آخرین تلاش‌های بنی‌صدر برای فشار به نظام


خبرگزاری تسنیم: بنی‌صدر تلاش کرد با برپایی مناظره‌ی تلویزیونی، توازن قوا را به نفع خود رقم بزند و قدرت خود را به عنوان رئیس‌جمهور و فرمانده‌ی کل قوا به تثبیت برساند.

به گزارش خبرنگار گروه "رسانه‌های دیگر" خبرگزاری تسنیم، با شروع جنگ، زمینه‌ی چالش جدیدی بین حزب جمهوری و ریاست‌جمهوری فراهم شد. بنی‏صدر با توجه به اینکه مقام فرماندهی کل قوا از طرف امام به وی تفویض شده بود، معتقد به جنگ کلاسیک و منظم، آن هم در قالب نیروهای ارتش بود و به همین خاطر، امکانات جنگی را به طوری سازمان‌دهی کرد که قدرت همه‌جانبه‌ی خود را بتواند بر دیگر گروه­ها و به خصوص بر حزب جمهوری اسلامی تحمیل کند؛ ولی اعضای حزب جمهوری اسلامی این اقدام وی را تأیید نکردند و نسبت به سازمان‌دهی جنگی بنی‌صدر به واکنش پرداختند. در این بین، پاسخ‌های منطقی و مستدل شهید بهشتی نشان داد که بنی‌صدر تلاش می‌کند قدرت محدودی در اختیار سپاه قرار دهد و این در حالی بود که حزب جمهوری اسلامی، به تأسی از نیروهای انقلابی و خط امامی، از بسیج نیروهای مردمی و برخورد غیرکلاسیک و همه‎جانبه با دشمن حمایت می‏کرد.[1]

با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، به دلیل توجه جناح‎های سیاسی موجود به مسئله‌ی جنگ، برای مدت کوتاهی از دامنه‌ی اختلافات کاسته شد. اما با سامان‌دهی دفاع و سازمان‌دهی امکانات نبرد، شعله‌ی اختلافات برافروخته شد و حزب جمهوری تاکتیک خود را از مدارا و مماشات، به موضع‎گیری سریع و تند تغییر داد و به عبارتی دیگر، کاسه‌ی صبر اعضای حزب لبریز شد و به افشاگری پرداختند و از امام استمداد طلبیدند.

قطعاً غائله‌ی 14 اسفند در این میان نقشی تعیین‌کننده داشت. اقدام بنی‌صدر و طرفدارانش علیه حزب جمهوری اسلامی در تهییج فضا نقش بسزایی داشت. این غائله نشان داد سیاست مدارا جایگاهی در نگرش‌های حزب جمهوری اسلامی نسبت به وضعیت سیاسی کشور ندارد. شهید بهشتی در نامه‎ای در تاریخ 22 اسفند 1359، به اختلافات مبنایی حزب با بنی‎صدر و طرفداران وی اشاره می‎کند و می‎نویسد:

«دوگانگی موجود میان مدیران کشور بیش از آنکه جنبه‌ی شخصی داشته باشد، به اختلاف دو بینش مربوط می‏شود: یک بینش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهاد... بینش دیگر که در پی اندیشه‎ها و برداشت‌های بینابین که نه به کلی از وحی بریده است و نه آن‌چنان که باید و شاید در برابر آن معتبر و پایبند.»[2]

ایشان اصلی‎ترین اختلافات این دو بینش را چنین بیان می‎کند: «اختلاف این آقایان با ما بیش از هر چیزی به مسائلی مربوط می‏شود که برای حضرت‌عالی و ما و همه‌ی نیروهای اصیل اسلامی، یکسان است. این اختلاف به خصوص در مورد رعایت یا عدم رعایت کامل معیارهای اسلامی در گزینش افراد و برای کارها و در برخورد قاطع با جریان‎های انحرافی است.

در تلاش‎های اخیر رئیس‌جمهور و هم‌فکران او این نکته به خوبی مشهود است که برای حذف مسئله‌ی رهبری فقیه در آینده سخت می‏کوشند. این‌ها در مورد شخص جناب‌عالی این رهبری را مطوعاً یا کرهاً پذیرفته‎اند، ولی برای نفی تداوم آن سخت در تلاش هستند.»[3]

نامه‌ی دوم را آقای هاشمی رفسنجانی برای امام نوشتند که متن آن اندکی صریح‎تر و تندتر از نامه‌ی شهید بهشتی بود و با عبارت ائمه‌المسلمین آغاز می‎شود. وی می‎نویسد: «آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جناب‌عالی، ما درگیر باشیم و متهم و جناب‌عالی در مقابل این‌ها موضع بی‎طرف بگیرید؟ آیا بی‎خط بودن و آسایش‎طلبی را می‏پسندید؟ البته اگر مصلحت می‎دانید که مقام رهبری در همین موضع باشد و سربازان، خیر و شر جریانات را تحمل کنند، ما از جان و دل حاضر به پذیرش این مصلحت هستیم، ولی لااقل به خود ما بگویید. آیا رواست که همه‌ی گروه دوستان ما، به اضافه‌ی اکثریت مدرسین و فضلای قم و ائمه‌‌ی جمعه و جماعات و... در یک طرف اختلاف و شخص آقای بنی‌صدر در یک طرف، جناب‌عالی موضع ناصح و بی‎طرف داشته باشید.»[4]

نامه‌ی دیگری نیز توسط پنج عضو اصلی حزب، خطاب به حضرت امام نوشته شده بود که به دلیل کسالت امام و رعایت حال ایشان، از ارسال نامه خودداری شد؛ اما بعد با توجه به استمرار اختلافات، هاشمی رفسنجانی نامه‏ای با محتوای نزدیک به این نامه، که به قسمت‏هایی از آن اشاره شد، برای امام خمینی (رحمت الله علیه) فرستادند. نامه‎ای که سران حزب به صورت دسته‌جمعی نوشته بودند، با این عبارت آغاز می‏شد:

«چه خوب بود ضرورتی برای نوشتن این مطالب در این شرایط نبود؛ اما مع‎الاسف پس از بحث تذکر ندادن را گناه تشخیص دادیم و تذکر دادن را وظیفه و لذا بر خلاف میل و احساس و به حکم عقل و مسئولیت موارد زیر را به اختصار به حضور شما می‎رسانیم.»[5]

مطالب مورد نظر در این نامه در 16 عنوان صورت‌بندی شده و بدون پرده‎پوشی مطرح شده بود. این نامه که در آن به مواردی از جمله بر دوش گرفتن بار مسئولیت‌ها، حملات رئیس‌جمهوری، نامه‎های شیخ علی تهرانی، تعرضات به حزب، فرصت‎طلبی برخی از نزدیکان امام در زمان بستری بودن ایشان و... اشاره شده بود؛ با این جمله پایان می‎پذیرد:

«خلاصه: علائم تکرار تاریخ مشروطه به چشم می‎خورد. متجددهای شرق‌زده و غرب‌زده، علی‌رغم تضادهای خودشان با هم، در بیرون راندن اسلام از انقلاب هم‌دست شده‎اند.»[6]

در همین روزها بود که بنی‌صدر تلاش کرد با برپایی مناظره‌ی تلویزیونی، توازن قوا را به نفع خود رقم بزند و قدرت خود را به عنوان رئیس‌جمهور و فرمانده‌ی کل قوا به تثبیت برساند. از همین رو، میان آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس مجلس، شهید رجایی به عنوان نخست‌وزیر، شهید بهشتی به عنوان رئیس قوه‌ی قضائیه و خودش به عنوان ریاست‌جمهوری، به عنوان افراد حاضر در مناظره نام برد و با تیزبینی موضوع مناظره را پدیده‌ی چماقداران انتخاب کرد تا با این بحث بتواند جریان‌ها را از بحث جنگ و انحرافات خود دور سازد. ولی حزب جمهوری با هوشیاری تسلیم این برنامه نشد و در تاریخ 25 اسفند 1359، با اعلام اینکه مناظره‌ی میان رئیس‌جمهور و اعضای سه قوه، به بن‌بست رسیده است؛ با این حال، شرایط به سمتی پیش می‌رفت که می‌توان وقوع یک رویداد بزرگ را در این برهه‌ی زمانی حدس زد.[7]

در این شرایط، حضرت امام تلاش کردند تا با تشکیل جلسه‌ای در منزل خویش، آرامش را به رأس مدیران کشور برگرداند؛ ولی اختلافات عمیق­تر از آن بود که این جلسه بتواند کارساز واقع شود. حضرت امام که شرایط کشور را بسیار حساس می‌دیدند، دستور دادند که هیئت حل اختلافی تشکیل شود و از هر قوه فردی به عنوان نماینده معرفی شود.

بر همین اساس، حجت‌الاسلام اشراقی (داماد حضرت امام) به عنوان نماینده‌ی بنی‌صدر، حجت‌الاسلام یزدی به نمایندگی از حزب جمهوری اسلامی و حجت‌الاسلام مهدوی کنی به عنوان نماینده‌ی حضرت امام معرفی شدند. بنی‌صدر به این دلیل این هیئت اختلاف را پذیرفت که حجت‌الاسلام مهدوی کنی به عنوان نماینده‌ی حضرت امام جزء حزب جمهوری اسلامی نبود و بنابراین او را دشمن خود نمی‌دانست. از طرفی نیز آقای اشراقی را طرفدار سرسخت خود می‌دانست. با این حال، هیئت حل اختلاف در تاریخ 12 خرداد 1360 نظر نهایی خود را صادر کرد و با انتشار بیانیه‌ای در اکثر موارد بنی‌صدر را مقصر معرفی کرد. در مقابل، بنی‌صدر نیز موضع بسیار تندی علیه بیانیه گرفت و آن را محکوم کرد و کماکان به اعمال اقتدارگرایانه و انحرافی خود ادامه داد.[8]

از این پس، اختلافات و درگیری‌های میان حزب جمهوری و بنی‌صدر شدیدتر شد و اگرچه حضرت امام تلاش می‌کرد با توجه به شرایط کشور، که درگیر جنگ با عراق بود، احزاب و گروه‌های داخل کشور را به آرامش دعوت کند، ولی کج‌روی‌های بنی‌صدر نه تنها کمتر نشد، بلکه تشدید نیز گردید و به سمتی پیش می‌رفت که کشور را در آستانه‌ی فروپاشی و اضمحلال قرار می‌داد. اگرچه حزب جمهوری اسلامی به عنوان تنها جریان پیرو خط امام و معتقد به ولایت فقیه، در به دست گرفتن پست ریاست‌جمهوری مقابل بنی‌صدر شکست خورد، ولی با پیشنهاد حضرت امام (رحمت الله علیه)، این حزب تمام توان خود را در انتخابات اولین مجلس به کار برد و توانست اکثریت نمایندگان مجلس را به خود اختصاص دهد. طبیعتاً وجود مجلسی با دید فکری و ایدئولوژی مخالف با ریاست‌جمهوری، بیش از پیش موجب اختلاف و دودستگی در درون نظام می‌شد.[9]

بنی‌صدر که در این برهه متوجه عدم حمایت حضرت امام از وی شده بود، برای مقابله با حزب جمهوری اسلامی، خواست مردم را به خیابان­ها آورد و از این طریق، حزب جمهوری و نظام را تحت فشار قرار دهد.

بدین ترتیب در تاریخ­های 29 و 30 خرداد 1360 با پشتیبانی سازمان مجاهدین، تظاهراتی در بسیاری از شهرها به راه افتاد که منجر به شهادت و زخمی شدن بسیاری از مردم حزب­اللهی گردید و در نهایت مجلس در تاریخ 31 خرداد 1360 با 173 رأی موافق، 12 رأی ممتنع و یک رأی مخالف، حکم به عدم کفایت وی داد و با امضای حضرت امام، در روز بعد، وی از ریاست‌جمهوری و ریاست کل قوا برکنار شد.

منبع: برهان

انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر می‌شود.