اخراج به‌خاطر سبزی‌های نشسته/ باکری می‌گفت"برای این بسیجی‌ها هم پدر هستیم، هم مادر"

خبرگزاری تسنیم: عبدالرزاق میرآب می‌گوید: آقامهدی باکری گفت: «من این سبزی‌ها را می‌فرستم عقب. یک نمونه هم از سبزی لشکر۸ برداشته‌ام که می‌فرستم عقب. اگر با شام سبزی‌ها را به این شکل فرستادید خط که هیچ، و الّا من شما را توبیخ می‌کنم».

عبدالرزاق میرآب، در دوران دفاع مقدس بیسیم‌چی شهید مهدی باکری بوده و خاطرات فراوانی از او دارد. او اهل تبریز است و 80 ماه در جبهه‌های جنگ تحمیلی حضور داشته است. میراب در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم خاطره‌ای از شهید مهدی باکری روایت می‌کند و می‌گوید:

آقا مهدی باکری به مسئولین واحدها همیشه می‌گفت: ما اینجا برای این بسیجی‌ها هم پدر هستیم، هم مادر، و منظورش این بود که کاری بکنیم، و امکانات را جوری برای خط آماده کنیم که نیروها در خط احساس غربت نکنند. می‌گفت: ممکن است توی خط برای یک لحظه از ذهن رزمنده خطور کند که کاش الآن در خانه بودم. اگر الآن در خانه بودیم ترشی داشتیم برای خوردن. یا در تابستان سبزی خوردن داشتیم. روی این مسائل جزئی هم با تدارکات جلسه می‌گذاشت و صحبت می‌کرد.

در عملیات خیبر، بعد از شش هفت روز که جنگ شدت گرفت، خط به‌تدریج آرام شد. آقامهدی به من گفت: بلند شو برویم از خط بازدید کنیم. سر ظهر بود. قرار شده بود آن روز به بچه‌ها غذای گرم داده شود. ما راه افتادیم و کانال را رد کردیم و داشتیم از خط لشکر 8 نجف عبور می‌کردیم که دیدیم غذای گرم به نیروهای‌شان داده‌اند و کنار غذا در داخل نایلون فریزر سبزی پاک‌شده و شسته‌شده به سنگرها می‌دهند. آقامهدی به من گفت: «میرآب! کاش شما هم برای بچه‌ها این کار را انجام می‌دادید. این بچه‌ها چند روز است زحمت کشیده‌اند.» وقتی خط لشکر نجف را رد کردیم و به‌فاصله یک کیلومتر به خط خودمان رسیدیم دیدیم که الحمد لله غذای گرم هست ولی سبزی، پاک‌نشده آمده به خط. آقامهدی وقتی این سبزی‌ها را دید عصبانی شد. به تدارکاتچی گفت: «این چیه دادید به این‌ها؟ اینجا مگر آب دارند برای شستن سبزی؟ مگر وقت دارند برای شستن؟ این سبزی‌ها را برگردان به داخل ماشین.» بعد به من گفت: «عقبه را بگوش کن، بگو مسئول تدارکات بیاید پشت خط».

من با شهید احد مقیمی تماس گرفتم، گفتم: بگو فلان مسئول تدارکات بیاید داخل سنگر. پنج دقیقه بعد، احد مرا صدا زد و گفت: فلانی آمده پشت بیسیم. من بیسیم را دادم آقامهدی حرف بزند. آقا مهدی گفت: «الله بنده سی! خودت می‌بینی این بچه‌ها هشت، نه روز است که با مصیبت جنگ کرده‌اند، آب ندارند برای شستن دست و صورتشان و نماز را با تیمم می‌خوانند، شما این سبزی شسته‌نشده را برای چی فرستاده‌اید جلو؟» او هم گفت: «آقامهدی! من اطلاع ندارم به خدا. من گفته بودم آماده کنند ولی حالا همین‌جوری انداخته‌اند پشت ماشین آورده‌اند جلو.» آقامهدی گفت: «من این سبزی‌ها را می‌فرستم عقب. یک نمونه هم از سبزی لشکر8 برداشته‌ام که می‌فرستم عقب. اگر با شام سبزی‌ها را به این شکل فرستادید خط که هیچ، و الّا من شما را توبیخ می‌کنم».

آقامهدی به‌خاطر همین مسئله او را عزل کرد. تا وقتی آقامهدی بود دیگر آن فرد را به تدارکات راه نداد. بعد از عملیات هم کلاً از تدارکات اخراجش کرد. به او گفت: «مدیریت شما ضعیف است. شما به‌عنوان یک مسئول باید بدانی که چه‌چیزی به خط فرستاده می‌شود». هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. توی بیسیم به او گفت: «فلانی، ما اینجا هم پدر بسیجی‌ها هستیم، هم مادرشان.» آقامهدی باکری تا این حد به بچه‌ها علاقه داشت.

انتهای پیام/*