ابتهاج: عضوی کوچک از سفارت آمریکا مقامات برجسته ایران را عزل و نصب می‌کرد


خبرگزاری تسنیم: رئیس سازمان برنامه و بودجه محمدرضا پهلوی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ می‌گوید: عضوی کوچک از سفارت آمریکا مقامات برجسته ایران را عزل و نصب می‌کرد.

چهارمین بخش از یادداشت های اختصاصی تسنیم با عنوان «دلایل قیام سراسری ملت ایران از زبان رجال عصر پهلوی» که از سوی عباس سلیمی نمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، گردآوری و تدوین شده به اظهارات ابتهاج رئیس سازمان برنامه و بودجه بعد از کودتای 28 مرداد 1332 اختصاص دارد. ابتهاج گفته بود: عضوی کوچک از سفارت آمریکا مقامات برجسته ایران را عزل و نصب می‌کرد:


بدون تردید انسداد سیاسی روزافزون و افزایش چشمگیر خفقان یکی از دلایل خیزش سراسری ملت ایران علیه استبداد و سلطه بیگانه بود. اما این‌که چگونه چنین چرخه‌ای شکل گرفت که هر چه بر عمر سلسله پهلوی افزوده می‌شد آمریکا برای حفظ سلطه خود بیش از پیش نیازمند به تقویت استبداد می‌شد، موضوع قابل مطالعه و تأملی است. این روند تا آن‌جا پیش رفت که شکنندگی حکومت مورد حمایت واشنگتن در ایران حتی قدرت تحمل نظرات کارشناسی نیروهای همسنخ خود را نداشت. از این رو آمریکایی‌ها که هیچ حکمرانی را مطلوب‌تر از محمدرضا پهلوی برای کسب منافع بیشتر نمی‌دیدند، رجال برجسته و صاحب‌نظران دلسوز خود را نیز قربانی تقویت استبداد مورد نظر می‌کردند. یکی از رجال عصر پهلوی که رابطه تنگاتنگی با آمریکا و حتی دربار داشت، ابوالحسن ابتهاج (رئیس سازمان برنامه و بودجه بعد از کودتای 28 مرداد 1332) است. وی از جمله کارشناسان برجسته امور مالی و اقتصادی نزدیک به محافل غربی و مورد اعتماد شدید آنان بود. اما از آن‌جا که آقای ابتهاج معتقد بود نباید سهم اعظم درآمد نفت صرفاً‌ برنامه‌های نظامی آمریکا در منطقه شود بلکه می‌بایست به عمران جامعه ایران اختصاص یابد. همین اعتقاد منجر به زندانی شدنش شد و در نهایت همچون انتظام‌ها و علی امینی‌ها از دایره قدرت حذف ‌گردند. برای نزدیک شدن به پاسخ این پرسش که چرا آمریکایی‌ها به طور فزاینده‌ای سیاست خود را در ایران به شخصی چون محمدرضا پهلوی- که در مقایسه با کارشناسان مورد اعتماد غرب بسیار ضعیف ارزیابی می‌شد- پیوند می‌‌دادند، مناسب است فرازهایی از خاطرات ابتهاج را مرور کنیم: «رادفورد (رئیس سابق ستاد ارتش آمریکا) گفت اگر روزی جنگی بین قدرتهای بزرگ پیش بیاید قبل از اینکه ایران از وقوع جنگ اطلاع پیدا کند جنگ تمام شده است، زیرا در چنین جنگی فقط از سلاحهای اتمی استفاده خواهد شد و دیگر فرستادن افراد از این جبهه به آن جبهه مطرح نخواهد بود؛ به این جهت کشورهائی مانند ایران، ترکیه و پاکستان احتیاجی به ارتشهای بزرگ ندارند. این اولین باری بود که من چنین مطلبی را از جانب یکی از ارشدترین مقامات آمریکا می‌شنیدم... آنگاه با شدت از نظر رئیس مستشاران نظامی آمریکا در ایران انتقاد کردم و گفتم هر سال هنگامی که بودجه ارتش ایران برای سال بعد منتشر می‌شود و من با افزایش هزینه مخالفت می‌کنم و نظر خود را به شاه ابراز می‌دارم شاه جواب می‌دهد مقامات نظامی آمریکا در ایران حتی این افزایش را هم کافی نمی‌دانند. با عصبانیت گفتم محض رضای خدا ترتیبی بدهید که اینگونه تناقض‌گویی بین مقامات مختلف آمریکا روی ندهد. اظهارات من بحدی با شدت و حرارت بیان می‌شد که خداداد فرمانفرمائیان بلافاصله به همسرم آذر تلفن کرد و گفت کار فلانی تمام است. شاید حق با او بود زیرا بلافاصله چند روز انتقال اختیارات مدیر عامل سازمان برنامه به نخست‌وزیر به شرحی که در جای خود خواهد آمد صورت گرفت. (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، صص5- 444)
ابتهاج علاوه بر طرح نظرات خود به صورت خصوصی، آشکارا نیز عقاید کارشناسی خود را ابراز می‌دارد: «بمناسبت اولین سفر رسمی ملکه انگلیس به ایران، تهیه کنندگان برنامه هفتگی «پانوراما»، که توسط «بی‌.بی.سی» در تلویزیون انگلیس پخش می‌شود، برای مصاحبه نزد من آمدند... در مصاحبه‌ای که با من بعمل آوردند من، ضمن مطالب دیگر، نگرانی خود را نسبت به میزان تورم در ایران ابراز کردم و بطور کلی از سیاست شاه انتقاد نمودم و تأکید کردم که عایدات نفت صرف آرتش و خرید اسلحه می‌شود. (همان، ص488) همین امر نیز زندانی شدن وی را موجب می‌شود: «پنج‌شنبه 18 آبان 1340 احضاریه‌ای از دیوان کیفر به دست من رسید که خواسته بود ظرف پنج روز خودم را به دیوان کیفر معرفی نمایم. به آذر گفتم من پنج روز صبر نخواهم کرد چون اطمینان دارم مرا بازداشت خواهند کرد.» (همان، ص491)
ابتهاج از زندان نامه‌های متعددی به دوستان خود در هیأت حاکمه آمریکا می‌نویسد در این مکتوبات آن‌چه به وضوح روشن است خیرخواهی نویسنده برای آمریکایی‌ها و این‌که کاری نکنید که موجب قیام ملت ایران شود: «از جمله کسانی که از زندان به آن‌ها نامه نوشتم یکی جرج مگی بود که در دولت کندی بار دیگر به معاونت وزارت خارجه آمریکا منصوب شده بود... در یک قسمت از نامه خود به مگی نوشتم: «چیزی که باعث تأسف است و حتی می‌توان آنرا یک فاجعه دانست این است که دولت شما خود را با وضعیتی در ایران آلوده کرده است که مخالف روش و سنتهای آمریکاست منجمله فساد، ظلم، بی‌اعتنائی به حقوق بشر و فقدان محاکمی که بطور عادلانه به اتهامات افراد رسیدگی کنند... باعث تأسف است که دولت شما در گذشته نسبت به این وضع آگاهی کامل داشت ولی عمداً چشمهای خود را بست و در نتیجه آمریکایی‌ها که یک وقتی بدون اینکه یک شاهی به ایران کمک کرده باشند مورد علاقه، احترام و اطمینان (ایرانیها) بودند امروز مورد تنفر بسیاری از ایرانیها هستند و اکثر هموطنان من نسبت به آمریکائیها اعتماد ندارند.» (همان، ص 508) اما شش ماه در زندان بسر بردن ابتهاج را متنبه نمی‌سازد وی همچنان به این موضوع پافشاری می‌کند که نرسیدن به وضع معیشت مردم و فراهم نیاوردن ابتدایی‌ترین خدمات، ایرانیان را به مرز انفجار نزدیک خواهد ساخت، لذا نباید پول نفت ملت ایران تماماً صرف استراتژی دفاعی آمریکا در برابر بلوک شرق شود. بعد از خروج از زندان باز هم ابتهاج به شدت مورد اعتماد آمریکایی‌هاست تا آن‌جا که به وی پیشنهاد نخست‌وزیری می‌شود: «تقریباً یکسال بعد، در تابستان سال 1342، یاتسویچ یکبار دیگر بدیدن من آمد. قضایای 15 خرداد که منجر به تبعید آیت‌الله خمینی از ایران شد تازه پیش آمده بود و اوضاع مملکت ناآرام بود. گفت آمده‌ام از شما سئوال کنم آیا حاضرید نخست‌وزیری را قبول کنید؟ گفتم شما از طرف چه کسی چنین سؤالی می‌کنید؟ جواب داد واشنگتن از من خواسته موضوع را با شما در میان بگذارم. گفتم اگر موفق شوم در چنین اوضاع بحرانی خدمتی انجام دهم قبول می‌کنم ولی شرائطی دارم. آنوقت شرائط خود را مطرح کردم. به یاتسویچ گفتم شرط اول من انست که هیچ یک از وزراء حق نخواهند داشت مستقیماً پیش شاه بروند و از شاه دستور بگیرند. رابطه شاه با دولت فقط توسط شخص نخست‌وزیر خواهد بود. شرط دوم اینست که نباید قسمت عمده درآمد مملکت خرج ارتش و خرید اسلحه ‌نشود.یاتسویچ پس از شنیدن شرائط من رفت و چون هیچ یک از شرائط من مطابق سلیقه آمریکائی‌ها نبود دیگر از او خبری نشد.» (همان، صص 526-525) اما چون ابتهاج همچنان بر نظر کارشناسانه خود تأکید می‌ورزد دیگر برای همیشه از دایره قدرت حذف می‌شود.
رئیس برنامه و بودجه بعد از کودتای آمریکایی- انگلیسی 28 مرداد، به پیروی محض محمدرضا پهلوی از سیاست‌های واشنگتن انتقاداتی را وارد می‌داند: «هنگامی که تشکیل پیمان بغداد مطرح بود من مخالفتم را با ایجاد این پیمان به شاه ابراز کردم و گفتم اعلیحضرت این کار را نکنید، ما چه سودی می‌توانیم از ترکیه و عراق ببریم؟ شاه پاسخ داد آمریکاییها اصرار دارند و مرا در فشار گذاشته‌اند که این پیمان بسته شود.» (همان، ص241)
البته ابتهاج در فرازهایی از خاطراتش کاملاً روشن می‌سازد که خط دهنده به پهلوی دوم در همه زمینه‌ها آمریکایی‌ها بودند و در بیشتر موارد نه مقامات برجسته واشنگتن بلکه سفیر آنان در تهران سیاست‌های ضدملی را به تهران دیکته می‌کرده است: «در تابستان سال 1334 «چی‌پین»، سفیر آمریکا در تهران، به شاه پیشنهاد می‌کند که دولت بجای اینکه عایدات نفت را به کارهای عمرانی تخصیص بدهد آن را مانند سایر درآمدهای دولت به بودجه عادی ببرد و برای اجرای برنامه‌های عمرانی از خارج وام بگیرد. وقتی شاه پیشنهاد سفیر آمریکا را با من در میان گذاشت گفتم چی‌پین غلط می‌کند، سفیر آمریکا چه حق دارد چنین جسارتی بکند... گفتم اگر قرار باشد برای کارهای عمرانی وام بگیریم من باید بروم پیش بلاک در بانک جهانی و وضع اقتصادی و مالی کشور را توضیح بدهم. بلاک خواهد پرسید درآمد نفت را بچه مصرفی می‌رسانید؟ باید جواب بدهم که قسمت عمده آن خرج ارتش و بقیه برای پرداخت حقوق مستخدمین دولت مصرف می‌گردد. بلاک خواهد گفت... کاری که شما می‌کنید بقدری نامعقول است که از اشخاصی که دارای مغز سالم هستند اینگونه رفتارها غیرمنتظره است» (همان، ص367)
آن‌چه در خاطرات این رجل دوران پهلوی و کارشناس برجسته مالی بیش از همه تأسفبار، است بحث حاکم ساختن یک کارشناس پرمسئله آمریکایی بر همه شئون اقتصادی کشور و مقامات بلندپایه ایران است: « شروع کار من در بانک ملی مصادف بود با آغاز مأموریت دوم دکتر آرتورمیلسپو در ایران. او نخستین بار در سال 1301 به درخواست دولت ایران و به منظور اصلاح وضع مالی و اقتصادی به ایران آمده بود... این بار میلسپو به ابتکار بولارد، سفیر انگلیس در ایران، که معتقد بود ایرانیها قادر به ادارة امور خود نیستند، و با حمایت وزارت خارجه آمریکا، در کابینه اول سهیلی با اختیارات وسیع و با عنوان رئیس کل دارائی استخدام شد و با تصویب مجلس شورای ملی در سال 1321 به ایران آمد.» «همان، ص111». و در فرازی دیگر ابتهاج از این‌که فردی باسابقه روانی بر همه امور اقتصادی کشور مسلط شده ابراز تأسف می‌کند: «میلسپو، علاوه بر عدم صلاحیت، سابقة‌ بیماری روانی هم داشت که آن وقت من از آن بی‌خبر بودم ولی همان‌ موقع احساس می‌کردم این آدم تعادل روانی ندارد. سالها بعد اللهیار صالح به من گفت که وقتی دولت ایران قصد داشت میلسپو را برای بار دوم استخدام کند من در نیویورک بودم و هافمن، که یک وقتی وزیر مختار آمریکا در تهران بود، من را به ناهار دعوت کرد و گفت شنیده‌ام دولت شما تصمیم دارد میلسپو را استخدام کند. آیا می‌دانید این شخص تقریباً شش ماه در بیمارستان امراض روانی بستری بوده است؟» (همان، ص116) و در ادامه چگونگی کرنش کردن مقامات ایران در برابر چنین کارشناسی را روایت می‌کند. « قدرت و نفوذ میلسپو در آن زمان طوری بود که هر وقت اراده می‌کرد وزیر دارائی را به دفترش احضار می‌کرد و او هم فوراً اطاعت می‌کرد. به نخست‌وزیر می‌گفت اعتبار به دولت نمی‌دهم مگر اینکه فلان کار انجام شود و دولت هم مجبور بود قبول کند.» (همان، ص118)
به روایت ابوالحسن ابتهاج این شرایط عیناً برای انگلیسی‌ها نیز وجود داشته است. یعنی آنان نیز در عصر پهلوی دوم کاملاً‌ در چپاول اموال ملت ایران مبسوط‌الید بودند: « ضمن مذاکراتی که با فریزر داشتم از او پرسیدم چرا شرکت نفت بعد از این همه مدت که در ایران مشغول کار است یک نفر از صاحبمنصبان ارشد ایرانی خود را به سمت مدیرعامل شرکت در ایران تعیین نمی‌کند؟ او در پاسخ گفت ایرانی‌ای که شایستگی این مقام را داشته باشد در شرکت وجود ندارد. من از شنیدن این پاسخ بسیار ناراحت شدم و به فریزر گفتم این اهانتی است که شما به مردم ایران می‌کنید. نکتة دیگری که آن روز به فریزر تذکر دادم این بود که عدة زیادی از ایرانیان نسبت به حسابهای شرکت نفت ایراد دارند و می‌گویند معلوم نیست سهم دولت ایران (که در آن زمان 20 درصد از منافع خالص بود) برپایه صحیحی حساب شده باشد. و اضافه کردم که بسیار بجا خواهد بود که برای رفع این ایراد و ایجاد اطمینان خاطر در مردم ایران، که در مؤسسه شما شریک هستند، حسابها و دفاتر شرکت را در اختیار دولت ایران بگذارید. او در جواب این جمله را ادا کرد: «مگر از روی نعش من رد شوند.» (همان، ص174)
ابتهاج بعضاً در تایید انتقادات خود به نقل نقطه نظرات دیگران نیز می‌پردازد. « علی‌خان (پسر آقاخان محلاتی) که در ارتش انگلیس خدمت می‌کرد به ایران آمد. یک روز هم بمناسبتی به دیدن من آمد و گفت که امروز ناهار مهمان بولارد (سفیر انگلیس) بودم و خانم لمبتون هم آنجا بود و باید به شما بگویم که خیلی متأسف و متأثر شدم از این که می‌بینم مقدرات کشور شما در دست این اشخاص است» (همان، ص258)
آن‌چه پیش از همه احساسات ملی ابتهاج را برمی‌انگیزد تعیین تکلیف یک عضو کوچک سفارت آمریکا برای همه مقامات ایرانی است: «دوئر، (وابسته سفارت آمریکا) با اینکه سمت بی‌اهمیتی در سفارت آمریکا داشت، توانسته بود خود را به نحوی در محافل تهران جلوه بدهد که مقامات دولتی او را شخص فوق‌العاده مؤثری در سیاست آمریکا می‌دانستند... مداخله این شخص در امور داخلی ایران بحدی بود که امروز کسی نمی‌تواند باور کند چگونه عضو کوچک یک سفارت خارجی می‌توانسته در بردن و آوردن مأمورین عالیمقام ایران اینگونه علنی مداخله کند. » (همان، ص246)
در شرایطی که این قبل رجال عصر پهلوی تحقیر ناشی از حاکم شدن بیگانه بر همه شئون ملت ایران را برنمی‌تابیدند و سرنوشتشان به زندان و کنار گذاشته شدن از دایره قدرت ختم می‌شد. آیا راهی جز قیام سراسری برای ملت ایران باقی می‌ماند تا به چنین شرایط تحقیرآمیزی پایان دهند؟
انتهای پیام/