوشت: «تامل دقیق درباره چنین وظیفه تفکری، باید برای ما غریب و نامانوس باشد؛ تفکری که نه متافیزیک به شمار آید و نه بتواند علم باشد! وظیفهای که خود را از فلسفه از مراحل آغازین پیدایشاش پنهان کرده است ... فلسفه برنخاسته بود تا ماده و موضوع تفکری شود و سپس تبدیل به یک انحلال و زوال گردد. ... وظیفه تفکر صرفا یک وظیفه ابتدایی و مقدماتی است و نه یک وظیفه مشخص بنیادین و نهایی. این تفکر به این امر قانع است که آمادگی را در انسان برای "امکانی" که زمان وقوع آن روشن نیست و بوجود آمدنش نیز قطعی نیست احیا کند. ... ما به این امکان میاندیشیم که تمدن جهانی که هم اکنون در آغاز راه است شاید روزگاری بر "خصیصه تکنیکی- علمی- صنعتی" به عنوان تنها ضابطه و معیار اقامت آدمی در جهان، فائق آید. چنین چیزی ممکن است به خودی خود اتفاق نیفتد اما به واسطه این آمادگی برای یک امر "محتوم و قطعی"، همیشه درباره سرنوشت و تقدیرش صحبت می شود. ... این تفکر مقدماتی نه میخواهد و نه میتواند آینده را پیشبینی کند. بلکه تلاش می کند چیزهایی را در حال حاضر بگوید که مدتها پیش دقیقا در زمان آغاز فلسفه و برای شروع آن گفته اند اما به صراحت و روشنی در مورد آن تفکر نشده است.» (پایان فلسفه و وظیفه تفکر - محمدرضا اسدی – ص: 19، 20،21).
هایدگر گویا در نظر داشت مقدمات اندیشهای اصیل را که بر درک صریحی از خود هستی مبتنی است مهیا سازد تا بر اساس آن نوع جدیدی از اخلاق و سیاست ظهور و بروز یابد همان گونه که متفکران نخستین یونان که هایدگر با شیفتگی اصالت اندیشه آنها را میستود، چنین کاری کردند. از این رو او اصلا تمایلی نداشت پیش از آماده شدن چنین درک اصیلی از هستی، حرفی از سیاست یا جامعه شناسی و حتی اخلاق فردی به زبان آورد. او در اثر اصلیاش یعنی هستی و زمان (1927Being and Time ) علاقهای به اخلاق، علوم اجتماعی و سیاست نشان نداد و چندی بعد این پیشنهاد را که رسالهای در باب اخلاق بنویسد، ناشی از بدفهمی بنیادی اندیشهاش شمرد و رد کرد.
هایدگر که عموما یک متفکر انقلابی خوانده شده بر مبنای مقتضیات هستی به انقلاب در سطح اندیشه میاندیشید و آن را زمینهساز دیگر تحولات فرهنگی، اخلاقی، سیاسی و ... میدانست. او معتقد بود بررسی اخلاق، سیاست، جامعه شناسی و دیگر رشتههای علوم انسانی باید به تبع و در نتیجه متاخر از بررسی رابطه آدمی با هستی مورد کنکاش قرار گیرد. چرا که تا نسبت اصیل آدمی با هستی در جهان شناخته نشود – که هایدگر اعتقاد داشت این نسبت در طول تاریخ تفکر شناخته نشده است – سخن گفتن از اخلاق حقیقی، سیاست درست بیبنیاد و بینتیجه خواهد بود.
انتهای پیام/