باز از راه محرم غم رسید...


خبرگزاری تسنیم: چگونه محاسبه کنم ۱۸۰۰۰بیعت ترک خورده و گم شده در تاریخ را؟ چگونه درک کنم که ۷۲ نفر از ۳۰۰۰۰ هزار نفر در تاریخ بیشتر و ماندگار شده است؟

به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، ذی الحجه که آمد دلم گرفت. 9 ذی حجه و روز قتل حضرت مسلم که آمد روحم سرگردان شد. صدای ناقوس کاروان و صدای پای محرم که آمد، روحم مثل کبوتر در قفس مانده خسته شد.

چگونه محاسبه کنم 18000بیعت ترک خورده و گم شده در تاریخ را؟ چگونه درک کنم که 72 نفر از 30000 هزار نفر در تاریخ بیشتر و ماندگار شده است؟

امروز فهمیدم که اگر آن روز مقدس چاقو گلوی اسماعیل را نبرید یک دلیل داشت. این که در طول تاریخ فقط یک پدر شاهد قربانی فرزندش می شود، یک پدر علی اکبر را فدا می کند، یک پدر علی اصغر را در میان ناله عرشیان تقدیم خدا می کند.

چگونه استدلال کنم که یک پدر فرزندش را دوست دارد اما او را به قربانگاه می برد؟ چطور این محاسبات را روی کاغذ ثبت کنم.

در فهم چه کسی می گنجد که طعم تلخ و گس مرگ به کام جوانی پر شور از عسل شیرین تر می شود؟ چگونه درک کنم که قاسمِ نوجوان که حتی زرهِ هم قامتش پیدا نمی شود این گونه " ارباً اربا " می شود و قلب یک مادر با دیدن پیکر لاله گون قاسم از تپش می ایستد؟ 

تا شنیده ایم، تا دیده ایم پسر جوان، فروغ دیده پدر بوده است، اما یکباره چه می شود که جسد رعنای علی اکبر تکه تکه می شود؟

تاریخ چه صبری داشت که دید ستاره ای کوچک در آغوش ماه جان داد. با کدام قانون محاسبه کنم رویایی نور با ظلمت را؟ کدام معادله ریاضی را به کار بگیرم برای محاسبه آن سه شعبه تلخی که گلوی کوچکترین سوره قرآن را صید کرد؟

اگر فیزیک را به یاری بطلبم و سرعت تیر را صفر محاسبه کنم و اصطکاک هوا را هزار برابر کنم و در برابر این تیر هزار دیوار بتونی هم بگذارم، باز هم تیری که از چله کمانِ جهل و کینه با امیرالمومنینن(ع) رها شود بازهم گلبرگ گلوی اصغر را پاره می کند، تیری که قدش از قد اصغر بلند تر است. چگونه قانون جاذبه پاسخ می دهد که حسین(ع) خون گلوی فرزندش را به آسمان پاشید و خون بر زمین نریخت؟

تمام قانون و محاسبات به هم می ریزد آن لحظه خونِ گلوی اصغر را ملائک به تبرک می برند.   

یک زن بالای تل رد نگاهش می دود به سمت نهر، به سمت خیمه گاه، به سمت قتلگاه... یک جوان، یک قمر، یک پسر از تبار علی(ع)، می رود به سمت نهر، ناله های بچه ها، آب، آب، تشنگی... . مرد می رود و ناگاهان خاطرات حیدری زنده می شود در دل گرگ های سیاه. گرگ های پلید برای انتقام از علی(ع)، حمله می کنند و می درند عباس را. تکه تکه می شود، یک طرف بدن، یک طرف دو دست، یک طرف عمود آهنی... . خوب که گوش می کنی صدای مادری از بهشت می رسد که ناله می زند "عباس...".

مثل شمع آب می شود عمو، می رسد به گوش ناله حسین(ع). با کدام قانون محاسبه کنم  إنكَسَرَ ظَهری چیست؟

ظهر، یک خواهر از بلندی تل مویه می کند، ناله می کند. یک زن تمام هستی اش قطعه قطعه می شود. آخرین تیر نفرین شده می درد قلب بهترین بنده خدا را. یک نفر با خنجری از کینه بوسه گاه پیامبر را می بوسد. کفتارهای غارتگر برای غارت، حتی از انگشت هم نمی گذرند. خواهری برای بوسه حنجری بریده می دود به سوی گودال قتلگاه،  اسب های تازه نعل شده می تازند بر روشن ترین آیه حق.

بوی دود و سوختن چادر می آید و ناله دخترکی که گوشواره اش را حرامی به یغما برده است. بوی خون می آید و ناله زنان و دختران یتیم با صدای هلهله و زوزه گرگ ها ابن سعد درآمیخته است. 

چگونه تحلیل کنم توان پاهای کودک سه ساله را وقتی که دنبال نیزه می دود؟ چگونه می توان اسارت را تحلیل کرد؟

بیش از 1400 سال می گذرد و ما هنوز دلتنگ شش گوشه ایم و مردی که ندیده ایم و درک نکرده ایم. ما حسین را به تربتی که در بدو تولد با آن کاممان را برداشته اند می شناسیم و اشک روضه ای که با شیر مادر در خونمان عجین شده است. قرن ها می گذرد و غم بی یاوری حسین است که ما را می کشد. این روزها آروزیمان این شده ...

رقص زلفت سر نی دیدم و با خود گفتم

بین هفتاد و دو سر کاش سری بود مرا

انتهای پیام/