وقتی پیکر بی جان ابوترابی به قرار مشهدش رسید
خبرگزاری تسنیم: روزی که سید آزادگان به همراه پدر بزرگوارش در مسیر مشهد مقدس دچار سانحه شد و از دنیا رفت، با آزاده فریدون بیاتی مشهور به عمو فریدون در صحن امام رضا(ع) قرار داشت. او با رفتنش تلخترین خاطره زندگی عمو فریدون را ساخت.
خبرگزاری تسنیم: آزاده سرافراز "فریدون بیاتی" در همان روزهای آغازین جنگ داوطلبانه برای حضور در جبهه اعلام آمادگی نمود و همراه با عده ای دیگر از گارد رژیم سابق راهی جبهههای نبرد شد و در نهایت 3/8/59 و در منطقه دارخوئین و در سن 38 سالگی به محاصره نیروهای بعثی درآمده و مجبور به تسلیم در برابر دشمن شد. او 9 سال سابقه اسارت در اردوگاههای عراق را دارد. فریدون بیاتی در اسارت به "عمو فریدون" مشهور شد و هنوز هم بعد از گذشت سالها از آزادی میان آزادگان با همین نام شناخته میشود.
روزی که سید آزادگان به همراه پدر بزرگوارش در مسیر مشهد مقدس دچار سانحه شد و از دنیا رفت، با عمو فریدون در صحن امام رضا(ع) قرار داشت. او با رفتنش تلخترین خاطره زندگی عمو فریدون را ساخت. فریدون بیاتی در سالگرد رحلت حجت الاسلام ابوترابی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از این خاطره تلخ میگوید و روایت میکند:
"ایام 28 صفر بود که حاج آقای ابوترابی به خانهمان زنگ زد و گفت که میخواهد برای شهادت امام رضا(ع) به مشهد برود و بعد از من پرسید که آیا من هم میخواهم بروم یا نه؟ من هم با کمال میل پیشنهاد حاجی را قبول کردم و با خانواده آماده سفر زیارت شدیم. فردای آن روز بعد از اینکه از سر کار برگشتم با حاجی تماس گرفتم و گفتم حاجی ما آماده سفریم. حاجی گفت برای من مهمان آمده تو حرکت کن من هم بعد از اینکه مهمانانم رفتند راه میافتم. من به همراه همسر و پسر کوچکم به سمت مشهد راه افتادیم .11صبح روز بعد رسیدیم مشهد. بعد از کمی استراحت بعد از ظهر به سمت حرم راه افتادیم.
آن شب هم شب جمعه بود و هم شب شهادت امام رضا(ع)، برای همین تمام حرم را سیاه پوش کرده بودند. هنوز از حاجی خبری نداشتم. وارد حرم که شدیم بعد از زیارت به همراه پسرم گوشهای از حیاط نشستیم و من هم مشغول خواندن زیارتنامه شدم. زیارتنامهام تمام نشده بود که آقای محمدی یکی از بچههای آزاده را دیدم که از بین جمعیت حرکت میکرد. به طرفشان رفتم. بعد ازاحوالپرسی پرسید از حاج آقا چه خبر؟ من هم جریان را تعریف کردم و گفتم بعد از تماس آخری که با او داشتم دیگر خبری از حاجی ندارم. محمدی نگاهی به من کرد و گفت اما من حاجی را یک ساعت پیش در حرم دیدم و همانجا جریان تصادف حاج آقا ابوترابی در راه مشهد را برایم تعریف کرد و گفت یک ساعت پیش پیکر حاج آقا را برای طواف به حرم امام رضا(ع) آوردند. دنیا دور سرم چرخید. هاج و واج ایستاده بودم و محمدی را نگاه میکردم. آن قدر از خود بی خود شده بودم که متوجه خداحافظی محمدی نشدم. اما باز هم باورم نشد گفتم شاید محمدی خواسته شوخی بکند."
عمو فریدون که ناباورانه با خبر تصادف حاج آقا ابوترابی مواجه شده بوده است در ادامه خاطره آن روز میگوید:
"به پسرم گفتم بهتر است در صحن حرم بگردیم شاید یکی از بچههای آزاده را ببینیم و حال حاج آقا را از او بپرسیم. همین طور که درصحن میگشتیم یکدفعه چشمم به جعفری افتاد که اتفاقا او آزادهای بود که در دفتر خود حاجی کار میکرد. صدایش کردم و بعد از احوالپرسی، از حاج آقا پرسیدم. ساکت شد و سرش را انداخت پایین. با ناراحتی گفتم مرد حسابی احوال حاجی رو پرسیدم چرا جواب نمیدی؟ در حالی که اشک از چشمانش جاری شده بود سرش را بالا کرد و جریان تصادف حاجی در سبزوار را تعریف کرد. با تأیید این خبر انگار دنیا روی سرم خراب شد. باورم نمیشد."
فریدون بیاتی همسفری که داغ سفر آخر با ابوترابی به دلش ماند خاطرهاش را چنین به پایان میرساند:
"حاجی همیشه به قولش عمل میکرد اما این بار نتوانست به سر قرارمان در این سفر برسد. من با پای جسم به پابوس رفته بودم و او با پای دل؛ چون همیشه به عهد خود وفا میکرد اینبار هم وفا کرد اما پیکر بیجانش به طواف حرم رسید. آن هم همزمان با شهادت آقا امام رضا(ع) و در 12 خرداد 79؛ به یاد روزهای اسارتی افتادم که با نگاه و لطف و مدیریت حاج آقای ابوترابی سر شد. و اگر او نمیبود شاید چنین سالهای سرافرازانهای را در اسارت رقم نمیزدیم."
انتهای پیام/