خدا روضه خوان عزای هشتمین خورشید مشرق است


خبرگزاری تسنیم: در میان گریه عرشیان و فرشیان، صدای فرشتگان را به وضوح می شنوی که همنوا با تو به مولا سلام می دهند، انگار خدا روضه خوان این حریم کبریایی است و تو حتی صدای ناله ملائک را که در ورودی بست ها به استقبال زائران ایستاده اند را می شنوی.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، امروز در نگین انگشتری شهر های ایران غلغله ای بر پاست و زائرین و عزادارانی که به مشهد می رسند دیگر رمقی ندارند. سوز و سرمای هوای دی ماه غالب شده است. همین که تاکسی می پیچد در خیابان امام رضا (ع) قلبت با تمام وجود می تپد و خیره می شوی به گنبدی از جنس نور، از جنس احساس، از جنس عزا. دستت را آرام روی سینه بی قرارت می گذاری و با چشمانی اشکبار می گویی: السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)

اذن دخول
از میدان آب که به سمت باب الجواد می روی در میان صدای نوحه و طبل عزادارانی که برای عرض تسلیت به حرم می روند، قلبت بی قرار تر از همیشه می زند و اشک به پهنای صورتت جاری می شود. تمام حواست معطوف گنبد طلایی و کبوترانی است که گردادگرد گنبد داغدار خورشید در مویه و ناله هستند. به باب الجواد می رسی آرام و سر به زیر وارد صحن جامع رضوی می شوی، دستت را روی پر احساس ترین و حیاتی ترین نقطه بدن می گذاری و به رسم ادب سر فرود می آوری و سلام می دهی... .

سلام که می دهی، در میان گریه عرشیان و فرشیان، صدای فرشتگان را به وضوح می شنوی که همنوا با تو به مولا سلام می دهند. قلبت محزون تر از همیشه است انگار تمام غم های عالم یک باره و یک جا در قلبت لانه کرده است. انگار خدا روضه خوان این حریم کبریایی است و تو حتی صدای ناله ملائک را که در ورودی بست ها به استقبال زائران ایستاده اند را می شنوی.

غمگین تر از همیشه تمام آرزو های محال و دلتنگی هایت را در دست گرفته و به یاد تمام کسانی که التماس دعا گفتند، اذن دخول می خوانی؛ باذن الله و اذن رسوله... .
چقدر بوی بهشت می آید. اصلا عطر حضور خدا را با تمام سلول هایت احساس می کنی. دیگر سیل اشک امانت نمی دهد و تو پس از پرودگار بی همتا و فرستاده مبعوثش و تمام فرشتگان اجازه ورود به بهشت را مطلبی. با خواندن هر کلمه انگار آرامشی بر دل طوفانی ات حاکم می شود... .

زیارت
امروز همهمه و اشک و آه است که از زمین و آسمان مشهد، در سوگ خورشید هشتم به گوش می رسد. اشک چشمان فرشتگان است که امروز آب سقاخانه این حریم امن شده است و کبوتران محزون در اطراف این عمارت عظیم در طواف اشک و آه هستند.

از "بست ها" که عبور می کنی صدای بال ملائک را می شنوی و نا گاه عطر و بویی ملکوتی را در تمام سلول هایت حس می کنی. به همین سادگی قطره ای از اشک چشم ملائک بر سر تو چکیده و در این بزم غزا بی قرارت می کند.
احساس عجیبی داری گمان می کنی بیش از آنچه انتظار کشیده ای کسی هم انتظار تو را کشیده است. خوب که نگاه می کنی می بینی چگونه بغض هاى ملتمسِ زائران، در رکعات "بالاسر" می چکد.

به "رواق مطهر" می رسی، اما هنوز ضریح را ندیده ای می دانی قدم بعدی را که برداری خورشیدی را می بینی؛ پرنور، مهربان و آقا … . ضریح را که می بینی؛ دستت را روی سینه می گذاری، نمی دانی چه بگویی، احساست را گم کرده ای اما درک می کنی که کسی به تو می گوید: سلام! چقدر مهربان... لب باز می کنی و از عمق وجود می گویی: السلام علیک یا امام الرئوف. مهربان است، مهربان... .

اینجا دیگر صدای قلبت را به وضوح و بی پرده می شنوی... سوزان ترین فریاد از جانب دل هاى سوخته عشاق و از سمت زائران درد و امید است که با حنجره بى رمق غم، هم آوا شده اند تا دل بستگى ها را تکثیر کنند. کنار ضریح همهمه ای است بی نظیر. صدای صلوات در صدای ناله ی زائرانِ حاجتمند گم شده است و سمفونی بال فرشتگان گرداگرد ضریح، موسیقی ملکوتی رقم زده است و تو دلت می گیرد، نه اصلا قلبت از تپش می افتد که چطور نامردمانی این گونه امام خوبی ها را به شهادت رسانده اند.

انگار این همه آدم آمده اند تا یک بار دیگر برای امام غریب و دور از وطن مجلس عزا به پا کنند. انگار آمده اند تا دل را در این حریم امن همراه با هشتمین رکعت عشق، به خلعت توبه آراسته کنند.

ناله ها در حنجره خشکیده و غمی سخت روى دل سنگینى مى کند صدای طبل و سنج همراه با زمزمه رضا رضای عزاداران قیامتی به پا کرده است. سرت را پایین می گیری، با چشمانی اشکبار و شرمگین به عزاداران گرد ضریح نگاه می کنی. زبانت لال شده اصلا آن همه حاجت و تمنا در یک نگاه مهربان ذوب می شود هر قطره ای آب _ اما گرمتر _ از چشمانت جلایش می دهد. دیگرخودت را می سپاری به این آغوش و سیر می گریی و با خود فکر می کنی که در بهشت چقدر صاحبخانه ها مهربانند... .

با چشمانی ملتمس و قلبی بی قرار چشم می چرخانی شاید کسی کمکت کند... آن بالا کتیبه زیبایِ سمت راست ردِ نگاهت می دزدد. همان شعر آشنا و زیبای حافظ:
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای تو أم نیست هیچ دستاویز

رازی است در این شعر که میان اشاره ها خرابت می کند. کرورکرور التماس نقره ای حک می شود روی شبکه های ضریح. هر قطره اشک اینجا همچون شکوفه ای وصل می شود به ضریحش؛ اصلا تمام قطره های چکیده را او ضمانت می کند. دخیل پنجره هایش روح امن یجیب تمام پنجره هاست و انگار رنگ غم بر در و دیوار این حرم پاشیده اند.

همه گفتنی ها را می گویی و نگفته ها در پس زبان الکن و بی هنر می ماند و فسیل می شود. آقا که راه می رود روی آواز حنجره های خشک شده در فریادهای خاموش، تمام قفل نگفته ها باز می شود. آقا، ورق بزن صفحه صفحه آرزوهایمان را و ببخشش کوله بار سنگین گناهانمان را.

تولد دوباره

بیرون که می آیی سرگردانی ات یله می شود روی گنبد و گلدسته های طلا و بی قراری ات از ایوانِ طلا می گذرد و بند می شود به پنجره فولاد. تشنگی ات در حوالی سقاخانه پرسه می زند و کبوتر آرزوهایت بال‌بال می زند در سمفونی نقاره ملکوتی اش.

در میان دسته عزادار حرم که می چرخی حس و حال عزاداران، همان احساس آهویی است که همزاد خطر بود و ترس خود را از دامانِ امن امام خوبی ها آویخت. اینجا همه همان آهویی هستند که غریبانه نگاهشان را به دستان اجابت امام دوخته اند. نشانی ساده و با صفای حرم امن تو از خاطر هیچ ‌کس نمی رود وقتی ابرها سایه‌سار شمایند و شما سایه بان خاک تا افلاک.

امروز چشم خیس عزاداران در ایوان طلای تو، مثل گمشده ها، ‌به روزگار وصل خویش بازمی گردند و اینجا، مامنی شده است تا هر کسی خودش را دوباره بیابد و از نو متولد شود. عزاداران رو به روى ایوان طلا مى‏ایستند و سیل اشک‏ است صحن حرمت را شستشو می دهد.

سینه زن ها کنار پنجره فولاد ، این جاده انتظار ذهن خستگان ناله می کنند تا پیوندی باشند با قلب مهربانت. مولا جان، بیا و این غزاداران را که کبوتران بى بال و پر تواند و به نوشیدن جرعه ‏اى از نگاهت دل‏خوش دار. در همهمه بى پناهان و پناهندگان حرم یک پاسخ را می شنوم که از آن سوى پنجره فولادت زمزمه مى‏ کنی: «نگاه‏دار سر رشته تا نگه‏دارم ».

انتهای پیام / ب