عبادتی که خدا از آن تنفر دارد/ ماجرای فاسقی که بهشتی شد

خبرگزاری تسنیم: مؤسس و متولی حوزه علمیه امام مهدی(عج) گفت: پیامبر(ص) می‌فرمایند: اگر کسی عمل هفتاد عابد را هم داشته باشد، ولی امامت ما اهل‌بیت(ع) را قبول نکند، به خود آن کسی که من را به حق نبی کرد قسم، این خدا هیچ چیز را از او نمی‌پذیرد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، آیت‌الله روح‌الله قرهی، متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در هفتمین جلسه سخنرانی دهه آخر صفر، که در شب بیست و ششم ماه صفر در مهدیه القائم المنتظر(عج) واقع در شرق تهران برگزار شد، به ادامه موضوع «ابتلائات امام و امّت» پرداخت. متن سخنان آیت‌الله قرهی بدین شرح است:

انبیاء عظام، پیامبران، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، اولیاء الهی و خصّیصین حضرت حقّ، همه و همه، هدفشان یک چیز بوده و آن این که انسان را به مقام انسانیّت خودش؛ یعنی بندگی از طریق مبانی اخلاقی برسانند. این مبانی اخلاقی در وجود خیلی‌ها، کأنّ فی ذاته موجود است و عشق به مطالب اخلاقی دارند. امّا سؤال این‌جاست: با همه این مطالب، چرا در روایات شریفه داریم: اگر اعمال انسان‌ها، بهترین اعمال باشد؛ یعنی در حقیقت متخلّق به اخلاق الهی هم باشند، امّا امامی نداشته باشند، اصلاً اعمال آن‌ها را نمی‌پذیرند؟!

مگر هدف انبیاء و اولیاء الهی و معصومین(علیهم صلوات المصلّین) این نیست که انسان را از طریق اخلاق، عبد خدا کنند؛ خوب این‌ها که خودشان متخلّق به اخلاق الهی هستند و آن هدفی را که آن‌ها دنبال می‌کردند، دارند طی می‌کنند؛ پش چرا خداوند متعال اعمالشان را نمی‌پذیرد؟!

این سؤال، سؤال مهمی است.بعضی‌ها ذاتاً خوبند. مثلاً بعضی‌ها ذاتاً آرام هستند، بعضی‌ها کم حرفند امّا بعضی‌ها تندند که می‌گوییم: این‌ها ذاتی است و اکتسابی نیست. مثلاً می‌گویند: او به دایی‌اش رفته، او به عمویش رفته و .. . یکی اگر یک جا بنشیند، یک ساعت، دو ساعت با او حرف نزنی، به تعبیر عامیانه لام تا کام حرف نمی‌زند؛ امّا یکی دیگر هر جا باشد، مدام در حال حرف زدن است. یا یکی را می‌بینی که ذاتاً کاری است و تا در جایی می‌رود، سریع جمع و جور می‌کند و تمیزی را دوست دارد، امّا یکی تا به او نگویی، دست به کاری نمی‌زند و به تعبیری ذاتاً تنبل است.

حالا از آن طرف هم عرض می‌کنیم که انبیاء و اولیاء و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) می‌خواهند بیایند ما را در این راه ببرند که آدم کنند و طریقه این عبد و بندگی هم اخلاق است. حالا چرا همان‌طور که روایتش را خواندیم، در مورد این‌ها که ذاتاً متخلّق به اخلاقند و اخلاق شریفه دارند؛ بیان می‌شود: اگر عمل هفتاد پیغمبر را هم داشته باشند، از آن‌ها قبول نمی‌کنیم؟!

شوخی نیست. ما اگر اخلاق یک پیامبر را هم داشته باشیم، برای ما کافی است و عمل هفتاد نبی را نمی‌خواهیم.ولی پیامبر قسم خورده، اگر کسی عمل هفتاد پیغمبر را داشته باشد، امّا ولایت ما را نداشته باشد، خداوند متعال از او عملی را نمی‌پذیرد، «و الّذی بَعَثَنی بالحَقِّ نَبِیّا، لو أنّ رَجُلاً لَقِیَ اللّه َ بِعَمَلِ سَبْعینَ نبیّا ثُمَّ لَم یَلْقَهُ بِوَلایةِ اُولی الأمْرِ منّا أهلَ البیتِ ما قَبِلَ اللّه ُ مِنْهُ صَرْفا و لا عَدْلاً»[1]. عمل پیغمبر یعنی همه خوبی‌ها. امّا این روایت می‌فرماید: اگر عمل هفتاد نبی را هم داشته باشد، ولی ولایت ما را قبول نکند، خداوند نه از او توبه‌ای، نه بازگشتی و نه فدیه‌ای را نمی‌پذیرد!

این که پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»؛ یعنی بقیّه انبیاء هم همین هدف را داشتند و ایشان آمدند تا آن را تمام کنند. لذا هر که عمل نبی را داشته باشد؛ یعنی متخلّق به اخلاق الهی است، دیگر نمی‌شود که عملش غیر الهی باشد؛ چون همه اعمال نبی، الهی است. حالا در این مطالب تأمّل بفرمایید.مخصوصاً دارم این جورجین را با این روش می‌چینم که دقّت کنید ببینید چه می‌خواهم عرض کنم. لذا این یک طرف قضیّه است.

داستان ایثار از لسان پیامبر اکرم(ص)

از طرفی دیگر هم، حتّی در روایتی داریم که پیامبر عظیم‌الشّأن در باب ایثار داشتند صحبت می‌کردند - این روایت در معجم الاوسط و تاریخ دمشقیه که برای اهل جماعت است و هم‌چنین در بحار الانوار که از کتب شیعیان است، بیان شده است. یعنی هم اهل جماعت دارند هم شیعه - داستانی را تعریف کردند و بیان فرمودند: «سَلَکَ رَجُلانِ مَفازَةً : عابِدٌ وَ الآخَرُ بِهِ رَهَقٌ»[2] دو نفر از بیابانی می‌گذشتند، یکی عابد بود و دومی خیلی بی‌بند و بار بود (رهق یعنی کسی که نافرمان و بی‌بند و بار است و هیچ قیدی ندارد).

«فَعَطَشَ العابِدُ حَتّى سَقَطَ » آن آبی که همراهشان بود، تمام شد و طوری عابد را عطش گرفت که افتاد و بیهوش شد. «فَجَعَلَ صاحِبُهُ یَنظُرُ إلَیهِ و مَعَهُ میضَأَةٌ فیها شَیءٌ مِن ماء » همسفر او(همان فرد فاسق) تُنگى داشت که کمى آب در آن بود، یک نگاه به آن تنگ و یک نگاه به آن عابد که به زمین افتاده بود، کرد. «فَجَعَلَ یَنظُرُ إلَیهِ و هُوَ صَریعٌ » او در آن حال، دو نگرانی داشت، یکی این که اگر به رفیقش آب ندهد، می‌میرد و یکی هم این که اگر همان مقداری آبی را که داشت، به او بدهد، خودش هم می‌میرد.

بندگان صالح خدا ولو ده دقیقه هم با کسی بنشینند، اثر وضعی خودشان را می‌گذارند. انسان هم فی‌ذاته به خوبی‌ها علاقمند است. این را هم بارها گفته‌ام که خداوند فرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها‏» و نفرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ المؤمن أو مسلم‏»، لذا همه انسان‌ها فطرتشان الهی است و گاهی فقط یک تلنگر می‌خواهد. مگر این که دیگر واقعاً بمیرد، خدا آن روز را نیاورد که دیگر انسان مجسمه بدی‌ها شود. اکثر کسانی که شما تصوّر می‌کنید بد هستند، غافلند.

من یک کد را بدهم، این کد خیلی مهم است. این کد را قرآن بیان فرموده و آن این که اکثر کسانی که بد هستند، غافلند؛ یعنی اکثریّت بشر در غفلت است، «و اکثرهم لا یشعرون»، «و اکثرهم لا یفقهون»، «اولئک هم الغافلون» و ... . لذا اکثر بشر در غفلت است و معاند نیست. برای همین آیت‌الله حق‌شناس(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مطلبی را می‌فرمودند که یک هشداری به من و شما که اهل وعظ و پا منبری هستیم، است. البته این پای وعظ بودن خیلی هم ارزش دارد و انسان باید این مطالب را دنبال کند. من همین قدر به شما بگویم که هر کس برای یادگیری وعظ، قدم بر می‌دارد، مثل این است که دارد به مسجد می‌رود؛ یعنی از آن لحظه‌ای که تصمیم می‌گیرد و حرکت می‌کند، تا موقعی که برمی­گردد، برایش عبادت می­نویسد امّا خطر هم دارد.

آیت‌الله حق‌شناس(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمود:آشیخ مرتضی زاهد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمودند: ما می­ترسیم این افرادی که «واکثرهم غافلون» و در غفلت هستند، یک موقعی، با یک تلنگری، یک دفعه اوج بگیرند و به جاهایی برسند؛ چون آن کس که غافل بوده، وقتی متوجّه می‌شود، یک اظهار ندامتی دارد و درون خودش احساس پوچی می‌کند؛ چون می­گوید:من هیچی دستم نیست. لذا ایشان فرموده بودند: می­ترسم این­ها از ما سبقه بگیرند و ما که مدّعی هستیم، عقب بمانیم!

ماجرای فاسقی که بهشتی شد

علی­ایّ­حال بشر غافل است، ولی چون فی‌ذاته فطرتش الهی است، اگر با خوبان عالم بنشیند، اثر می‌گیرد. حالا در این داستان هم دو نفر بودند که یکی اهل فسق و فجور بوده و یکی عابد. گاهی انسان با یک نفر که در بیابان و خلوتگاهی قرار می­گیرد، نعوذبالله به فسق و فجور و گناه می‌افتد، امّا اولیاء خدا در خلوت هم انسان را به اوج می­برند و بیدار و هشیار می­کنند. حالا این عابد هم آن فاسق را بیدار کرده است. از کجا معلوم است که بیدارش کرده؟ چون او با خودش می‌گوید: « وَ اللّه ِ لَئِن ماتَ هذَا العَبدُ الصّالِحُ عَطَشا و مَعی ماءٌ لا اُصیبُ مِنَ اللّه ِ خَیرا أبَدا» به خدا سوگند، اگر این عبد صالح از تشنگى بمیرد، در حالى که این آب با من است، هرگز به خیرى از خدا نخواهم رسید. پس حتّی آن کسی هم که گفتیم: لاابالی است و هیچ عمل صالحی را نداشته، درک کرد.

او در ادامه گفت: «و لَئِن سَقیتُهُ مائی لَأَموتَنَّ» و اگر این آب را به او بنوشانم، خودم خواهم مُرد. البته این هم از ترسش است، بالاخره شیطان می­آید و این­طور مواقع انسان را وسوسه می­کند. یعنی از طرفی می­داند که اگر به او آب ندهد، به خیر نمی‌رسد، امّا از آن طرف هم مانده که چه کار کند. چون اگر آب نداشته باشد، امکان دارد خودش هم در این بیابان وسیع که معلوم نیست کسی به دادش می‌رسد یا نه، بمیرد.

مقدّمه بحثمان فراموش نشود. می­خواهم بیان کنم که اگر جدّاً انبیاء و معصومین و بعد از آن‌ها، اولیاء، اهل معنا و حجج الهی آمدند که ما را متّصل به پروردگار عالم کنند و عبد کنند و طریقه­اش هم فقط اخلاق است؛ یک عدّه هم هستند که فی‌ذاته متخلّق به اخلاق الهی هستند و یک عدّه هم متخلّق می­شوند؛ پس چرا می­فرماید: اگر کسی عبادت هفتاد نبی -که یک نبی هم برای ما کافی است - را داشته باشد، به خدا قسم اگر ولایت ما اهل‌بیت را قبول نداشته باشد، هیچ عملی از او پذیرفته نمی­شود؟! مگر این­ها نیامدند ما را متخلّق کنند؟! خوب این‌ها که متخلّقند؛ پس چرا عملشان قبول نیست؟! حالا به ادامه این داستان دقّت کنید:

«فَتَوَکَّلَ عَلَى اللّه ِ و عَزَمَ ، فَرَشَّ عَلَیهِ مِن مائِهِ و سَقاهُ فَضلَهُ ، فَقامَ حَتّى قَطَعَا المَفازَةَ» امّا او به خدا توکّل کرد و عزمش را جزم کرد و تصمیمش را گرفت و از آن آب به صورت عابد پاشید و باقى مانده‌اش را به او نوشانْد. عابد، از جا برخاست و هر دو، در حالی که دیگر آبی نداشتند، بیابان را پیمودند. حالا حتماً فضل الهی شامل حالشان شد، آبی پیدا شد و ... که پیامبر دیگر این­ها را نمی­فرماید.

پیامبر در ادامه فرمود: «فَیوقَفُ الَّذی بِهِ رَهَقٌ یَومَ القِیامَةِ لِلحِسابِ فَیُؤمَرُ بِهِ إلَى النّارِ » معلوم است فردای قیامت این آدم لاابالی را پای حساب می‌آورند و از او حساب‌کشی می‌کنند. بیان شده: «فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب»؛ یعنی همه چیز حساب‌رسی می‌شود. حالا امر می‌کنند که او را به سوی جهنّم ببرند. « فَتَسوقُهُ المَلائِکَةُ» ملائکه هم او را گرفتند که به سمت آن آتش جهنم ببرند. «فَیَرَى العابِدَ» او، عابد را می­بیند.البته معلوم است که این را هم خدای متعال می­خواهد که همدیگر را ببینند. چون در آن قیامتی که محشر کبری است، همه از هم فرار می‌کنند، «یوم یفر المرء من اخیه وأمّه و أبیه و صاحبته و بنیه»، امّا حالا خدای متعال می­خواهد این‌ها همدیگر را ببینند.

« فَیَقولُ: یا فُلانُ أ ما تَعرِفُنی؟ » اسمش را می­برد و می‌گوید:فلانی! من را می­شناسی؟ معمولاً بشر هم همین است، کار خوبی را که انجام می‌دهد، همیشه یادش است و کار بدش را یادش می­رود. البته این هم لطف خداست؛ چون خدا نمی­خواهد ما دائم یاد بدی­ها، گناهان، کثافت­کاری­ها و لجن­زاری­هایی که روح و جسممان را مبتلا کردیم، بیافتیم. لذا در این باب مِن ناحیه‌الله بیشتر نسیان داریم. امّا متاسفانه یک مواقعی هم پیش می­آید که خوبی­ها را خیلی یادش است و این خصوصیّت بشر است که مدام بیان می­کند من چنین کردم، من چنان کردم و ... .

خوب! می­گوید: من را نمی­شناسی؟«فَیَقولُ : و مَن أنتَ؟ » او می‌گوید: تو کیستی؟! حالا متأسفانه بشری هم که خوبی دیده، خوبی­ها را هم یادش می­رود که این هم بد است. حضرت ثامن الحجج می­فرمایند:«من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر اللّه عّزوجلّ» اگر کسی که به او از جانب مخلوقی نعمتی داده می‌شود، از او تشکّر نکند، از خدا تشکّر نکرده است.

یک موقع نگوییم: او پول و قدرت داشت، وظیفه­اش است. چون خیلی­ها پول دارند، امّا خرج نمی­کنند! البته لطف خدا شامل حال او شده و به تعبیر عامیانه باید کلاهش را هفت آسمان بالا بیندازد که خدا به او این لطف، محبّت و بزرگواری را کرده که پولش در این راه دارد خرج می­شود، یا از قدرتش می­تواند استفاده کند و دست یک مؤمنی را بگیرد، یا زبانش در راه دین خرج می­شود و ... . لذا این خیلی باید خدا را شکر کند، امّا من و تو هم باید شکر کنیم و قدردان او باشیم و نگوییم که این وظیفه­اش است.

«فَیَقولُ: و مَن أنتَ؟» حال، این عابد به او می­گوید: تو کیستی؟ « فَیَقولُ : أنَا فُلانٌ الَّذی آثَرتُکَ عَلى نَفسی یَومَ المَفازَةِ » او می‌گوید: آن روز که دیگر داشتی از عطش بیچاره می­شدی، من به داد تو رسیدم. حالا مؤمن خصوصیّتش این است که بلافاصله وقتی یادش بیاید، دیگر کتمان نمی‌کند و نمی­گوید: حالا من چه می­دانم و ...؟ البته بعضی این­طور هستند و وقتی به قدرتی می­رسند، دیگر قبلی­ها را یادشان می­رود.

«فَیَقولُ: بَلى أعرِفُکَ» آن عابد سریع می­گوید:بله، تو را می­شناسم. « فَیَقولُ لِلمَلائِکَةِ : قِفوا ! فَیَقِفونَ ، و یَجیءُ حَتّى یَقِفَ فَیَدعوَ رَبَّهُ عز و جل ، فَیَقولُ : یا رَبِّ ، قَد تَعرِفُ یَدَهُ عِندی و کَیفَ آثَرَنی عَلى نَفسِهِ ، یا رَبِّ هَبهُ لی » پس به فرشتگان مى‌گوید : بِایستید! فرشتگان مى‌ایستند(ببینید قدر مؤمن چقدر است؟! لذا درجه مؤمن از ملائکه بالاتر است) و عابد جلو مى‌آید و از خدا برایش درخواست می­کند و مى‌گوید : اى پروردگار من! تو خود مى‌دانى که او به من نیکى کرده و چگونه در حقّ من ایثار کرده است؛ پروردگارا! او را به من ببخش.

«فَیَقولُ لَهُ : هُوَ لَکَ. فَیَجیءُ فَیَأخُذُ بِیَدِ أخیهِ فَیُدخِلُهُ الجَنَّةَ» پروردگار عالم هم بیان می­کند: او برای تو؛ یعنی این دیگر اختیارش دست توست. بعد عابد دست برادرش را می­گیرد و او را به بهشت می­برد. لذا یک انسان لاابالی که اصلاً و ابداً کار نیکی نکرده و فقط در یک جا ایثاری انجام داده؛ چنین نجات می‌یابد.این داستان مقام ایثارگری را نشان می‌دهد. چون او در آن موقعی که نفسش، او را وسوسه می‌کرد؛ ایثار کرد. به همین خاطر یک مؤمن، فردای قیامت دستش را می‌گیرد. یعنی خدا خودش این جورچین را درست می‌کند که وقتی اعمال او را رسیدگی کردند و دیدند فایده‌ای ندارد وجهنمی است، درست در همان حالی که دارند او را به جهنّم می‌برند، مؤمن در جلوی او قرار می‌گیرد و به خاطر درخواست او، او را به خاطر یک کار خوب به بهشت می‌برند.

عبادتی که خدا از آن تنفر دارد

لذا از طرفی پیامبر می‌فرمایند: اگر کسی عمل هفتاد عابد را هم داشته باشد، ولی امامت ما اهل‌بیت را قبول نکند، به خود آن کسی که من را به حق نبی کرد قسم، این خدا هیچ چیز را از او نمی‌پذیرد. یا وجود مقدّس امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) از وجود مقدّس پدر گرامی‌شان حضرت باقرالعلوم، امام محمد باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) نقل می‌کنند: : «کُلُ‏مَنْ‏ دَانَ‏ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُول‏»[3] اگر کسی همه خوبی‌ها را هم داشته باشد و خود را در عبادت عزّوجلّ در رنج بیاندازد، ولی امامی از جانب خدا نداشته باشد؛ تلاش او غیرمقبول است. کاش با گفتن غیرمقبول در این‌جا تمام می‌شد، امّا در ادامه می‌فرمایند: «وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّر»، بلکه او گمراه و متحیّر هم است.

خیلی عجیب است که در این روایت می‌فرماید: هرکس خودش را در راه عبادت خدا بسیار به رنج بیندازد و تلاش کند. آن شخص که در داستان فوق بیان شد که فاسق بود و یک لحظه فهمید و کار خوبی انجام داد که چقدر خوب است انسان قدر خودش را بداند. بعضی مواقع همین‌ها هستند که بالا می‌روند. او می‌فهمد که مؤمن قدرش بالاتر است و ایثار می‌کند. با خود گفت: او قدر و ارزش دارد، ولی من قدری ندارم؛ لذا فهمید گناه، بد است و چون غرور و تکبّر نداشت، خدا این‌طور نجاتش داد. امّا در این روایت می‌فرمایند:حتّی کسی هم که عبادت کند و در این راه خیلی هم خودش را به تلاش انداخته، دائم مراقبه کند، نماز بخواند و ...، امّا امامی از جانب خدا نداشته باشد؛ تلاشش نامقبول است.

مثل الآن که در بیت‌الله الحرام عدّه‌ای دائم نماز و قرآن می‌خوانند، امّا امامی از ناحیه خدا برای آن‌ها نیست. خداوند تلاششان را اصلا قبول نمی‌کند. این یعنی بطلان در اعمال. بعد هم می‌فرمایند: «وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّر»، این‌ها گمراه هستند و نمی‌دانند و به تعبیر خودمان به چه کنم، چه کنم می‌افتند و واقعاً نمی‌دانند چه کنند. حضرت در ادامه قسم جلاله می‌خورد، می‌فرماید: «وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِه‏» و اصلاً خدا از اعمال او بدش می‌آید و متنفّر است. «وَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِیهَا وَ قَطِیعِهَا»، و او به گوسفندى مى‌ماند که چوپان و گله خود را گم کرده است. یعنی همه اعمال او اینطور به هدر می‌رود.

لذا نه تنها خدا هیچکدام از این اعمال را نمی‌پذیرد، بلکه از عمل او متنفّر است. عجیب است او که عمل صالح انجام داده، یعنی خدا از عمل صالح تنفّر دارد؟! اگر من دست همسایه‌ام را گرفتم، امّا امام نداشتم، خدا از این عمل من بدش می‌آید؟! مگر امام نیامده فقط به ما خوبی‌ها را یاد بدهد؟ خوب من فی ذاته یک عمل خوب بلدم که مثلاً دست همسایه‌ام را بگیرم و اجازه ندهم آبروی او برود. حالا خدا باید از این عمل من متنفّر شود؟ می‌فرماید: بله به خدا قسم متنفّر است، اگر کسی امام نداشته باشد.

نکات را گفتیم و روایت را هم خواندیم. حالا این روایات را چگونه می‌توان با هم جمع کرد؟! این‌ها جمع ضدّین نیست؟ اصلاً جمع بین این روایات چگونه است؟ اوّلاً آنچه که در روایت اوّلیّه بحث کردیم - که پیامبر داستان ایثار را فرمودند - آن لطف خدا بر مؤمن است و به عنوان شفاعت مؤمن مطرح می‌شود. لذا مؤمن در مقام ایمان توانست دست یک نفر را که ولو ضالّ و گمراه بود، بگیرد. لذا او از لطف مؤمن بهره‌مند شد.

در این روایت همان‌طور که اعاظم و بزرگان ما بیان فرمودند، نمی‌گوید: به خاطر این که او ایثار کرد، بهشتی شد. چون پروردگار عالم در آن‌جا می‌فرمایند: «فَیوقَفُ الَّذی بِهِ رَهَقٌ یَومَ القِیامَةِ لِلحِسابِ فَیُؤمَرُ بِهِ إلَى النّارِ ». بنده یک سؤال می‌کنم: آیا پروردگار عالم در پرونده او ندیده بود که او این کار را در بیابان کرده است؟ طبیعی است که دیده؛ چون قرآن می فرماید: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَه‏ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه‏»[4] خیرش را دیده، شرش را هم دیده. امّا طبیعی است آن‌قدر شرّ دارد که بر این خیر غلبه کرده است. یک مثال بزنم، شما در آن تأمّل کنید. در یک جام آب قلیل و بسیار خوب - عذر می‌خواهم - یکی دو قطره بول بریزید. معلوم است این آب همه طهارت و همه خوبی‌اش با قطرات بول تمام می‌شود و به جای آن، فساد می‌آید.

حالا کسی هم که در این روایت خواندیم، یک آدم لاابالی بوده که اصلاً نه نماز می‌خوانده و نه دین را قبول داشته و ... . به طور کلّی او نافرمان بوده است. لذا او را به خاطر آن عملش نجاتش ندادند. با این که او خودش هم از سر همنشینی می‌دانست که اگر این عابد بمیرد، خدا هیچ خیری به او نمی‌دهد. معلوم می‌شود خدا این عمل را در پرونده‌اش دیده است. البته این عمل او واقعاً بزرگ است، چون از آن طرف نفسش می‌گوید:اگر آب را به او بدهی، بدبخت می‌شوی، حداقل لبت را تر می‌کنی، تا به یک جایی برسی.از کجا معلوم الآن به آب برسی و ... . از آن طرف هم آن عابد بیچاره که همسفرش بود، از تشنگی بیهوش شده است. لذا او خیلی کار بزرگی کرده، یعنی هرچه داشته و نداشته داده. امّا خدا در این‌جا به حساب نیاورده و دستور می‌دهد که او را به جهنّم ببرند.

پس این که او نجات می‌یابد، به خاطر ایثار نیست.توجّه کنید ورود او به بهشت به خاطر آن عمل صالحش نیست، به خاطر ایمان آن مؤمن است که آن مؤمن سر راهش قرار می‌گیرد و او را نجات می‌دهد و به بهشت می‌برد؛ چون پروردگار عالم قبلاً هم این عمل را دیده بود، امّا از بس اعمال فسقش زیاد است، این عمل خوب دیگر در میان آن‌ها گم شده بود و امر کرده بود که او را به جهنّم ببرند. عرض کردم اگر در یک لیوان آب قلیل خوب و عالی، یک قطره بول بریزید، دیگر قابل شرب نیست. حالا این که اصلاً تمام اعمالش، فسق است و فقط یک عمل خوب انجام داده است. لذا این مؤمن است که دست او را می‌گیرد، نه عمل خودش.

این نکته، خیلی ظریف است، خوب دقّت کنید. خیلی‌ها وقتی بحث می‌کنند، این مطلب را به این عنوان می‌گویند که او، ایثارگری کرده است. در حالی که اصلاً صراحت روایت این است که او را دارند به سمت جهنّم می‌برند. آیا خدا ندیده بود؟! آیا در پرونده‌اش نوشته نشده بود؟! او که بیان کرده: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَه‏ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه‏»، همه چیز، کوچک و بزرگ، ریز و درشت و خیر و شرّ نوشته می‌شود، نمی‌داند؟!چرا او همه چیز را می‌داند. پس چه شد؟ از بس شرارت و بدی دارد، به حساب نیامد. لذا این مؤمن است که او را نجات می‌دهد.


از آن طرف، عرض کردیم:انبیاء، حضرات معصومین، اولیاء، همه خوبان عالم آمدند ما را عبد کنند. طریقه عبودیّت هم اخلاق است. انبیاء گذشته همه متخلّق بودند و همه را به اخلاق دعوت می‌کردند، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم فرمودند: «إنّی بُعِثتُ لِأُتَمّمَ مَکارِمَ الأخلاق»، من تمام‌کننده مکارم اخلاق هستم. این‌ها هم به خوبی‌ها مشغول هستند. ولی از آن طرف می‌فرماید: «کُلُ‏مَنْ‏ دَانَ‏ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُول‏»اگر کسی همه خوبی‌ها را هم داشته باشد و خود را در عبادت عزّوجلّ در رنج بیاندازد، ولی امامی از جانب خدا نداشته باشد؛ نه تنها تلاش او غیرمقبول است، «وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّر»، بلکه گمراه و متحیّر هم است، «وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِه‏» و اصلاً خدا از اعمال او بدش می‌آید و متنفّر است. «وَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِیهَا وَ قَطِیعِهَا»، و او به گوسفندى مى‌ماند که چوپان و گله خود را گم کرده است.

چگونه حجّت خدا بر ما تمام شد؟

لذا جواب مسئله قبلی مشخّص شد، امّا در این‌جا چرا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «و الّذی بَعَثَنی بالحَقِّ نَبِیّا، لو أنّ رَجُلاً لَقِیَ اللّه َ بِعَمَلِ سَبْعینَ نبیّا ثُمَّ لَم یَلْقَهُ بِوَلایةِ اُولی الأمْرِ منّا أهلَ البیتِ ما قَبِلَ اللّه ُ مِنْهُ صَرْفا و لا عَدْلاً»، سوگند به آن که مرا به حقّ، به پیامبرى برانگیخت، اگر کسى با اعمال هفتاد پیامبر (یک وصیّ نبی هم برای ما کافی است، چه برسد هفتاد نبی) خدا را دیدار کند، امّا ولایت اولی‌الامرِ ما خاندان را به همراه نداشته باشد، خداوند از او نه توبه و بازگشتى مى‌پذیرد و نه فدیه‌اى.

دلیل این است - که إن‌شاءالله به فضل الهی در جلسه بعد روایت آن را هم خواهم خواند - : کسی که به مقام اعرافییان رسیده - که إن‌شاءالله بیان خواهم کرد که رجال اعراف چه کسانی هستند - خودش از ناحیه خودش استنباط خیر کند، امّا گاهی در اعمال خیر هست، گاهی هم در اعمال شرّ است. یعنی که ابلیس و شیطان، اعمالش را برای او به عمل صالح زینت می‌دهند و تصوّر می‌کند که این عمل صالح، دیگر اوج اعمال است.

فلذا در روایت داریم: امام باید همیشه باشد و اگر امام نباشد، پروردگار عالم از خلق به هیچ عنوان چیزی را نمی‌پذیرد و بعد هم می‌فرماید: «إنَّ الحُجَّةَ لا تَقُومُ للّه ِ عزّ و جلّ على خَلْقِهِ إلاّ بإمامٍ حَیٍّ یَعْرِفُونَهُ»[5]، حجّت خدا بر خلقش تمام نمی‌شود، مگر به وجود امام حیّ‌ای که مردم، او را بشناسند. چون در غیر این صورت، گاهی بدی‌ها آرام آرام تبدیل به خوبی‌ها می‌شود و گاهی هم دو مورد خوب انجام می‌دهد، امّا چند بدی هم در کنارش قرار می‌گیرد. پروردگار عالم برای این که انسان‌ها زلال و عبدالله به معنی حقیقی شوند، برای آن‌ها امام قرار داده است - البته این مقدّمه جوابی است که إن‌شاءالله در جلسه آینده بیان خواهم کرد - که بدی‌ها تبدیل به خوبی نشود.

مثلاً ذات بشر در عبادت است و همیشه به دنبال آن است. حال، اگر خوبی‌ها را نداند و امام و هادی الهی نیاید، ناخودآگاه بت‌پرست می‌شود. لذا این را به صراحت برای شما بگویم - الآن شبهه‌های در ذهنتان می‌اندازم و بعداً کاملاً جواب آن را بیان می‌کنم - : خدا از خیلی از کسانی که بت می‌پرستیدند، ولی در جاهلیّت بودند و نبی‌ای را ندیدند، همان عبادتشان را می‌پذیرد! لذا اگر کسی لات، عزّی و... را می‌پرستید، امّا پیغمبری را ندیده بود و به گوش آوای وحی چه از طریق وصی و چه از طریق نبی نرسیده بود و این بیچاره‌ بدبخت زود هم مرد؛ امّا چون همه فطرت‌ها الهی است «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه‏»، او فطرتاً فکر می‌کرد خدایش، آن بت است و دارد خدایش را عبادت می‌کند؛ پروردگار عالم عبادتش را می‌پذیرد و او مؤاخذه نمی‌شود - حالا این را که چطور این مطلب اتّفاق می‌افتد، برای شما بیان خواهم کرد -

دلیل وجود عالم برزخ

امّا عبادت چنین کسی با دیگران، یکسان نیست و درجاتشان متفاوت است. طبیعی است یک دوره‌ای هم دارند. این را هم به عنوان کد به ذهنتان بسپارید که خیلی جالب است: اصلاً می‌دانید علّت وجود عالم بزرخ چیست؟ چرا ما مستقیم به قیامت نمی‌رویم؟ شاید یک جوابف این را بگویید که در عالم قیامت همه هستند و حالا قیامت نشده است. ما هم می‌گوییم: آیا نمی‌شد قیامت برای هر گروه و امّت و زمانی، جدا جدا باشد؟ بله می‌توانست باشد و هیچ اشکالی هم نداشت، امّا می‌دانید یک دلیل وجود عالم برزخ چیست؟ یک دلیل آن، تعلیم است.

یک عدّه که نمی‌دانند، آن‌جا هم عقاب‌های گذرایی دارند و هم تعلیمشان می‌دهند. خیلی‌ها به ولایت امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) در عالن برزخ تعلیم داده می‌شوند.لذا خیلی از اهل‌جماعت که نمی‌دانند، در آن‌جا تعلیم داده می‌شوند. آن بیچاره روستایی که هیچ چیزی نمی‌دانست، امّا با صداقت خاصّی عبادات و اعمالش را انجام می‌داد و وقتی اسم خلفا، چه اوّلی، چه دومی، چه سومی و چه به قول خودشان امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، به عنوان چهارمی می‌آمد، احترام خاصّی برایشان قائل بود و از کتب خود اهل‌جماعت هم خبری نداشت که خود این‌ها بیان کردند: «لو لا علی لهلک فلان و فلان ...» و برای آن‌ها آنچه را ما در مورد عصمت قائلیم، در حد اعلی قائل بود، ولی بیچاره، جاهل است و سوادی ندارد، امّا یک اعتقاد قلبی دارد. لذا به او تعلیم می‌دهند.

عالم برزخ، عالم خاصّی است. شبی ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نکات خاصّی را در مورد آن برای ما بیان کردند که غوغا بود. لذا یک دلیل وجود عالم برزخ همین تعلیم است. چون انسان گاهی بدون امام حقّ، می‌خواهد درست برود امّا بلد نیست درست برود و تصوّر می‌کند درست می‌رود. او سراب را آب می‌بیند.مثل آن کسی که عطش دارد و سراب را در بیابان، آب می‌بیند. باید یک آب ناب به او بدهند. طبیعی است بدون امام مِن ناحیه‌الله و حجّت اشتباه می‌کند و به بیراهه می‌رود و گرفتار می‌شود.

امام نداشتن همانا و منحرف شدن همانا

برای همین می‌فرماید: «کُلُ‏ مَنْ‏ دَانَ‏ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ ‏»، تازه عبادت هم می‌کند، « وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ » ، امّا امامی که معلوم است از جانب خداست، ندارد، «فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُول وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّر وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِه »، خدا متنفّر از این اعمال اوست. چون گاهی اعمال تقلّبی را به ما تحویل می‌دهند و آن چیزی نیست که ما را به پروردگار عالم برساند. آن‌ها سربه‌زنگاه انسان را بیچاره می‌کنند.

همین شد، وقتی خیر خدایی بود، سربه‌زنگاه گفتند: همه این‌ها صحابه پیامبر هستند و به تعبیر خودشان وجود مقدّس ابی‌عبدالله رضی‌الله عنه، با معاویه رضی‌الله عنه(؟) (لعنت الله علیه) هیچ فرقی ندارد. دعوای بین صحابه به ما ربطی ندارد. حالا آن‌ها اشتباه کردند، این‌ها هم اشتباه کردند، ما هم که می‌گوییم رضی الله عنه، خدا از آن‌ها راضی باشد. ما فقط باید نماز و دعایمان را بخوانیم. این‌ها همه‌شان صحابه بودند، ما برایشان طلب استغفار می‌کنیم و هر کدام هم حقّ بودند، إن‌شاءالله در آن‌جا از همدیگر می‌گذرند.چون هر کدام یک اجتهاد به رأی داشتند.

معصوم، مهره خداست

اصلاً اجتهاد به رأی یعنی چه؟! مگر دین، اجتهاد به رأی دارد؟! حتّی معصوم هم جز فرمان پروردگار عالم، اجتهاد به رأی ندارد و او هم مهره پروردگار عالم است و از خودش، هیچ ندارد. لذا وقتی «سلونی قبل ان تفقدونی» می‌گوید، برای این است که خدا فرموده است. برای همین هم هست که چون خدا فرموده سکوت کن، سکوت می‌کند. برای همین چون خدا فرموده درب خیبر را بشکن، می‌شکند. لذا یک جا درب خیبر را درمی‌آورد، یک جا هم سکوت می‌کند و ... .

پس ما شکی نداریم که خود معصوم هم مهره خداست و از خودش هیچ چیزی ندارد. معصوم از خداست و به همین دلیل است که ما می‌گوییم: همه حرف‌هایش خدایی است. اگر بگوید:بنشین؛ یعنی خدا گفته بنشین. اگر بگوید: قیام کن؛ یعنی خدا گفته قیام کن. مگر پیامبر نفرمود: «الْحَسَنَ‏ وَ الْحُسَیْنَ‏سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ إِنَّهُمْ إِمَامَانِ إِنْ قَامَا أَوْ قَعَدَا»، هر دو امام هستند، یکی قیام می‌کند و یکی صلح. هر دو یکی هستند و فرقی نمی‌کند.

ما امام معصوم را آن قدر قبول داریم که اگر به ما بگوید: سر خود یا فلانی را ببر (همان مثالی که خدا برای ابراهیم خلیل زد و به او گفت: سر اسماعیلش را ببرد)، می‌گویی: چشم! چون می‌گوییم: امام از خودش حرفی نمی‌زند.

اگر حضرت حجّت بگوید: همین الآن به وسط خیابان برو و خودت را جلوی آن ماشین بیانداز، باید بگوییم: چشم. نه این که دو دو تا چهار تا کنیم و بگوییم: معصوم که حرف غیر عقلایی نمی‌گوید! ما چون نمی‌فهمیم، این‌طور بیان می‌کنیم. و إلّا خود خدا هم به حضرت ابراهیم گفت: سر فرزندت را ببر. لذا من دارم مثال می‌زنم تا بدانیم شعورمان چقدر است. وقتی امام گفت، باید بگوییم: چشم! چون امام یعنی خدا. البته نه این که نستجیربالله بگوییم: امام، خداست؛ بلکه یعنی حرف امام، حرف خداست. اگر کس دیگری باشد، انسان را به انحراف می‌کشاند. این که بیان می‌کنند: اگر از طریق غیر امام باشد، ولو عبادت هفتاد پیغمبر را قبول نمی‌کند، برای همین است؛ چون گاهی ما را به بیراهه می‌برند. امّا چون امام مِن ناحیه‌الله تبارک و تعالی است، هر چه بگوید، مِن ناحیه‌الله است.

من سؤال می‌کنم: شما قائل به این هستید که پیامبر وقتی فرمود: «حسین منّی و أنا من حسین»، این فرمایش پیامبر از خودشان است؟ این از خداست. خدا به ایشان دستور داده که بگویند: «حسین منّی و أنا من حسین». آیا وقتی پیغمبر در سجده بودند و سیّدان شباب اهل الجنّه روی دوش ایشان بودند و به همین خاطر سجده را طولانی کردند؛ نمی‌توانستند به آرامی دست آن‌ها را بگیرند و پایین بیاورند؟! اشتباه نشود، این‌ها دستور خداست.

آخر بعضی‌ها بلد هم نیستند.این که می‌گویم: باید بلد باشیم و بدون استاد نمی‌شود جلو رفت، همین است. خدا آن مرد الهی، آیت‌الله حقّ‌شناس(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان به نقل از یکی از بزرگان بیان کردند: یک موقع یک کسی از آقایان در نماز بود و پسرش روی دوشش بود، به او گفتند: آقاً نماز است، چرا او را پایین نمی‌آوری؟ گفت: من می‌خواهم سنّت پیغمبر را احیا کنم. گفتند: آقا! آن قضیّه فرق می‌کند. تو باید دست فرزندت را بگیری و پایین بیاوری.آدم که نمی‌فهمد تصوّر می‌کند این سنّت پیغمبر است و ما نباید به بچّه، چیزی بگوییم. در حالی که او، امام بوده است. امّا همان امامی که خدا آن‌گونه درباره او به پیغمبر دستور می‌دهد «یوم علی صدر المصطفی»، یک روز هم «یوم علی وجه الثری» می‌شود و صورتش به خاک مالیده می شود و بدترین افراد، پایش را بر سینه‌اش می‌گذارد!

ما هیچ شکی نداریم که همه اعمال پیغمبر، دستور خداست. ما شکی نداریم که بوسیدن لب بی‌بی دو عالم، دستور خداست. روایت داریم که عایشه اعتراض کرده و گفته: یا رسول الله! بزرگ شده، شوهر دارد و ...، پیامبر فرمودند: تو چه می‌فهمی؟! دستور خداست. فکر می‌کنید مثلاً چون دخترش بوده، این کار را می‌کرده است؟! خیر، اصلاً حرف دختر و پسر و نوه و نتیجه نیست. همه از ناحیه خداست. این‌جاست که فرق می‌کند. لذا اگر کسی امام از ناحیه خدا داشت، می‌فهمد همه چیز از ناحیه خداست و طبیعی است بین این با آن تفاوت قائل می‌شود.

همه ما کلب آستان امیرالمؤمنین و اولادش هستیم. این از ناحیه خداست. حالا اگر کسی نمی‌فهمد، نمی‌دانیم چطور باید بیان کنیم. او متوجّه نیست. شما که اهل معرفت هستید، متوجّه می‌شوید که این از ناحیه خداست. خیلی‌ها از چشمه‌ای که در مسجد براثا است و خاک مرقد نوّاب اربعه، حسین‌بن‌روح و ... چیزهایی گرفتند. با این که آن‌ها معصوم نیستند، امّا همین که متّصل به معصوم هستند، کافی است. حال، یک عدّه این مطالب را نمی‌فهمند و ما هم نمی‌توانیم آمپولی به آن‌ها ترزیق کنیم تا بفهمند. معرفت‌الله بحث دیگری دارد.

پس اگر امام از ناحیه غیر خدا باشد، معلوم است که در نهایت انحراف به وجود می‌آید. این‌ها هم چون از ناحیه غیر خدا بود، در نهایت انحراف به وجود آمد و گفتند: اشکال ندارد، این‌ها دعوای فامیلی بود. استغفرالله! نعوذبالله! امیرالمؤمنین، امام مجتبی و ابی‌عبدالله(علیهم صلوات المصلّین)، این حضرات، این انوار قدسی الهی برای دنیا و ریاست دعوا کردند؟! وقتی هادی، غیرالهی باشد، این‌گونه می‌شود.لذا برای همین است که می‌گوید: اگر هزار عمل خوب هم انجام دهید، خدا نمی‌پذیرد و به درد نمی‌خورد. گرچه دشمن هر چقدر کار کند، هیچ کاری از پیش نمی‌برد. اربعین امسال را ببینید، شلوغ‌تر از هر سال. این نوری که خدابرمی‌افروزد، معلوم است چه می‌کند!

«السّلام علیک یا أباعبداللّه(علیه الصّلوة و السّلام)»

[1]. بحار الأنوار : ٢٧ / ١٩٢/ ٤٩ .

[2]. المعجم الأوسط : ٣ / ١٩٤/ ٢٩ ٦

[3]. الکافی : ١ /١٨٣ / ٨ .

[4]. الزلزلة/ 7 و 8

[5]. بحار الأنوار : ٢٣ / ٣ /٤٧ .

انتهای پیام/