آقای ویل راجرز! به آن مدال خونین افتخار میکنید؟
خبرگزاری تسنیم: حبب احمدزاده از جمله هنرمندانی است که پس از گذشت سالها سخن گفتن از زبان هنر درباره حمله ناو آمریکایی وینسنس به هواپیمای مسافربری ایرباس و شهادت ۲۹۰ نفر از هموطنان بیگناه را فراموش نکرده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شلیک ناو وینسنس آمریکا به هواپیمای مسافربری ایرباس و قتل عام 290 انسان بیگناه که بیش از 60 کودک در میانش بود، خاطرهای تلخ در افکار عمومی ایرانیان است و بغضی است که تا همیشه تاریخ در گلوی ما خواهد ماند.
حادثهای که متأسفانه باید گفت اهالی هنر به سادگی از آن گذشتند و سکوت جوامع بینالمللی به آنها نیز سرایت کرد. در طول این سالها نه فیلمی در این زمینه ساختیم، نه شعری سرودیم نه اثری خلق کردیم، اندک آثار تولید شده نیز اگر چه قابل ستایش است اما در حکم قطرهای از دریایی مواج که باید ایجاد میشد را دارد.در این میان اهالی ادب باز بیشتر به این موضوع توجه نشان دادند، شاید از آنجا که شاعران و نویسندگان دارای طبعی لطیفتر هستند، بیشتر در این زمینه به تولید اثر پرداختند. البته این بیشتر همان طور که گفته شد به معنای خیل عظیمی از آثار تولید شده نیست.
حبب احمدزاده از نویسندگان آثار دفاع مقدس از جمله کسانی است که در این زمینه به خلق اثری خلاقانه دست زده است، وی در نامهای به ویل راجرز، افسر نیروی دریایی آمریکا و ناخدای سابق ناو وینسنس تلاش کرده تا گوشهای از ددمنشیهای آمریکا را گوشزد کند.
بخشهایی از این نامه به شرح ذیل است:
«آقای ویل راجرز!
افسر ارشد نیروی دریایی آمریکا و ناخدای سابق ناو پاسور وینسنس
اوایل غروب دیشب، ناوچه جنگی ما در این سوی کره زمین و در آبهای خلیج فارس، که شما و نیروهای تحت امرتان، شرجی بودن و رطوبت بالای آن را حتماً هنوز به یاد دارید، آرام و با سرعتی کمتر از دو گره دریایی از مختصات (3،56،42،26) در ساحل جزیره هنگام عبور کرد. در آن لحظات، سکوت همه ما را فراگرفت و صفحه سونار (رادار زیر دریا) امواج الکتریکی برگشتی از قطعات منهدم شده ایرباس را که بر سطح مرجانهای دریایی آرام گرفته اند، نشان داد. به طور حتم، هنوز اجزایی از یکصد و چند شهید مفقودالاثر غیر نظامی درمیان آنان یافت میشود.
آقای ویل راجرز، برای هر فردی غیر از شما، شاید توجه به واقعهای که سالها از آن میگذرد، کمی عجیب باشد، ولی به طور حتم برای فرد شما، چنین نخواهد بود و اگر تعجبی در کار باشد، این است که چرا یک نظامی ایرانی، هم درجه شما از این سوی کره زمین و هزاران کیلومتر بعدمسافت، تصمیم به چنین تماسی گرفته، تا مکنونات قلبی خود را به شما بازگو کند.
آقای ویل راجرز، این گفته را به یاد دارید؟ «من سنگینی این بار را تا پایان عمر به دوش خواهم کشید»، جملهای که فردای انهدام هواپیمای ایرباس، خبرگزاریها از زبان شما بازگو کردند. این کلمات، سال هاست که من را به عنوان یک ناخدای مسلمان شرقی، به فکر واداشته که اگر در آن لحظه فاجعهآمیز در موقعیت شما قرار میگرفتم و دستور چنین شلیکی را میدادم، مسیر تفکرات، وجدان و آسایش روحی من در آینده، به کدامین سمت سوق داده میشد؟ برای شما هم که چنین تجربه دهشت زایی را پشت سر گذاردهاید، به عنوان یک انسان غربی، تنها مجبور به حدس و گمان هستم.
آقای ویل راجرز، صراحت و صداقت، مبنای یک گفتوگوی واقعی را تشکیل میدهد. آیا شما همچون میلیونها انسان دیگر، که برای فرار از رودررویی با مشکلات خرد و کلان به مسکنها پناه میبرند، برای فراموشی آن لحظه، به زیادهروی در مصرف قرصهای خوابآور، الکل و یا حتی موادمخدر پرداختهاید؟ و یا نه، دچار تفریط شده و برای نادیده گرفتن مسئولیت بزرگتان در چنین واقعهای، کنج انزوا را برگزیدهاید و به یاری مکاتب مردمگریزی همچون بودائیسم، ذن و... به عالم «نیروانا» پناه بردهاید؟ و یا شاید همچون یکی دیگر از افراد ارتش آمریکا، که در جنگ ویتنام، دستور بمباران مردم غیرنظامی روستایی را به وسیله بمبهای ناپالم صادر کرد، کشیش شده و هماکنون در برابر صلیب آهنین و پیکر رنجور حضرت مسیح(ع)، زانوزده و به دعا مشغولید؟!
آقای ویل راجرز، اگر آن جمله از صمیم قلب ادا نشده یا با گذشت زمان، به فراموشی نسبی سپرده شده باشد، شما اکنون در کنار خانوادهتان، به راحتی زندگی میکنید و آن مدال شجاعت را که در برگشت از آن ماموریت دردناک، رئیس جمهور ریگان، در جلوی چشمان همگان، در اسکله به سینهتان دوخت، در قابی مخصوص در بهترین نقطه منزلتان قرار داده (با آن که هرگز دوست ندارم این جمله را در مورد هیچ انسان دیگری به کار ببرم) و بدان مدال خونین افتخار میکنید!...
آقای ویل راجرز، سعی خواهم کرد، با مثالی مسئله را برایتان روشن کنم. شما حتما به عنوان یک دریانورد در شبی صاف، ماه و ستارگان چشمک زنش را در آسمان بیانتها دیدهاید که چگونه جشنی آرام و زیبا برپا کردهاند، ولی باید این را بپذیرید که بیشتر ملت شما، سال هاست که جهان را تنها از دریچه اینچهای تلویزیون رنگی میبینند و از این دریچه، تغذیه فکری میشوند. همین باعث شده است تا جهان با عظمت خداوندی در چشمانشان خوار جلوه کند.
آیا ساعتی دچار بیبرقی شدهاید؟ تا در شب و با نور فانوس، خانه را روشن کنید و تازه بفهمید که برای نخستینبار و پس از مدتها بدون واسطهای به نام تلویزیون، چشم در چشم عزیزانتان دوختهاید؟ این نگاه با واسطه به جهان، یکی از دلایل عمده ترس و وحشت شما از مرگ و آینده است، یعنی ارتباط نداشتن صحیح با طبیعت و بالطبع خداوند، به همین علت، لحظهای تنهایی و در خود رفتن را بر نمیتابید. این ترس از مرگ و نگاه مادی، که جزو اصلی دیگری از رویای آمریکایی است، خمیر مایه شلیک ناو وینسنس به هواپیمای مسافربری است...
لحظهای که نفرات شما در پل فرماندهی وینسنس، از اصابت موشکهای رها شده هواپیمای مسافربری مطمئن شدند، دقیقا چنین جیغی کشیدند yohoo. آیا این شیهه شباهتی به صدای سواره نظام آمریکا در قتل عام سرخ پوستان و یا به دار کشیدن سیاه پوستان توسط گروههای کوکلاس کلان ندارد؟ بله yohoo.
آقای ویل راجرز، مجموع این تجربیات، به من و دوستانم آموخت که برخلاف افراط کارانی همچون شما و تفریطکاری همچون بودا، تنها به دین و مذهب خود بیاویزیم و پیش از هر شلیک، تفکر کرده و بعد ماشه را بچکانیم، تا پس از هشت سال حضور در جبهه دفاع، که به حق مقدسش میشماریم، احتیاج به هیچ قرص خوابآوری نداشته باشیم. در زمان جنگ، چهار میلیون داوطلب به جبههها رهسپار شدند و در زیر سایه توجه به مذهب، کشور مقابل ما نتوانست، حتی یک مورد هتاکی جنسی به نوامیس خود را ابراز نماید و این یکی از بزرگ ترین دستاوردهای بشری در دفاع است، ولی در مقابل، با خروج سربازان آمریکایی از شرق دور، بنابر آمار رسمی دستگاههای سازمان ملل، 20.000 فاحشه در کامبوج باقی ماندند و این یک رکورد واقعی توسط ارتش شما بود که برجای ماند.
آقای ویل راجرز، اکنون من در ساحل خلیج فارس و به یاد 290 شهید بیگناه، که اجساد بیش از صد تن آنان، هنوز در اعماق دریا آرمیده، این مطالب را برای شما مینویسم، به گرامیداشت قربانیانی که به یقین، هرگز هالیوود به یادبوشان «تایتانیک» دیگری نخواهد ساخت. من در هر گذر از این مختصات که چشمم به صفحه سونار میافتد، به شما فکر میکنم و کاری که میتوانید برای کاستن از این بار گران انجام دهید. شاید بپرسید چگونه؟ به نظر من، کافی است، به تک تک افراد نظامی آمریکا، به دور از غریو و هیاهوی شهرها و چراغ نئون و سیاستمداران تو خالی و پرمدعا، آسمان پرستاره و طبیعت، خداوند را نشان داده و تنها ابراز کنید که خدای این طبیعت، بسیار بزرگ تر از آن صفحه تلویزیون و یا رادار است و در زیر سایه این خدا، انسانهای دیگری نیز هستند که قلب و احساس دارند و دلشان برای ابنای بشر، همچون خود میتپد، ولی دوست ندارند، حقیقت زندگی را در لذتجویی افراطی فراموش کنند. اگر این گونه پنداشته شود، هرگز ناو دیگری از سان دیهگو (مهد ساخت هواپیمای چارلز لیندنبرگ مشهور) به حرکت در نمیآید، تا به جای پرواز فراموش نشدنی لیندنبرگ بر فراز اقیانوس، یکی از بزرگترین فجایع هوایی تاریخ را رقم زند. و بدین ترتیب، یقیناً روزی فرا خواهد رسید که به انجام این رسالت عظیم، سنگینی این بار بر دوش تک تک انسانها قرار گیرد، تا مردی به نام «ویل راجرز» نیز، در زندگیاش لختی احساس آسودگی وجدان کند. پس به امید آن روز، خداحافظ»
انتهای پیام/