پرباری تا سبک بالی / تماشای فروغی از فروع دین در حج ِ اکبر

خبرگزاری تسنیم:‌ حجاج اصفهانی حالا از سفر الهی بازگشته‌اند و با کوله‌باری از معنویت، سفر خود را به پایان رسانده‌اند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، آن روز که اولویتت را اعلام کردند و فهمیدی باید بار سفر ببندی، شکوه جلال را در چشمان پر زرق و برقت به وضوح می توان دید.

ظاهر فروتنانه ات نشان نمی داد اما آماده پروازی شاهانه بودی از روی زمین. چمدانت را در حد توقعات اطرافیان، بی پروا بستی؛ آخر می پنداشتی قراراست پربار بازگردی و چشم ها را خیره کنی!

روز وداع فرا رسید و تو آنقدر سخت از عزیزانت جدا شدی که گویی دیگر بازگشتی در کار نخواهد بود، نگاهت که به بعضی از هم قطارها افتاد و دیدی که چه شوقی برای جدایی دارند، در دلت سرزنش کنان، به ناچار عزیزانت را رها کردی؛ و تو، رفتی تا حاجی شوی ... 

تصویر رویای نور در سرزمین نورها

پیش از این فقط شنیده بودی دنیای حج از جنس ناشناخته اما آشنای آسمان است. قدم که گذاشتی روی خاک مشعرالحرام، گویی پاهایت از آن دیگری بود، تپش های قلبت را نمی شناختی، نگاهت که به جامه سپید و پاپوش ساده ات افتاد لحظه ای گمان کردی در خوابی بی سروسامان به سر می بری. عجیب تر اینکه رنگ آسمان و خاک زیرپایت آشنا بود، اما آنچه مقابل چشمانت می دیدی واقعیتی انکار ناپذیر بود.

زبانت چوب خشکی شده بود و یاریت نمی کرد، پاهایت بی اختیار تورا به سجده در مقابل قبله گاه مسلمین درآورد و تو می پنداشتی در آخرت به سرمی بری چون نه توان سخنوری داشتی و نه امکان اندیشیدن. همه چیز به یکباره برایت رنگ باخت و بی اختیار زمزمه می کردی، لبیک اللهم لبیک،  لبیک لا شریک لک لبیک...

اثبات بندگی در برابر معبود

قربانی باید می کردی نفسی را که پیش از آمدنت، طالب دنیایی از تجملات و شلوغی ها بود اما حالا در این مکان مقدس توانی در وجودت زنده شده که برای زیر پا گذاشتن همه هوس ها و تمایلات دنیوی یاریت می کرد تا مطیع محض پروردگار یکتا باشی. توگویی خونی که از جسم حیوان بیرون می رفت، آلودگی های وجودت بود که خانه انکبوتی اش را ترک می گفت...

هفت سنگ شیطانی را به سمت آتش رو به زوال ابلیس پرتاب کردی و آنقدر محکم می کوبیدی که انگار غبار روحت را می تکاندی.

طواف عالم به دور معبود عشق

غرق نورانیت و صفای کعبه، گرد دنیایی از عشق به یکتای بی همتا می گشتی. سیاهی چشمانت پر شده بود از تیرگی پرنور پرده هایش و زبانت همنوا شده بود با آوای خوش لبیک مسلمین. در مقابل عظمت خانه اش حرفی برای گفتن نداشتی جز کامل ترین کلام، الله اکبر.

 

 

یادت هست گوشه ای از همان حوالی ایستاده بودی و خیره به صحنه های شگرفی که درمقابل چشمانت تحقق می گرفت غرق در دنیای پرطلاتم وجودت شده بودی؟ یادت هست بی آنکه لحظه ای درنگ کنی زیر لب اغرار کردی: خدایا تا به امروز بدون تو چگونه زیسته ام، برای که نفس کشیده ام و برای چه تلاش کرده ام؟!

آن روز در سرزمین اعجاز الهی، تهی شدی از همه وجودی که با زرو زور دنیا برای خودت ساخته بودی، و پر شدی از طراوت دنیایی که سرشار از عشق بود و صفا...

در جوار رحمت اللعالمین

نگاهت که به آن گنبد سبزجامه افتاد، عطرمحمدی بود که دنیایت را فرا گرفت، آنقدر که نمی دانستی تو در دنیای محمد غرق شده ای یا او به دنیای تو آمده است! باورش سخت بود اما تو در کنار قبر مطهر پیامبر اعظم بودی و در جوار صاحب صلوات...

از وقتی به این سرزمین پا گذاشتی انگار خودت را نمی شناختی، محو عظمت آسمان و زمین بودی. تازه فهمیدی دنیایی بزرگتر از دنیای تو هم هست که خجل می شدی از پندارت و کردارت و رفتارت... 

لبیک یا زهرا(س)

بقیع را اما بی آنکه دیده باشی جان می دادی برای عزیزانش؛ گویی از مکه دوبال فرشتگان را غرض گرفته بودی و پرمی زدی به سوی قبورخاکی ِ بهانه های خلقت. به حصار روبه رو که رسیدی انگار چراغ زندگی برایت قرمز شد. اشک هایت بی ملاحظه سرازیر می شدند، و تو که دیگر روحی سرشار از معنویت داشتی، با دیدن بقیع آرام گرفتی و آرامتر گریستی...

دستهایت به گلهای پرپر شده عصمت و طهارت نمی رسید اما قلبت را به سمت پاکی و نورانیت معصومانی که در این خاک مقدس آرام گرفته بودند رها کردی، تا کمی نزدیک تر برود و عطر امامت و شهامت را عمیق تر نفس بکشد. آنجا بود که خود را متبرک به نوری یافتی که محال می دانی بازهم به گذشته مرفه اما دودی و غبارآلود خود بازگردی!

وداع با سرزمین حرمت

در واپسین ساعات سفر گرانقدرت، چشم از زمین برنمی داشتی. شرمسار بودی از آنچه تا کنون بودی و خرسند از روحی که در این مسیر مقدس جفا داده بودی و جلال پس گرفته  بودی. مثل همه حاجی ها نرفته به فکر برگشتن بودی، آخر، می دانستی امسال که بیش از هشت هزار زائر از استان های اصفهان، چهارمحال و بختیاری ، مرکزی و شهر کاشان باتو همسفر شده اند، باید مدتهای زیادی صبر کنند تا شاید دوباره روی ماه مکه و مدینه را ببینند، خواه در جوانی و خواه در پیری. هواپیمای سعودی چرخ در زمین فرودگاه شهید بهشتی اصفهان گذاشت و حاجی ها یکی و یکی با شوقی وصف ناپذیر پیاده شدند تا برای پاسخ به شوق استقبال کنندگانشان، وارد فضای خارجی فرودگاه شوند. تو اما یاد روز اول  افتادی که چه سخت از عزیزانت و از داشته هایت جدا شدی! نگاهی به چمدان خالی از بارت انداختی و لبخندی زدی، چون کوله بار اصلی تو حاجی شدنت بود و روحی که با نور ایمان سبک بال بازگشته بود. تنها کلمه ای که در پاسخ به ابراز احساسات اطرافیانت به زبان آوردی همین بود: پروردگارا سپاس از خداییت... و تو رفتی تا زین پس دنیایی بسازی پر از ایمان به معبود هستی و توشه ای برای آخرت.

اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام...

گزارش: سیده سارا اطهری

انتهای پیام/