عقل زمانی شرافت دارد که مطیع باشد/ آنان‌که بر عهد ازلی خود پشت پا زدند

خبرگزاری تسنیم: آیت‌الله قرهی گفت: اگر از بیعت با امام(ع) دست کشیدی، یعنی به همان «بلى‏» که به «أ لست بربّکم» خداوند گفته‌ای، پشت پا زده و بیعت‌شکنی کرده‌ای؛ یک موقع بیعت‌شکنی با گناه و نافرمانی خداوند است و گاهی هم با دست کشیدن از دست حجت خداست.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، آیت‌الله روح‌الله قرهی، متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در دومین سخنرانی خود در دهه محرم که در مهدیه القائم المنتظر(عج) واقع در شرق تهران برگزار شد به موضوع «بیعت» (تجدید بیعت با خداوند؛ پذیرش تمام فرامین الهی در دنیاست) پرداخت. متن کامل سخنان آیت‌الله قرهی بدین شرح است:

جواب به بیعت الهی

دنیا، جایگاه تجلّی بیعت « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ »[1] است. لذا تمام مراحل زندگی انسان، همه باید انسان را به این مطلب برساند که همان « قالُوا بَلى‏» است. لذا اولیاء خدا و خصّیصین حضرت حقّ بیان می‌کنند: بالاترین مقام عندالله تبارک و تعالی برای عبد، مقام رضا است. انسان در مقام رضا، در حقیقت براساس آن « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ » و جواب « قالُوا بَلى‏»، در مقابل هر چه مِن ناحیه‌الله تبارک و تعالی بیاید، راضی است. یک نکته بسیار مهمّی که بارها به عناوینی بیان کردم، این است که مقام رضا فقط در این نیست که اگر به صورت ظاهر انسان به مشکلی برخورد، در مقام رضا قرار بگیرد؛ بلکه حتّی در مقابل آن فرح، خوشی‌ها و مطالبی هم که برای انسان به وجود می‌آید، در مقام رضاست.

لذا اولیاء خدا، بندگان حقیقی حضرت حقّ، چیزی به نام بالا و یا پایین، خوشی و یا ناراحتی، غم و یا شادی برایشان معنا ندارد و همه یکسان است. آن‌ها همه این مطالب را جایگاه تجلّی جواب به آن « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ »می‌دانند. عرض کردیم که ما یک موقع در عالم ذر بودیم، بعد در عالم صلب آمدیم که با چشم مسلّح باید دیده می‌شدیم و به تعبیر قرآن «مَنِیٍّ»[2] بودیم، تا آن موقع که درون رحم، لقاح صورت گرفت و بعد یک انسان شدیم و بعد هم در عالم برزخ و قیامت می‌رویم. پذیرش همه این مراحل، حتّی شفاعت هم - که دیشب مفصّل عرض کردیم - به معنی «قالُوا بَلى‏» است.

این‌ نکاتی که در جلسه گذشته مفصّل عرض کردیم، یک دریچه‌ای را جلوی ما باز می‌کند که این را اولیاء خدا بیان کردند و به تعبیری انسان دیگر از نوک پا تا فرق سر، عبد می‌شود و وقتی در مقام رضا هم هست، رضا هم به این معنا نیست که حالا چون بدی آمد، من راضی به رضای خدا هستم، بلکه در مقام رضا بودن برای اولیاء خدا، یعنی رئیس و مرئوس بودن؛ امام و مأموم بودن و ... یکی است. همان‌طور که بحث مسلم‌بن‌عقیل را عرض کردم که در غیاب امام، امام است، ولی می‌داند وقتی امام آمد، او مأموم است. نه آن موقعی که امام است، شاد است، نه آن موقعی که مأموم است، غمگین است - این‌ها نکات بسیار ریز و معرفتی است -

بیعت با عبد خدا، مانند بیعت با خود خداست

همان‌طور که عرض کردم، انسان وقتی با انبیاء هم بیعت می‌کنند، در حقیقت بیعت با خداست. طبیعی است وقتی با معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیعت می‌کنی، چون یدش، یدالله می‌شود، دیگر بیعت با خداست. نه تنها معصوم(علیه الصّلوة و السّلام)، بلکه ید آن عبد الهی، تالی‌تلو معصوم هم یدالله می‌شود. در درس اخلاق عرض کردم آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به یکی از برادران عزیزمان فرموده بودند: این‌جا (خانه من) بهشت است، بعد با تأکید فرمودند: آقا! مگر بهشت غیر از این است؟! این‌جا، بهشت است.

شخصی که این مطلب را برای بنده تعریف می‌کرد، تصوّر کرده بود که وقتی یک فرزند رسول خدا می‌گوید: خانه من بهشت است، معلوم است که دیگر حرم حضرات معصومین هم قطعاً این‌گونه است. من عرض کردم: خیر، این مطلب فقط به عنوان فرزند رسول الله نیست، هر چند این یک فضیلت است و طبیعی است، امّا به عنوان این که ایشان، عبد خداست و هر که عبد خدا شود، مکان او دیگر جنّت است و معنی این «شرف المکان بالمکین» همین است.

عبد خدا، در مقام رضا فقط و فقط هر چه پروردگار عالم بگوید، می‌پذیرد. لذا بیعت با عبد خدا هم بیعت با خود خدا می‌شود. همان‌طور که عرض کردم بیعت برای همه هست. در جلسه گذشته روایتی را خواندیم که حتّی پیامبر دست را در آب کردند و زن‌ها هم دست را در آب کردند و فرمودند: این‌طور بیعت می‌شود، ولی بیعت از کسی ساقط نمی‌شود. جالب این است که بیعت متعلّق به یک فرد و یا گروه نیست، « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى »، شمر هم « قالُوا بَلى‏» را گفته است، اوباما هم «قالُوا بَلى‏» را گفته، منتها دنبال این هستیم که چه شد که در این عالم دنیا، بیعت‌شکن شدیم.

دو نوع بیعت‌شکنی است، یک موقع می­گوییم: بیعت‌شکنی، یعنی این که مثلاً با یکی دست می­دهیم، بعد با دیگری بیعت می­کنیم. امّا اولیاء خدا ملاکشان از بیعت‌شکنی این است که اصلاً اگر هر عملی را خلاف امر پروردگار عالم انجام دهند، در حقیقت بیعت‌شکنی کردند. لذا گناه، خودش بیعت‌شکنی است؛ چون خلاف امر پروردگار عالم است و ما از روز نخست که پروردگار عالم فرمود: « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ »، گفتیم: «بَلى‏» و پذیرفتیم که هرچه تو بگویی.

عبد در عالم اختیار است، امّا هیچ اختیاری از خود ندارد

لذا یک نکته بسیار مهم این است که اصلاً عبد اختیار از خود ندارد. یادم نمی­رود یک موقعی بعد از نماز صبح محضر آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم.من عرض کردم: این عالم اختیاری که بیان می­کنند چیست؟ گفتند: اگر از منظر مباحث فلسفی می‌گویی که اصلاً ورود پیدا نکن. بعد فرمودند: یک نکته بگویم که خیلی عالی است. یک موقعی من به همراه پدرم در حرم امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بودیم، ایشان همین‌طور در حال بود و اشک می­ریخت، یک‌دفعه رو به من کرد و گفت: آقا شهاب‌الدّین!اگر لحظه‌ای احساس اختیار کردی، یعنی در حقیقت انقطاع از ولایت این مرد و ولایت‌الله و انقطاع از بندگی خودت کردی.

بعد فرمودند: می­گویند: ما در عالم جبر و اختیاریم، امّا حقیقت این است که آن‌ها که به آن مقام بالا می­رسند، می­فهمند اگر بخواهند واقعاً عبد باشند، همه امور را باید به او بسپارند «أفوّض أمری إلی اللّه إنّ اللّه بصیرٌ بالعباد»، عبد اختیاری از خود ندارد.

نکته‌ای بگویم که خیلی عجیب است، یک شبی ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: آقاجان! اگر یک طوری شدی (معلوم است که ما نمی­توانیم بشویم) که حتّی حرکات دست‌هایت دیگر در اختیار خودت نبود، حرکت چشم‌هایت دیگر در اختیار خودت نبود، حرکت زبانت دیگر در اختیار خودت نبود و همه را در اختیار او قرار دادی، آن موقع عبد هستی امّا اگر با اختیار خودت شدی و گفتی: من اختیار دارم، مثلاً خودم دستم را بالا می­برم، پایین می­آورم، با پایم این‌جا و آن‌جا می­روم و ...، معلوم است از حیطه بندگی پروردگار عالم و عبد شدن خارج شدی.

لذا حاج سیّد احمد آقا دو، سه روز بعد از چهلم امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند:خواب امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را دیدم. گفتم: آقا! چه خبر؟ چطور بودند؟ گفتند:امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: احمد! سخت بود، ما گذشتیم، امّا حتّی از من سؤال کردند: چرا یک جا دست را بیشتر تکان دادی و یک جا کمتر؟ دلیل چه بوده؟

من در آن­جا یاد این فرمایش ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) افتادم که عبد بما هو عبد، همه اختیاراتش حتّی حرکت اعضاء و جوارحش تحت مولا است. خدا حاج آقای صراطی را که یکی از اوتاد بودند، رحمت کند. ایشان سال‌ها سکته کرده بودند. هرموقع ما به دیدنشان می­رفتیم و می­گفتیم: چطورید؟ با شادابی خاص می­گفتند:الحمدلله، بهتر از این نمی‌شوم! در حالی که ایشان دیگر قادر به حرکت نبودند و باید آقازاده­هایشان ایشان را بغل می­کردند و به دستشویی و ... می‌بردند، امّا می‌فرمودند: بهتر از این نمی­شوم! اصلاً چند دقیقه که کنار ایشان می­نشستی، باور ­کنید که انسان یادش می­رفت ایشان مریض است.

عبد این است، در مریضی هم خودش را به خدا سپرده، در صحّت هم به خدا سپرده است.امّا اگر برای من و امثال من کوچکترین مشکلی به وجود آید، آن‌قدر جزع و فزع و فریاد و ناله و فغان می‌کنم که می­خواهم زمین و زمان را به هم بدوزم، نمی­توانم تحمّل کنم و مدام دعا می­کنم. امّا ایشان می­گفتند: الحمدلله بهتر از این نمی­شود، آن هم در حالی که نه شش ماه و یک سال، بلکه بیش از پانزده سال در آن وضعیّت بودند و اوّل امسال غریق رحمت الهی شدند.

اصلاً معنی « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى » این است که همه چیز را به او می­سپاری. اگر این‌طور شد، دیگر رأی من، نظر من و ... مطرح نمی­‌‌شود که عرض کردم پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: این رأی‌ها سبب بدعت‌ها می­شود - راجع به بدعت جایی داریم صحبت می­کنیم که نمی­خواهم بحث تکراری باشد -

یک نکته‌ای را عرض کردم که جا دارد همه جا بیان کنیم و آن، این است: خیلی بترسیم و هراس کنیم از این که یک موقعی تفسیر به رأی کنیم. می­گویند: در قرآن تفسیر به رأی نکنید. حتّی اگر کسی هم یک موقعی رشته‌اش این است، از روی تفاسیری که هست، بخواند و خودش چیزی نگوید. بینی و بین الله وقتی به من دستور دادند که تفسیر و بعد هم اخلاق را بیان کنم، اصلاً وحشت داشتم؛ چون انسان می­ترسد نکند یک لحظه یک چیزی بگوید که خدای ناکرده رأی خودش است، به هر حال امکان دارد نفس و هوی و هوس بیایند.

لذا عبد اختیاراتش به دست مولا است؛ چون می‌داند که در جواب « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ » پروردگار عالم، «بَلى‏» گفته است. حالا چرا خداوند « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ » فرمود و«بإلهکم» نفرمود؟ یعنی پرورش همه چیز دست من است، تو عبدی، من ربّم. عبد در مقابل ربوبیّت است؛ یعنی من و تو باید مربّا باشیم و مربّی حقیقی، خود حضت حقّ است. اگر توانستیم مربّای خوبی باشیم، آن موقع می­توانیم که همه چیز را به دست خودش بسپاریم، لذا آن موقع است که انسان آن‌قدر آرام می­شود و در دنیای به ظاهر وانفساه آن­قدر متین می شود که اصلاً مشکلی نمی‌بیند.

عبد و پذیرش هر چه مِن ناحیه‌الله است

همراه دوستانی از جمله حاج آقای مروی در خدمت آیت الله کشمیری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، ایشان فرمودند: من تا حالا در عمرم مشکل ندیدم، فقط یک مقدار دلم برای وادی‌السّلام تنگ است که گفتند: آقا! مگر آن‌جا چیست؟ فرمودند: روح و ریحان! ایشان ثروتی هم نداشتند که مثلاً بگویید: این‌ها بی‌غم هستند، امّا وقتی کسی همه امور را به پروردگار عالم سپرد و عبد شد، دیگر برایش اصلاً این حرف‌ها نیست، به همان مقام رضایی می‌رسد که عرض کردیم و آن موقع دیگر راحت مطیع می‌شود.

یک دلیل این که من و امثال من راحت مطیع نمی‌شویم، این است که یک جاهایی برای خودمان به تعبیر امروزی‌ها فایلی باز می‌کنیم که ما هم کسی هستیم. آقا! یعنی عقل را تعطیل کنیم؟! یعنی همه چیز تعطیل شود و فقط تقلید محض باشد؟!مؤمنین متوجّه می‌شوند که چه عرض می‌کنم، آن‌هایی که نمی‌فهمند، یا واقعاً متوجّه نیستند، یا خودشان را به نفهمیدن می‌زنند. باید گفت: منظور این نیست که عقل، تعطیل شود. منظور این است که انسان در مقام معرفتی می‌فهمد که آن حکیم مطلق، پروردگار عالم، وقتی از طریق حضرات انبیاء، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و اولیاء خدا دارد این بیعت را تجدید می‌کند و او باید با اطاعت از این هادیان الهی، آن را بپذیرد.

إن‌شاءالله وقتی در روز عید غدیر خم به نجف اشرف مشرّف شوید، می‌بینید که عرب‌ها و بادیه‌نشین‌ها از همه جا به محضر امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) می‌آیند که حالا یا به لسان است و یا اصل و حقیقت است، می‌گویند: «بایعناک یا کرّار، جئنا جدّد البیعة» ما بیعت می‌کنیم با تو ای کرّار! آمدیم تجدید بیعت کنیم. لذا تجدید بیعت با پروردگار عالم این است که انسان، حرف نبی، حجّت خدا، معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) و اولیاء خدا را گوش بدهد.

یکی از نکات مهم همین عرضه داشتن است. عرض کردم که این عرضه داشتن بود که عبدالعظیم حسنی(علیه الصّلوة و السّلام) را اوج داد و بالا برد، و إلّا حضرت حمزه‌بن‌موسی‌الکاظم خیلی نزدیک‌تر است، امّا نگاه کنید حضرت عبدالعظیم، حسنی است و تا بخواهد برسد به امام حسن مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) چند نسل می‌گذرد، امّا حضرت حمزه، مستقیم به حضرت موسی‌بن‌جعفر(علیه الصّلوة و السّلام) می‌رسد. لذا امروز وقتی می‌گویند: کجا می‌خواهید بروید؟ می‌گوییم: شابدلعظیم یا حضرت عبدالعظیم. چرا؟ چون عرضه داشت.

تجدید آن بیعتی که از روز نخست در عالم ذر با پروردگار عالم بستیم، « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى »؛ یعنی پذیرش هر چه که پروردگار عالم بگوید.لذا وقتی می‌گوید: هرچه تو بگویی، می‌پذیرم، دیگر اصلاً ناراحتی ندارد و برای همین است که بالا و پایین اصلاً برایشان معنا ندارد و عند الاولیاء همه چیز یکی است.

فراز و نشیب زندگی برای عبد یکسان است

اصلاً می‌دانید معنی «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم‏» چیست؟ این که به معنی «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمولانا أمیرالمؤمنین و أولاده المعصومین‏»، درست است؛ امّا معنی «صِراطَ الْمُسْتَقیم‏» یعنی چیزی، نه بالا دارد و نه پایین. یک چیزی که خیلی مستقیم و صاف است، نه بالا دارد و نه پایین دارد. ابداً برای عبد خدا این‌گونه نیست که بگوید: یک روزی بالا و رئیس هستم، یک روزی پایین هستم؛ یک روزی صحت دارم و یک روزی مریضم و ...، بلکه همه چیز یکی است. ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمودند: این تعابیر هم که بیان می‌شود، تعابیر مجازی است و حقیقت ندارد؛ ولی چون بشر به مجاز گرفتار می‌شود، تصوّر به حقیقت می‌کند.

یعنی چه؟! یعنی ما هیچ وقت مریضی نداریم؟! ما که گاهی مریض می‌شویم؛ یعنی چه که شما می‌گویید: این تعبیر مجازی است؟ یعنی همه این‌ها در آن مقدّرات رقم خورده و خداوند می‌خواهد ما را در این حرکت ببیند که در آن صراط هستیم و برایمان بالسّویه و یکی است یا خیر؟ آیا آن موقعی که مریض بودیم با آن موقعی که سالم بودیم؛ یا آن موقعی که پول‌دار بودیم با آن موقعی که فقیر بودیم؛ یا آن موقعی که رئیس بودیم با آن موقعی که مرئوس بودیم و ...؛ برایمان یکسان است یا خیر؟ وقتی یکی شد، دیگر صورت ظاهرش آن‌گونه است، امّا عبد حقیقی می‌فهمد که آن، مجاز بوده و حقیقتی نداشته است.

ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، خودشان در این باره مثالی زدند، فرمودند :سراب را ببینید، یکی دو بار متوجّه نمی‌شوید، بعد مدام چشمانتان را می‌مالید و بعد می‌بینید که باز هم هست. این، سراب است، باز هم هرکاری کنی، سراب است. لذا یک تعبیری قرآن دارد که می‌فرماید: وقتی آن طرف می‌روند، تازه می‌فهمند که در حیات نبودند، «یَقُولُ یا لَیْتَنی‏قَدَّمْتُ لِحَیاتی‏» ای کاش برای امروز چیزی از پیش فرستاده بودم! تازه من فهمیدم که حیات حقیقی این است و قبلاً تصوّر حیات داشتم. مثل آن عالم تصوّر و تصدیق که در منطق است.

شاید کسی بگوید: حیات الآنمان، تصوّر است، یعنی ما الآن این‌جا نیستیم؟! خیر، من این را بارها عرض کردم و مجبورم باز هم بگویم.مثلاً یک موقعی انسان برق، تلفن و تصویر را ندیده بود، اگر به او توضیحات آن را می‌گفتند، باورش نمی‌شد، امّا حالا دیده است. لذا در عالم، عند العبد بما هو عبد (آن عبد حقیقی)، اصلاً چیزی به نام این که بالا و پایینی است، وجود ندارد، همه و همه مِن ناحیه الله است و برای همین همه چیز برای او بالسّویه است. صورت ظاهرش، مرض است، امّا حقیقتش مریضی نیست. تا انسان به این مسئله نرسد، نمی‌فهمد. مثل این که بگوییم: یک کسی ظاهرش، ظاهر تمیزی است، امّا از درون مثلاً ناپاک است و ... . لذا این مطالب، رسیدنی است و تا به آن‌ها نرسیم، متوجّه نمی‌شویم و درک نمی‌کنیم.راهش هم همین بندگی است.

حالا من مدام این مقدّماتی را که از جلسه گذشته بیان کردم، به انواع مختلف بیان می‌کنم و پرورش می‌دهم، تا وقتی به اصل بحث رسیدم، دیگر این‌ها خوب جا افتاده باشد. لذا من این نکات را عرض می‌کنم که وقتی بگوییم: بیعت با ابی‌عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام)همان بیعت با پروردگار عالم است، این کاملاً جا بیافتد که یعنی چه. اگر از بیعت با ابی‌عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) دست کشیدی، یعنی به همان «بَلى‏» که به « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ » پروردگار عالم گفتی، پشت پا زدی. به یک تعبیر دیگر بیعت‌شکنی کردیم.

عرض کردم که بیعت‌شکنی یک موقع با گناه است. چون کسی که گناه می‌کند، فرمان خدا را انجام نمی‌دهد و در حقیقت دارد بیعت‌شکنی می‌کند. یک موقع هم وقتی دستت را از دست حجّت خدا کشیدی، بیعت‌شکنی کردی.

منظور از دست از دست حجّت خدا کشیدن، این نیست که حتماً جلو بروی و بیعت کنی، آن ظاهر بود که پیغمبر خدا(ص) انجام می‌داد تا برای مردم یادآوری شود.لذا این که مردان می‌آمدند و دست در دست پیامبر عظیم‌الشّأن می‌گذاشتند و با ایشان بیعت می‌کردند و زنان هم دستشان را در ظرف آبی قرار می‌دادند که دست مبارک پیامبر(ص) در آن ظرف قرار گرفته بود، برای این است که در حقیقت آن بیعت اوّلیّه و آن «بَلى‏» که گفتیم، یادآوری شود و إلّا اصلاً این‌گونه نیست که فکر کنیم یک بیعت دیگری است. همان‌طور که در غدیر خم هم می‌گویند: «جئنا جدّد البیعة» آمدیم تجدید بیعت کنیم. لذا وقتی می‌خواهیم با پیامبر عظیم‌الشّأن(ص) بیعت کنیم؛ یعنی با پروردگار عالم تجدید بیعت می‌کنیم. مثلاً الآن پیامبر (ص) و حضرات معصومین(ع) نیستند، اتّفاقاً خاتم‌الاوصیاء هم که همه خصایص انبیاء و ائمّه را دارد (آنچه خوبان همه دارند، تو یک جا داری)، حضرت حجّت‌ بن‌الحسن‌المهدی(عج) به ظاهر نیستند و ما به صورت ظاهر بیعت نکردیم، امّا آیا ما بیعت نکردیم؟! آیا باید حتماً پیامبر(ص) باشد و دست به دست ایشان دهیم؟ خیر، ما هم بیعت کردیم. چه زمانی؟ آن زمانی که هر چه بیان فرمودند، عمل کنیم، این بیعت می‌شود.آن که به ظاهر بیعت کنیم، اظهار قولیّه است و اصل نیست. و إلّا آن شخص هم آمد و گفت: «بخ بخ لک یا علی»، امّا بیعت نکرد.

لذا قول، اظهار زبانی است. می‌دانید عرفا عنوان لسان را در ذکر و ... چه می‌گویند؟ اظهار لسانی را به عنوان هیجانات درونی حقیقت بیان می‌کنند که به لسان جاری می‌شود.یعنی آن‌قدر این بیعت، ذکر و ... در درون مملو است و دارد غوغا می‌کند، ناگهان از قلب به زبان جاری می‌شود و می‌گوید: سبحان‌الله ... . مثل آن، مثل آن است که می‌گویند: اگر کسی چهل شبانه‌روز خالصاً لوجه‌الله خدا را عبادت کند، حکم از قلبش بر زبانش جاری می‌شود. ما یک موقعی همین‌طوری سبحان‌الله می‌گوییم که این به درد نمی‌خورد و اصلاً اثر ندارد و نوشته هم نمی‌شود. امّا گاهی از این هیجانات درونی که مملو است، نشأت گرفته و بر زبان جاری می‌شود.

لذا این بیعت به ظاهر با دست، یا بیان کردن «بایعناک یا کرّار، جئنا جدّد البیعة»، یا گفتن «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند» و... همان هیجانات درونی است که حالا به زبان جاری می‌شود ولی اصل کجاست؟ اصل، آن عمل است. لذا باز یک نکته بگویم: این که می‌فرمایند: ایمان و عمل همیشه با هم است، «الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات‏»، ایمان همان بیعت است که آن بیعت در عمل، تجلّی پیدا می‌کند. ایمان، همان «بَلى‏» است که گفتیم. این عمل، تجلّی‌گاه است، حالا آن بیعت خودش را نشان می‌دهد - اگر در این تأمّل کنیم، غوغا و محشری است -

پس معلوم شد از روز نخست که ما در عالم ذر بودیم، از همان ابتدای خلقتمان - که ابتدای خلقت ما، ذر بودن است، مثل این که از این دنیا به عالم برزخ می‌رویم و از عالم برزخ هم به قیامت می‌رویم، این تغییرات، حالت فیزیکی است و إلّا اصل، همان اصل است - بیعت کردیم که این اوّلین حرف است. تمام این مباحث معلوم کرد که همه ما، چه آن عالم ربّانی و چه نعوذبالله آن فاسق و فاجر، چه مؤمن، چه کافر و چه منافق، همه بیعت کردیم.

دنیا، جایگاه تجلّی بیعت با پروردگار عالم با عمل است. حالا این‌جا از من و تو عمل را می‌خواهند که نشان بدهد آیا بر سر آن بیعت، پایدار و پایبند هستیم و یا بیعت شکستیم؟ فلذا اصلاً پروردگار عالم از ما تکالیف را نمی‌خواهد. تکالیف ما به چه درد پروردگار عالم می‌خورد؟!«هذه صلاتی صلیّتها لا لحاجة منک الیها و لا رغبة منک فیها» اصلاً تو رغبتی به این نماز ما نداریم، منتها برای ما است، «إلّا تعظیماً و طاعةً و اجابة». این انجام دادن احکام، منبر رفتن، سخن گوش دادن، کلام، خوردن، تخلیه (برای بیت‌الخلا هم آداب دارد، مثلاً این که بگوییم: «اللهم اطعمنی طیّباً فی عافیة و اخرجه منّی خبیثاً فی عافیة») و ... همه یکی است.

کما این که عرض کردم قوا همه یکی است، دست یک کار می‌کند، چشم کار دیگری می‌کند و ...، امّا همه در راستای یک مطلب باید باشد که آن، اطاعت پروردگار عالم است. عقل، ناظم‌القواست و برپا و برجا می‌دهد، ولی شرافت ندارد، موقعی شرافت دارد که مطیع باشد. لذا همه این‌ها در بیعت هستند. شهوت هم در بیعت است. اگر شهوت‌رانی کرد، بیعت‌شکنی کرده، و إلّا خود شهوت که به‌خودی‌خود بد نیست، اگر بد بود که پروردگار عالم قرار نمی‌داد. شهوت‌رانی بد است.

لذا برای همین است که بیان می‌شود: در شب نکاح، دو رکعت نماز بخوان، چگونه باش، چه کارهایی را انجام بده، مستحبّاتی که هست. آن‌وقت ما فکر می‌کنیم عبادت نیست؟! عبادت است. مگر نفرمودند: قطره قطره‌های آن غسل به عنوان عبادت محسوب می‌شود؟! پس بستگی دارد که با چه دیدی ببینیم. یک موقع یک کسی نعوذبالله آن‌قدر پست و رذل می‌شود و به هوی و هوس و نفس دون جواب می‌دهد که دائم به این عمل به دید شهوت‌رانی نگاه می‌کند، امّا اصل آن، عبادت است.

لذا شاید ما این مطالب را نفهمیم، امّا اصل این است که به همسر رسیدن عبادت است، به فرزند رسیدن عبادت است، فقط با رفقا بودن که عبادت نیست. اگر ازدواج کردی، به خصوص زمانی تازه که ازدواج کردی، عروس و داماد باید با هم باشند، بیشتر بروند و بیایند که همه این‌ها عبادت است. اصلاً نگاه عبد خدا، یک نگاه دیگر است. اگر با آن دید جلو برویم، محشر است. من و شما این جا نشستیم، عبادت است. معلوم است اگر این زبان به ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد(ص) هم بچرخد، عبادتش بیشتر است.

آن‌جا که می‌فرماید: سکوت کن، مثلاً از جمله در بحث زفاف، آن سکوت، عبادت می‌شود.آن‌جا که می‌گویند: ذکر بگو، عبادت می‌شود. لذا سکوتت عبادت می‌شود، عین این که داری ذکر می‌گویی. این نگاه بندگی به اعمال مهم است، نه نگاه تکلیفی محض، اصلاً می‌دانید تکلیف هم عند الاولیاء، تکلیفی که ما تصوّر می‌کنیم، نیست. اصلاً معنی تکلیف با آن تکلیفی که ما فکر می‌کنیم، فرق می‌کند. تکلیفی که ما بیان می‌کنیم این‌طور است که می‌گوییم ما مجبوریم انجام دهیم، امّا تکلیفی که عندالاولیاء، عند العبد بما هو عبد هست، آن تکلیف نیست. بلکه گاهی سکوت هم عبادت است، همان‌طور که ذکر می‌گوییم یا صحبت می‌کنیم. می‌دانید یک جا بیان کردن لا اله الا الله، ذکر است، امّا اگر یک جا برعکس لا اله الا الله ای بگویی که طور دیگری باشد، اصلاً ذکر نیست، بلکه داری لعن و چیز دیگری می‌گویی. یا گاهی آن‌جایی که سکوت کنی، امکان دارد اصلاً اشتباه کنی، امّا یک جایی هم سکوت می‌کنی و درست است.

پس انسان چه کند؟ این همان بیعتی است که گفتم. «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» حالا دیگر باید بدانیم دنیا تجلّی‌گاه این بیعت است، باید خودت را به دست پیغمبر، امام، حجّت خدا و ولیّ خدا بسپاری و این مهم است که انسان اصلاً عبد شود. من هیچ کاره‌ام، عبدم. راجع به آیت‌الله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی و همین‌طور راجع به آیت‌الله العظمی بروجردی بیان کردند که یک پیرزنی آمده و یک مقدار خمس داده، گفته: خدایا!شاهد باش من دادم، دیگر تکلیف از من ساقط شد. گفتند: آقا! اشک ریخت. می‌گوید: من کارم را باید بکنم، من مطیعم، تمام شد، دیگر به من ربطی ندارد، از این جا به بعدش را این سیّد می‌داند.

گفتم که یک شخص که از این آفتابه‌های روی درست می‌کرد، خدمت آیت‌الله انصاری همدانی می‌آمد. شب به شب دخل خود را در محراب می‌ریخت که آقا خمسش را بردار. آقا می‌گفتند: خودت حساب کن، امّا او قبول نمی‌کرد. بعد هم یک بار آقا به او گفتند: خمس سالی یک بار است، این‌‌طوری ما را هم اذیّت می‌کنی. او به حضرت آیت‌الله انصاری گفت: من حاضرم دیگر نیاورم، امّا فردای قیامت تو جواب می‌دهی؟! این می‌گوید: من مطیعم، دین گفته، باشد، تو را هم می‌شناسم.

همین است که ایشان زمان مرگ خود را می‌دانست. هرشب غروب با آن آفتابه‌ها برای آقا آب می‌آورد. آن شب دم غروب به یکی از آقایان می‌گوید: این را بردار و برای آقا ببر. می‌گوید: چطور؟ می‌گوید: من امشب مسافرم. تعجّب می‌کند، می‌گوید: دم غروب مسافری؟ می‌گوید: بله، تو چه کار داری، بردار ببر. او هم می‌برد و به آقا می‌گوید:حاج تقی گفت که این را برای شما بیاورم، گویا خودش می‌خواهد مسافرت برود. آقا می‌گوید:به ما نگفته بود. آقا وضویش را می‌گیرد و در محراب می‌رود، می‌بیند که حاج تقی هم برای نماز آمده است. حاج تقی نماز اوّل را خواند، مردم داشتند نماز غفیله می‌خواندند که ایشان با چند نفر خداحافظی کرد و گفت: می‌خواهم به مسافرت بروم. همان آن‌جا دراز کشید و رفت. انگار که مدّت مدیدی است خوابیده، از دنیا رفت که رفت. تکان دادند، دیدند دیگر تمام شد. گفت: مسافرم، دارم می‌روم.

یک انسان عادی است، مثلاً این‌طور نیست که بگویی عالم ربّانی است، ولی می‌فهمد، عبد است. شب به شب می‌آورد دخلش را در محراب می‌ریزد، بعد هم می‌گوید: من مطیع دینم، من کاری ندارم، دین به من گفته، من هم می‌آورم، می‌ریزم. می‌گفت: خمسش را بردار. آقا بعدها بیان فرمودند که ایشان می‌خواست بیاورد که ما به پول‌هایش دست بزنیم که مثلاً بابرکت شود، زرنگ هم بود. خودش خمسش را حساب نمی‌کرد، پول‌ها را می‌آورد می‌ریخت، می‌گفت: بردار. من دیده بودم دخلش را با همین کفه‌های ترازو همیشه می‌آورد و در محراب می‌ریخت. یک صفایی داشت، حالی داشت، می‌فهمید چه خبر است، چون بنده است. این جواب به بیعت را درست داده است.

حالا ما چطوریم؟ ما باید به این مطلب برسیم. إن‌شاءالله حالا با این مقدّمات فردا شب عرض می‌کنیم که چه خبر است، این بیعت با حضرات معصومین یعنی چه و هیچ فرقی با بیعت با پروردگار عالم نمی‌کند. خدایا! ما نمی‌دانیم بیعت شکستیم یا نشکستیم، خبر نداریم چه خبر است، نمی‌دانیم دینمان را سالم می‌بریم یا نمی‌بریم. خدایا! فقط یک درخواست از تو داریم. ای خدا! به حقّ ابی‌عبدالله و به حق خون ابی‌عبدالله، به حقّ شهدای کربلا، ما را فردا قیامت بیعت‌شکن محشور مگردان.

[1]. اعراف/ 172

[2].قیامت/ 37

انتهای پیام/