ماجرای نخستوزیری رجایی به روایت خودش/نماز اول وقت در کلاس حساب
خبرگزاری تسنیم: صاحبالزمانی، از دوستان شهید رجایی روایت میکند: یادم هست روزی به رجایی گفتم چه شد که نخستوزیر شدی؟ گفت: فلانی یک روز با آقای خامنهای رفتیم توی مجلس قدیم.گفت: آقای رجایی یک وقت از شما بخواهیم که نخستوزیر شوید، میشوید؟
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید محمدعلى رجایى، در سال 1312 هجری قمری در شهرستان قزوین متولد شد. در سال 1327 به تهران مهاجرت کرد و سال بعد یعنى در 1328 وارد نیروى هوایى شد. در مدت 5 سال خدمت در نیروى هوایى ، دوره متوسطه را با تحصیل شبانه گذراند، سپس در سال 1335 به دانشسراى عالى رفت و به سال 1338 دوره لیسانس خود را در رشته ریاضى به پایان برد و به سمت دبیر ریاضى به استخدام وزارت فرهنگ در آمد و به ترتیب در شهرستانهاى خوانسار، قزوین و تهران به تدریس، اشتغال ورزید. در سال 1340 به عضویت نهضت آزادى در آمد که منجر به دستگیرى او(در اردیبهشت 1342) و پنجاه روز زندان شد. پس آزادى از زندان با شهید باهنر به سازماندهى مجدد هیات موتلفه پرداخت و براى پرورش افرادى که بتوانند نبردى مسلحانه را اداره نمایند به اعزام داوطلبانى به جبهه فلسطین دست زد. در همین رابطه و براى تکمیل برنامه مزبور (در سال 1350) خود شخصا به خارج از کشور سفر کرد. ابتدا به فرانسه و ترکیه رفت و از آنجا عازم سوریه شد.
شهید رجایى همگام با فعالیتهاى سیاسى لحظهاى نیز از خدمات فرهنگى غافل نبود از آن جمله تدریس در مدارس کمال و رفاه، همکارى با بنیاد رفاه و تعاون اسلامى با همکارى شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتى و شهید دکتر باهنر و آیت الله هاشمى رفسنجانى. ایشان با نهایت شجاعت و شهامت مدت دو سال ، در زندانهاى انفرادى رژیم پهلوى انواع و اقسام شکنجه ها را تحمل کرد و چون کوهى استوار مقاومت کرد. در اثر این مقاومتها او را به زندان قصر و سپس به اوین فرستادند. دوران زندان مجموعا چهار سال به درازا کشید و شهید رجائى در سال 1357 با اوج گیرى انقلاب اسلامى همراه دیگر زندانیان سیاسى آزاد شد و بلافاصله وارد مبارزات سیاسى و فرهنگى شد و به اتفاق عدهاى از همکارانش براى بسیج و سازماندهى مبارزات مخفى معلمان مسلمان، تلاش گستردهاى را آغاز کرد و موفق به ایجاد انجمن اسلامى معلمان شد.
شهید رجائى پس از پیروزى انقلاب اسلامى و در سال 1358، مسئولیت وزارت آموزش و پرورش را به عهده گرفت و در زمان وزارت خود موفق به دولتى کردن کلیه مدارس شد. سپس به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى انتخاب شد و به دنبال تمایل مجلس شوراى اسلامى در 18/5/1359 به عنوان اولین نخست وزیر جمهورى اسلامى ایران به مجلس معرفى و با راى قاطع به نخست وزیرى انتخاب شد. شهید رجائى در این مسئولیت خطیر، على رغم این که به فاصله بسیار کوتاهى با توطئه عظیم استکبار جهانى در ایجاد جنگ تحمیلى از سوى رژیم صدام روبرو شد و همچنین کارشکنى هاى بنى صدر و متحدانش و خرابکاریهاى منافقین و ساواکیها را در پیش رو داشت، اما توانست به بهترین وجه از عهده انجام وظایف و مسئولیتهاى سنگین خود بر آید. به دنبال عزل بنى صدر از ریاست جمهورى، شهید رجائى با راى اکثریت مردم محرومى که شاهد تلاشهاى صادقانه او بودند به ریاست جمهورى انتخاب شد. دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامى در هشتم شهریور ماه 1360 او را به همراه یار قدیمىاش شهید باهنر در انفجار دفتر نخست وزیرى به شهادت رساندند.
خاطرات کوچک و بزرگ از شهید رجایی با خصوصیات اخلاقی خوب و منحصر به فردش گنجینهای است که دوستان، نزدیکان، همراهان و شاگردان او هم اکنون به یادگار دارند. هرچند نقل این خاطرات به تنهایی گویای شخصیت والای شهید نیست، اما مرور آنها میتواند حداقل بخش کوچکی از دغدغهها و انگیزههای رجایی را در خدمت به انقلاب و اسلام بر همگان روشن سازد. چند نمونه خاطره کوتاه از این شهید والامقام در زیر میآید:
نماز اول وقت در کلاس درس حساب
سید محمد موسوی از شاگردان شهید رجایی:
با شهید رجایی کلاس حساب داشتیم. یکبار یادم هست کلاس به طول انجامید و وقت اذان رسید. شهید رجایی صدای اذان را که شنید ما را به یکی از تکالیف حساب مشغول کرد و در حینی که ما مینوشتیم او به انتهای کلاس رفت. بعد از چند دقیقه دیدیم روزنامهای را در انتهای کلاس و بین دو ردیف صندلیها پهن کرده است و همانجا مشغول به اقامه نماز ظهر و عصر شد. شهید رجایی ضمن اینکه در کار تدریس بسیار دقیق و سخت کوش بود حتی لحظهای را برای خواندن نماز اول وقت از دست نمیداد.
ماجرای نخست وزیری شهید رجایی به روایت خودش/چون پابرهنه بود میتوانست برای پابرهنهها کار کند
صاحبالزمانی، از دوستان و همکاران نزدیک شهید رجایی:
یادم هست روزی به ایشان گفتم آقای رجایی چه شد که نخستوزیر شدی؟ گفت: فلانی یک روز با آقای خامنهای (رهبر معظم انقلاب) رفتیم توی مجلس قدیم آن آثاری که اغلب جنبه عتیقه داشتند صورتبرداری میکردیم و بعد خسته شدیم و نشستیم روی صندلی و آقای خامنهای در حالی که دسته کلیدی را در دست تکان میداد، گفت: آقای رجایی یک وقت از شما بخواهیم که نخستوزیر شوید ، میشوید؟ (شهید رجایی) گفت: بله، اگر احساس بکنم که وظیفه هست چه اشکالی دارد، ظهر آمدیم پیش آقای بهشتی و آقای خامنهای به ایشان گفت: شما دیگر نگران نخستوزیر نباشید آقای رجایی حاضر است که نخستوزیر شود آقای بهشتی هم گفت چه اشکالی دارد انقلاب یعنی همین. آقای رجایی از کنار تخته بیاید بشود نخستوزیر مملکت. اعتقاد که دارد، خود باور هم که هست. با خدا هم که رابطهاش خوب است و ادامه داد: اگر انقلاب غیر از این باشد انقلاب نیست. اگر آقای رجایی نخستوزیر انقلاب باشد. آنوقت میداند که درد دردمندان چیست؟ چون خودش احساس کرده است. پابرهنه بوده و میتواند برای پابرهنهها کار کند و مشکلگشا باشد.
بخاری رئیس جمهور نفت نداشت
دکتر محمدرضا قندی:
وقتی شهید رجایی نخستوزیر بود ما به منزل ایشان میرفتیم. زمستان بود مشاهده میکردیم بخاری منزل روشن نیست. علت را که جویا میشدیم اظهار میکرد که چون مردم در این ایام مشکل نفت دارند و نفت به راحتی پیدا نمیشود ما باید به فکر آنها باشیم و سرما را لمس کنیم و در آخر جلسه که دم در خداحافظی میکرد میگفت: برای دفعه بعد یک کیلو خرما بخرید بیاورید تا گرم شویم! اواخر دوره ریاست جمهوری ایشان که ترورها زیاد شده بود، حضرت امام(ره) تردد زیاد مسئولان را ممنوع کرده بودند؛ بنابراین ایشان کمتر از محوطه ریاست جمهوری خارج میشدند یکبار که خانم و فرزند ایشان آقا کمال برای دیدار ایشان آمده بودند، وقتی میخواستند برگردند راننده خیلی اصرار میکند که آنها را با ماشین ریاستجمهوری برساند، شهید رجایی اجازه نمیدهد و میگوید که خودشان میروند و در جواب راننده که اصرار میکرد میگفت این اتومبیلها مخصوص رئیسجمهور است نه زن رئیسجمهور.
انتهای پیام/