بیماری فرهنگی داریم، از افشاگری نترسیم/ ماجرای مواجهه مجتهدی با یک جوان «پروبلماتیک»

خبرگزاری تسنیم: چهره ماندگار فلسفه در ایران گفت: جامعه ما از نظر فرهنگی در حال بیمار شدن است و این بیماری به همراه نوعی تظاهر بروز می‌کند. افراد می‌بینند انسان متظاهر جدی گرفته می‌شود و اسم و رسمی پیدا می‌کند، لذا آنها هم تظاهر می‌کنند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، بیش از 40 سال از عمر خود را در تدریس و تعلیم فلسفه گذرانده و بسیاری از استادان امروز حوزه فرهنگ و اندیشه کشور، زمانی نه‌چندان دور، شاگرد این استاد پیشکسوت دانشگاه تهران بوده‌اند. مجتهدی در دانشگاه سوربن فرانسه، فلسفه خوانده و یکی از شاگردان موفق «ژان وال» فیلسوف و متافیزیسین شناخته شده آن دیار است. پس از اتمام دوره تحصیلش در فرانسه به ایران آمده و از همان روز مدرس فلسفه به دانشجویان بوده است. هنوز هم جزوه‌ها و کتاب‌های متعدد این معلم باتجربه فلسفه، بین دانشجویان فلسفه غرب در ایران دست به دست می‌چرخد و نکات کلیدی‌ای که او از فیلسوفان غرب در آثارش گنجانده موجب شده دانشجویان جزوات و آثار اولیه او را به عنوان منابعی مفید و چکیده از تاریخ اندیشه در مغرب زمین قلمداد کنند. این آثار البته جزء کتاب‌های اولیه یعنی دوره جوانی مجتهدی هستند.

بعدها این پژوهشگر علاوه بر ادامه کار مورد علاقه‌اش یعنی معلمی، بیشتر از پیش به فلسفه‌ورزی در موضوعات مختلفی از جمله نسبت انسان جدید با هستی و زندگی، نسبت آدمی با فلسفه و تفکر، مواجه انسان شرقی با فلسفه غرب، فلسفه تطبیقی و... پرداخت و آثار او فصلی جدید را تجربه کرد.

دغدغه‌های این استاد باتجربه فلسفه مغرب‌زمین، خود می‌تواند محملی برای بازاندیشی‌های فلسفی در تاریخ اجتماعی و فرهنگی معاصر کشورمان باشد. او با استادان بزرگ تاریخ اندیشه معاصر ما از جمله علامه طباطبایی، آیت‌الله سیدجلال‌الدین آشتیانی، احمد فردید، یحیی مهدوی دامغانی، شرف‌الدین خراسانی، حسین نصر و دیگران هم‌دوره و یا همکار بوده و داشته‌هایش بیش از چیزی‌ که دیده می‌شود، باید مورد توجه قرار گیرد. به این بهانه و البته دغدغه‌های دیگری از جمله آموختن از فیلسوفی که سال‌هاست خود را وقف فلسفه کرده موجب شد مصاحبه‌ای مفصل با کریم مجتهدی داشته باشیم که بخش اول را در ادامه می‌خوانید؛

 

 

*تسنیم: از یک سو فرهنگ در عالم نظر و تعریف امری دیریاب است و فیلسوفان زیادی هم درباره آن قلم‌فرسایی‌های  فلسفی تخصصی کرده‌اند؛ اما از سویی فرهنگ همان فضا و شرایطی است که ما هر روز صبح در آن بیدار می‌شویم، نفس می‌کشیم، امور زندگی و کارهایمان را انجام می‌دهیم و لحظه به لحظه با آن دست به گریبان هستیم. البته منظور من شرایط غیرمادی، معنوی و اخلاقی زندگی است. کسانی که به مطالعه در خصوص  فرهنگ و فرآورده‌های آن روی می‌آورند شاید در مراحل نخست احساس کنند که فرهنگ امری کلی و بغرنج است که به آسانی دست‌یافتنی نیست؛ فکر می‌کنند فرهنگ چیزی است که ما به شدت از آن دوریم و باید شرایط خارق‌العاده‌ای ایجاد شود تا زندگی‌مان بتواند فاصله خود را از فرهنگ کم کند و ما به آدم‌هایی فرهنگی تبدیل شویم. گاهی هم تصور می‌شود که در شرایط درگیر با اشتغال و زندگی روزمره اساسا نمی‌توان انسان فرهنگی بود، بلکه باید از کار و روزمره‌گی دست کشید و برای مثال به کتابفروشی و کتابخانه رفت و به تماشای ئتاتر و کنسرت موسیقی نشست و اهل سینما بود تا فرهنگی شد. می‌خواهیم بحث را با پرداختن به موضوع فرهنگ و انضمامی بودن آن آغاز کنیم؛ شما فکر می‌کنید نسبت میان فرهنگ و معاش روزمره چیست؟

به نظر من دغدغه معاش، ضمن فرهنگ واقع شده، به طوری که بدون آن، شما فرهنگی نخواهید داشت؛ چرا که دغدغه معاش باعث می‌شود تا شما در واقعیت روز زندگی کنید و اگر فرهنگی هم پیدا می‌کنید، آن فرهنگ شکلی غنی و عمیق داشته باشد. فرهنگی هم که تاکنون آن را در محیط‌های فرهنگی دنبال کرده‌اید و درباره آن مطالعه و پژوهش داشته‌اید، با این شیوه یعنی درگیری با زندگی روزمره و غم معاش می‌تواند غنا و پختگی پیدا کند. فرهنگ یک مشت مطالب انتزاعی نیست. اتفاقا زندگی روزمره جزء مهمی از فرهنگ است و فرهنگ از این نظر امری انضمامی است.

در تاریخ فلسفه غرب نمونه‌های بسیاری از این نوع برداشت نسبت به فرهنگ وجود دارد و می‌توان مثال‌های متعددی از آن ذکر کرد. در این معنا فرهنگ اساسا با تاریخ معنا می‌یابد، نه نظریه‌های تاریخی و برداشت انتزاعی از روند تاریخ، بلکه همان تاریخ روزمره و روز‌به‌روز. اگر کسی بگوید من فرهنگی هستم و باید در برج عاج بنشینم و از جهان روزمره و زندگی انضمامی فاصله بگیرم تا به کار فرهنگی بپردازم، اتفاقا چنین شخصی اصلا آدم فرهنگی‌ای نیست. 

*تسنیم: گاهی دغدغه‌های معاش و روزمره‌گی انسان را از زندگی دل‌خواه فرهنگی‌اش دور می‌کند و این نگرانی در بطن خود دو نوع نگرانی می‌تواند به همراه بیاورد؛ نخست باعث می‌شود زندگی رضایت‌بخشی نداشته باشیم و همواره خود را به خاطر دور ماندن از فرهنگ گناهکار بدانیم، و هم اینکه خود را همیشه با فاصله‌ای پرناشدنی از فرهنگ احساس می‌کنیم و تلاشی برای رسیدن به یک حیات فرهنگی در معنای انضمامی آن نکنیم. اینطور نیست؟

بله. اتفاقا من فکر می‌کنم درگیری با معاش و دغدغه‌های زندگی روزمره نباید برای اهل فرهنگ نگران‌کننده باشد. اهالی فرهنگی نباید فکر کنند این دغدغه‌ها آن‌ها را از زندگی فرهنگی‌شان دور می‌کند. اتفاقا اگر این‌ها زرنگ باشند، از این دغدغه‌ها برای عمق بخشی و ارتقاء نگاه فرهنگی‌ استفاده می‌کنند.

*تسنیم: فلسفه در معنای عام، بخش مهمی از فرهنگ تلقی می‌شود، هنگامی که تاثیر اندیشه را در تاریخ و حیات بشری نمی‌بینیم به این مهم پی می‌بریم، برخی درک خوبی از فلسفه‌ورزی ندارند و فلسفه را همان سیر اندیشه‌ها در تاریخ فلسفه می‌دانند؛ نظر شما در خصوص کارکرد فرهنگی مطالعه تاریخ فلسفه چیست؟

تاریخ فلسفه در نوع خودش مهم است؛ فکر نکنید تاریخ فلسفه فقط مربوط به گذشته است. تاریخ فلسفه فعلیت فلسفه است و از آنجا که فلسفه امری زنده است این تاریخ هم در تداوم و حرکت است و اتفاقا از همین منظر است که فلسفه امری زنده و پویا بوده و هست. در این زمینه کمی باید هگلی به فلسفه و تاریخ آن نگاه کرد. اما اینکه عده‌ای فلسفه‌ورزی را از مطالعه تاریخ فلسفه متمایز می‌کنند تا حدی درست می‌گویند. نوع فهم از فلسفه بسیار مهم است. اگر فلسفه را امری زنده در نظر بگیرید و آن را یک فرایند پویا بدانید، بدین‌ترتیب فلسفه در سیر زندگی‌اش معنا پیدا می‌کند. یعنی سیر زندگی فلسفه هم برای خود در تاریخ جریان دارد.

اما اگر  تصور کنید که تاریخ فلسفه فقط مطالب گذشته را بیان می‌کند و هیچ ارتباطی با زندگی امروز ندارد و آراء و اندیشه‌های فیلسوفان یکی پس از دیگری به صورت زمانی بیان می‌شود و همه فلسفه همین است آنوقت حق با کسانی است که تاریخ فلسفه را متمایز از فلسفه‌ورزی می‌دانند و این نوع فلسفه یک مشت محفوظات بیجا است که چندان کاربردی هم ندارد.

*تسنیم: با توجه به همان موضوع فرهنگِ عام روزمره و دغدغه‌های فرهنگی انضمامی، در حال حاضر چه نوع دغدغه‌هایی برای شما مطرح است که می‌تواند مثالی برای  یک موضوع مهم فرهنگی باشد و از سویی هم همه ما با آن درگیر هستیم؟

بگذارید این مسئله را با ذکر یک خاطره بیان کنم. یک روز من از خانه بیرون آمدم  و اطراف بلوار کشاورز در حال راه رفتن بودم که یک ماشین ایستاد و آقای جوانی پیاده شد و از من پرسید: «شما دکتر مجتهدی هستید؟» گفتم: «بله». جوان گفت: «نمی‌دانید که من چقدر مشتاق بودم شما را ببینم»! تشکر کردم و پرسیدم: «کتاب‌های مرا خواندید؟» گفت: «نه». پرسیدم: «فلسفه می‌خوانید؟» گفت: «نه». پرسیدم: «پس چرا مشتاق بودید مرا ببینید؟» گفت: «من خیلی با شما کار دارم». گفتم: «بفرمائید». گفت: «من پروبلماتیک دارم». از اوخواستم که از الفاظ غیر ایرانی استفاده نکند و گفتم: من از استفاده بی‌وجه از لغت خارجی خوشم نمی‌آید و خودم هم با اینکه خودم تحصیل کرده فرانسه هستم ولی به زبان فارسی و کشورم تعصب دارم و سعی می‌کنم از لغت خارجی استفاده نکنم». بعد به او گفتم که منظور شما این است که مسئله . مشکل دارید؟ گفت: «نه، نه، پروبلماتیک دارم». گفتم: «یعنی یک مسئله شدید و دغدغه خاطر و یک مشکل ذهنی عمیق دارید؟» گفت: «نه آقا، من پروبلماتیک دارم، اگر شما این را نفهمید پس چه کسی باید بفهمد؟ من اگر با این پروبلماتیکی که دارم به شما رجوع نکنم پس به چه کسی رجوع کنم؟» گفتم: «خب شما درباره این مشکلتان توضیح دهید تا من متوجه این مسئله بشوم.» اما این آقا قادر نبود در حد دو کلمه، درست و شسته و رفته درباره خودش و مسئله‌اش حرف بزند و اسیر چند کلمه خارجی شده بود.

ضمن اینکه این جوان به من می‌گفت که آثاری دارم و نویسنده هستم ولی "پروبلماتیک" دارم. من ابتدا خیلی حوصله کردم و گفتم بگوئید مشکلتان چیست. اما می‌گفت: نمی‌دانم چطور بگویم؛ سوبژکتیومان حرف بزنم یا نه! من دیدم خیلی درگیر لغات خارجی شده است و به او گفتم آقا من در حد شما نیستم و نمی‌توانم به شما کمکی کنم و چون عجله داشتم زودتر رفتم.

غرض‌ام این است که جامعه ما از نظر فرهنگی در حال بیمار شدن است و این بیماری به همراه نوعی تظاهر بروز می‌کند. افراد می‌بینند کسی که تظاهر می‌کند به جد گرفته می‌شود و آدمی شده و اسم و رسمی پیدا کرده، او هم تظاهر می‌کند؛ این اصلا برای یک جامعه خوب نیست. ما باید مسئله داشته باشیم و مسائل خودمان را  با زبان خودمان طرح کنیم و کلمات خارجی را تا جایی که ممکن است حتی در نوشته‌هایمان به پاورقی یا بین‌الحلالین ببریم. به نظر من باید با خودمان صادق باشیم و بدانیم که تظاهر کردن به فلسفه یا شناخت بیماری است. تظاهر به کاربرد کلمات خارجی برای القاء کردن این امر به مخاطب که دارای شناخت و دانش هستیم بیماری و مرض است و باید این را کنار بگذاریم.

توصیه‌ام به شما این است که اگر در کلاسی درس می‌دهید یا جایی صحبت می‌کنید، واقع‌بینی و جنبه سالم بحث و جریان فکری را خودتان ایجاد کنید. به عنوان اولین کار سلامت بحث را تضمین کنید. مثلا بگوئید «مسئله‌ای دارم و می‌خواهم درباره آن بحث کنیم، مسئله‌ای که درباره آن چیزهایی می‌دانم و چیزهایی هم هست که نمی‌دانم، بیایید درباره آن مشورت و محاوره و مکامله کنیم». چون فلسفه نوعی تبادل نظر و مکالمه است.

 

*تسنیم: فرمودید در حال بیمار شدن هستیم، شما که دوران پیش از انقلاب را هم درک کردید، آیا این بیماری در چند سال اخیر بروز کرده یا آن زمان هم وجود داشت؟

 از این لحاظ دوران پیش و پس از انقلاب فرقی نکرده است، آن زمان هم این بیماری به نوعی در برخی وجود داشت؛ من نزدیک 45 سال سر کلاس بودم و سالهای اول که تازه به ایران آمدم 3 درس را در 4 جای مختلف ارائه می‌دادم. از ساعت 8 تا ساعت 10 در دانشگاه کلاس داشتم. یک فولکس واگن داشتم و چند دقیقه مانده بود به 10 از دانشگاه می‌رفتم به مدرسه عالی پارس و تا ساعت 12 آنجا تدریس می‌کردم. بعد از آن از ساعت 2 تا ساعت 4 و از ساعت 4 تا ساعت 6 و از 6 تا 8 هم جاهای دیگر کلاس داشتم. در هفته 36 ساعت درس می‌دادم. در آن زمان هم دانشجویان این معضل کاربرد کلمات خارجی را داشتند و لذا از این نظر تفاوتی نکرده است. 

*تسنیم: معلمی آن هم در این مدت طولانی و آن هم در رشته دشواری مانند فلسفه باید کار فرسوده کننده‌ای باشد؟

شاید. با صداقت می‌گویم که نمی‌دانم برای شادگردانم استفاده‌ای داشتم یا نه؛ اما خودم خیلی از این دوره معلمی، آموختم. من از همان دوران ابتدایی تدریس‌ام، خودم درس‌های زیادی یاد گرفتم.

*تسنیم: با توجه به اینکه خودتان فارغ‌التحصیل فرانسه بودید، خودتان از نظر کاربرد لغات غیرفارسی و رساندن مطلب به دانشجویان مشکلی نداشتید؟

اتفاقا ابتدا خودم به شدت با این مشکل مواجه بودم؛ چون هم کارشناسی، هم کارشناسی ارشد و دکتری‌ام را در فرانسه گرفتم و شرایطی داشتم که حتی راحت نمی‌توانستم مطالب‌ام را بیان کنم. یعنی بارها اتفاق می‌افتاد که برای بیان مطالب گیر می‌کردم و «پروبلماتیک» داشتم!(می‌خندد). مثلا یک لغت به ذهنم می‌آمد و می‌دانستم در فرانسه لغت بسیار خوب و راهگشایی است اما نمی‌دانستم چطور آن را بیان کنم و معادلی هم در زبان فارسی برای آن پیدا نمی‌کردم. اما کم‌کم این مشکل رفع شد.

در جوانی هم در سخن گفتن و هم در نوشته‌هایم از لغات غیرایرانی (مخصوصا فرانسوی) استفاده می‌کردم ولی بیشتر جنبه تخصصی داشت و همانطور که گفتم به نوعی ناچار بودم چون معادلی برای آن‌ها نمی‌یافتم. اما الان هم به زبان فارسی، مطالب فلسفی می‌نویسم و گاهی هم برای برخی نشریات به زبان فرانسه مقاله می‌نویسم و با همان زبان هم منتشر می‌شود. این بحث دیگری است و من هم اصلا نمی‌گویم نباید زبان خارجی یاد بگیرید، اتفاقا ما نیازمند یادگیری زبان‌های دیگر هستیم ولی حوزه‌های کاربرد زبان‌های دیگر را بشناسیم و زبان خودمان را آلوده نکنیم.

*تسنیم: پیش از انقلاب این بیماری فرهنگی که در زبان جلوه کرده، در چه سطحی بود؟

در همان زمان هم دائما لفظ اگزیستانس و اگزیستانسیالیسم و پراگماتیسم و سوبژکتیویسم و ابژکتیویسم و مدرنیته و مدرنیسم و اینها به طور بی‌وجه استفاده می‌شد و کمکی هم به پیشبرد بحث و دغدغه ما نمی‌کرد. الان که مدت زیادی از آن زمان گذشته و در طول این سال‌ها هم مدام شاهد چنین پدیده‌ای بوده‌ام، می‌بینم که این حرف‌ها هرگز به هیچ جایی نمی‌رسد و هیچ کسی هم با این حرف‌ها به جایی نرسیده است.

به جای این تظاهرها، بهتر است برویم در دل زندگی ایرانی به همان مسائل روزمره‌مان که در شغل و کارمان با آن درگیر هستیم، بیندیشیم و در همان حوزه کار تفکر را انجام دهیم و تامل و اندیشه اصیل داشته باشیم و هیچ وقت هم تظاهر نکنیم. در غیر این صورت آنچه ایجاد می‌شود همین شرایطی است که هر کسی لغات خارجی بیشتری به کار ببرد، در اذهان مردم باهوش‌تر به نظر می‌رسد که اتفاقا اصلا اینطور نیست. این موضوع دیگر اصالت ندارد و تبدیل به یک بازی شده است.

*تسنیم: استاد لازم است اینجا اشاره‌ای هم به اهمیت زبان داشته باشیم تا این تصور پیش نیاید که کاربرد زبان امری پیش پا افتاده است و چرا باید برای آدمی مثل شما تا این حد مهم تلقی شود. نسبت میان فلسفه و زبان از یونان باستان توسط فلاسفه مورد تاکید قرار گرفته و تا همین قرن اخیر هم این اهمیت نه تنها کم نشده بلکه نسبت فلسفه با زبان بیش از هر زمان دیگری مورد بررسی و تعمق قرار گرفته است.

دقیقا. زبان اهمیت بسیار زیادی دارد و وقتی دقت می‌کنیم، می‌بینیم اگر سقراط بیچاره با سوفسطائیان در می‌افتد و زندگی خود را هم پای این مبارزه برای حقیقت از دست می‌دهد به دلیل برداشت‌های مختلف از معنای لغات با سوفسطائیان و آتنیان مشکل دارد؛ همچنین به سوفسطائیان می‌گوید لغاتی که شما استفاده می‌کنید فقط لفظ است و اصلا به معنا آن‌ها توجه ندارید. سوفسطائیان هم می‌گفتند بله، اساسا آنچه در زبان به کار می‌بریم، فقط و فقط لفظ است و حقیقت و معنای حقیقی در کار نیست، به همین دلیل با خطابه می‌توانیم دیگران را مجاب کنیم و هر کس بتواند در سخن و خطابه طرف مقابل را محکوم کند و اسکات خصم نماید، او فاتح و پیروز است.

آن زمان دوره مردمسالاری آتن بود و شرایط به گونه‌ای بود که همه مردم و بویژه جوانان آتن، تشنه منصب و مقام بودند و اتفاقا همین برداشت از زبان و استفاده از خطابه را می‌خواستند تا بتوانند با اسکات خصم و مجاب کردن دیگران در بحث‌ها و خطابه‌ها برای خود موقعیت و منصبی دست و پا کنند.

متاسفانه این کاربرد لغات خارجی توسط ما تقریبا همان چیزی است که در آن زمان در آتن وجود داشت؛ تفاوت آن با این فقط در آن است که در آتن از همان الفاظ یونانی برای رسیدن به موقعیتی و منصبی استفاده می‌شد، اما الان در جامعه ما از واژه‌های غیر ایرانی استفاده می‌شود تا کسی بتواند خود را صاحب علم و معرفت و شهرت و این‌ها معرفی کند. یعنی نوعی تظاهر به دانایی که در آتن هم وجود داشت.

*تسنیم: اگر درست فهمیده باشم تاکید شما بر نسبت سلامت زبان با سلامت یک فرهنگ است و الا یادگیری و کاربرد زبان‌های مختلف در شرایط ویژه خود هیچ مانعی ندارد.

همانطور که گفتم من با یادگیری زبان هیچ مشکلی ندارم، اساسا کسی که کار فلسفی می‌کند باید زبان هم بیاموزد؛ مثلا خود زیاد به عربی تسلط ندارم اما به فرانسه مسلط هستم و انگلیسی و آلمانی را هم تا حدودی می‌دانم. بنابراین من نمی‌گویم زبان یاد نگیرید و کتاب خارجی نخوانید. بلکه می‌گویم زبان و ذهن خودتان را آلوده نکنید. 

ببینید الان در زمینه محیط زیست می‌گویند که محیط زندگی خود را آلوده نکنید، یعنی آلودگی محیطی داریم یا آلودگی صوتی داریم و روی آن هم کار می‌کنند تا پاکی به و تمیزی بازگردد. می‌خواهم بگویم که ما امروز دچار آلودگی فرهنگی هم هستیم ولی کسی از آن سخن نمی‌گوید. الان شرایطی داریم که همه چیز در حال مغشوش شدن و مشتت شدن است؛ هم اعتقادات و ادبیاتمان، هم فرهنگ و زبانمان و این مسئله جدی‌ای است که باید خیلی به آن توجه کنیم. در این شرایط وظیفه همه ما است که افشاگری فرهنگی کنیم و ترسی هم نباید داشته باشیم. این موضوع نه مسئله‌ای سیاسی است و نه قرار است کسی به خاطر آن به چالش کشیده شود، بلکه یک معضل فرهنگی عمیق است و همه باید برای رفع آن تلاش کنیم. یعنی این موضوع به سیاسیون برنمی‌گردد و حتی اگر هم کسی بگوید موضوعی سیاسی است اما نوع مسئله به گونه‌ای نیست که سیاسیون بخواهند احساس خطر بکنند و پرداختن به آن مانعی ندارد.

انتهای پیام/