جانبازی که ۱۲۴ بار زیر تیغ جراحی رفت/ سه سال در فرودگاه مهرآباد خوابیدم

خبرگزاری تسنیم: آزاده‌وجانباز مهران دیباجی گفت: قبلاً شش‌ماه یکبار به جراحی کلیه نیاز پیدا می‌کردم و به‌مرور این فاصله زمانی کم شد تا به یک هفته یا ۱۰ روز ‌رسید. تا الآن بالغ بر ۱۲۴ بار به اتاق عمل رفتم. به‌علت نداشتن اسکان سه سال در فرودگاه خوابیدم.

خبرگزاری تسنیم: گوشیش که زنگ می‌خورد از آن طرف خط صدای شهید احمد کاظمی می‌آید که می‌گوید: "اگر ما می‌خواهیم رزمنده باشیم. اگر ما می‌خواهیم فرمانده باشیم. اگر ما می‌خواهیم پاسدار باشیم باید این راهی که شهدای ما رفتند را ادامه دهیم. یکی از شاخصه مهم راهی که بچه‌ها رفتند راه معنویت و راه دلدادگی به خدا و معامله با خدا بود. می‌خواهیم راه شهدا را ادامه دهیم. راه شهدا چیست؟ کجاست؟ دنبال چه می‌گردیم؟ فانوس برداشتیم توی یک بیابان دنبال چه می‌گردیم؟ شهدا از ما چه می‌خواهند؟ من چه می‌کنم؟ نسبت به مسئولیت‌ها و وظایفم چه می‌کنم؟ هیچ شکی ندارم که همه تان در فداکاری تا آخرین لحظه ایستاده‌اید..." و این چند جمله شهید که حالا آوای انتظار همراهش شده، بیانگر همه مقاومت روح بزرگ نسل "مهران دیباجی" است. نسلی که تا آخرین لحظه ایستاده است.

مهران دیباجی در 18 سالگی به اسارت رژیم بعث عراق درآمد. او فقط سه سال در اسارت بود، اما وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کرد و حالا بعد از گذشت 23 سال از آزادی هنوز عوارض جراحت‌های ناشی از شکنجه عراق را تحمل می‌کند. آزاده جانباز مهران دیباجی که اولین بار کلیه‌هایش در اردوگاه عراقی خونریزی کرد، حالا تجربه 124 عمل جراحی روی همین کلیه‌ها را دارد که همه این جراحی‌ها با بیهوشی کامل انجام شده است.

بچه خوزستان است اما به خاطر اوضاع جسمی مجبور شد در اصفهان زندگی کند. او بارها در اصفهان جراحی شد اما بعد از 45 عمل،  پزشکان گفتند دیگر در شرایط بیمارستان اینجا نمی‌توانیم به تو بیهوشی بدهیم باید برای جراحی به تهران بروی. خودش می‌گوید: تقریبا چهار یا پنج سال است که برای رسیدگی درمانی سرگردان‌ مسیر تهران_اصفهان هستم. می‌گوید: بیهوشی و داروهای مسکنی که مصرف می‌کنم در بدن من تاثیر گذاشته و کبدم را کم کار کرده، به همین دلیل چاق به نظر می‌آیم. و حالا جانباز دیباجی با مشکلات عدیده درمان و عدم رسیدگی مسئولین دست و پنجه نرم می‌کند. او تمام حرف‌ها و گله‌هایش از مسئولین را با اسناد و مدارک می‌گوید. مدارکش را یک پوشه کرده و همراهش آورده است. همان مدارکی که به گفته خودش خیلی از خبرنگاران و افراد مخالف با نظام برای انتشارشان، وعده‌های میلیاردی به او داده‌اند.

* تسنیم: چه شد که به جبهه رفتید؟

در خوزستان زندگی می‌کردیم و من وقتی به جنگ رفتم 16 ساله بودم. من متولد اول تیر 48 هستم. ما آن شرایط را دیدیم و احساس مسئولیت کردیم و دوشادوش دوستان و همسایه‌ها در آن سن کم به جبهه رفتیم. خوشحالم که آن زمان رفتم و الان با تمام وجود می‌گویم که اصلا ناراحت نیستم. ما هدف داشتیم که جبهه رفتیم.

* تسنیم: چند سال جبهه بودید؟

دو سال و نیم منطقه بودم. از سال 64 تا 66. سال 66 در 18 سالگی به اسارت درآمدم و تا سال 69 اسیر بودم.

* تسنیم:  از اسیر شدنتان بگویید. چه شد که اسیر شدید؟

ما در منطقه بودیم. عملیات خاصی نبود. دشمن در منطقه خود عراق، شرهانی ابوغریب تک زد، ما هم آنچه فشنگ داشتیم خالی کردیم. تا لحظه‌ای که توان داشتیم دفاع کردیم. اما کار به جاهای باریک کشید و ما به اسارت درآمدیم. در گردان 727 از لشکر خوزستان بودیم. چیزی حدود 270 نفر آن روز با هم اسیر شدیم.

* تسنیم: در زمان اسارت به چه اردوگاه‌هایی رفته‌اید؟

بیشتر دوران اسارتم را در اردوگاه 16 تکریت بودم و 99 روز استخبارات بغداد. که به عبارتی آنجا مانند‌ ساواک است. 

       یک مداد در اردوگاه حکم بمب اتم را داشت/جزو اسرایی بودیم که اسممان در صلیب سرخ ثبت نشد

* تسنیم: فکر می‌کردید اسیر بشوید؟

جنگ است دیگر! در جنگ هم که نقل و نبات خیرات نمی‌کردند. همه یا کشته می‌شدند یا مجروح و یا اسیر. خودمان را برای یکی از این اتفاق‌ها آماده کرده بودیم. دوستانی که کنار ما بودند هم خیلی‌هایشان شهید شدند. شاید ما لیاقت شهادت را نداشتیم. دوستانی که لیاقت داشتند شهید شدند. اگر قرار باشد که همه بروند جبهه و شهید شوند پس چه کسی دفاع می‌کرد؟ بالاخره جنگ ادامه داشت، اگر قرار بود این لشگر، آن تیپ، آن گردان همه برای شهادت بروند جبهه پس انگیزه ادامه جنگ چه می‌شد؟ البته شهادت سعادت هم می‌خواهد. که من نداشتم.

* تسنیم: چه فعالیت‌هایی در زمان اسارت در اردوگاه‌ها انجام می‌دادید؟

در اردوگاه ما همه مفقود الاثر محسوب می‌شدند. چون اسم ما به عنوان اسیر ثبت نشده بود. نمی‌توانستیم کار خاصی انجام دهیم. یک مداد در اردوگاه حکم بمب اتمی را داشت. بعضا اگر با دوستان می‌نشستیم در زمین خاکی که دورش سیم خاردار بود، با هم درد دل می‌کردیم و در حین صحبت روی زمین با انگشت چیزی می‌‌کشیدیم، عراقی‌ها می‌گفتند چه کسی نقشه‌ فرار را اینجا کشیده است؟ او را می‌بردند و مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند. همان طور که خود من را نیز همین جور مورد ضرب و شتم قرار دادند و من الان جابه جایی فک دارم و کلیه‌هایم را بر اثر همان زدن‌ها از دست داده‌ام. کلیه‌های من الان کارایی ندارند.

ما مفقودالاثر بودیم و هیچ کس از ما خبر نداشت به همین دلیل عراقی‌ها هم هر کاری می‌خواستند با ما می‌کردند. آن ها می‌گفتند ما هر بلایی سر شما بیاوریم هیچ کس نمی‌فهمد چون از شما آمار و ارقامی موجود نیست. راست می‌گفتند چون صلیب سرخ آن مدتی که اسیر بودیم، سراغ ما نیامد. دوستان ایرانی ما می‌دانستند که این گروهان اسیر شده ولی رسما نمی‌توانستند کاری کنند چون اسممان بین اسرا نبود و نمی‌توانستیم حتی با خانواده مکاتبه داشته باشیم. خانواده هم از اسارت ما به طور دقیق تا زمان آزادی خبر نداشت. به همین دلیل با دیگر اردوگاه‌ها هم ارتباط نداشتیم. تنها کارهایی که زمان اسارت در اردوگاه انجام می‌دادیم، کارهایی خدماتی بود مثل ساختمان ساختن، درست کردن سرویس بهداشتی یا نصب سیم خاردار. اما قرآن، کتاب، یا ابزار نقاشی، مطالعه و ... در اردوگاه 16تکریت وجود نداشت. بیشتر اردوگاه‌هایی که صلیب سرخ ثبتشان نکرده بود این مشکلات را داشتند.

خیلی وقت‌ها بچه‌ها به خاطر کمبود آب مریض می‌شدند، چون آبی در آسایشگاه نبود. ما روزی سه لیوان سهمیه‌ آب خنک داشتیم. صبح، ظهر و شب. بیرون از آنجا هم که جایی نمی‌توانستیم برویم و کاری نمی‌توانستیم بکنیم. همان آب و غذایی را که می‌دادند و بعضا هم نمی‌دادند با منت بود. گاهی ما 24 ساعت غذا نمی‌خوردیم و برای کسی هم مهم نبود.

عراقی‌ها برای شکنجه کردن دلیل خاصی نداشتند/به هر بهانه‌ای ما را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند

* تسنیم: یعنی فعالیت‌هایی که اسرا پنهانی انجام می‌دادند، کارهای فرهنگی و آموزشی، هم در اردوگاه شما وجود نداشت؟

در اردوگاه ما چنین چیزهایی نبود. چون همه‌ی ما مهار و تحت نظر بودم. مثلا اگر من شبی نماز شب می‌خواندم فردای آن روز سرباز عراقی می‌آمد می‌گفت: چه کسی دیشب نماز خواند؟ چه کسی دیشب بیدار بود و قرآن خواند؟ حتی گاهی ایراداتی مضحکی هم وارد می کردند. مثلا تلویزیون در اردوگاه ما نبود. اواخر که می‌خواستند تبادل اسرا را انجام دهند، شش ماهی تلویزیون آوردند. صدام حسین که صحبت می‌کرد، می‌گفتند چرا پایتان را جلوی صدام حسین دراز کردید. نباید پایتان را دراز کنید. کاملا زیر نظر بودیم.

چند نفر بچه سال هم در اردوگاه وجود داشتند. 9 یا 10 ساله و افرادی که میان گله‌دارها بودند را بعضا عراق دستگیر کرده بود، افسر به آن‌ها چیپس یا شکلاتی می‌داد و یک توپ فوتبال برایشان می‌آورد و می‌گفت فلانی حواست به اینجا باشد، نمی‌توانستند با این بچه برخورد کنند. فردا صبحش اینچنین گزارش‌های جزئی را از او می‌گرفتند.

* تسنیم: در زمان اسارت اسمی از حاج آقا ابوترابی شنیده بودید؟

نه، خدا رحمتشان کند. ما ایشان را بعد از دوران اسارت لیاقت پیدا کرده و دیدیم و شناختیم.

* تسنیم: به چه دلایلی شما را در اردوگاه شکنجه می‌کردند؟

برای این کار دلیل خاصی نبود و بهانه‌های مختلفی می‌آوردند. به عنوان مثال این که در اردوگاه در حال عبور بودی و سرباز می‌آمد و می‌گفت افسر ما رد شد و شما به او احترام نگذاشتی و یا سربازی که سرباز صفر بود و اما به هرحال مسئولیت داشت اگر حواست به وی نبود و احترام نمی‌گذاشتی، می‌گفت به من احترام نگذاشتی و باید مورد ضرب و شتم قرار بگیری و یا می‌گفتند چرا دو نفره با یکدیگر قدم می‌زنید و در حال چه مشورتی با یکدیگر هستید. شاید بچه‌ها هیچ حرکتی را هم انجام نمی‌دادند و در حال فکر کردن به خانواده خود اما بعثی‌ها شک می‌کردند و می‌گفتند سریع به داخل آسایشگاه بیایید و بعد افسران ما را مورد ضرب و شتم خود قرار می‌دادند. در این موارد فقط آن یک نفر را نمی‌زدند بلکه همه هفتصد نفر اسیری که در آسایشگاه ما بود را مورد ضرب و شتم خود قرار می‌دادند.

صندلی را از زیر پایم کشیدندو بر اثر سقوط فکم جابه جا شد/در اثر ضرب وشتم کلیه‌ام در اردوگاه شروع به خونریزی کرد

* تسنیم: مجروحیت شما از کجا شروع شد؟

اردوگاه عراق

* تسنیم: یعنی در جبهه جانباز نشدید؟

خیر؛ توفیق آن را نداشتم، اما در اسارت بر اثر ضرب و شتم‌ها و کارهایی که انجام می‌دادیم جانباز شدم. برای مثال یکبار به من گفتند برو بالای صندلی که روی پله‌ای بلند بود، آب ریخته و بشکه‌ها را پر کن. حالا در این حین؛ سرباز عراقی دلش خواست که من را اذیت کرده و به این صورت تفریح کند. ‌آمد و صندلی را از زیر پای من در‌آورد که من از همان بالا و روی پله، پایین افتادم. بر اثر این سقوط فکم جا به جا شد.

ضرب و شتم هم که زیاد بود. در آنجا مهم نبود که چه کسی را می‌زنند. چشم‌هایشان را می‌بستند و می‌زدند. هرجا شلنگ دستشان بود می‌زدند. ما سرمان را پایین می‌انداختیم و آن‌ها هرگونه دوست داشتند ما را مورد ضرب شتم خود قرار می‌دادند.

در اثر ضرب وشتم کلیه‌ام در اردوگاه شروع به خونریزی کرد و آنجا امکانات درمانی نبود که بستری کنند اما با این وجود پنج روز به خاطر وخامت حالم بستری شدم. یک قرص‌های خاص آنتی بیوتیک به ما می‌دادند و تمام امکانات در مانی ان ها برای ما بود. خیلی از بچه‌های ما بر اثر اسهال خونی از بین رفتند و یعنی دو نفر از دوستان ما بر اثر بیماری‌های میکروبی جلوی چشم خودمان از بین رفتند. چون اصلا بهداشت در آنجا وجود نداشت. چون آب و صابونی نبود و گال بیداد می‌کرد.

* تسنیم: از روز آزادی‌تان بگویید.

ما روز هجدهم شهریور به ایران رسیدیم و بیست و یکم شهریور ماه به خانه بازگشتیم. روزهایی که برگشتیم اصلا انتظار استقبال را نداشتیم و اینکه مردم برای ما حرمت بگذارند چون ما در اسارت برنامه‌ریزی می‌کردیم که ما شب در خیابان می‌خوابیم و صبح به خانه می‌رویم تا اعضای خانواده دچار استرس و نگرانی نشوند. وقتی که داخل ایران شدیم، به رامهرمز شهر خودمان در اهواز رفتیم. مردم را دیدیم که ماشین‌ها را تزئین و چراغانی کرده و شادی می‌کردند و ما فقط گریه می‌کردیم و من با خودم می‌گفتم "مگر ما چی کار کردیم؟" واقعا مردم سنگ تمام گذاشتند.

ماهی 450 هزار تومان حقوق بازنشستگی می‌گیرم

* تسنیم: وقتی که آزاد شدید، رسیدگی درمانی خود را چگونه پیگیری کردید؟

ابتدای آزادی 72 ساعت قرنطینه بودیم و بعد از آن فرم‌های پزشکی‌مان را پر کردیم. آن این رسیدگی‌های درمانی از طریق هلال احمر انجام می‌شد

* تسنیم: 72 ساعت کجا قرنطینه بودید؟

اسلام آباد؛ قرنطینه بودیم تا از نظر درمانی بررسی کنند، یک فرم‌هایی بود که ما پر کردیم و به محض این که به شهرستان‌های خودمان آمدیم، بچه‌های هلال احمر پیگیری می‌کردند و درمان خود را ادامه می‌دادیم. هلال احمر ماشین و امکانات می‌داد و آن شهرستانی که خودش امکانات پزشکی داشت کارش انجام می‌شد و آن شهرستانی که امکانات پزشکی نداشت برای جای دیگر، شهرستان‌های هم‌جوار می‌رفت و درمان خود را ادامه می‌داد.

* تسنیم: چه سالی ازدواج کردید؟

یازدهم مهرماه سال 1370 ازدواج کردم یعنی یک سال پس از آزادی و دو فرزند دارم یک پسر دانشجوی برق الکترونیک دانشگاه اصفهان و یک دختر کلاس سوم  راهنمایی

* تسنیم: شغلتان چه بود؟ چه زمانی بازنشسته شدید؟

در خدمات دانشگاه علوم پزشکی اصفهان کار می‌کردم و الان هم از همانجا حقوق بازنشستگی ماهی چهارصد و پنجاه هزار تومان می‌گیرم.

قبلا شش ماه یکبار به جراحی نیاز پیدا کرده و به مرور این فاصله زمانی کم شد/ فواصل جراحی به یک هفته یا ده روز ‌رسیده است

* تسنیم: چرا برای درمان به تهران می آیید؟

تقریبا چهار یا پنج سال است که سرگردان‌ مسیر تهران_اصفهان هستم. من خوزستانی هستم. به دلیل مشکلات بیماری‌ ام به من گفتند در اصفهان زندگی کن که راحت تر باشی. اما متاسفانه آب اصفهان هم مشکل داشت. از وقتی به اصفهان آمدیم بیشتر از 45 بار عمل کردم. پزشکان گفتند دیگر نمی‌توانیم به تو بیهوشی بدهیم. ناچارا برای جراحی به تهران می‌آیم. دکتر سیم‌فروش، دکتر نوربالا و دکتر حسین کریمی من را تحت نظر قرار دادند. و تا الان بالغ بر صد و بیست و چهار بار به اتاق عمل رفتم. اما خدا را شاکرم که روی پای خودم می‌روم و می‌آیم. بیهوشی و داروهای مسکنی که مصرف می‌کنم در بدن من تاثیر گذاشته و کبدم را کم کار کرده، به همین دلیل کمی بدنم پر تر شده است و چاق به نظر می‌آیم.

* تسنیم:چه شد که 124 بار عمل جراحی را پشت سر گذاشتید؟

قبلا من شش ماه یکبار و بعد چهار ماه یکبار به جراحی کلیه نیاز پیدا می‌کردم. و به مرور این فاصله زمانی کم شد تا الان که به یک هفته یا ده روز ‌رسیده است. الان دیگر سوندهای دو طرفه در کلیه‌ام می‌گذارند و هر وقت آن را بیرون می‌آورند. چیزی حدود هفت سانت املاح را به خودش می‌گیرد. در واقع این لوله‌هایی که در کلیه من قرار می‌گیرد سنگ و املاح را به خود جذب می‌کند. این سوندها نباید بیشتر از 15 تا 20 روز در بدنم بماند. صد و بیست و چند بار این بدن من چنین جراحی‌هایی داشته است و در همه آن‌ها عمل به صورت بیهوشی کامل بوده است. همه این 124 بار فقط برای کلیه‌هایم به اتاق عمل رفتم.

سوندهایی که در هر بار جراحی کلیه‌ها برای جانباز دیباجی کار گذاشته می‌شود

 

گواهی نود و سومین جراحی جانباز دیباجی

هزینه جراحی‌ها را خیرین می‌دهند/هیچ دارویی برای درمان بیماری من نیست

* تسنیم: هزینه این جراحی‌ها را چگونه پرداخت می‌‌کنید؟

با هزینه خیرین بوده است. چون من بازنشسته‌ وزارت بهداشتم و از کار افتادم و هجده روز حقوق می‌گیرم. من بر فرض مثال سالی پانزده بار اتاق عمل می‌رفتم و پانزده تا هفت صد، هشت صد هزار تومان تقریبا ده میلیون تومان می‌شد و بیمه به من یک میلیون می‌داد و در واقع پول یک یا دو عمل من را می‌داد. الان البته پنج یا شش ماه هست که بنیاد لطف کردند و همکاری کردند و بیمه‌ای به نام بیمه‌ طلایی برای جانباز درست کردند و بیمه‌ دانا برای خانواده‌ها که آن مکمل الان جواب می‌دهد.

هیچ دارویی برای درمان بیماری من نیست. چون عمل‌هایم تکراری است درمان ندارد. به همین دلیل من دارو مصرف نمی‌کنم. فقط جراحی می‌شوم و باز هفته  بعد می‌روم. یعنی بیشتر داروهای من مسکن و مورفین و این چیزهایی است که به من تزریق می‌شود. البته به خاطر مشکلات ناشی از اسارت داروی اعصاب هم استفاده می‌کنم.

به علت نداشتن محل اسکان مجبور شدم سه سال در فرودگاه مهرآباد بخوابم/خبرنگاران و افراد مخالف نظام برای انتشار مدارکم پیشنهادهای میلیاردی می‌دادند

درد من عدم رسیدگی به موقع است که متاسفانه نظم خاص و فوریت ویژه ای برای درمان وجود ندارد. مثلا من سه سالی را در فرودگاه مهرآباد می‌خوابیدم. چون خانه ام در اصفهان بود و صبح باید می‌رفتم درمان می‌کردم و بعدازظهر برمی‌گشتم برای استراحت و صبح روز بعد ادامه کار درمان نیاز بود. من جایی را برای شب ماندن نداشتم. توی فرودگاه می‌خوابیدم. دکتر عباسپور (معاونت بهداشت و درمان بنیاد شهید و امور ایثارگران) آمد و من را در فرودگاه دید و گفت: چرا اینجا خوابیده‌ای؟ وقتی از بنیاد شهید تقاضای محل اسکان موقت برای درمانم می‌کردم. بنیاد می‌گفت باید پزشک شما در نامه بنویسد که امشب به بیمار اسکان دهید تا ما به شما امکاناتی بدهیم.

دکتر من می‌گفت:مدت‌هاست پزشکی می‌کنم و اصلا نمونه این تقاضا را ندیده‌ام. برای من زشت است که نامه بنویسم بنیاد شهید به جانبازت محل اسکان دهید. راست می‌گفت. من هم مجبور شدم سه سال در فرودگاه بخوابم و در این مدت خبرنگار و افراد مختلف که مخالف برخی مصالح کشور بودند آمدند پیشنهادهای میلیاردی به من دادند که بیا و مدارکت را به ما بده تا ما منتشر کنیم ولی من حاضر نشدم این کار را انجام بدهم.

گاهی در سرویس‌های بهداشتی حمام می‌کردم/بنیاد شهید کمکی نکرد

* تسنیم: در کدام قسمت فرودگاه می ماندید؟

ترمینال شش فرودگاه؛ در نمازخانه بودم. الان من با تمام فرودگاه دوست هستم و از برادر و خواهر به آن‌ها نزدیک‌ترم. وضع من به گونه‌ای بود که گاهی در سرویس‌های بهداشتی حمام می‌کردم. خیلی از افراد برای دیدنم آمدند، دکتر عباسپور، استاندار اصفهان، ذاکر اصفهانی. آقای نظامدوست آمد و حتی نشست و کمی گریه کرد، رفت بنیاد شهید که پیگیری کند. فایده‌ای نداشت، همینطور فرزاد جمشیدی و احسان علیخانی اما به جایی نرسیدند.

* تسنیم: بنیاد شهید هیچ کمکی نکرد؟

نه؛ همه می‌گفتند باید پزشکت بنویسد.

* تسنیم: هیچ پزشکی حاضر نشد چنین چیزی برای شما بنویسد؟

بنیاد یک فرم‌های مخصوص دارد که می‌گفت الان که ویزیت کردی دکتر باید بنویسد که عمل کردی یک شب بستری شدی تا ما به شما اسکان دهیم و هر پزشک خاص خودش باید بنویسد. پزشک من می‌گفت: من یکبار بنویسم، دو بار بنویسم ولی نمی‌توانم مدام تکرار کنم برای من پزشک زشت است که چندبار برای بنیاد شهید نامه بنویسم. من یکبار به بنیاد می‌گویم که بیمار من صعب العلاج است. این به همان معناست که شما به رسیدگی دائمی نیاز دارید دیگر.

* تسنیم: چرا محل سکونتتان را به تهران تغییر ندادید؟

چون هزینه‌ها در تهران بالا بود.

* تسنیم: الان محل اسکانتان به چه صورت است؟

الان یک خوابگاهی در چهار راه ولیعصر(عج) است که دوستان در اختیارم قرار دادند. هنوز خیرینی پیدا می‌شوند.

ادامه دارد...

انتهای پیام/