روایتی از حرزی که شهید تهرانیمقدم با خود نبرد
خبرگزاری تسنیم: آیتالله لواسانی یکی از علمایی است که شهدا و سرداران زیادی از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی نزد او تربیت شدند. او چند خاطره کوتاه از شهید تهرانی مقدم روایت میکند. چک ۳۰ میلیونی حاج حسن برای کمک به حوزه علمیه خواهران یکی از آنهاست.
بچههای مسجد زینب کبری(س) این روزها هر کدام یک شخصیت برجسته و عالیرتبه در جمهوری اسلامی شدهاند. همه آنها به اتفاق بر تأثیری که آیتالله لواسانی بر تربیت آنان و تصحیح مسیر زندگیشان داشته است، صحه میگذارند. هنوز که هنوز جماعت زیادی از آنان و خانوادههایشان با ایشان در ارتباطند. یکی از این بزرگان سردار عالیقدر، دانشمند برجسته وپارسای بیادعا سرلشگر حسن تهرانی مقدم بود. او از کودکی به همراه برادرانش و با توصیه مادرش به مسجد زینب کبری(س) میرفت و ماجرای جالب تراشیدن شارب (سبیل) او هم روایتی زیبا از قرائت یک حدیث توسط همین آیتالله لواسانی دارد.
ماجرای تراشیدن شارب حاجحسن
آیتالله لواسانی یکبار روایتی از یکی از معصومین در مسجد زینب کبری(س) درباره بلندی شارب میخواند. همین مسئله را چند نفر دیگر تأیید کردند که شهید تهرانیمقدم به روایتهایی که از اهلبیت(ع) نقل میشد و ابتدای آنها با «لیس منا...» شروع میشد خیلی توجه بیشتری داشت و میگفت باید به این عبارتهایی که میگویند ویژه توجه کنیم در کنار ان حب و علاقه ما به آنهاف این مطالب هم مهم است. مثلاً اینکه «از ما نیست کسی که نماز را سبک بشمارد» و ... را مرتب میگفت. ماجرای تراشیدن شارب هم به این قضیه مربوط میشود. اینها را نادر مهرانپور از دوستان شهید تهرانی مقدم نقل میکند.
آیتالله لواسانی که در دوران کهنسالی قرار دارد در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از مسجد زینبکبری(س) و بچههای مسجد تا آنجایی که اسامی آنان در ذهنش مانده باشد، چنین میگوید: «مسجد زینب کبری(س) یک مسجد مهجوری بود. برنامههای ما با بچهها از همانجا شروع شد. ما سه وقت نماز صبح و ظهر و شب در آن مسجد نماز میخواندیم. برنامههای دیگری هم داشتیم. یک شب دعای کمیل شبی دیگر حدیث کساء و یک شب نهج البلاغه از برنامههایمان در مسجد بود که انجام میدادیم.جوانان هم در این مسجد جمع شدند از جمله خانواده مقدم. محمد آقا، شهید حسن مقدم و شهید علی مقدم هر سه برادر میآمدند.»
«حسن آقا و علی آقا تابع دربست بودند. احمد حق طلب هم با بچههای مسجد بود. اینها بچههای مسجد ما بودند. با بچههای مسجد به گردش هم میرفتیم مثلاً کرج یا استخر یا سفرهای دیگر را در برنامههایمان داشتیم. حسن آقا بین بچههای مسجد زینب کبری(س) شاخص بود. از حدود 10 الی 12 سالگی به مسجد میآمد.صبحها هم مرتب برنامه زیارت عاشورا و احکام را داشت. یک شب یادم هست به بچهها گفتم باید امشب امتحان احکام را پس بدهید. بهشان گفتم به عنوان مراقب امتحان کسی بالای سر شما نیست. خدا بالای سر شماست. آن شب بچهها امتحان دادند و هیچ کس از روی دست کسی نگاه نکرد. الحمدلله با تربیت اسلامی بزرگ شدند. مادر برادران تهرانی مقدم میگفت مسجد زینب کبری(س) برای این بچهها دانشگاه بود.»
ماجرای نماز اول وقت و تلفن ضروری بچههای مسجد در شمال
شهید حسن تهرانی مقدم شهره بود به دقت بر اقامه اول وقت نماز. آیتالله لواسانی با یادآوری خاطراتی که از برنامههای آموزشی و تربیتی با بچههای مسجد داشت چنین روایت میکند: «برنامههای آموزشی هم در مسجد بود هم در اردوهای زیارتی مثل مشهد و شهرهای دیگر. مثلا اول وقت ماشین را در جاده کنار میزدیم و نماز اول وقت را حتما میخواندیم. یادم میآید بهشهر بودیم یکی از بچهها گفت باید به تهران تلفن بزنم. مغرب شد. گفت اگر اول نماز را بخوانم مخابرات بسته میشود و نمیتوانم تلفن بزنم. این بار نماز باشد برای بعد تلفن. من به او گفتم نمیشود باید برویم اول نماز بخوانیم. رفتیم مسجد و نماز را به جماعت خواندیم. مردم بعد از نماز میآمدند و مرتب از احکام میپرسیدند مثلا از مسائل مربوط به مسافر سوال میکردند و من هم به آنها پاسخ میدادم. بعد از آن دیگر وقت گذشت و شب شد و مخابرات تعطیل شده بود. وقتی حرف تلفن زدن بچهها شد و اینکه نتوانسته بودند تلفن مهم خود را بزنند.»
«یکدفعه یک نفر گفت کسی که اینجا از شما داشت مسئله میپرسید و صف اول نماز نشسته بود رئیس کل مخابرات اینجاست. رفتند دنبالش و او آمد و ما را سوار ماشینش کرده و رفت در مخابرات را باز کرد و به برکت نماز اول وقت ما به کارمان رسیدیم. بعد از کارمان در مخابرات خواستیم به تهران برگردیم که رئیس مخابرات گفت این وقت شب کجا میخواهید بروید؟ گفت برویم خانهمان یک چیزی میل کنید و بعد بروید تهران. به بچهها گفتم نگاه کنید این یکی از اثرات نماز اول وقت است.»
حرزی برای حاج حسن/چک 30 میلیونی برای کمک به حوزه علمیه خواهران
آیت الله لواسانی، عارفی است که به اعتقاداتش نسبت به دستگاه اهلبیت(ع) و آموزههای اسلام در میان بزرگان شهره است. او در ادامه به ماجرای حرزی اشاره میکند که قبل از شهادت به حسن تهرانی مقدم داده بود و جریان را اینطور روایت میکند: «یک روز حسن تهرانی مقدم آمد پیش من. دو ماه مانده بود که شهید شود. یک دعای حرز به او دادم. به هر کسی این دعا را دادهام سالم مانده و اثرش عالی بوده است. به او گفتم این دعا همراهت باشد. گفت: چشم. همانجا هم 30میلیون تومان چک داد برای کمک به حوزه خواهران زینب کبری(س). خیلی متواضع بود. حسن خیلی خوب بود. هیچ کس نمیدانست چگونه آدمی بود. همان روز از من خداحافظی کرد و رفت. بعد از دو ماه حادثه انفجار زاغه مهمات پیش آمد. ما شنیدیم که حسن هم آنجا بوده است. پرس و جو کردیم گفتند متاسفانه حسن تهرانی مقدم هم در انفجار بوده و شهید شده است.»
«من در فکر رفتم که عجب. من این حرز را داده بودم و حسن نباید چیزیش میشد. من به این مطالب ایمان دارم. حتماً همراهش نبوده است. پیگیری ماجرا بودم و از خیلیها در اینباره پرسوجو میکردم. مدتی بعد یکی از سرداران از قرارگاه خاتم الانبیا(ص) آمد پیش من. گفت: «وقتی انفجار زاغه مهمات پیش آمد، همه چیز رفت هوا و خاکستر شد. انفجار همه چیز را پودر کرد. زمین کنده شده بود. هیچ چیزی سالم نبود. اما وقتی رفتیم آنجا دیدیم ساک سامسونتی در محل حادثه سالم مانده است. با تعجب گفتیم اینجا حتی سنگها هم پودر شده است. چطور این کیف سالم مانده؟ وقتی آن را باز کردیم، دیدیم که آن حرزی که شما به شهید حسن تهرانی مقدم داده بودید در یک کیف چرمی کوچک که نخی دورش بود، در کیف باقی مانده بود.» نمیدانم چه شده بود که حسن آقا آن حرز را از گردنش درآورده و در کیف گذاشته بود. آن وقت خودش شهید شده و کیف سالم مانده بود. من دعا را داده بودم و میدانستم چیست. به او سفارش کردم، گفتم این همراهت باشد. اعتقاد دارم اگر دنیا میریخت و کن فیکون میشد با این دعا حسن سالم میماند. من این بچهها را دوست داشتم. در زمان جبهه گاهی تماس میگرفت و با من حرف میزد. هر جمعه دعای سمات میخواند. این ها از همان نوجوانی و جوانی در ذهنش مانده بود. در همان مسجد زینب کبری(س) عصر جمعهها وقت داشتیم تا وقتی که برای نماز مغرب آماده شویم در مسجد بچهها را جمع میکردیم و دعای سمات را میخواندیم.»
او در پایان میگوید: مسجد زینب کبری(س) یک مسجد 15 متری بود که ابعادش پنج در سه متر است. در این مسجد کوچک بچههای زیادی تربیت شدند که دوره دوره میآمدند و میرفتند. بچهها اول انقلاب کار با اسلحه را در مسجد زینب کبری(س) یاد گرفتند و آنجا سرباز امام شدند و پایشان به جبهه باز شد. اول شهید مسجد زینب کبری(س) همین علی مقدم برادر شهید حسن تهرانی مقدم بود که از این مسجد به جبهه اعزام شد. دومین شهید هم سعید موسوی بود. برادر همین آقا مجید موسوی که جانشین حاج حسن در جهاد خودکفایی شد.
انتهای پیام/