خاطره مرحوم آیتی از دو استاد همشهری‌اش؛ علامه شهیدی و زرین‌کوب

خبرگزاری تسنیم: شهر بروجرود در زمانه ما بزرگانی را در خود پرورش داده که هریک در زمینه خود «آیت»ی بوده‌اند؛ در حوزه آیت‌الله العظمی بروجردی و در دانشگاه مرحومان علامه سیدجعفر شهیدی و عبدالحسین زرین‌کوب که دو مورد اخیر هر دو استاد مرحوم آیتی بوده‌اند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، استاد عبدالمحمد آیتی در اردیبهشت 1305 هجری شمسی در بروجرد لرستان به دنیا آمد. در شهر بروجرد، نخست به مکتبخانه سنتی آغاباجی رفت ولی والدینش او را به دبستان اعتضاد که قدیمی‌ترین مدرسه مدرن در بروجرد بود فرستادند. وی در سال 1320 وارد دبیرستان شد و در سالهای آخر، به تحصیل علوم حوزوی علاقمند شد. وی به مدرسه علمیه نوربخش رفت و چند سالی در آنجا علوم اسلامی را فرا گرفت.

آیتی در سال 1325 وارد دانشکده معقول و منقول دانشگاه تهران شد و پس از به پایان بردن دوره لیسانس، به خدمت وزارت آموزش و پرورش در آمد. پس از آن برای تدریس به بابل رفت و بیش از سی سال در شهرستان‌ها و تهران به عنوان دبیر به تدریس پرداخت. در کنار تدریس، سردبیری ماهنامه آموزش و پرورش را نیز بر عهده داشته و در دانشگاه فارابی و دانشگاه دماوند ادبیات فارسی و عربی تدریس کرده‌است. در مهرماه 1330 از خرم‌آباد به تهران منتقل شد و از آنجا به ساوه و چندی در گرمسار اقامت گزید.

اولین بار به سال 1340 در «کتاب هفته» مطلبی با نام «باتلاق» نوشت و به‌دنبال آن، رمان «کشتی شکسته» تاگور را ترجمه و به بازار فرستاد. وی از مترجمان به نام عربی به فارسی است و ترجمه‌های فارسی «قرآن مجید»، «نهج‌البلاغه» و «صحیفه سجادیه» را منتشر کرده‌است. آیتی تا زمان مرگش عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود و در این شورا ریاست شورای علمی دانشنامه تحقیقات ادبی را بر عهده داشت.

در مهرماه 1348 به پیشنهاد مرکز انتشارات آموزشی به تهران آمد و در آن مرکز به کار مشغول شد. ده سال سردبیر ماهنامه آموزش و پرورش بود تا در سال 1359 بازنشسته شد. پیش از بازنشستگی کتابهای باتلاق، کشتی شکسته، کالسکه زرین، تحریر تاریخ وصاف و ترجمه تقویم البلدان را منتشر کرده بود. در دوره بازنشستگی تاریخ ابن خلدون (العبر) را در شش جلد ترجمه کرد و کتابهایی نظیر تاریخ دولت اسلامی در اندلس در 5 جلد و تاریخ ادبیات زبان عربی و تاریخ فلسفه در جهان اسلام و… را ترجمه کرد. از وی ترجمه‌های گوناگون دیگری بر جای مانده‌است. عبدالمحمد آیتی چندی پیش در 20 شهریور 1392 در سن 87سالگی چشم از جهان فروبست.

کتابشناسی:

کشتی شکسته (ترجمه)

تحریر تاریخ وصّاف، 1344

آمرزش ابوالعلا معری (ترجمه)، 1347

دربارهٔ فلسفهٔ اسلامی: روش و تطبیق آن، نوشتهٔ ابراهیم بیومی مدکور، 1360، انتشارات امیرکبیر، بازنشر در 1387 توسط انتشارات نگاه

گزیده و شرح خمسه نظامی، 1355ـ1373

تاریخ ابن‌خلدون (العبر)، 1363ـ1371

شکوه قصیده، 1364

تاریخ دولت اسلامی در اندلس، محمّد عبداللّه عنان (ترجمه)، 1366ـ1371

قرآن مجید (ترجمه فارسی)، 1367

شکوه سعدی در غزل، 1369

شرح و ترجمه معلّقات سبع، 1371

الغارات در حوادث سال‌های معدود خلافت علی (ع)، 1371

گنجور پنج گنج، 1374

شرح منظومه مانلی و پانزده قطعه دیگر، 1375

بسی رنج بردم، بازنویسی‌شده از فردوسی، 1376

شاهنامه بنداری، 1380

قصه باربد و بیست قصه دیگر از شاهنامه، 1380

معجم‌الأدبا، یاقوت حموی (ترجمه)، 1381

داوری حیوانات نزد پادشاه پریان (ترجمه)، 1383

گزیده شرح مقامات حمیدی، 1383

در تمام طول شب، شرح چهار شعر بلند نیما، 1383

مرحوم آیتی چند سال قبل در یکی از مصاحبه‌های کمتر دیده شده‌اش مطالبی جالبی درباره دوران تحصیل و تدریس و مراودات خود با دوستان همدرس و به‌ویژه دو همشهری مشهورش سخن گفته بود. از جمله آنکه گفته بود بیشتر از 40 سال سال است که در تهران سکونت دارد و... : در گرمسار دبیر بودم و سرگرم تدریس؛ مسئولان آموزش و پرورش وقت به من پیشنهاد سردبیری ماهـنامه آموزش و پرورش را دادند. دو سال بود که در گرمسار تدریس می‌کردم و پیـش از آن 10 سال در ساوه بودم. انتقـال به تهـران خیلی سخت بود، اما پیشنهاد سردبـیری آن ماهنـامه باعـث شد به تکاپـوی بیفتم که به تهران بیایم.

به خانه برادرم آمدم و چند صباحـی مهمـان او بودم تا اینـکه این خانه خالی شـد و من تصمیم گرفتم آن را اجاره کنم. صاحبخانه گفت اگر مـی‌توانی اینجا را بخر. پـرسیدم چند می‌فروشی و او گفـت 70 هزار تومان. مقـداری خودم داشتم و مقداری هم وام از بـانک رفاه گـرفتم و این خانه را خریدم و هزار تومان هم برای تلفن دادم. ما 4 نفر بودیم خودم و 3 فرزندم 2 دختر و یک پسر؛ یکی از دخترانم متأسفانه از دنیا رفت و 2 فرزند برایم باقی ماند. کم‌کم عادت کردم. دو دخترم در دبیرستان اسدی آب سردار درس می‌خواندند و پسرم هم وارد دبستان بابا طاهر شد. من ادبیات فارسی و عربی را درس می‌دادم در دبیرستان‌های شبانه؛ مدرسه پسرانه ‌آذر و مدرسه اسدی... .

استاد آیتی در بخشی از گفت‌وگوی خود درباره دو معلم هم‌شهری خود مرحومان شهیدی و زرین‌کوب می‌گوید: با دکـتر شهیدی آشنـایی زیادی داشـتم و با هم همشهـری بودیم. دکتر زرین‌کوب هم در دبیـرسـتان معلم ما بود و استـادی فرزانه در سـال‌های بعد. فـرزانگی او شگفت‌آور است. کسی به پای او نمی‌رسید... البته دنـیا ستـرون نیسـت و ممکـن اسـت کسـانی باشنـد کـه به پای چنیـن استـادانی برسند. اعجـوبه‌ای بود و به چند زبان مسلط بود. دکتر شهیدی هم در همین نارمـک ساکن بود. او دست خط اجتهادش را از مرحوم خویی گرفته بود. او به آیت‌الله کاشانی گرایش داشت. من در مدرسه سپهسالار درس می‌خواندم و دانشجوی رشته منقول و معقول بودم و در آن مدرسه حجره‌ای داشتم. شهیدی هم گاهی پیش من می‌آمد و در آن حجره غذایی درست می‌کردیم و آبگوشتی می‌پختیم. تا این که او به دانشکده ادبیات رفت و مورد توجه استادش دکتر معین و سپس علامه دهخدا قرار گرفت. دهخدا هم ادامه گردآوری لغت‌نامه را بر عهده او گذاشت... .

قدیم‌تر‌ها قطار‌ها چند درجه واگن داشتند. درجه چهارمش همان بود که معمولاً ما آن را برای سفر انتخاب می‌کردیم. چون صندلی نداشت قالیچه‌ای با خود می‌بردیم و پهنش می‌کردیم و تا خود مقصد با همسفران همنشین می‌شدیم. در یکی از این سفرها زنده یاد زرین‌کوب هم با ما عازم تهران بود. در آن کوپه جوانی روستایی و پیرزنی روستایی همسفرمان بودند. جوان مدام سر به سر پیر زن می‌گذاشت. او با خودش شیشه‌ای روغن داشت و هی می‌گفت اگر این قطار از خط خارج شود یا به کوه بخورد آن وقت روغن من می‌ریزد و بیچاره می‌شوم. پیرزن روستایی غر می‌زد که مگر روغن تو از جان ما عزیزتر است؟ و جوان می‌گفت این روغن از همه چیز برایم گرانبهاتر است. من و زنده یاد زرین‌کوب به این گفت‌وگوها گوش می‌کردیم و می‌خندیدیم. گاهی هم دکتر زرین کوب دم به دمِ پیر زن می‌داد و از او دفاع می‌کرد.

وی همچنین درباره کیفیت نگارش آثار خود می‌گوید: من همیشه در خانه کارهایم را انجام می‌دهم کم پیش می‌آید که برای نوشتن یا پژوهش به کتابخانه بروم. البته نمی‌خواهم خودم را با بزرگان مقایسه کنم. به قول مولانا کار نیکان را قیاس از خود مگیر... مرحوم سعید نفیسی همه کار‌هایش را -که از نظر من همه شاهکار است- روی کرسی نوشته است. او زیر کرسی می‌نشست و می‌نوشت. حتی یک روز گفته بود نمی‌شود تابستان هم کرسی بگذاریم و یخ زیرش بگذاریم؟ نمی‌گویم من هم مثل او هستم او در اوج است. من هم کتاب باتلاق را اتفاقاً روی کرسی نوشتم؛ اما امروز میزی هست و صندلی‌ای... .

مرحوم آیتی در بخش دیگری از این گفت‌وگوی کمتر دیده شده از علاقه خود به شعر و شعرسرایی خود می‌گوید:‌ اصلاً کار من شعر است.خمسه نظامی را شرح وخلاصه کرده‌ام. کتاب شکوه قصیده را نوشته‌ام و شکوه سعدی در غزل را. خاطره‌ای از بروجرد دارم: سال چهارم دبستان شعری در کتاب فارسی داشتیم از حافظ با این مطلع؛ برسر آنم که گر زدست برآید/ دست به کاری زنم که غصه سر‌اید در همین شعر بیتی هست بدین شرح که: صالح و طالـح متاع خویش نمودند/ تا چه قبول افتد وچه در نظر آید. معلم ما زیر این شعر نوشته بود صالح یعنی درست کار و طالح یعنی زشت کار. من از این دو واژه دو شخصیت ساختم و بر اساس آنها داستانی را به شعر در آوردم و به آفای صمیمی، معلممان، نشان دادم. در همان کتاب قصه روباه و خروس آورده شده بود. من آن داستان را به شعر درآوردم: روبهی گُرْسِنه از راه دهی کرد عبور/ دید در معبر خود جوجه خروسی مغرور/... .

انتهای پیام/