مدال پر افتخار "السابقون" مقام معظم رهبری به مردم گیلان
خبرگزاری تسنیم: مردم گیلان در نخستین سالروز حماسه ۹ دی و در هشتم دی ماه ۸۹ به دیدار مقام معظم رهبری رفتند و معظمله به این مناسبت مدال پر افتخار "السابقون" در جبهه بصیرت و دفاع از ولایت را به گردن مردم گیلان آویختند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از رشت، 9 دیماه 88 جلوهای از بصیرت مردم ایران بود، گیلانیها در 8 دی ماه 1389 در نخستین سالگرد 9 دی دیداری با رهبری داشتند، اما چرا از میان مردم ایران تنها گیلانیان در سالگرد این روز تاریخی، به حضور رهبر معظم انقلاب پذیرفته شدند؟ و چرا این دیدار در 8 دی ماه انجام شد، نه در 9 دی ماه؟
برای پاسخ این سئوالات باید بدانیم که مردم گیلان یک روز زودتر از سایر نقاط کشور یعنی 8 دی 1388 به صورت خود جوش به صحنه آمدند و بر دهان فتنه گران کوبیدند. رهبر معظم انقلاب اسلامی به این مناسبت مدال پر افتخار "السابقون" در جبهه بصیرت و دفاع از ولایت را به گردن مردم گیلان آویختند.
مدتها بود که بحث دیدار مردم گیلان با رهبر معظم انقلاب به طور گسترده در استان مطرح شده بود، چندین بار نیز گفتند که منتظر باشید که به زودی به دیدار آقا برویم ولی هر دفعه میسر نمیشد.
آخرین بار سالروز شهادت سردار بزرگ اسلام شهید میرزا کوچک جنگلی 11 آذر بود ولی باز هم این آرزو متحقق نشد، تا اینکه به مناسبت قیام مردم ایران در دفع فتنهگران در 9 دی 1388، قرار شد که مردم گیلان مفتخر به زیارت مقام معظم رهبری شوند.
از روزها قبل از دیدار جوش و خروش فراوانی در استان گیلان به وجود آمده بود، ماهم که در قم بودیم از اطلاعیههایی که زده بودند رفتیم و ثبت نام کردیم، یک اطلاعیهای در مدرسه فیضیه نصب شده بود و شماره تلفنی را برای ثبت نام نوشته بودند، همان جا زنگ زدم و ثبت نام کردم.
در گیلان همه جا صحبت از دیدار رهبری بود، تعداد کارتهای ورود، در مقابل خیل عظیم مشتاقان، ناچیز بود و تقارن این دیدار با امتحانات ترم اول حوزهها و دانشگاهها و دبیرستانها نیز یکی از عللی بود که سبب شد جوانان بسیاری در حسرت این دیدار سر کنند.
روز دیدار فرا رسید و مشتاقان دیدار آقا از شهرستانهای گیلان به سمت تهران آمدند و برای نماز صبح به صورت هماهنگ همه اتوبوسها به ورزشگاه آزادی رفتند.
از قم هم با 2 اتوبوس طلبههای گیلانی برای به تهران آمدند و به گمانم تنها اتوبوسهایی که از خارج گیلان برای این دیدار آمدهاند همین 2 اتوبوس باشد.
من هم از قم همراه این اتوبوسها به راه میافتم، شنیدیم که گیلانیها از سر شب راه افتادهاند ولی ما ساعت 3 شب از مقابل بیت امام خمینی(ره) در قم راهی بیت امام خامنهای در تهران شدیم.
وقتی وارد محوطه پارکینک ورزشگاه آزادی شدیم با تعداد بسیار زیادی اتوبوس مواجه شدیم، جلوی این اتوبوسها پردهای نصب بود و رویش نوشته بود "کاروان بصیرت بیعت با امام خامنه ای".
ورودی ورزشگاه چند تا بنر به ما خوش آمد میگفت. روی شان چنین نوشته بود: "یاد روحانی سر افراز میرزا کوچک خان جنگلی، شهید بیبصیرتی خواص گرامی باد. هیئت رزمندگان گیلانیهای مقیم تهران".
از آنجا که جز آخرین گروه هایی که رسیدند بودیم با عجله وضو گرفتیم. داخل سالن را موکت کرده بودند تا آنجا نماز بخوانیم. مهر هم به اندازه کافی بود. وقتی نماز می خواندیم سایر گروه ها به اتوبوس هایشان برگشته بودند تا با شتاب به سوی بیت رهبری بروند. ما نیز نماز خواندیم و راه افتادیم.
وارد حسینیه شدیم، مردم شعار میدادند: ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم، شعارهای دیگر هم میدادند.
به اطرافم که نگاه می کردم خیلی از چهرهها آشنا بود، حس جالبی بود و نخستین تجربهای بود که به عنوان یک گیلانی به بیت رهبری میآمدیم، همین طور به اطراف نگاه میکردم که پدر چند تا شهید از جمله پدر شهید زورمند را دیدم که روی صندلیهای دور حسینیه نشسته بودند.
گیلانیها، همه منتظر رهبر بودند، جمعیت زیادی به صورت فشرده نشسته بودند و بعضی ها معلوم بود که ساعتهاست که منتظرند.
جواد کامرانی از مداحان رشت، آمد و شعری را که قرار بود بخواند و ما تکرار کنیم خواند حدود یک ربع تمرین میکردیم، ساعت نزدیک 9 داشت میشد، دو سه دفعه مردم به خیال اینکه آقا دارد میآیند پا شدند.
حرکت ها تند شد و معلوم بود که دارد انتظار تمام می شود. ملت همه چفیه به گردن، سربند به سر، آماده بودند که آقا بیاید آنها شعار بدهند.
پرده ها تکان خورد ملت پا شدند دیگر انتظار تمام شد. آقا از میان پرده با لبی خندان بیرون آمدند و حسینیه شروع به لرزیدن کرد.
مردم دیگر هیچ کس را نمیدیدند، خودشان را هم نمیدیدند، فقط یکی را می دیدند و او هم آقا بود: "صل علی محمد نائب مهدی آمد"، "دست خدا بر سر ماست خامنهای رهبر ماست" همه فقط یک فریاد شده بودند.
انگار که هر چقدر صداها بلندتر، بیعت محکمتر! واقعیت این است که همه از خود بی خود شدند. آقا دست تکان میدادند و دستشان به هر سو که می رفت ما هم همراه جمعیت این سو و آن سو میرفتیم.
جواد کامرانی شروع به خواندن کرد، جمعیت یک صدا شروع به همراهی آقاجواد کردند و شعر را خواندند.
ما با ولایت الفتی دیرینه داریم/ عشق امام و رهبری در سینه داریم
دست خدا هر روز، آری بر سر ماست/ روح خدا، فرزند زهرا، رهبر ماست
گیلان دیار شیرمردانی غیور است/ چشمان بدبین سران فتنه کور است
فرزند میرزاییم اَمی عشقِ ولایت/ جان و دیل اَمرا ایساییم تا شهادت
هر بیت را با جانشان می خواندند، خیلی فضای جالبی شده بود و چشمها داشت دیدن آقا را به هر جانی نوش میکرد.
میدانستیم چه توفیقی است، همه می دانستند، خب همه میدانستند که شاید تا آخر عمر شان دیگر دیدن آقا نصیبشان نشود.
همخوانی شعر تمام شد و بلافاصله صلوات فرستادیم و نماینده ولیفقیه در گیلان صحبت کردند، آیتالله قربانی از مشکلات مردم گفت و درباره مسائل فرهنگی استان گفت، آقا خیلی جدی به حرفهایش گوش میداد.
همه منتظر بودند تا کلام رهبر را بشنوند.
آقا شروع به صحبت کرد و مردم با گوش دل سخنان آقا را در قلبشان برای همیشه حک کردند.
چند بار وسط بیانات آقا تکبیر گرفتند. کاملا محسوس بود که جو برای تکبیر گفتن محیا بود. هر لحظه یک کسی از یک گوشهای با ندای تکبیرش شوری به مجلس میداد.
خدایا امام زمان(عج) ما را برسان
این آخرین دعایی بود که آقا کرد...
یادداشت از میثم عبداللهی
انتهای پیام/ آ