رئیسی: جانباز جعفری‌منش، قهرمان صبور و زیبای سرزمین من است


خبرگزاری تسنیم: معین رئیسی عضو جاودانه شورای مرکزی اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان مستقل می‌گفت:«جانباز جعفری‌منش، قهرمان صبور و زیبای سرزمین من است.»

تسنیم: این روزها برای پیدا کردن قهرمان خیلی‌ها به این طرف و آن طرف می‌زنند. معین رئیسی، عضو شورای مرکزی اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان مستقل دانشگاه‌های سراسر کشور که روز گذشته به رحمت خدا رفت از فعالان نسل امروز جامعه ایران بود که با همان صلابت نسل‌های اول و دوم پای آرمان‌های امام و انقلاب ایستاده بود.

این جملات شعار نیست چرا که معین خود نوشته بود «شاید "تاریــخ مصــرفـمان" گذشته و خودمون خبــرنـداریم». این جمله‌ای بود که همسر جانباز محمد جعفری‌منش چندی پیش در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیمبیان کرده بود و آرزویش یعنی ملاقات با رهبر معظم انفلاب را در ادامه آن اعلام داشته بود. رئیسی پس از خواندن این مطلب در وبلاگ شخصی‌اش نوشته بود: «تو فکر اینم که بریم دست بوسش». دست بوسی از یک قهرمان، همه فکر و ذکر قهرمان 23 ساله‌ای بود که این روزها برای برپایی نشست سالانه تشکیلات متبوع خود داوطلبانه این طرف و آن طرف می‌زد. معین رئیسی از "کمی دیرتر" سید مهدی شجاعی این بخش را برای خودش تعبیر کرده بود که «وقتی آدم لباس نوکری می‌پوشه، دیگه مال خودش نیست. شان و آبروی نوکر و ارباب یه جورایی به هم گره می‌خوره.»

رئیسی را همه دوست داشتند. یکی از دوستان معین می‌گوید همین چند روز پیش و درست صبح روزی که شبش تصادف کرد به من می‌گفت: «برای نشست امسال اتحادیه که 400 نفر میان، تو فکرم که 40 تا ون بگیرم در قالب کاروان‌های 10 نفره بچه‌ها برن خونه 40 تا خانواده شهید. باید برم سراغ بنیاد شهید برای هماهنگی بیشتر. ما باید خیلی بیشتر از این‌ها هوای خانواده شهدا را داشته باشیم. سری قبلی که برای آرمیتا رضایی‌نژاد -فرزند دانشمند شهید داریوش رضایی‌نژاد- یه عروسک خرس پشمالو خریده بودیم دوست نداشت و می‌گفت من اینو دوست ندارم. این بچه گردن ما حق داره. ما شرمنده‌شیم. باید هوای این خانواده‌های شهید احمدی‌روشن، شهریاری، جانبازان و ... رو داشته باشیم.»

قهرمان بودن در روزگاری که همه فکر می‌کنند در باغ شهادت سه قفله شده، برای بعضی افراد چندان هم سخت نیست. معین رئیسی امتداد خط دانشجوی خط امام و رهبری و جاری در رگ‌های دانشگاه یکی از قهرمان‌های نسل سوم و چهارم انقلاب است. حجت الاسلام محمدیان رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها در پیامی به مناسبت درگذشت او نوشته بود:«دانشجوی عزیزمان جناب آقای معین رئیسی از جمله جوانان وارسته و فرهیخته دانشگاه بود که دوران دانشجویی خود را در جهاد علمی و سیاسی و در مسیر پیشبرد ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی سپری کرد و با پشتکاری ‌خالصانه و تلاشی‌ مجدانه در مسیر اعتلاء و کمال جنبش‌دانشجویی مسلمان گام برداشت. یادآوری خلوص در کردار و صمیمیت در رفتار آن عزیز در انجام مسئولیت‌ها و فعالیت‌ها تأسف و اندوه از دست دادنش را دو چندان می‌کند.»

دخیل حرم حضرت رضا(ع) شدن رسم مردمانی است که پزشک از شفای بیمارشان قطع امید کرده.

دل من پنجره فولاد رضا می‌خواهد
دردمند است و از یار دوا می‌خواهد

این خبر را برسانید به مشهد، به طبیب
درد ما گوشه‌ی یک چشم تو را می‌خواهد

یا معین الضعفا نوکرت افتاده چنین
نگهی کن که زدست تو شفا می‌خواهد

مادرش دل نگران است، به جان زهرا(س)
قسمت داده و او را زشما می‌خواهد

دلم از پنجره فولاد هوایی شده است
باز ارباب دلم کرببلا می‌خواهد

این شعری بود که مهدی چراغ‌زاده از دوستان و هم تشکلی‌های معین رئیسی خطاب به امام رضا(ع) و در روزهایی که او در بیهوشی کامل به سر می‌برد، سروده بود. سحر روز شنبه که روز سوم روزه نذری بچه‌های اتحادیه مستقل برای شفای معین بود، عمرش به دنیا نماند و رفت.

اى دل ببین برادرمان پرکشید و رفت
این التماس و گریه‌ى ما را ندید و رفت

عاشق ترین گداى فاطمه آخر پرید و رفت
«شکر خدا که فاطمه(س) او را خرید و رفت»

از خاطرم نمی‌رود آن خنده‌هاى تو
بنگر شکسته قامتم از ماجراى تو...

معین رئیسی بهترین مصداق و تعبیر برای همین باور بود که از نوشته‌های مرحوم نادر ابراهیمی انتخاب کرده بود: «آقای محترم!ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده‌ایم که همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.

ما آمده‌ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان، و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود . . .

ما نیامده‌ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند . . .»

این مطلب هر چقدر معمولی اما بدون اشک نوشته شد و بغضی بود از سر درد فراق یک دوست.

انتهای پیام/