آیتالله تهرانی عیارسنج انقلاب بود
خبرگزاری تسنیم: مدیر پروژه «باغ کتاب» تهران آیتالله تهرانی را یکی از عقبهها و پشتوانههای مهم انقلاب برشمرد و گفت: زمانی مجاهدین خلق نزد ایشان رفته و بهنوعی از ایشان خواسته بودند که رهبر معنویشان بشود، ولی ایشان گفته بودند که اصل کار مشکل دارد.
سال گذشته خبرنگاران فرهنگی خبرگزاری تسنیم در پرونده مبسوطی برخی از زوایای زندگی و شخصیت استاد فقید اخلاق و مرجع عظیمالشأن تقلید حضرت آیتالله حاج شیخ مجتبی تهرانی رحمة اللّه علیه را در گفتوگو با فرزندان و برخی از شاگردان ایشان بررسی کردند. امسال در آستانه اربعین شهادت سرور و سالار شهیدان و ایام اولین سالگرد رحلت مرحوم آیتالله تهرانی، برخی از گفتوگوهای برجسته این پرونده در تسنیم بازنشر میشود.
یکی از گفتوگوهای این پرونده به مصاحبه با علیاکبر اشعری، رئیس پروژه باغ کتاب تهران اختصاص داشت. اشعری، رئیس سابق کتابخانه ملی از جمله کسانی است که سابقه آشنایی و مصاحبت 40ساله با مرحوم آیتالله مجتبی تهرانی داشته و در جلسات علمی و اخلاقی این مرجع فقید حاضر بوده است. اشعری در این گفتوگو علاوه بر تبیین چگونگی آشنایی با آیتالله تهرانی، برخی از وجوه سیره علمی و اخلاقی این عالم عامل را تشریح کرده است:
* تسنیم: بهعنوان سؤال نخست از سابقه آشنایی خود با مرحوم آیتالله تهرانی بفرمایید؛ نخستین بار که با ایشان آشنا شدید.
حدوداً سال 49-50 بود که من در مقطع دبیرستان درس میخواندم و حاج آقا مجتبی تهرانی در چهارراه سیروس (مدرسه فعلی) ساختمان مخروبهای بود که هرهفته جمعهشبها جلسات تفسیر برقرار میکردند. من بهواسطه یکی از دوستانم، آقای حاجیشریف، هفتهای یکبار در یکی از جلسات قرآن در تهران شرکت میکردیم. در این جلسات بعد از تلاوت قرآن یکی از شاگردان حاج آقا مجتبی به منبر میرفت. در آن زمان بهاقتضای رژیم شاه و جوانی و تبعیت خانوادگی، از مرجعیت حضرت امام سؤال زیاد میپرسیدیم. یک روز سؤالمان طولانی شد. ایشان از منبر هم آمده بود، اما سؤال پرسیدن ما ادامه داشت. شاگرد حاجآقا گفت که: من شما را با آقایی آشنا میکنم که او میتواند شما را قانع کند. این بود که جلسات حاج آقا را به ما معرفی کرد و ما به جلسات ایشان راه یافتیم.
من دو، سه جلسه رفتم و بهدلیلی چند جلسه بعدش را نتوانستم که بروم. در این ایام بود که یکی از دوستان پیغام آورد که حاج آقا گفتند: جوانی بود، دو سه جلسه آمد، به جلسات خوب گوش میکرد، چرا دیگر نمیآید؟ بیمار شده؟ از جلسات من خوشش نیامده، دلیل نیامدنش چیست؟ همین توجه حاجآقا به تکتک مستمعین جلسات، در من یک انس و علاقهای به وجود آورد که من بعد از آن تقریباً غالب جلساتشان را شرکت کردم. شرکت در این جلسات بود که تأثیر تربیتی و عاطفیای روی من گذاشت و من را به سمت خودشان جذب کردند. برای من بسیار مهم بود که شخصیتی برجسته مثل حاج آقا مجتبی که شنیده بودیم و میدانستیم از نزدیکان امام(ره) است و برایمان عظمت داشت، آنقدر به مستمعین و به اینکه یک نفر هم در جلسات از دست نرود، توجه دارند.
بعد از آن من جلساتشان را شرکت میکردم. ایشان روی صندلی چوبیای مینشستند و بعد از جلسه هم از صندلی پایین میآمدند و اگر کسی سؤالی داشت، میپرسیدند و حاجآقا پاسخ میگفتند. بعد از اتمام جلسه هم حاج آقا به تنهایی به خانه میرفتند. من تا آخر جلسات مینشستم، چون هم سؤال داشتم و هم دوست داشتم بیشتر با ایشان باشم. این شد که بعد از اتمام جلسه تا پشت بیمارستان بازرگانی همراه ایشان میرفتیم (تا نزدیک منزل ایشان) و بعد هم به خانه خودمان میرفتیم.
یک نکته خیلی جالب در زندگی حاج آقا که سبک زندگی ایشان را نیز نشان میدهد، این است که غذای ایشان در آن ایام، غالباً دوتا تخم مرغ و یک نان سنگک بود. خرید شبانهشان که هرشب باید میخریدند و میبردند خانه، همین بود. به دلیل توجه حاجآقا ما هم ایشان را مرجع سؤالات خود قرار دادیم؛ نه مرجع تقلید صرف، بلکه مرجعی که هر سؤالی که داشتیم حتی در مباحث سیاسی به ایشان مراجعه میکردیم. به خصوص بعداً که من به تأثیر از ارتباط با ایشان، علاقهمند به حضور در آموزش و پرورش شدم و بعد هم در فعالیتهای فرهنگی فعالیت کردم. در این مدت هم در مسائل تربیتی و آموزش و پرورش هم در مسائل معمولی و بحثهای سیاسی با ایشان مشورت میکردم.
مثل یک پدر ما را تر و خشک می کردند
ایشان خیلی بزرگوار بودند و مثل یک پدر ما را تر و خشک می کردند. سال 58 من میخواستم ازدواج کنم وقتی که مذاکرات اولیه را با خانواده همسرم انجام داده بودم، از ایشان خواهش کردم که برایم استخاره کنند. وقتی که ایشان متوجه ماجرای ازدواج بنده شدند، استخاره کردند. یک روز به همراه همسرم که آن زمان هنوز ازدواج نکرده بودیم، رفتیم چهارراه سیروس خدمت ایشان. حاج آقا گفتند که شما به من گفتید یک استخاره کن، ولی من دوتا استخاره کردم، یکی برای انجام این کار و یکی برای ترک این کار.
نکته جالب این بود که همسر بنده از اهالی اهواز بود. بعداً متوجه شدم که حاجآقا توسط یکی از دوستانشان در اهواز به پدر خانم من پیغام دادهاند که فردی با فلان مشخصات میخواهد بیاید خواستگاری دختر شما، خیالتان راحت باشد و جواب مثبت بدهید. میخواهم دقت ایشان را بگویم که من فقط یک استخاره از ایشان خواسته بودم، ولی ایشان پیگیری کرده بودند و کمکم کرده بودند تا این ازدواج سر بگیرد.
یکبار هم اختلافی در آموزش و پرورش پیش آمده بود. ماهها این مشکل ادامه داشت و حتی بعدها به حضرت امام(ره) هم انتقال داده شد. حاج آقا مجتبی در جریان این مسئله بودند. بعدها متوجه شدم که حاجآقا دیده بودند حضرت امام نگرانند به ایشان مراجعه کرده بودند و گفته بودند خیالتان جمع باشد، فلانی (وزیر آموزش و پرورش وقت) را من خودم بزرگ کردم. این هم بزرگواری ایشان در حق من بود که بدون درخواست من از ایشان انجام شد. در همه مسائلی که نیازمند مشورت بودیم، چون تجربه کمتری داشتیم و آشنایی زیادی با مبانی و اصول نداشتیم، با حاجآقا گفتوگو میکردیم. گاهی پیش میآمد که اگرچه از ایشان اظهار نظر میکردیم، نظرشان را بر نمیتابیدیم؛ ولی حقیقتاً هیچگاه نشد که ما در یک موضوع مثلاً سیاسی با ایشان اختلاف نظر نداشته باشیم و بعدها متوجه بشویم که حق با ایشان بوده است.
ایشان بهدلیل اینکه هم کاملاً و بهمعنای واقعی اصولگرا بودند، به این معنی که پایبند به مقولههای دینی بودند و هم از کیاست، تیزبینی و دوراندیشی برخوردار بودند، اطلاعاتشان از موضوعات مختلف به روز بود و به گونهای نبود که تنها از یک منبع اطلاعاتی اطلاع بگیرند؛ بلکه از منابع مختلف، رسانههای داخلی و خارجی، افراد مختلف مطالب را اخذ میکردند و سعی میکردند به حاق موضوع پی ببرند و بعد تصمیم بگیرند. این امر از قبل انقلاب تا همین اواخر ادامه داشت. به همین دلیل موردی پیش نمیآمد که ما بعداً متوجه نشویم که قضاوتشان درست بوده است، چون در تمام موارد درست قضاوت می کردند.
ایشان خیلی صریح و روشن در مورد کوچکترین انحرافی عکسالعمل نشان میدادند. همان اوایل انقلاب فردی بود تفسیر قرآن میکرد. ایشان نوار تفسیر «سوره حمد» او را گوش کردند و گفتند این فرد تفکرش مادی است و الهی نیست. در ماجرای منافقین که قبل از انقلاب به دلیل اینکه انحرافاتشان، دعواهای درون تشکیلاتی و تسویه حسابهای خونینشان هنوز مشخص و واضح نبود و به عنوان آدمهای مبارز مسلمان مطرح بودند و حتی برخی از بزرگان هم در زندان به نوعی فریبشان را خورده بودند و داعیههای پوچ این گروه را باور کرده بودند. حاجآقا همان هنگام از ابتدا خیلی روشن و صریح تحلیل و دیگران را در مورد این نوع تفکر ارشاد میکردند.
آن موقع پای منبر یکی از منبریهای معروف که الآن هم منبر دارند، میرفتم. یکبار در حضور حاجآقا، منبر ایشان را با منبر یکی از فقها مقایسه کردم و گفتم که منبر ایشان بیشتر از آن فقیه به دل من مینشیند. ایشان در جواب گفتند ولی این یک فقیه است و صحبتهایش اصولی است، حواستان باشد؛ یعنی تکیه ایشان برخلاف ما که با بُعد عاطفی و احساسی ناشی از سنمان بود، بر اساس اصول و معیارهای اساسی بود و همیشه ما را به این سمت میبردند.
ایشان علاوه بر نقش تربیتی به نظر من مثل یک منبع انرژی هم برای ما بودند. خصوصاً در سالهای قبل از انقلاب که در طول هفته ما مثل یک باتری بودیم که از ذخیره خودش استفاده میکند، اگر سر هفته خودمان را به این منبع انرژی متصل نمیکردیم، احساس کمبود انرژی و خلأ میکردیم. خیلی از افراد خانواده ما روحانی هستند و من با روحانی زیاد حشر و نشر داشتم، ولی حاجآقا مجتبی چیز دیگری بودند. واقعاً نقش دیگری در زندگی ما داشتند. هربار که با ایشان نشست و برخاست میکردیم، این حس به ما دست میداد.
هر دفعه که پای صحبتهای ایشان مینشستیم، احساس میکردیم مخاطب خاص صحبتهای حاجآقا خودمان هستیم. نمیدانم شاید به خاطر عنایت الهی بود که به ایشان میشد. هر بار فکر میکردم مخاطب اصلی ایشان من هستم در حالی که ایشان برای خیلیها صحبت میکردند. این حس که فکر میکردیم مخاطب خاص ایشان هستیم، تأثیرپذیری ما را دوچندان میکرد. البته اوایل انقلاب تعداد کسانی که در این جلسات حضور داشتند، کمتر بود، بعداً رفتهرفته این تعداد بیشتر شد.
سؤالی که پاسخش به اندازه یک دوره درس اهمیت داشت
ایشان برای فهمیدن مخاطبانش و بالا بردن شعور آنها اهمیت زیادی قائل بودند. امکان نداشت ما سؤالی بکنیم و اگر آن سؤال، سؤال کلیدیای باشد، همتی برای پاسخ دادن به آن نکنند. دو مثال در اینباره میزنم: در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی بود که من و یکی از دوستان خدمت ایشان رسیدیم و عرض کردیم حاج آقا ما کتاب «حکومت اسلامی» حضرت امام(ره) را خواندهایم، ولی موضوع ولایت فقیه هنوز برای ما جا نیفتاده است. ایشان برای پاسخ به این سؤال یک دوره کلاس ولایت فقیه برای ما گذاشتند که الآن مقالهاش در حال پیادهسازی و انشاءالله چاپ است. برای ایشان یک سؤال و پاسخش اندازه یک دوره درس اهمیت داشت.
یادم میآید انقلاب پیروز شده بود. با چندی از دوستان خدمت حاجآقا رسیدیم و گفتیم ما تا به حال به خاطر وجود مکاتب مختلف مارکسیستی و نهیلیستی و... و اینکه دوست داشتیم از آنها رو دست نخوریم و برای مواجهه با آنها غالب مطالعاتمان را پیرامون این مکاتب قرار دادهایم، ولی الآن در دوره جدید به پایههای محکمتری نیاز داریم. شما برای ما کلاس بگذارید و ایشان گفتند پیشنهادتان چیست؟ ما سه موضوع را مطرح کردیم: «اخلاق» و «منطق» و موضوع دیگری که به درستی در خاطرم نیست. حاجآقا تأمل کردند و گفتند من «اخلاق» را انتخاب میکنم.
یک جلسهای شروع شد و کتابهای «منازل السائرین» را به عنوان منبع مطالعاتی مطرح کردند. هر جلسه مطالعه میکردیم و ایشان صحبت میکردند و استفاده میکردیم. یک روز ایشان فرمودند که من به این نتیجه رسیدهام که این جلسات را عمومی کنیم که اولینبار در ساختمانی که قبلاً کمیته امداد بود و الآن در حال ساخت برای کتابخانه ملی است، شروع شد و ادامه پیدا کرد تا این اواخر. گاهی من با ایشان شوخی میکردم و میگفتم: حاجآقا بانیان این جلسه را هم دعا کنید. میخواهم بگویم درخواست ساده دو نفر جوان که در مورد انقلاب، مبنی بر اینکه ما احساس خلأ میکنیم، جدی گرفته میشود و به آن پاسخ داده میشود. ایشان همیشه با مسائل جدی برخورد میکردند و چیزی را سرسری نمیگرفتند.
فردی نقل میکرد چون معلم بودم گاهی در کار با بچهها درمیماندم و عاجز میشدم. به همین خاطر رفتم مسجد جامع خدمت حاج آقا و بعد از نماز، ایشان از مسجد جامع بیرون رفتند. من هم دنبالشان رفتم و صدایشان کردم و گفتم حاجآقا من معلم هستم و در کار خودم درمیمانم. حاجآقا گفتند: چرا دخترم؟ ایشان با یک مهربانی خاصی به حرفهایم گوش دادند و راهنماییام کردند و ذکر و دعایی به من آموختند و گفتند: این کار را بکن، انشاءالله حل میشود. اینگونه نبود که بگویند: نه من حالا وقت ندارم و برو یک وقت دیگر بیا و از این صحبتها. بلکه با رویی گشاده پاسخگو بودند.
اگر به سخنرانان مسجد ایشان مثل شهید مطهری، مرحوم مروی و مرحوم فاکر توجه کنید، میبینید که اینها هم کسانی بودند که همین مشی و سبک اصولی و علمی را داشتند. سخن ایشان با کسانی که ادیب و سخنور بودند تا یک عالم دینی و اصولی متفاوت بود. بنابراین، ایشان برای مخاطب خودشان ارزش قائل بودند و وقت میگذاشتند، برای هر جلسهای که صحبت میکردند، وقت میگذاشتند. آدمی احساس میکند ایشان در مطالعه هم به منظور تهیه مطلب و هم به منظور نحوه ارائه، به نحوی که بر مخاطب اثر بگذارد، تلاش میکردند. خیلی وقتها از ما میپرسیدند من خوب صحبت می کنم؟ یعنی می خواستند بدانند صحبت کردنشان اثرگذار است یا نه. هم محتوا برایشان مهم بود و هم تأثیرگذاری مطلب و این مستدام بود.
«حاجآقا مجتبی چیز دیگری است»
روزی نزد یکی از بزرگان بودیم و صحبت جلسات اخلاق حاجآقا شد. من جلسات آن فرد را با جلسات حاجآقا مجتبی مقایسه کردم و آن فرد گفت که «حاجآقا مجتبی چیز دیگری است» من گفتم نه به نظرم، صرف نظر از توصیف شما، یک فرق دیگری هم بین شما و حاجآقا مجتبی هست و آن هم این است که مخاطب حاجآقا مجتبی میداند دنبال چه چیزی است ولی مخاطب شما نمیداند. شما دائماً سبک و محتوا را عوض میکنید، ولی حاج آقا این کار را نمیکند، بنابراین مخاطبش میداند برای چه و به دنبال چه به جلسه میآید. برای همین می بینیم که جلسات ایشان ترکیبی از دوستان و افراد اولین جلسات ایشان است، مگر اینکه فوت شده باشند یا از تهران و یا ایران رفته باشند. دائماً هم به این افراد اضافه میشد.
یکی از اساتید دانشگاه را دعوت کردم تا به جلسات حاجآقا بیایند. جلسهای که آمده بودند بحث رذائل اخلاقی بود. وقتی که از جلسه آمدیم بیرون، دیدم خیلی بههم ریخته و پریشان است. گفتم: چرا اینطور هستی؟ گفت: انگار حاج آقا درون من را دارد شناسایی میکند و دانهدانه ایرادهای من را مطرح میکرد.
روش ایشان در بیان مطلب این گونه بود که خیلی به دنبال سجع و قافیه در گفتارشان نبودند. به شهر میبد رفته بودیم و میهمان امام جمعه آنجا بودیم. حضور ما در آنجا همزمان بود با گرامیداشت یکی از شهدای این شهر. به این مراسم رفتیم. وقتی سخنرانی امام جمعه شروع شد، دیدم اوج و فرود سخنرانیاش بسیار زیاد است و ما نفهمیدیم ایشان چه گفتند. وقتی از جلسه آمدیم بیرون گفتم: «این روحانی مرحوم شد. ما که نفهمیدیم ایشان چه گفتند.» یکی از همراهان که اهالی همان شهر بود، گفت: این فرد سبکش همین است. اعتقاد دارد باید طوری صحبت کنی که دیگران نفهمند چه میگویی. آنوقت میگویند فلانی چه آدم باسوادی است.
من اصلاً نمیخواهم شیوه حاجآقا را با امثال این فرد مقایسه کنم، چون قابل مقایسه نیستند. ولی حاجآقا با سادهترین لحن و بیان، عمیقترین مطالب تفسیری و اخلاقی را توضیح میدادند که همه متوجه بشوند. در عین حال هم خودشان تأکید میکردند که من سطح مطلب را برای بیان به گونهای میآورم که همه متوجه شوند. قبل از انقلاب مأمن و ملجأ ما در مسائل سیاسی ایشان بودند. گاهی یک کتابی را ما همراه خودمان داشتیم که احساس میکردیم به خاطر داشتن آن تحت تعقیبیم. میبردیم به حاج آقا میدادیم. چون فکر میکردیم کسی به ایشان کاری ندارد و البته ایشان هم خودشان همین ر ا میخواستند که ما گیر نیفتیم.
* تسنیم: آیا از خاطراتی که ایشان از دوران زندگی و تحصیل خودشان برای شما نقل کرده بودند، چیزی به یاد دارید؟
از خاطراتی که ایشان برای ما نقل کردند دو سه مورد هست که خیلی مهم است. یکی قصه حضرت امام- رضوان الله علیه- موقعی است که رژیم شاه سال 42 ایشان را دستگیر میکنند و میخواهد به عنوان یک طلبه، حضرت امام(ره) را سر به نیست کنند. حاج آقا جزو سه چهار نفری بودند که از مراجع بزرگ امضا و نامه جمع میکردند برای مرجعیت ایشان. یا مثلاً در داستان ترور منصور، وقتی که شاه تصمیم میگیرد مؤتلفهایها را اعدام کند، قرار بود روحانیون تحصن کنند و با تحصن خودشان جلوی این حکم را بگیرند. حاجآقا در این زمان گفتند که احساس کردم تحصن کارساز نیست و الآن شاه سوار است و با یک تحصن منفعل نمیشود. ایشان به این نتیجه میرسند که بروند از مراجع نامه بگیرند برای علمای نجف که آنها به شاه بگویند چه کنند. که منجر میشود به آن نامه آیتالله حکیم و تخفیف مجازات اعضای مؤتلفه.
اواخر دوره شاه بود که ایشان در عراق به خدمت حضرت امام(ره) میروند. وقتی برگشتند و از ایشان نظر امام(ره) را در آن موقعیت و تکلیف مردم را پرسوجو کردیم، ایشان فرمودند که حضرت امام گفتهاند: ما سه راه در پیش داریم؛ هم آدمهایی را در ارتش داریم که میتوانند برای از پا در آوردن رژیم شاه و آوردن رژیم دیگری کودتا کنند. هم مبارزینی داریم که حاضرند مسلحانه رودرروی شاه بایستند و کارش را تمام کنند. هم اینکه میتوانیم کار فرهنگی خودمان را ادامه دهیم که حضرت امام(ره) فرمودند: ما همان کار فرهنگی خودمان را ادامه میدهیم و الحمدلله همان هم به نتیجه رسید.
در فقه و اصول از نوادر بود
از بُعد علمی هم حاجآقا در مرتبهای بودند که غالب بزرگان ایشان را تأیید میکردند و قائل به این بودند که ایشان در فقه و اصول از نوادر است. علاوه براین، رفاقتی که با مرحوم آیتالله حاجآقا مصطفی خمینی و ارتباط نزدیک و الفتی که با حضرت امام(ره) سبب شده بود تا در درس و بحث با این بزرگواران باشد. در کنار اینها جلساتی که برگزار میکردند از ایشان شخصیتی ممتاز و همهجانبه ساخته بود. وقتی در تهران جلسات مهمی مثل مجلس خبرگان میخواست تشکیل شود، همیشه شاهد بودیم که قبل از آنکه به صورت رسمی برپا شود، ابتدا در منزل ایشان یک پیشجلسهای تشکیل میشد و بعد جلسه اصلی شکل میگرفت. هرگاه اتفاق میافتاد در قم یا جاهای دیگر و نگرانی برای حضرت امام(ره) پیش میآمد، ایشان در حل مسئله کمک میکردند. همه این مسائل از ایشان شخصیت مؤثر و دوستداشتنی ساخته بود.
همه اشخاص از بزرگان و غیر بزرگان و همحجرهایهایشان در دوران تحصیل حاجآقا را میشناختند و از ایشان به بزرگی یاد میکردند. حتی نوار صحبتهای ایشان به سرعت به خارج از کشور مثل کانادا و آمریکا و کشورهای مختلف انتقال پیدا میکرد و یک عدهای هم از راه دور مرید ایشان بودند. احساس ما این بود که حضور ایشان مثل یک روحانی حتی تراز بالا در یک شهر نیست، بلکه مثل یک خورشید است که همانطور که وقتی خورشیدگرفتگی پیش میآید، همه مضطرب و پریشان می شوند، فوت ایشان هم همین حس و پریشانی را ایجاد میکند.
من با بزرگان زیادی مثل آیتالله گلپایگانی، آیتالله قمی، آیتالله جنتی و آیتالله محمدی گیلانی و خیلیهای دیگر مأنوس بودهام. همچنین با شهید باهنر خیلی مأنوس و صمیمی بودم. در شهادت باهنر من حس غریبی پیدا کرده بودم و آن لحظه که آن غبار را دیدیم و رفتیم به آن جا و دیدم ایشان شهید شدهاند، من حس کردم خودم هم مردهام، ولی حسی که موقع رفتن حاجآقا دست داد، از آن جنس نبود. از این جنس بود که مردم تهران انگار یک پشتوانه معنوی را از دست دادهاند. نه به این معنا که او ما را ارشاد و راهنمایی میکرد، یعنی یک انسانی که خداوند به واسطه حضور او برکاتی را نازل میکرد و رفتن او آن برکات را از شهر میبرد. طبیعتاً آدمی این احساس را دارد که نکند رفتن ایشان در نتیجه اعمال ناشکرانه ما بوده است.
در طول این مدتی که ما در خدمت ایشان بودیم، در انجام کارهای مختلفی با حاجآقا مشارکت داشتیم که از نمونههای این موارد راهاندازی «مدرسه نور» بود. وقتی که قانون مدارس غیرانتفاعی تصویب شد، من در مدرسه مطهری بودم. به حاجآقا گفتم که علی آقا، فزند ایشان، را بگویید بیایند در مدرسه ما درس بخوانند. حاجآقا گفتند اگر مطمئن بودم تا 4 سال دیگر در آن مدرسه میمانی، اجازه میدادم بیاید، ولی نمیمانی. من در تمام این سالهایی که احیای مسجد جامع برقرار بود، خدمت ایشان بودم. یکبار ایشان از همان درگاه وارد شدند، خدمتشان سلام کردم. آن موقع حالشان بهتر بود. فرمودند همین الآن داشتم تو و بچههایت را در خانه دعا میکردم. من فکر کردم این حرف را فقط به من زدند و به من لطف دارند، اما بعد فهمیدم با تمام کسانی که ارتباط نزدیک دارند همین حرف را میزنند و به کرات میگفتند که به اسم برای تکتک شما دعا میکنم.
حق حیات معنوی و حق پدری به گردن ما داشتند
هر چند ما به دلیل آلودگیهایی که گاهی به دلیل دوری از ایشان و گاهی به دلیل مشغولیتهایی که داشتیم، نتوانستیم آنی بشویم که ایشان مد نظرشان بود، اما در مجموع یک الگوی خیلی خوب برای ما بودند. من همیشه خدمت ایشان هم بارها عرض کردهام که ایشان واقعاً حق حیات معنوی و حق پدری به گردن ما داشتند و هیچ وقت برای ما کم نگذاشتند. اگر کم و کاستی بود از جانب ما بود، واقعاً برای ما رفیق بودند. رفاقتشان صوری و ظاهری نبود. در اوج بیماری آمدند تشیع مرحوم حاج علی تهرانیفرد و با آن حالشان زیر تابوت را گرفته و پیکر آن مرحوم را تشییع کردند. یا به عنوان نمونه، من وضع مالیام خوب نبود و میخواستم خانهای بسازم. ایشان مطلع شد و یک مبلغی پول برای من فرستادند و گفتند من میدانم تو میخواهی این خانه را بسازی و پول نداری، این را بگیر هروقت داشتی بیا و پس بده. در حالی که من نه به ایشان گفته بودم و نه ایشان را در جریان گذاشته بودم.
ایشان هم در جلسات سخنرانی میکردند و هدایت میکردند و هم در ریزترین مسائل زندگی آدمی دست افراد را میگرفتند و میخواستند به سامان برسانند. این تنها مسئله من نبود، مسئله خیلی از افراد بود. نهتنها من، بلکه هرکس دیگری، با توجه به شناختی که از سبک و روش حاج آقا داشتهایم و داریم، اینها را که کنار هم میگذاریم، به یک تحلیل میرسیم. این صفت حاج آقا بود که هیچوقت کسی را به خاطر کار خوبش باد نمیکردند، بلکه تأیید و تشویق میکردند. در معارف اسلامی عمل انسان را تشویق و تنبیه میکنیم و حق نداریم اگر کسی دروغ میگوید، بگوییم تو چه آدم بدی هستی یا تو چه آدم دروغگویی هستی و به همین صورت اگر کسی کار خوبی کرد، حق نداریم کلیت کارش را تأیید کنیم.
*تسنیم: آیا حاجآقا پس از تأسیس مدرسه زیر نظر ایشان، افراد و مسئولیتها را هم رصد میکردند؟
بله، ایشان افرادی را انتخاب کرده بود که به آنان اعتماد کامل داشت، مثل آقای دربندی که یک مدتی عهدهدار مسؤلیت مدرسه بود و معتمد حاجآقا هم بود. حاج آقا او را مثل پسرش میدانست. آدم وقتی میخواهد یک مدرسهای را اداره کند، در آموزش و پرورش به دنبال فردی خوشنام و نامدار میگردد که در مدرسهاش به کار بگیرد، اما حاجآقا اینطور نبود. انگار میخواست خودش با مباشرت افرادی که کاملا به آنها اعتماد داشت و قبولشان داشت، اداره کند. من خودم احساسم این است که حاج آقا برای تکتک بچههای مدرسه برنامه داشت. قرار بود که ما مدرسه نور را توسعه دهیم و در تمام استانها این مدرسه تأسیس شود و با همین سبک اداره شود. حتی ایشان یکبار این موضوع را با مقام معظم رهبری مطرح کردند.
مرحله دوم این بود که وارد بحث دانشگاه شویم و قرار بود که با تمام فارغ التحصیلان مدرسه نور تا آخر این ارتباط برقرار باشد و قرار نبود مثل فارغ التحصیلانی باشند که فقط علقهشان به درس مدرسه بوده، بلکه این ارتباط ادامه پیدا کند تا تمام مراحل زندگیشان از شغل و ازدواج و تربیت فرزند و ...گرفته تا آخر که یک مجموعه پاک و منزه به وجود بیاید، اما نشد. به دلایل مختلفی از جمله خسارتهای ایشان و ... مجموعه ماجراهایی که منجر به تعطیلی مدرسه شد، کار را ابتر گذاشت.
* تسنیم: آیا اتفاق افتاده بود که در مورد مسئولیتهایی که جدا از کار مدرسه داشتید، با ایشان مشورت کنید و ایشان توصیهها و دقتها و تیزبینی خاصی داشته باشند؟
قطعا همینطور است. ایشان هیچوقت ما را به عنوان مسئول و به عنوان مقام و موقعیت شغلی نمیپذیرفتند. یادم میآید، وقتی رئیس کتابخانه ملی بودم (رئیس کتابخانه ملی در ایران معادل معاون رئیس جمهور است) دوست داشتم که مدیران مجموعه با بزرگان ارتباط داشته باشند. به همین خاطر یک سفر همه را به قم نزد تکتک مراجع بردیم و نصیحتهایی کردند. ولی وقتی از حاجآقا خواستیم که به حضورشان برویم، ایشان به من گفتند خودت بیا و هیچکس را با خودت نیاور. اصلاً ایشان به عنوان مقام و موقعیت شغلی کسی را نمیپذیرفتند.
من در خدمت آقای لاریجانی در وزارت ارشاد بودم و گاهی به مدرسه مطهری و نور هم سر میزدم، اما کثرت کار موجب شد که به همان کار ارشاد بپردازم. حتی در آن زمان به یکی از مسئولان وقت، آقای موسوی، گفتم که اگر اجازه بدهید من برگردم به همان مدرسه، ولی ایشان موافقت نکردند. یعنی طوری بود که من را از هرجا رها میکردند، به مدرسه بر میگشتم. دورههایی که حاجآقا سرحالتر بودند بیشتر خدمت ایشان بودم. دوست نداشتم وقت ایشان را بگیرم، اما در دوران کسالت، بهخصوص تا اوایل دولت آقای احمدینژاد، با ایشان صحبت میکردیم.
* تسنیم: اتفاق افتاده بود که با حاجآقا راجع به کاری مشورت کنید، نه بهعنوان یک مقام مسئول، بلکه بهعنوان مرید و ایشان شما را از وارد شدن در عرصهای منع کنند؟
حاجآقا مجتبی در دوره «ولایت فقیه» مباحثی را بیان کردند که هنوز در محافل رسمی کشور مطرح نبود. ایشان میفرمودند که مثلاً از مشخصات ولی فقیه این است که مجتهد باشد. لزومی ندارد که مرجع تقلید باشد که این بحث اواخر عمر حضرت امام(ره) از ایشان پرسیده شد و پاسخ دادند. یا اینکه میگفتند تبعیت از ولی فقیه در ادامه تبعیت از امام زمان(عج) است. بنابراین وقتی ولی فقیه حکمی میکند، باید با قبول قلبی آن حکم را اطاعت کرد. ما حق نداریم بگوییم که این حکم را قبول نداریم، ولی چون فلانی میگوید قبول میکنیم. این نکات خیلی ریز و مهمی بود که در واقع فرق بین متدینین و سیاسیون را از هم مشخص میکرد.
پاسخ آیتالله تهرانی به پیشنهاد مجاهدین خلق چه بود؟
یا مثلا وقتی که مجاهدین خلق نزد ایشان رفته بودند و گفته بودند که ما این تشکل را میخواهیم به عنوان بازوی مخفی نظام جمهوری اسلامی ایران حفظ کنیم، حاجآقا گفته بودند در نظام اسلامی کار مخفی حرام شرعی است و کسی نباید کار مخفی بکند. در حقیقت اینها میخواستند از حاجآقا دعوت کنند که مرشد و رهبر معنویشان باشند، ولی ایشان گقتند اصل کار مشکل دارد. من یکی دو سال بعد بعد از این که حضرت امام(ره) مرحوم شدند، به ایشان گفتم یادتان هست به ما گفتید ولی فقیه وقتی حکمی میکند، باید تبعیت کرد؟ امام مراد و استاد شما بودند، حالا که ایشان از دنیا رفتهاند هم شما همین نظر را دارید؟ در پاسخ گفتند من بحث علمی مطرح کردم مصداقی صحبت نکردم، من الان تبعیت از آقای خامنهای را هم عین تبعیت از حضرت امام(ره) واجب میدانم. این عین جمله ایشان است.
بعضیها فکر میکردند که حاجآقا مجتبی در عین این که استقلال رأی داشتهاند، اجازه نمیدادند کسی از ایشان سوءاستفاده کند. ولی ماجرا بهعکس است. حاجآقا یکی از پشتوانهها و عقبههای انقلاب اسلامی بودهاند. اصلاً نباید در مورد ایشان اینطوری صحبت کرد. کسانی که پای درس ایشان بودند، میزان تبعیتشان از ولی فقیه را میدانستند و میدیدند که این نوع تبعیت با تبعیت دیگران اصلاً قابل مقایسه نیست، برای اینکه هیچکدام از اینها سیاسی به ولایت فقیه نگاه نمیکنند، بلکه آن را یک امر شرعی و دینی میدانند.
* تسنیم: حاجآقا هیچوقت نظرشان را بهطور صریح و در معرض عام مطرح نمیکردند، اما خیلی از کسانی که اطراف ایشان هستند، دارند نظرات شخصیشان را بهجای نظرات حاجآقا میگویند. مثلاً ما خیلی سعی کردیم که از نزدیکان حاج آقا نظر صریح ایشان را دربیاوریم. آخرش به این نتیجه رسیدیم که اینها به این امر تأکید میکردند که حاجآقا یک شخصیت مستقل بودند که نظرات و انتقاداتشان را به ولی فقیه میگفتند و دلسوزی هم میکردند، اما هیچوقت نمیگفتند که ایشان حامی ولایت بودند، نظر شما چیست؟
ما چون تفکیک بین موضوعات را بلد نیستیم، قاطی میکنیم؛ یعنی همانطوری که گفتم حاجآقا تبعیت از معارف اسلامی را در عمل انسانها میدانستند و روی این موضوع کار میکردند. طبیعی است که فردی مثل حاجآقا مجتبی که اصل نظام را قبول دارند و اینطوری در مورد ولایت فقیه صحبت میکنند، از کوچکترین کژی و انحرافی نگران میشدند.
من به یاد دارم وقتی که آیت الله منتظری قائم مقام رهبری شدند، ایشان مخالفت کردند و گفتند آیت الله منتظری آدم باسواد و ملایی است، ولی ساده است. کسی که بخواهد دور ولی فقیه بیاید، نباید ساده باشد. این حساسیت ایشان بود.
حاجآقا مجتبی پشتوانه محکم انقلاب اسلامی بودند. ایشان بر خلاف کسانی که میآیند و شعار میدهند، اهل شعار نبود. هرجا ایشان احساس خطر بیشتری میکردند، برای انحراف از اصول انقلاب داد و فریادشان بیشتر بلند میشد. این تذکرات راجع به آن کار نادرست بود، نه راجع به خود انقلاب. منتها به این دلیل که ما از عوام هستیم، وقتی که راجع به انتقاد به یک کار دولت و این دست مسائل صحبتی میشود و انتقادی صورت میگیرد، آن را به کل نظام تعمیم میدهیم و فکر میکنیم که این نقد نظام است، در حالی که اینطور نیست.
عیارسنج انقلاب بود
یک خصوصیاتی که امثال ما داریم، این است که وقتی دستی به سر و گوشمان میکشند، ایرادات یادمان میرود و زمانی که به ما تشر میزنند، خوبیها را فراموش میکنیم، ولی حاجآقا اینگونه نبودند. مسیر مستقیمی را طی میکردند و مثل یک محک بودند. همانطوری که طلافروشیها برای عیارسنجی سنگ محک دارند، ایشان هم همینطور بودند. در حقیقت حاجآقا عیارسنج انقلاب بودند. یعنی هرجا در ماجرایی انحرافی بود، فوری تذکر میدادند. گاهی هم این تذکرات به مسئولین ارشد نظام بود، گاهی هم برای این که مردم درک درستی داشته باشند در جلسات اخلاقشان مطرح میکردند. من هیچ نشانی، حقیقتاً کوچکترین خللی در اعتقاد ایشان به نظام اسلامی وارد شده باشد، نمیبینم. اصلاً گفتن این را بد میدانم، چراکه همه ما آنچه در اعتقاد به نظام داریم، از آموزشهای ایشان داریم. چطور میتوان گفت ایشان چنین اعتقادی نداشتهاند؟
*تسنیم: راجع به حال و هوای ایشان بهویژه در شبهای قدر ایشان خاطرهای در یاد دارید؟
در مجموع ایشان برای برپایی جلسات خیلی اهمیت قائل بودند و امکان نداشت که اتفاقی باعث بشود این جلسات تشکیل نشود. مثلاً هیچگاه سفر یا مریضی یا پیشامد دیگری مانع از برپایی کلاسها و جلسات ایشان نمیشد. اوج مریضیشان هم همه دیدند که تا شب سوم محرم برای جلسه میآمدند و دوست داشتند که بیایند.
وصلِ وصل بود
ما سه نوع عبادت داریم: گاهی عبادت میکنیم برای اینکه تکلیفی را انجام داده باشیم، گاهی توجهی میکنیم برای اینکه ثواب بیشتری ببریم و گاهی وقتی عبادت میکنیم و وارد گفتوگو با خدا میشویم. من هروقت ایشان را می دیدم چون خودم پشت سر ایشان نماز میخواندم حسم این بود که ایشان وصلِ وصل است و برای من توفیقی بود که پشت سر ایشان نماز بخوانم. در جلسات هم ایشان همینطور بود. یعنی حسی که آدم از صحبتهای ایشان پیدا میکرد طوری بود که انگار ایشان تاجری است که از سود خودش یقین دارد و ایشان می آمد که آنچه که می خواهد را از امام زمان و معصومین(ع) بگیرد و با این رویکردی که میآمدند آن تأثیر را روی مخاطب خود میگذاشتند. فکر میکنم تمام شبهای در مجالس ایشان شرکت کرده باشم و واقعاً شبهای اول و دوم و سوم قدر هیچ تصوری جز حضور در مجالس ایشان به ذهنم خطور نمیکرد.
به کاری که میکردند یقین داشتند
به کاری که میکردند، یقین داشتند. اول ماه به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) میرفتند، زیارت که میکردند، نماز که میخواندند، همین حس به آدمی منتقل می شد که به کاری که میکنند، یقین دارند. در جلساتشان نیز همین حس به آدمی منتقل میشد. حس نمی کردیم که ایشان دارد تکلیف انجام میدهد؛ احساس میکردیم که ایشان دارد تفریح انجام میدهد و با نشاط راه طی میکند. هرکاری را کامل با آدابش انجام میدادند. امکان نداشت یکی از نمازهای ایشان را ببینید که تمام آداب در آن رعایت نشود؛ از ابتدای نماز تا سلام به معصومین(ع) چه در منزل، چه در جلسات، چه در مسجد، همیشه همینطور بودند.
توصیهای از آیتالله تهرانی درباره خانه کعبه
من یک بار به حج واجب مشرف شدم و قبل از سفر خدمت حاجآقا رسیدم و به ایشان عرض کردم که من قصد حج دارم و اگر توصیهای هست بفرمایید. ایشان به همان سبک خودشان فرمودند: اولین بار که آدم چشمت به خانه کعبه میافتد، حس عجیبی به انسان دست میدهد و آن موقع، زمان خوبی برای ارتباط با خداست. کنار خانه کعبه برو، دستت را به آن بگیر و بگو: خدایا من که بنده کوچک و ناچیز تو هستم هرکسی که حقی به گردنش دارم، من او را بخشیدم، حالا تو که خیلی بزرگی مرا ببخش و از من بگذر! آن حسی که حاجآقا به آدمی منتقل میکرد خیلی خاص بود.
غذای متداولشان اشکنه بود
یک بار در مجلس ایشان بودم و بعد از مجلس برای شام به منزلشان رفتیم. همانطوری که میدانید قبل از انقلاب غذاهایی مثل اشکنه، آبگوشت و... برای طبقات پایین جامعه بود. حاج آقا غذای متداولشان اشکنه بود که یک تخممرغ و کمی پیاز و کمی روغن و آب را شامل میشد. ولی حاجآقا آن شب به ما آبگوشت دادند و این برای من خیلی جالب بود. اگر تاریخ تهران را بررسی کنید، متوجه میشوید که همیشه مجتهدین طراز اول در مسجد جامع نماز میخواندهاند و ایشان نیز از جمله آنهاست. حاجآقا چنان نفوذ داشت که زمانی به ساواک گفته بود که اگر کوچکترین کاری کنید، بازار را علیهتان میشورانم. یعنی فردی که علاوه بر قشر روشنفکر، چنین نفوذی در بازار دارد، زندگی ساده و سختی داشت.
انتهای پیام/