ماجرای اسارت منافقین توسط مردم ایلام/«فرماندهان چراغقوهای» گردان میثم
خبرگزاری تسنیم: جانباز محمد حسین فرح پور میگوید: در این درگیریها گروهان ما توانست ۱۷ نفر اسیر بگیرد که سه نفر آنها از زنان منافق بودند. مردم ایلام هم با منافقین درگیر شده بودند و برخی از آنها را در خانههایشان اسیر کرده بودند...
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محمدحسین فرحپور، از رزمندگان و جانبازان جنگ تحمیلی است که حضور بیش از 45ماهه را در کارنامه جبهه خود ثبت کرده است. او متولد 1342 است و از 17سالگی پا به میدان جهاد گذاشت. یک سال بهطور مداوم در کردستان و پاوه حضور داشته و بعد از آن در جبهههای جنوب و در عملیاتهای بیت المقدس، والفجر مقدماتی، والفجر2، کربلای4 و کربلای5 و مرصاد شرکت داشته است. او مدتها کنار فرماندهان مختلف در اطلاعات ــ عملیات لشگرها حضور داشته و در جبههها جنگیده است. جانباز فرح پور که در عملیات مرصاد فرماندهی یک گروهان را در گردان میثم به عهده داشته است در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، از وضعیت این عملیات میگوید:
ماجرای فرماندهان چراغ قوهای/با 11 نفر یک شبه ساختار گردان را ساختیم
"بچههای آذربایجان در لشگر عاشورا از شمال غربی منطقه مرصاد وارد عملیات شدند. و ماموریت آنها این بود که از پشت به منافقین حمله کنند. لشگر 27 حضرت رسول(ص) نیز از سه راهی اسلام آباد به کرمانشاه وارد عمل شدند. گردان میثم از این بچهها بود. فرمانده گردان یعنی شهید اسماعیلی در همان عملیات مرصاد به شهادت رسید. من در گردان میثم فرمانده گروهان بودم. مسئولیت اصلی من در جبهه، اطلاعات-عملیات بود اما از آنجایی که عملیات مرصاد بعد از پذیرش قطعنامه پیش آمد، ساختار گردانها و گروهانها از بین رفته بود. و فرماندهان مجبور بودند برای عملیات ساختار جدیدی را ایجاد کنند.
یادم هست وقتی در منطقه رفتیم. تاریکی شب بود. نور لامپ یک اتوبوس را انداختند و افراد را با چراغ قوه نشانمان داده و معرفی میکردند که فلانی فرمانده گردان است خوب ببینیدش، اگر شهید شد فلانی فرمانده است اگر شهید شد و... ما خیلی از افراد را نمیشناختیم. بچهها اصطلاحا این مدل ساختار را به شوخی میگفتند فرماندهان چراغ قوهای! ما 11 نفر بودیم که ارکان و ساختار یک گردان را یک شبه ایجاد کردیم. شکر خدا گردان میثم توانست در عملیات مرصاد گره کار را در سه راهی باز کند و عملیات پیش برود."
ماجرای درگیری در سه راهی اسلام آباد- باختران به سمت ایلام/حماسه گردان میثم در مرصاد
او از درگیری گردان میثم با منافقین و خلاصی از این درگیری چنین میگوید: "نیرو را هلی کوپتر در دوکوهه سوار کرد و آورد در سه راهی اسلام آباد_باختران به سمت ایلام، و 5 کیلومتری سه راهی در یک فرودگاه متروکه ساعت 2 صبح نیروها را پیاده کرده بودند. فصل گرما بود، اما شب سردی بود. دو ساعت گفتند که بچهها میتوانند بخوابند. توی آن سرما به سختی کمی خوابیدیم. 4 صبح پیاده روی به سمت سه راهی شروع شد. مجاهدین خلق، اسلام آباد را گرفته و سه راهی را رد کرده و بخشیشان در تنگه مرصاد ایستاده و منتظر عقبه بودند. شنودهایشان را داشتیم و و براساس این شنودها فهمیده بودیم که منتظر هستند هوا روشن شود و بروند کرمانشاه را هم بگیرند و اینگونه کار را تمام کنند.
ما هم قرار گذاشتیم هوا روشن نشده بزنیم به جاده آسفالت و راهشان را سد کنیم. منتها منطقه به گونهای بود که تپههایی اطراف جاده وجود داشت و 500 متر از تپهها تا جاده، زمین تختِ تخت بود. هیچ چیز هم برای پناه گرفتن وجود نداشت. گذر از این مسیر در دید منافقین سخت بود. هر گروهان روی یک تپه مستقر شده بودیم. فرمانده گردان 2 یا 3 بار اقدام کرد تا برود روی بخش دیگر جاده اما نمیشد. آنها دائم منور میزدند و ما در دید بودیم و اگر کسی از این مسیر عبور میکرد، تک تیراندازهایشان او را میزدند.
هوا داشت کم کم روشن میشد. گندم زاری آن اطراف بود که همه گندمهایش خشک شده بود. ما به صورت ایذایی وارد عمل شدیم و گروهی را لای گندمها فرستادیم جلو، منافقین هم در کمال نامردی با رسام به سمت گندم زارها میزدند و گندمها آتش میگرفت و بچهها اذیت میشدند. چند نفری را آنجا از دست دادیم. اما بدین ترتیب درگیری ایجاد کردیم و دشمن مشغول شد و گردان توانست بیاید لب جاده؛ ما رسیدیم و دو تا تیربار جا گذاشتیم و تمام گردان ظرف مدت کوتاهی خودش را به داخل جاده کشید.
وقتی به نیروهای آن طرف خط اعلام کردیم که جاده را گرفتهایم و اماده شکاریم، لشگر عاشورا از پشت به منافقین حمله کرد. جهنم شد؛ در همان سه راهی لشگر حضرت رسول(ص)، لشگر نجف اشرف و لشگر امام حسین(ع) هم وارد عمل شدند. اینقدر زود پیش رفتیم و منافقین را به خوبی در هم پیچیدیم که انگار جنگ را ظرف مدت نیم ساعت تمام کردیم."
گروهان ما 17 منافق را به اسارت گرفت که زن هم درمیان آنها بود/مردم ایلام منافقین را در خانههایشان به اسارت گرفته بودند
فرح پور در ادامه میگوید: "در این درگیریها گروهان ما توانست 17 نفر اسیر بگیرد که سه نفر آنها از زنان منافق بودند. گروهانهای دیگر هم که توانستند اسیران بسیاری بگیرند. حدود 1000 نفر از منافقین توانستند فرار کنند. ولی خیلیهایشان کشته شدند. آنها آمده بودند قصر شیرین و کسی جلویشان را نگرفته بود. سر پل ذهاب را هم رد کرده بودند. چون آنجا یک شهر جنگ زده بود و نیروهای ما هم بعد از آتش بس از آنجا رفته بودند. فکر میکردند اگر وارد کرمانشاه شوند استقبال خوبی از آنها خواهد شد و مردم کرد کرمانشاه منتظر ورود آنها هستند.
برخی از مردم شهرهای مختلف کمک زیادی به رزمندگان کردند. به خصوص استان ایلام را یادم هست که طایفه لر و کرد بسیاری دارد. اینها با منافقین در شهرها درگیر شده بودند و برخی از آنها را در خانههایشان هم اسیر کرده بودند. و وقتی بچههای ما رسیدند، آنها را به نیروهای سپاه تحویل دادند. "
او در مورد اسرایی که در مرصاد توسط رزمندگان اسیر میشدند، میگوید: "اسرایی را که از منافقین میگرفتیم، همه زنده نمیماندند. بسیاری از منافقین به محض گیر افتادن، سیانور خورده و میمردند. اما تعدادی از آنها به دست بچههای اطلاعات افتاده و زنده ماندند. چون بچههای اطلاعات آمپول ضد سیانور داشتند و روشهایی را هم برای نجات آنها بلد بودند. به همین دلیل از خودکشیشان جلوگیری می کردند.
اطلاعاتی که از مرصاد و برخی اعترافات منافقین به دست آمد هم از همین تعداد اسیر بود که دست بچههای اطلاعات افتادند. آنها که همه ایرانی و فارسی زبان بودند وقتی گیر بچهها افتاده بودند و احساس میکردند که بسیجیها و سربازان سادهای اطرافشان هستند شروع به حرف زدن میکردند و میگفتند: توبه کنید. خمینی دژخیم است. گولتان زده و... اما وقتی ما اطرافشان بودیم و پی میبردند که از فرماندهان هستیم، کلمهای حرف نمیزدند."
در مرصاد حضور خدا را با شهید صیاد حس کردیم
فرح پور در نهایت به حضور تاثیر گذار صیاد به عنوان فرمانده عملیات مرصاد اشاره میکند و موفقیت در مرصاد را حاصل تلاش او میداند. او میگوید: "اگر صیاد با ما نبود یعنی خدا با ما نبود. در واقع خدا در مرصاد حضورش را با صیاد به ما اعلام کرد. وقتی قضیه مرصاد پیش آمد، برخی از مسئولان مثل اقای هاشمی و محسن رضایی دنبال جریانهای سیاسی پذیرش قطعنامه بودند. اصلا حواسشان به مرزها نبود. باورشان نمیشد اما حقیقتا صدام دوباره داشت برگشت را امتحان میکرد، صدام فکر میکرد ایران از سر ضعف قطعنامه را پذیرفته و فکر میکرد دیگر نیرویی هم برای مقابله ندارد، و میخواست حمله به شهرها را یکبار دیگر امتحان کند.
کار خدا بود که با وجود آنکه اعلام آتش بس شده بود اما بسیجیها در جبهه مانده بودند. کسی هم مثل صیاد شیرازی وجود داشت که در خلا کمکاری دیگر مسئولان بیاید و بچهها را برای مرصاد سازماندهی کند.
وقتی منافقین مست پیروزی گرفتن سر پل ذهاب بودند، صیاد با فرماندهان ارتش و سپاه سریع السیر درخواست کردند که بسیجیها به خط برگردند. در دوکوهه صیاد هماهنگ کننده سپاه و بسیج و ارتش شد و هوانیروز را هم به طور کامل روی جاده گذاشت. و به وسیله آنها سرعت پیشروی منافقین را کند کرده و جلویشان را گرفت. آنها با تانکهای سهند برزیلی روی جاده بودند و صیاد هوانیروز را مامور کرد که جلوی این تانکها را بگیرند. بعد هم طرح عملیات را در آن سه راهی برنامه ریزی کرد.
سپاه آن زمان آنقدر در جریانات قطعنامه صدمه دیده بود که قدرت بسیج کردن نیروها را نداشت. در آن شرایط صیاد بود که توانست نیروهای بسیج و سپاه را هم منسجم کند. و دلیل تمرکز صیاد به بحثهای مهمی چون جنگ، روحیه اطاعت او از ولی فقیه بود. صیاد چه در زمان صلح و چه زمان جنگ مطیع ولایت بود. او شغلش جنگیدن بود. تنگه مرصاد را قتلگاه منافقین کرد. و به همین صورت خدا کمک کرد و در مرصاد هم پیروز شدیم."
انتهای پیام/