زندان چهارم و بازجویی های ساواک از آیت الله العظمی خامنه ای
خبرگزاری تسنیم: نشسته بودند که زنگ در به صدا درآمد. بانو خدیجه رفت در را باز کند. لحظاتی بعد، نگران برگشت و گفت که دو ساواکی [احتمالاً مأمور شهربانی] سراغت را میگیرند.
زندان چهارم
اقدام ناکام ساواک
روزهای آخر شهریور 1349 بود. چند روزی از کشتار فلسطینیها در اردن (سپتامبر سیاه) نمیگذشت. دستگاه تبلیغاتی محمدرضا پهلوی، رفیق سیاسی ملکحسین و اردن، اخبار حادثه را یک طرفه و جانبدارانه در رسانههای ایران منتشر میکرد. آقای خامنهای برای اطلاع از خبرهای درست چارهای جز پناه بردن به رادیوهای خارجی نداشت. صدای فلسطین را گرفته بود و به پیام یاسرعرفات که خطاب به کنفرانس سران عرب در قاهره خوانده میشد، گوش میکرد. میشنید و مینوشت. غرق در پیام رهبر فلسطینیها بود که برادرش سیدهادی، سراسیمه وارد شد و پرسید: اینجا نشستهای؟ گفت: پس کجا باید بنشینم. پرسید: مگر تو را دستگیر نکردهاند؟ گفت: میبینی که روبهرویت نشستهام. سیدهادی نشست، نفسی تازه کرد و ادامه داد که فلان کس در مسجد گوهرشاد خبر میدهد که سیدعلی خامنهای را گرفتهاند. نگران شد، اما اهمیت چندانی نداد.
فردای آن روز طبق معمول به خانه پدر رفت، تا ضمن مباحثه درباره مسائل فقهی، او را نیز از تنهایی به در آورد. نشسته بودند که زنگ در به صدا درآمد. بانو خدیجه رفت در را باز کند. لحظاتی بعد، نگران برگشت و گفت که دو ساواکی [احتمالاً مأمور شهربانی] سراغت را میگیرند. پرسید: چه جواب دادید؟ مادر گفت: جواب دادم که اینجا نیست. گفت: چرا دروغ گفتی مادر؟ بانو خدیجه هم پاسخ داد که این ساواکیها مثل سگ [هار] هستند؛ باید شرشان را کم کرد. و شروع کرد به نفرین آنها. حاجسیدجواد که از شنیدن موضوع برآشفته بود و ابراز ناراحتی میکرد، از پسرش پرسید که باز چه کردهای که قرار است بگیرند و زندان ببرند؟ سعی کرد هر دو را آرام کند. گفت که احتمالاً اشتباه آمدهاند. از ذهنش گذشت که به زودی سراغ خانهاش خواهند رفت و لازم است پیش از رسیدن آنها، در خانه و نزد همسرش باشد. با پدر و مادر خداحافظی کرد و از در دیگر بیرون رفت و خود را به خانهاش رساند. اوضاع آنجا طبیعی بود. موضوع را با همسرش در میان گذاشت. خانم خجسته، خودسالار و پردل، همچون تنگناهای گذشته پر روحیه و استوار نشان داد. کمکش کرد آماده شود؛ لباسهایش را عوض کند، ناخنش را بگیرد، ریش و سبیلش را کوتاه کند؛ همه کارهایی که قبل از زندان رفتن ضروری مینمود. سپس رفت سراغ ترجمه صلح الحسن. یکی از مشغلههای آن روزهایش ترجمه این کتاب بود. بخشی از آن را برگردانده بود. ناشر اصرار میکرد باقیمانده آن نیز هر چه زودتر برسد. قسمت ترجمه شده، حروفچینی و آماده تصحیح بود. همه آنها را منظم و مرتب کرد تا پس از دستگیری، اگر اجازه یافت به ترجمه و تصحیح نهایی آن بپردازد.
ناهارش را خورد، نماز ظهر و عصر را خواند و آماده نشست تا زنگ در به صدا درآید و او در را به روی مأموران شهربانی که برای بردنش آمدهاند بگشاید. خانم خجسته از این معطلی بدخیم خسته شد و خوابش برد. آقای خامنهای هم سری به کتابخانهاش زد تا برخی از آنها را که امکان بردنش به زندان باشد، همراه خود کند.
فرار برای ترجمه
ناگهان به ذهنش رسید خوب است مدتی پنهان شود و در جای امنی ترجمه کتابش را به پایان رساند؛ بعد از آن هر چه پیش آید خوش آید. چندین بار به قرآن تفأل زد. همه آیها او را به اختفاء تشویق کردند. یکی از آیات فقال اِنّی اَحبَبتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ ربّی حتی توارت بالحجاب (ص/32) بود. [داشت روشن روز عیشم آفتاب عون تو/ وز عنا آمد شبی حتی توارت بالحجاب (انوری).] ترجمهها، اوراق حروفچینی شده، اصل کتاب را و هر آنچه مربوط به صلح الحسن میشد، جمع و جور کرد. همسر را بیدار کرد. از تصمیم تازهاش گفت. خانم خجسته بسیار شادمان شد و پرسید: کجا میروی؟ گفت: نمیدانم؛ فقط میخواهم ترجمه کتاب را به پایان برسانم. بوسهای از چهره خفته پسرانش گرفت. خداحافظی کرد. از خانه که بیرون آمد، دور و بر را پایید. کسی را ندید. یک راست به طرف خانه غلامرضا قدسی رفت. در زد. آقای قدسی با تعجب از او استقبال کرد. وقتی از قصد او آگاه شد، خانه خودش را برای استقرار پیشنهاد نمود. نپذیرفت. «حوصله ماندن در این چهاردیواری را ندارم. میخواهم به جایی بروم که امکان تحرک داشته باشم.» از او خواست سیدجعفر قمی را پیدا کند و بخواهد به اینجا بیاید. ساعتی بعد سیدجعفر در خانه آقای قدسی بود. با او مشورت کرد. سیدجعفر شش سال تجربه فرار و زندگی پنهانی داشت. پیشنهادهایش قابل اتکا بود. روستای اخلمد، برنده این مشورت بود. استخاره از قرآن هم خوب و تشویق کننده بود. با خودرو یکی از خویشان راهی روستای ییلاقی اخلمد شد. سیدجعفر هم با اصرار همراهش گردید.
یک ماه یا کمی بیشتر در آنجا بود. ترجمه به پایان رسید. کتاب آماده چاپ را نزد آقای حسین نیری معروف به تهرانی فرستاد. حالا دیگر میتوانست به مشهد بازگردد، چرا که هر چه پیش میآمد، خوش آمده بود. «زندگی روزمره خود را آغاز کردم. به راحتی به گشت و گذار میپرداختم. در مجالس و محافل حضور مییافتم. کسی را در تعقیب خود نمیدیدم. با خود گفتم شاید از بازداشت من دست برداشتهاند و آنچه آنان را به پیگرد من واداشته بود موضوع مهمی نبوده و به مرور زمان منتفی شده است... آن چه را که پنهان کرده بودم به جای خود برگرداندم. اما تصورم نادرست بود.»
یک ماه به همین منوال گذشت.
دستگیری
شیخان که از تعلل شهربانی برای دستگیری سیدعلی خامنهای مطمئن شده بود، یکی از نیروهای کاربلد خود، محمود غضنفری، را مأمور بازداشت او کرد. او پس از تحقیقات اولیه، خانه پدری، آیتالله سیدجواد خامنهای، را محتملترین مکان برای یافتن آقای خامنهای تشخیص داد. مأموران تحت امر غضنفری در اطراف خانه مستقر شدند و رفت و آمدها را زیر نظر گرفتند. ظهر روز دوم مهرماه، برای آنان مسجل شد که پسر در خانه پدر است. «این یکی از دفعات سهگانه دستگیری من بود که در مهرماه اتفاق افتاد، به طوری که من این ماه را به جای ماه مهر، ماه کین نامیده بودم.»
ساعت 1:45 مأموران به خانه میریزند. ابتدا با مقاومت بانو خدیجه میردامادی، مادرش، روبهرو میشوند. «من پهلوی پدرم بودم. میهمان داشت... سر ناهار بودیم. آمدند به من خبر دادند که ساواکیها آمدهاند؛ پایین هستند. من آمدم دیدم که با مادرم دارند دعوا میکنند. گویا مادرم دم در به آنها گفته بود که فلانی اینجا نیست و اینها که از مدتی پیش مأمور گذاشته بودند و دیده بودند که من آمدهام توی خانه، قانع نشده بودند، به زور در را باز کرده ... آمده بودند. حالا که من ظاهر شده بودم و میدیدند که من هستم، با مادرم یک و دو میکردند که چرا شما گفتید نیست. مادرم هم سخت به اینها حمله میکرد و البته آن جا من تا دیدم که اینها میخواهند به مادرم اهانت کنند، شدیداً به آنها حمله کردم و گفتم شما حق ندارید با مادرم صحبت کنید.»
مصطفی، پسر چهارسالهاش، که با او همراه شده و به خانه پدربزرگ آمده بود، شاهد این بگو مگوها بود؛ مبهوت و وحشتزده. با او خداحافظی کرد و او را به بانو خدیجه سپرد. هنوز از خانه خارج نشده بود که یکی از مأموران ساواک جملات توهینآمیزی در مورد بانو خدیجه گفت. آقای خامنهای هم جوابش را با وزن بیشتر کف دست آن مأمور گذاشت.
آقای خامنهای را ساعاتی بعد تحویل لشکر 77 مشهد دادند. در نامه همراه او، به فرمانده لشکر نوشته شده بود که 48 ساعت بدون ملاقات، زندانی باشد و صبح شنبه، چهارم مهر به این ساواک تحویل داده شود. این سومین باری بود که طعم حبس را در زندان ارتش میچشید.
رو در روی شیخان
او را در مقر ساواک به اتاق رئیس سازمان امنیت مشهد بردند. اتاق بزرگ و مجللی بود؛ با اسباب اداری چشمنواز و گرانبها. در انتهای اتاق، شیخان پشت میز بزرگی نشسته بود. ظاهری خسته و کوفته داشت. وانمود میکرد سرگرم مطالعه پرونده روی میزش است. آقای خامنهای هم روش خود را داشت. این بار نیز بدون اجازه، مبل نرمی را انتخاب کرد، چهار زانو روی آن نشست، پاکت سیگار را درآورد، یک نخ آن را بیرون کشید و گیراند. شیخان که متوجه این رفتار شده بود، سرش را بلند کرد و پرسید: کی هستی؟ او را خوب میشناخت. آقای خامنهای یکی از سوژههای اصلی ساواک مشهد بود. خودش را معرفی کرد. گفت: عجب! آقای خامنهای! تا حالا کجا بودی؟
همه چیز نشان میداد که اطلاعات دستگاه امنیتی نسبت به او بسیار ناقص است و با آنچه که خود او تصور میکرد فاصله زیادی دارد. «شیخان با لحنی آمیخته با توبیخ و ملامت سخن خود را آغاز کرد و من هم گاهی با همان شدت و تندی پاسخ میدادم و گاه بیتوجه به آنچه که میگوید سکوت میکردم.»
در این بین یکی از بازجوها پرونده به دست وارد اتاق شد، نزد شیخان رفت و اوراقی از آن پرونده را پیش روی او گرفت و رئیس هم سرش را به نشانه ناخشنودی و وخامت اتهام صاحب پرونده تکان داد. احتمالاً صحنهسازی بود برای خالی کردن روحیه روحانی دستگیر شده. شیخان با لحنی خشمگین گفت که او را ببرند. و بردند به اتاقی که شماری از مأموران ساواک دایرهوار ایستاده بودند. آقای خامنهای را در میان آنها ایستاندند. شروع کردند به توهین و ناسزا؛ بدون محدودیت. نگاه آقای خامنهای به آن دایره فحاش، نگاهی تحقیرآمیز بود. او آدمهایی را میدید که از شخصیت متعارف انسانی خالی بودند. آنچه بروز میدادند نشانههای دیوانگی و عدم سلامت روانی بود، تمایل خود به خونریزی و کشتار را آشکارا بیان میکردند. با این حال ترسی به درون او دویده بود که دوست داشت بر آن غلبه کند.
هنوز سخنان یکی از آن ساواکیها را که درجه سرهنگی داشت اما لباس شخصی به تن میکرد و اسم مستعار «نشاط» داشت، به خاطر دارم که روزی به من گفت: شما چه میخواهید؟ چه خیال میکنید؟ چه کار میتوانید بکنید؟ نگاه کن! ملکحسین با این همه ضعف و ناتوانیاش پانصدهزار فلسطینی را ظرف یک روز قتلعام کرده و ما با این قدرت و اقتدارمان میتوانیم به راحتی پنج میلیون انسان را از دم تیغ بگذرانیم! ... بسیار شگفتزده شدم، زیرا عددی که او از کشتار فلسطینیها نقل میکرد بسیار مبالغهآمیز بود. ِ[در سپتامبر سیاه، حداکثر 25 هزار نفر کشته و زخمی شده بودند.] او یا گمراه بود یا میخواست مرا گمراه کند. بنابر هر دو احتمال، آدم احمقی بود. علاوه بر این، گفتن چنین سخنی با یک طلبه که جز سلاح قلم و منبر چیزی در بساط ندارد دور از منطق است. بله، اگر من رهبر یک جنبش سازمانیافته مردمی و میلیونی بودم، تهدید وی در مورد کشتار پنج میلیون نفر معنی داشت، اما با توجه به وضعیت و حال و روز من، سخن او دلیلی جز ضعف و حقارت وی نبود.
بازجویی نخست
بازجویی او ساعت 11:30 شنبه شروع شد. غضنفری که به عنوان بازجو حاضر بود، بسیار حرف زد و کم شنید. تلاش زیادی به خرج داد تا گزارشهای منابع ساواک و حرفهایی که بازداشتشدگان هنگام بازجویی از اقدامات آقای خامنهای گفته بودند، به او بقبولاند و اعتراف بگیرد، اما هر بار با در بسته انکار روبهرو شد. بازجویی در مرحلهای به جدل و بگو مگو انجامید و آقای خامنهای ساواک را متهم به دروغگویی و پروندهسازی کرد.
در نخستین جلسه بازجویی آن چه گیر ساواک آمد، فقط این جمله بود: «اینجانب آیتالله خمینی را مجتهد مسلم و عادل میدانم؛ خودم مقلد ایشانم.»
س: هویت کامل خود را بیان نمایید.
ج: سیدعلی فرزند سیدجواد؛ شهرت حسینی خامنهای؛ متولد 1318 مشهد؛ شناسنامه/ 217؛ صادره مشهد؛ باسواد؛ دارای زن و فرزند؛ دارای مذهب جعفری؛ تابع دولت ایران؛ شغل مدرس حوزه علمیه مشهد؛ ساکن مشهد، خیابان خاکی، کوچه دبیرستان فروغ، کوچه برنجیان، پلاک 14. شخصی است.
س: متعهد به راستگویی میشوید؟
ج: بلی.
س: در کدامیک از احزاب سیاسی و غیرسیاسی و جمعیتهای وابسته به آن عضویت داشته یا دارید؟
ج: هیچکدام.
س: برابر اطلاع پس از فوت آیتالله حکیم شما به همراه شیخعباس طبسی و محامی مبادرت به فعالیت به نفع خمینی نموده و بر له خمینی تبلیغاتی مینمودهاید. چگونگی را مشروحاً بیان نمایید.
ج: گزارش مزبور کذب محض است.
س: عدهای از طلاب حوزه علمیه را تحریک نمودهاید که به نفع خمینی تبلیغ نموده، حتی متن اعلامیهای را تهیه و به چند نفر از طلاب دادهاید که تکثیر و توزیع نمایند. به امامان جماعت و چند نفر از علماء با تهدید پیغام دادهاید که هر کس درباره صلاحیت و اعلمیت مرجع سئوال نماید موظف هستند خمینی را مرجع اعلم و صالح معرفی نمایند و چنانچه غیر از این عمل کنند اقدام به ریختن آبرویشان در حوزه و بین علماء خواهید نمود. و اگر معتقد به کذب این موضوعات هستید چه دلائلی میتوانید ارائه دهید؟ مشروحاً بیان نمایید.
ج: گزارش بالا به کلی بیاساس است و گویاترین شاهد من این است که شما دلیلی برای اثبات مطالب فوق ندارید.
س: فعالیت شما به نفع خمینی و علیه مصالح کشور و تحریک یک عده طلبه سادهلوح کاملاً مسلم و محرز است و پاسخ شما در فوق یکی از دلایل این مدعا است، زیرا اقداماتی که به عمل آوردهاید در خفا و به طور محرمانه بوده و اطمینان داشتهاید که هیچکس اطلاعی ندارد و به اصطلاح قادر نیستند مدارکی بر علیه شما مبنی و حاکی از اینکه فعالیت مضره نمودهاید به دست آورند؛ لذا با اطمینان پاسخ میدهید دلیلی بر علیه من ندارید، در حالی که علاوه بر مدارکی که بر علیه شما در دست است و شواهدی هم در این مورد وجود دارد بهتر است اعتراف نموده و بیان نمایید هدفتان از این اقدامات چیست و با شهامت بیان کنید و خواسته خود را ذکر نمایید.
ج: ناگریزم گفته خود را تکرار کنم که مطالب مزبور به کلی بی اساس است، پدرم آیتالله خامنهای از ائمة جماعت موجه این شهر است و به نفع حضرت آیتالله خمینی کوچکترین سخنی نمیگوید و نگفته است در صورتی که به فرض صحت ادعای شما [ایشان تنها فردی نبود] که معظمله را برای مرجعیت تعیین میکرد.
س: در تاریخ 24/3/49 شما به همراه طبسی و محامی و چند نفر از طلاب وارد مدرسه میرزاجعفر شده و درس میرزاجوادآقای تهرانی را به نفع خمینی و محمدرضا سعیدی تعطیل نمودهاید و سه روز (پس از فوت آیتالله حکیم) وارد مدارس علمیه از جمله مدرسه دودرب شده و به نفع خمینی تبلیغ و ترویج نموده طلاب را وادار مینمایید به نفع مشارالیه فعالیت نمایند. آیا شما به آیتالله خمینی اعتقاد و ایمانی دارید یا خیر؟ اگر معتقدید و این فعالیتها را روی اصل اطمینان و اعتقاد مینمودهاید بیان نمایید و اگر ایمان نداشته و ایشان را اعلم و صالح برای مرجعیت نمیدانید علت فعالیت به نفع وی را بیان نمایید.
ج: مطمئناً گزارشدهنده مطالب بالا مبتلا به مرض دروغگویی بوده. شنیدن مطالب فوق مرا نسبت به دستگاه ساواک کاملاً نامطمئن و مردد میسازد. اگر راست میگویند و مطالب فوق را واقعاً کسی گزارش داده بهتر است چنین مأمور دروغگو و دغلی را فوراً جواب گفته و ننگ این تهمتها را تحمل نکنید.
س: برابر اظهار اغلب طلاب حوزه علمیه مشهد که روز 25/3/49 در مسجد جامع گوهرشاد اجتماع نموده، از فعالیتهایی که عدهای از طلاب در حوزه شروع کرده، ناراحت بوده و اظهار نمودهاند جای کمال تأسف است که جلو یک مشت روحانینما و طلبه مغرض و اخلالگر را نمیگیرند. با توجه به فعالیت اخیر طلاب و روحانیون و الصاق اعلامیه علیه دولت و سازمان امنیت و بر له خمینی، باید جلو این آقایانی که به نام روحانیت و طلاب، دولت را نسبت به روحانیت و طلاب بدبین مینمایند گرفته و محرکین اصلی که آقایان طبسی و محامی و خامنهای هستند به سزای اعمال خلاف خود برسند. طلاب حوزه علمیه به نزد چند نفر از علماء مراجعه نموده و از اینکه چند نفر طلبه حوزه علمیه (افرادی که فعالیتهای مضره داشته و مبادرت به توزیع اعلامیه نموده و به نفع خمینی تبلیغ میکردهاند) دستگیر و تبعید یا به خدمت سربازی اعزام شدهاند اظهار ناراحتی نموده و اظهار مینمایند تقصیر گرفتاری همکاران ما و این طلاب سادهلوح به گردن آقایان طبسی و محامی و خامنهای است زیرا پس از فوت آقای حکیم آقایان نامبرده مرتباً به نفع خمینی تبلیغ مینمایند و تا اینکه شیخاحمد کافی از تهران به مشهد آمد با آقایان تماس گرفت و خبر کشته شدن سعیدی را انتشار داد. خامنهای و طبسی و محامی فعالیت خود را شدید کرده حتی در سر درس به طلاب شاگرد خود تکلیف مینمایند که باید برای خمینی تبلیغ و ترویج نمایید. موضوع فعالیت سرکار موضوعی است که همکاران و هملباسهای خودتان را ناراحت و عصبانی کرده است. این جریانی نیست که یک یا دو نفر گزارش داده باشند و یا مأموری روی غرض و یا به گفته شما دچار مرض دروغگویی باشد و گزارش دروغ بدهد. فعالیت شما از سال 42 شروع شده و فعالیتهای خلاف مصالح کشور که بر علیه این مملکت و مصالح وطن نمودهاید از نظر پوشیده نبوده است. چطور میتوانید کتمان حقیقت نمایید؟ حتی شاگردانی که در درس شما حاضر میشدهاند اعتراف کردهاند که شما به همراه برادرتان همه روزه تحت عنوان تفسیر، طلاب را وادار به فعالیت علیه مصالح کشور و به نفع خمینی مینمودهاید. طلابی که شهادت داده و اعتراف نمودهاند که شما دست به فعالیت خلاف و علیه مصالح کشور زدهاید و طلاب را تحریک کردهاید، هستند و اگر لازم باشد با نام و مشخصات برایتان ذکر میگردد که اگر فراموش کردهاید تداعی شود. به هر حال بهتر است حقیقت را بیان نمایید و هدف و منظور خویش را ذکر کنید.
ج: اجتماع طلاب در مسجد گوهرشاد و شکایت از اینجانب و دو نفر فاضل نامبرده را الآن از شما میشنوم. البته اینجانب بعید نمیدانستهام که کشانیدن اینجانب به سازمان امنیت و اینجانب را از کارهای علمیام بازداشتن به سعایت چند عمامه به سر بیسواد که نمیتوانند حوزههای درس گرم اینجانب و فعالیتهای علمی موفقم را ببینند و تحمل کنند انجام گرفته باشد. اگر گفته شما راست باشد و واقعاً چند روحانینمای حسود چنین مطلبی گفته باشند بیگمان دلیلش همان است که متذکر شدم. و اما موضوع گزارش دادن شاگردانم درباره من و برادرم به چند دلیل دروغ است. اولاً برادرم اکنون دو سه سال است به درس من حاضر نمیشود و شاگرد آیتالله میلانی است. ثانیاً طلاب درس من که حاضر شدهاند با همه نابسامانی وضعم به درس من حاضر شوند مطمئناً چنین گزارش خلاف واقعی نخواهند داد. خواهشمندم از ردیف کردن این گزارشهای خلاف واقع پرهیز فرمایید و در فکر مسئولیت اخروی و الهی این اتهامات باشید.
س: عجب! معلوم میشود محبتهای مکرر ساواک و اغماض از اعمال خلاف و فعالیتهای مضره، شما را به قدری پرتوقع و از خود راضی نموده است که برای من هم تکلیف تعیین مینمایید؟ فعالیت سرکار بر علیه مصالح کشور و حتی اهانت به مقدسات کشور و شخص شخیص شاهنشاه آریامهر مانند آفتاب برای ساواک روشن است. هدف از این که به شما تکلیف میشود حقیقت مطلب را گفته و هدف و منظور خویش را از به پا کردن جنجال و فعالیتهای خلاف عمومی و علیه وطن و مصالح مملکت، به خاطر ارفاق و کمک به شما است. من خیلی بهتر از شما به فکر مسئولیت اخروی خویش هستم؛ لازم نیست سرکار به من درس بدهید. خوب است نصایح خود را برای خود گذارده و یا اگر بعدها توانستید به یک مشت طلبه سادهلوح بگویید. من به شما میگویم عده زیادی از طلاب اعتراف کرده و دیده و شنیدهاند که به نفع خمینی فعالیت نمودهاید. چند نفر طلبه شاهد و مستمع اظهارات خلاف سرکار بوده که طلاب را گفتهاید موظف به تبلیغ به نفع خمینی هستید و برادرتان نیز در تحریک طلاب دست داشته و طلابی که مخاطب برادر شما بودهاند که این گفته را (به نفع خمینی تبلیغ نمایید بر شما واجب است) به آنان میگفته آن وقت اظهار مینمایی که گزارش خلاف ردیف میکنم؟ برای آخرین بار متذکر میشوم چنانچه از گفتن حقیقت خودداری نمایی سخت مورد تعقیب واقع شده برایتان عواقب خوبی نخواهد داشت. مغلطه کردن پاسخ سئوال من نیست. دقت نمایید پاسخ سئوالات را دقیقاً بیان کنید.
ج: مجدداً مجبورم اظهارات فوق و همه اظهارات قبلی را تکذیب کنم. صریحاً میگویم گزارشهای مزبور دروغ است و هر کس اعم از محصل علوم دینی و غیره چنین مطلبی از اینجانب نقل کند خلاف واقع گفته است. محبتهای ساواک هم لابد عبارت است از تشریف فرمائی محبتآمیز سرکار روز پنجشنبه به منزل و بعد هم توهینها و دشنامها و افتراهایی که در این محل به بنده نمودهاید. مجدداً تکرار میکنم همه گزارشهای بالا خلاف است و اینجانب این افتراها را در پیشگاه پروردگار به اضافه اهانتهایی که نمودهاید بدون این که خلافی از اینجانب سر زده باشد بازگو خواهم کرد.
س: اولاً به نحوی که در روز پنجشنبه به درب منزل پدر سرکار آمدیم و به همراه سروان سعادت افسر شهربانی ابتدا به برادرتان (جوانی که اول جواب داد) گفته شد آقای سیدعلی خامنهای را بگویید بیایند. پس از گذشت نیم ساعت یا بیشتر خانمی به درب منزل آمده اظهار نمود سیدعلی در منزل نیست که بر حسب وظیفه منزل آمده و معلوم گردید دروغ میگویند و بیادبی و بیتربیتی که از سرکار و خانوادهات نسبت به مأمورین به عمل آمد و از طرفی دروغهای خود و خانوادهات شاهد بارزیست بر نحوه کردار و رفتار سرکار و افرادی که از لباس مقدس روحانیت همچون تو سوءاستفاده مینمایند و چون اعمالتان خلاف است و دروغ هم میگویید دیگران را نیز دروغگو میدانید. چون به سرکار تکلیف شد به همراهمان بیایی و به خانوادهات هم گفته شد چرا دروغ گفته شما اهانت میدانی؛ باید هم این طور باشد. اگر بر حسب وظیفه به محض این که معطل کردند از دیوار منزل میآمدیم و باعث ناراحتی خانواده شما میشدیم حال ما را متهم به اهانت به خود معرفی نمیکردید. به هر حال چه شما منظور محبت ساواک را بدانید چه ندانسته و ساواک و مأمورین را بد بدانید برای مؤسسه فرقی نمیکند. هدف از این که تحت بازجویی واقع شده و به شما اصرار میشود حقیقت را بگویید و هدف خود را بیان نمایید از اینکه مبادرت به فعالیت خلاف مصالح نموده و برای خمینی تبلیغ و ترویج نمودهاید ارفاق به شما است و میخواهیم بدانیم که چه هدف و منظور داشتهاید تا شاید نظرتان قانعکننده باشد و وسیله ساواک اقدام گردد. مجدداً متذکر میشود بنا به اظهار طلبه عاملی، طلبه مدرسه نواب و ثابتی و محمدپور شخصاً ناظر فعالیتهای شما به نفع خمینی بوده و این طلاب ناظر بودهاند که شما طلاب را تحریک مینمایید. آیا اعتراف این طلاب را هم تکذیب مینمایید؟
ج: همانطوری که زبانی گفتم خود را برتر از آن میدانم که اهانتها و دشنامهای شما را پاسخ بگویم. در مورد اقدام علیه مصالح کشور یا تبلیغ به نفع آیتالله خمینی مجدداً تأکید میکنم که مطلقاً خود را از آنچه گفتهاید مبرا میدانم. طلابی را که نام بردهاید اساساً نمیشناسم و شهادت آنها را هم جداً تکذیب میکنم.
س: واقعاً به حال افرادی که باید از وجود شما بهرهبرداری علمی نمایند و درس اخلاق و ادب و درستی و دین بیاموزند باید افسوس خورد. وای به حال بعضی بیچارگانی که شما و امثال سرکار راهنمای آنان باشید. شما با نهایت پررویی روبروی من مرا متهم به اینکه به شما اهانت کرده و دشنام دادهام مینمایید و از خود و خدای خود و لباس مقدسی که به تن کردهاید شرم نکرده و خجالت نمیکشید. احتیاجی ندارم که به شما اهانت نموده و دشنام بدهم. چه علت میتواند داشته باشد؟ ولی از طرفی بنا به فکر و عقیده سرکار چون خود را بالاتر از همه میدانید و خیلی به خود مغرور و از خود راضی هستید و توقع داری که نسبت به شما بسیار مؤدب و در کمال خضوع و خشوع رفتار شود و ممکن نیست زیرا من شما را قبول ندارم و حتی شایسته این که مدرس باشی و طلاب را درس بدهید نمیدانم لذا این را اهانت به خود گرفتهاید. به هر حال موضوع تکذیب جریان فعالیتهای مضره سرکار مجدداً گوشزد میشود و محبتهای ساواک به شما. آیا شما در ماه رمضان سال 48 در تهران روی منبر مبادرت به گفتار خلاف مصالح ننمودهاید؟ آیا با همکاری جعفر طباطبایی قمی (علی حائری) اقدام به تهیه و توزیع اعلامیه مضره نکرده؟ آیا اصولاً از سال 42 مرتباً دست به فعالیتهای مضره و خلاف مصالح نزدهاید؟ در بیرجند فعالیتهای خلاف مصالح انجام نداده که باعث بازداشتتان شده است؟ نوارهای خمینی را در منزل خود نگهداری نمینمایید و از آنها استفاده تبلیغات نمیکنید؟ گذشته از اینها بنا به اعتراف طلبه ... برگ اول بازجویی پاسخ سئوال 2 اظهار مینماید «عدهای مرا وادار و گمراه کردند که به نفع خمینی تبلیغ نمایم از جمله آقای خامنهای ... الخ»، و نیز مجدداً در پاسخ سئوال 3 اظهار مینماید «مرا اغفال کردند که بگویم خمینی مرجع است.» همین طلبه نامبرده در پاسخ سئوال 4 اظهار مینماید «اینجانب چون تحتتأثیر حرفهای غلط آقای خامنهای و برادر آقای خامنهای قرار گرفته و اعلامیه مضره توزیع کردم» و به نفع خمینی تبلیغ کردم. مجدداً در پاسخ سئوال 6 اظهار مینماید «برادر خامنهای به من گفته است تو راجع به آقای خمینی بگو که مرجع است، الخ» و باز در پاسخ سئوال 7 اظهار مینماید «یک هفته قبل (از 27/3/49) برادر آقای خامنهای به اطاق من آمد و حرفهایی زده مرا وادار نمود که به نفع خمینی تبلیغ نمایم و به من گفت که سیدمحمدرضا سعیدی را کشتهاند این خبر را به مردم بگوی. همین سیدعلی خامنهای در سر درس خود ضمن تفسیر با طلاب گفت بر شما واجب است که خمینی را مرجع تقلید معرفی نمایید.» از طرفی طلاب دیگر هم این اقدامات شما را به نفع خمینی بیان داشتهاند و نیز علیآقای منتظری تهرانی که به سر درس آیتالله میلانی رفته و او را وادار مینماید برای مرگ سعیدی درس خود را تعطیل نماید بیان داشته است که شما هم با وی بودهاید. با این جریان آیا معترفید که موضوع فعالیت شما به نفع خمینی و تحریک طلاب در این مورد واقعیت دارد یا خیر؟
ج: پس از اغماض از مطالبی که در اول سئوال نوشتهاید، در مورد فعالیتهای مضره و خلاف مصالح اعم از اینکه با همکاری آقای جعفر طباطبائی یا غیر ایشان در جلسه یا سر منبر، لازم است مجدداً عرض کنم که مطالب مزبور به کلی خلاف است. اینجانب به قدری اشتغال علمی و درسی و تألیفی دارم که حتی فرصت فکر کردن هم به مسائل موردنظر شما ندارم و اشتغالات علمی اینجانب برخلاف تشخیص سرکار به طوری هست که موردنظر فضلا و اهل علم قرار گیرد. در مورد اظهارات آقای... لازم است به عرض رسد که اینجانب به طور کلی با نامبرده تماس نزدیک نداشتهام. ایشان فقط چند روزی به درس من حاضر شد و دیگر هم او را ندیدم و از آنچه اظهار کرده (که لابد بر اثر ترس بوده) به کلی بیاطلاعم. از فعالیت برادرم هم خبری ندارم و گمان هم نمیکنم چون او که هم در رشتة جدید و هم قدیم درس میخواند به کمک اینجانب هم وقت ندارد بیاید در کارهای علمی چه رسد به فعالیتهای سیاسی و تبلیغ آقای خمینی. اظهاری که به آقای شیخعلی تهرانی نسبت دادهاید نباید اصلی داشته باشد. چون من ایشان را به درستی در قول و عمل میشناسم و یقیناً چنین کسی چنان تهمتی نمیزند. ماجرای اظهارات ایشان را در سر درس آقای میلانی در همان روزهای دستگیری ایشان بنده افواهاً شنیدم و حتی با خود ایشان هم بیش از دو هفته بود ملاقات نکرده بودم.
س: اعتراف طلبه ... را به علت ترس ذکر کردهاید. ترس از چی؟ بیان نمایید.
ج: ترس از برخورد با مأمور بازجوی ساواک و عواقبی که فکر میکند برایش در نظر گرفتهاند.
س: برخورد مأمور ساواک چطور بوده است؟ مگر کسی را به زور هم میشود وادار به اعتراف کذب نمود و آیا تاکنون نسبت به شما زور گفته شده است که نسبت به دیگر[ی] چنین عملی شده باشد؟
ج: مسئله زورگویی مطرح نیست، در تنگناها افراد برای تبرئه خود ناگزیرند اگر خطائی کردهاند آن را به گردن دیگران بیندازند.
س: بر فرض محال که نظر شما درباره اعتراف ... صحیح باشد نسبت به گفته دیگر طلاب و اشخاصی که در حوزه علمیه شما را در حال فعالیت به نفع خمینی دیده و گفتارتان را تحت عنوان تفسیر بر له خمینی شنیدهاند چه میفرمایید؟
ج: قبلاً گفتم که افرادی را که نامبردهاید نمیشناسم و اعتراف آنها را مطلقاً تقبل نمیکنم. ممکن است چند نفر از روی حسادت سعایتی کرده باشند آن را هم به عنوان شهادت نمیشود پذیرفت.
س: آیا تاکنون شما اقدام (اعم از زبانی و غیره) بر علیه کشور و به نفع خمینی ننمودهاید؟ آیا شما به خمینی ایمان دارید یا خیر؟ او را اعلم میدانید یا نه – شایسته مرجعیت هست یا خیر؟
ج: اینجانب آیتالله خمینی را مجتهد مسلم و عادل میدانم. خودم مقلد ایشانم ولی شاید تاکنون یک نفر را هم به ایشان ارجاع نداده باشم، دلیلش هم واضح است. تبلیغ به نفع یک مرجع بر روی منبر و در ملأ عام انجام میگیرد و این سنتی است که همیشه معمول بوده. اینجانب منبر نمیروم (در مشهد) در غیر مشهد هم پس از فوت مرحوم آیتالله حکیم سفر منبری نکردهام که چنین تبلیغی را انجام داده باشم. حوزه درس هم اساساً جای اینگونه حرفها نیست و اینجانب تاکنون به این عنوان که طلاب از معظمله تقلیدکنند یا ترویج و تبلیغ از مرجعیت ایشان نمایند کلمهای نگفتهام.
س: هرگونه عمل و یا اقدام خمینی را درست و واقعی میدانید؟ و اقدامات ایشان را تأیید مینمایید؟ چطور شما که از ایشان تقلید مینمایید و مجتهد مسلم و عادل میشناسید اگر از شما سئوال شود مرجع پس از آیتالله حکیم چه کسی است پاسخ نمیدهید و سکوت میکنید؟ و یا اینکه به ایشان ارجاع میدهید؟
ج: اگر کسی از بنده سئوال کند در جواب میگویم من مقلد ایشانم ولی ایشان را تعیین نکردهام.
س: جواب قسمت اول سئوال را نفرمودید. عرض شد آیا هرگونه عمل و اقدام خمینی را درست و واقعی میدانید و اقدامات ایشان را تأیید مینمائید؟
ج: اقدامات ایشان کمّاً و کیفاً بر بنده روشن نیست و اصراری هم ندارم در آن باره تحقیق کنم و پس از این هم جنابعالی از اعمال بنده سخن بگویید از عقایدم تفتیش نفرمایید.
س: در فوق سئوال شد و برایتان نیز تشریح گردید که اعمالتان در گذشته بر علیه مصالح کشور بوده کراراً در تهران، بیرجند و مشهد خارج از موضوع سخن گفته و مردم را تحریک کردهاید و نیز اخیراً به نفع آقای خمینی فعالیت کرده و اشخاص را تحریک نمودهاید و عده زیادی از طلاب این موضوع را بیان داشتهاند ولی شما طفره رفته و سفسطه نمودید. لطفاً مجدداً بیان نمایید که آیا معترفید به اینکه به نفع خمینی تبلیغ نموده و در تحریک طلاب دست داشتهاید؟
ج: در زیر سئوالاتی که قبلاً کردید جوابهای مطابق واقع را با تأکید و تکرار نوشتهام. اینک نیز مجدداً اظهار میدارم که حتی یک نفر از طلاب را تحریک نکرده و یک نفر را به آنچه شما مدعی هستید دعوت ننمودهام. لازم است در ذیل این جواب و هم در ذیل جواب پیشین اضافه کنم که فقط خانواده خودم (یعنی همسرم و نه حتی مادر و خواهرم) مستثنی میباشد و او نیز همچون من و به دعوت و شهادت من مقلد حضرت آیتالله خمینی است.
س: اظهارات خود را به چه نحوی گواهی مینمائید؟
ج: امضاء میکنم.
غضنفری جلسه بازجویی را با عصبانیت و دستانی خالی ترک کرد و در گزارشی خطاب به شیخان رئیس خود نوشت که همه چیز را انکار میکند؛ شما هم حدس زده بودید که منکر همه چیز خواهد شد. فقط «در برگ آخر بازجویی مقدماتی (برگ 10) اعتراف نموده که خمینی مرجع اعلم و عادل است و وی از او تقلید مینماید. ضمناً در اوراق بازجویی، ساواک را متهم به دروغگویی و پروندهسازی نموده است و خود را فرد شجاع معرفی و اضافه نموده از هیچکس واهمه و هراسی ندارد.»
غضنفری نوشت که «سیدعلی نیز اینجانب را تهدید کرد.»
تلاش برای تبعید
بیجهت نبود که آن روز وقتی ساواک خواست او را دوباره تحویل زندان ارتش بدهد، از فرمانده لشکر 77 خواست در زندان انفرادی حبس شود.
شیخان بیآنکه با ساواک مرکز هماهنگ شود و دستور بالاسر را در دست داشته باشد، با این تشخیص که مدارک موجود و شیوه بازجویی پس دادن آقای خامنهای نمیتواند ادلهای محکم برای دادگاه نظامی فراهم کند، از فرماندار مشهد خواست هر چه زودتر کمیسیون امنیت اجتماعی را برای رسیدگی به پرونده او تشکیل دهد. شیخان امیدوار بود حکم تبعید آقای خامنهای را از این کمیسیون بگیرد. «شخص موصوف بارها مبادرت به فعالیتهای مضره و خلاف مصالح کشور نموده است. با این که کراراً به وی تذکر داده شده که دست از اعمال خلاف خود بردارد توجهی ننموده، مرتباً اعمال خلاف گذشته خود را دنبال کرده است. خواهشمند است دستور فرمایید به منظور تبعید وی کمیسیون امنیت اجتماعی تشکیل و تاریخ کمیسیون مزبور سریعاً به این سازمان اعلام دارند.»
در همین اثناء، ناصر مقدم، رئیس اداره کل سوم با ارسال تلگرامی از شیخان خواست پرونده آقای خامنهای تکمیل شده، تحویل دادگاه نظامی شود.
این تلگرام شیخان را خوش نیامد. بلافاصله از غضنفری خواست «چون مدارک محکمهپسندی از او نداریم و فقط گزارش منابع تأیید شده است، دادگاه نظامی او را تبرئه خواهد کرد. همانطوری که مقرر فرمودند مرکز را قانع کنید که در کمیسیون امنیت اجتماعی تبعید گردد.»
یک روز بعد تلگرامی به اداره کل سوم نوشت و یادآور شد «روز 2/7/49 سیدعلی خامنهای دستگیر، با وجود گزارشات متعدد منابع درباره تحرکات و اقدامات خلاف وی هرگونه فعالیت و تحرکی را انکار و با گستاخی اظهار میدارد که این گزارشات دروغ و محکمهپسند و قابل تعقیب نمیباشد. با توجه به این که فعالیتهای او مشاهدات و اطلاعات منابع بوده و همه را در بازجویی منکر گردیده، طبعاً دادگاه نظامی هم او را تبرئه خواهد کرد. در صورت تصویب، این ساواک جهت تشکیل کمیسیون امنیت اجتماعی و تبعید وی به مدت سه سال اقدام نماید.»
پس از رسیدن این پیشنهاد و نیز یادکرد اقدامات ساواک خراسان درباره واعظ طبسی و محامی به مرکز، ناصر مقدم خطاب به شیخان نوشت که اگر مطمئن هستید که میتوانید طبسی و محامی را در طرحهای ساواک مشارکت داده [و از آنان در ایجاد هر چه بیشتر شکاف میان قمی و میلانی] بهره ببرید، آزاد بوده، از تبعیدشان صرفنظر شود. اما در مورد سیدعلی خامنهای، همانطور که قبلاً اعلام گردیده، پروندهاش تکمیل و به دادگاه نظامی سپرده شود.
شیخان که از موافقت مرکز با طرح خود درباره آقایان واعظ طبسی و محامی خشنود بود، خطاب به همکاران گفت که از حسنظن اداره کل سوم باید استفاده کرد و مراقبتهای شما از این دو به نحوی باشد که بتوانیم مسئولیت را به درستی انجام داده، نظر مساعد مرکز را نسبت به خود نگهداریم. اما احاله پرونده آقای خامنهای به دادگاه نظامی در مذاق او خوش ننشست و دستور داد پرونده به نحوی ساخته شود که در دادگاه قابل طرح باشد.
قرار بازداشت موقت آقای خامنهای روز پنجم مهر توسط سرگرد حسن اسماعیلی، بازپرس شعبه یکم دادگاه عادی شماره 18 مشهد، صادر شد. وقتی برگه قرار بازداشت موقت را به رؤیت او رساندند، نپذیرفت و بدان اعتراض کرد. این اعتراض، هیأت دادرسان دادگاه را مجبور کرد هشت صبح ششم مهر دور هم جمع شوند و به اتفاق رأی دهند که، خیر، قرار صادره قانونی است.
بازجویی دوم
به درستی روشن نیست بازجوی جلسه دوم چه کسی بود. ششم مهرماه، ساعت یازده صبح، سین جیمها آغاز شد. بازجو در نیمه اول پرسوجوی خود با خونسردی و ظاهراً اخلاق ملایم رفتار کرد. وی بسیار کوشید همفکری آقای خامنهای را با امام خمینی اثبات کرده، آن را به عنوان یک جرم ثبت کند. پرسشهای مکرر او به نتیجه نرسید و به نظر میرسد در نیمه دوم بازجویی، عصبی شده، عنان از کف داده است.
س: با احراز هویت شما حاضرید به سئوالات ذیل جواب صحیح واقعی بدهید؟
ج: بلی.
س: آیا شما شیخ عباس طبسی واعظ، شیخ محمدرضا محامی، شیخمیرزاابوالقاسم تلافی و شیخاحمد کافی را میشناسید؟ آشنایی شما با نامبردگان تا چه حدودی است و از چه تاریخی آشنایی دارید؟
ج: افراد فوق را میشناسم، با آقای طبسی از اوایل تحصیل ایشان و با آقای محامی از سالهای 1337 تقریباً در سر درس آیتالله میلانی و با آقای تلافی هم از همان اوان که هر دو محصل مدرسه نواب بودیم آشنا شدم. آقای کافی را در چند سال پیش که برای منبر به مشهد آمده بودند شناختم و بعدها در تهران که اینجانب در مسجدی امام جماعت بودم ایشان در همان مسجد یک دهه منبر رفتند و بعد از آن هم گاهگاه تصادفاً ایشان را دیدهام.
س: نحوه فعالیت علیه مصالح کشور و اقداماتی که با همکاری نامبردگان برخلاف مصالح وطن و بر له خمینی انجام داده بیان نمایید و نقش هر یک از نامبردگان فوق (طبسی، محامی، تلافی، کافی) را ذکر نموده روشن کنید تاکنون هر یک چه اقدامی به نفع خمینی کردهاید؟
ج: اینجانب همانطور که در بازجویی قبل اظهار کردم کوچکترین اقدامی علیه مصالح کشور نکرده و هم کوچکترین قدمی در راه تبلیغ برای آیتالله خمینی برنداشتهام، از نقش نامبردگان نیز در این مورد اطلاعی ندارم.
س: تاکنون که اغلب در جلسات منزل آیتالله حاجسیدحسن قمی شرکت نموده و بیشتر اوقات با حضور نامبردگان فوق به منزل آقای قمی میرفتهاید و چندین ساعت در آنجا بودهاید به چه منظوری بوده و در چه زمینهای گفتگو میکردید.
ج: اینجانب از پیش از فوت مرحوم آیتالله حکیم تا این ساعت فقط دو مرتبه به منزل آیتالله قمی رفتهام و این هر دو مرتبه به فاصله یک هفته بود. دفعه اول به منظور دیدن آقایان حاجآقاباقر و حاجآقاتقی قمی اخوان آیتالله قمی و دفعه دوم که پیش از ظهر پنجشنبه قبل (روز دستگیریم) بود به منظور دیدن آقای آقامحمود قمی بوده است.
س: شیخاحمد کافی که پس از فوت مرحوم حکیم به مشهد آمد چه کسی با او ملاقات و گفتگو نمود؟
ج: بنده ایشان را در مشهد ندیدم و شاید اکنون بیش از سه سال باشد که با ایشان روبرو نشدهام، یعنی از ماه رمضان سال 1347 در تهران آن هم در راه.
س: پس جریان کشته شدن سیدمحمدرضا سعیدی در زندان قزلقلعه را چه کسی به شما اطلاع داد که در بین طلاب حوزه علمیه و حوزه مشهد اشاعه دادید؟
ج: از جریان فوت مرحوم سعیدی در زندان (و نمیدانم کدام زندان) بنده هم مثل اغلب مردمی که در مشهد اطلاع یافتند بر اثر شیوع جریان فهمیدم و مطلقاً موضوع را اشاعه ندادم و حتی به اینکه آن مرحوم در زندان شهید شده یقین ندارم.
س: دوستانی که خودتان هم در فوق اشاره به درستی آنان نمودید یعنی (شیخعباس طبسی و شیخمحمدرضا محامی و تلافی) به استثنای (تلافی) اعتراف نمودهاند که با همکاری سرکار مبادرت به تهیه طرح مبارزه با دولت و فعالیت بر علیه مصالح کشور و اقدام به نفع خمینی نمودهاند و شما نیز در تمام موارد با آنان همکاری نزدیک و صمیمانه داشتهاید؛ چطور کتمان حقیقت نموده بیان مینمایید من تاکنون هیچگونه فعالیتی علیه کشور و به نفع خمینی نکردهام.
ج: اگر واقعاً آن دو دوست من چنین اعترافی نموده باشند درباره خودشان فقط حجت است نه درباره من و ناچارم بگویم اگر سرکار راست میگویید آقایان برخلاف واقع سخن گفتهاند.
س: در فوق در سئوالی که درباره فوت سعیدی شده است ذکر کلمه شهید را قید نمودهاید. منظورتان از بیان این کلمه چیست؟ برایم مفهوم نیست، روشن نمایید.
ج: در فوق نوشتم که بنده به این که ایشان شهید شدهاند یقین ندارم و شهید یعنی کسی که به ظلم کشته میشود.
س: مگر به شما اطلاع دادهاند که ایشان به ظلم کشته شدهاند (یعنی سیدمحمدرضا سعیدی)؟
ج: بنده چنین اطلاعی به طور خاص ندارم. البته در افواه مردم بود که ایشان را کشتهاند ولی همانطور که نوشتم بنده یقین به این موضوع حاصل نکردم.
س: منظور از مردم چه کس یا چه اشخاصی است؟ فرد یا افرادی که مدعی کشته شدن سعیدی به ظلم بوده و شما شنیده و یا به شما گفتهاند معرفی نمایید.
ج: هیچکس نمیتواند گویندة مطالبی را که در افواه مردم و شایع است به یاد بیاورد. حرف معروف را انسان از خیلیها میشنود ولی یادآوری اینکه این را چه کسانی گفتهاند بسیار مشکل است.
س: این ادعای شما صحیح به نظر نمیرسد؛ به خصوص مسئلهای که تا حدودی از نظر شخص حائز اهمیت بوده باشد و موضوعی حاصل باشد. لذا اگر شما بخواهید بر طبق قولی که کتباً در فوق دادهاید جز حقیقت نگویید میتوانید مسئله اینکه سعیدی را شهید دانسته و و این خبر را به شما گفتهاند روشن نموده و گوینده را معرفی نمایید؛ حتی اگر شده یکی دو نفر را که مسلماً به یاد دارید. علیهذا لطفاً دقت نمایید گوینده این خبر را تا سرحد امکان به یاد آورده معرفی نمایید.
ج: همانطور که عرض کردم به هیچوجه الآن گوینده خاصی در نظرم نیست، گمان میکنم اول بار این شایعه و اساساً خبر فوت مرحوم سعیدی را در تشییع جنازهای شنیدم. البته به طور یقین نمیدانم که قبل از آنهم شنیده بودم یا نه.
س: نظر جنابعالی درباره مرحوم سیدمحمدرضا سعیدی چیست؟ عقیده شخص شما در این مورد (که به ظلم مرحوم سعیدی کشته شده) چیست و قلباً چطور در این باره قضاوت مینمایید.
ج: مرحوم سعیدی رحمتالله علیه از فضلای خراسانی قم بود. اینجانب ایشان را اول بار در ابتدای ورودم به قم یعنی اواخر سال 37 یا اوایل 38 در آنجا دیدم. مردی خوشنفس و فاضل و متدین بود. اواخر در تهران در مسجدی امام جماعت شد و در طول سالیان اخیر یکی دو بار هم به زندانهای کوتاهمدت افتاد. و اما در این مورد که نظر بنده درباره کشتهشدن ایشان چیست همانطور که در بالا نوشتم هیچگونه اطمینانی به این موضوع ندارم و تاکنون هم این مطلب را (چون بدان معتقد نبودهام) به کسی نگفتهام.
س: نظر خود را درباره آقای حاجسیدحسن قمی بیان نمایید، و روشن نمایید که آیا شما به ایشان اعتقاد دارید؟ اعمال و رفتار و عقاید مشارالیه مورد تأیید سرکار است یا تکذیب و رد مینمایید؟
ج: بنده ایشان را مجتهد و عادل و با اخلاص میدانم. مدتها (نزدیک یک سال) به درس ایشان حاضر شدهام و معتقدم که آنچه میکنند و میگویند از روی عقیده است و هیچ غرضی و نظر خاصی ندارند.
س: نظر خود را درباره آیتالله حاجسیدهادی میلانی بنویسید و روشن نمایید اعمال و رفتار و اقدامات ایشان از نظر شما صحیح است و مورد تأیید سرکار میباشد؟
ج: ایشان را هم مجتهد و عادل و از علمای طراز اول میشناسم. سالها (در حدود شش یا هفت سال) به درس ایشان حاضر شدهام و صدها صفحه تقریرات درس ایشان را نوشتهام.
س: لطفاً نظر خود را به طور وضوح و روشن نسبت به آیتالله خمینی و اعمال و رفتار و اقدامات ایشان نوشته و تعیین نمایید آیا اقدامات نامبرده مورد تأیید شما میباشد یا خیر؟ در صورتی که تکذیب نموده و رد مینمایید با ذکر دلیل و در صورتی که از نظر شما تأیید میگردد به چه دلیل؟
ج: منظور سرکار کدام اقداماتست روشن فرمایید؟
س: منظور این است که از نظر شما آیتالله روحالله خمینی چطور شخصیتی است و او را چطور میشناسید؟ و هدف از اقدامات، کلیه اعمال ایشان است. وقتی نظر خود را درباره ایشان بیان نمایید در صورت[ی] که مورد تأیید شما باشد بدیهی است هرگونه عملی که وی و از ناحیه او به عمل آید نیز تأیید میگردد. به هر حال مشروحاً ایشان را از نظر شخص خودتان معرفی نمایید.
ج: فکر میکنم نظر خود را درباره ایشان در جلسة قبل نوشتهام. به هر حال بنده ایشان را مجتهد مسلم و عادل میدانم. چند سال به درس ایشان حاضر شده و از افادات فقهی و اصولی ایشان برخوردار بودهام. در مورد کارهایی که منجر به تبعید یا زندان ایشان شد نظر خاصی ندارم و اساساً اطلاعم از آن اقدامات بیش از اطلاع توده مردم نیست. به طور اجمال میدانم که آنچه کردهاند بر طبق عقیدة ایشان بوده و به منظور اخلالگری یا اقدام علیه مصالح کشور و ملت نبوده است.
س: نظر شما درباره اینکه آیتالله خمینی تبعید و از کشور طرد گردیدهاند چیست؟ آیا به حق بوده است یا به غلط؟
ج: چه عرض کنم.
س: نظر جنابعالی از اینکه آیت[الله] حاج سیدحسن قمی تبعید گردیده است چیست؟
ج: اجازه بفرمایید در مورد تبعید هر دو بزرگوار صریحتر سخن بگوییم. نخیر بنده معتقدم این کار صحیح نبوده و میباید دولت با آقایان تفاهم میکرد.
س: به نظر شما به چه علت دو نفر آقایان زندانی و سپس تبعید گردیدند و آقای خمینی نیز از کشور طرد گردید؟
ج: بنده گمان میکنم آقایان چند خواستة دینی داشتند، اگر دولت با آنان تفاهم میکرد و احیاناً نظر آنان را تأمین مینمود، نه آنان به آن نحو اعتراض میکردند و نه دولت ناگزیر دست به اقدام حادی علیه آنان میزد و اکنون این فاصله میان دولت و قسمتی از مردم و روحانیت پدید نمیآمد.
س: آیا در حال حاضر بین مردم و دولت فاصلهای ایجاد گردیده است؟ در صورت وجود چنین فاصلهای علت چیست؟ نظرتان را بیان نمایید.
ج: در اینکه عدهای از مردم از دولت ناراضیاند تردیدی دارید؟ علت به نظر من این است که مردم به روحانیت معتقدند و عامل حبس و تبعید و... افراد روحانی را نمیتوانند به چشم دوست بنگرند.
س: لطفاً نظرات و مطالب خود را بدون هیچگونه اغماضی بنویسید و از ثبت و قید کلمات به هر نحو که به نظرتان میرسد خودداری ننمایید. هدف از تبعید و... چیست؟ بنده که در کمال دوستی و با محبت از شما سئوال میکنم علت این که از ذکر آنچه به نظرتان میرسد و عقیده شما است چرا خودداری مینمایید؟ لطفاً جای خالی بعد حرف دو را پر فرمایید.
ج: مثلاً احضارهای چند ساعته، احیاناً شکنجهها، حصرها، محرومیت از منبرها، بنده فکر میکردم این موارد از نظر جنابعالی روشن است نخواستم سطری اضافه نوشته باشم.
س: لطفاً روشن نمایید کی و کجا و چه کسی را شکنجه و آزار کردهاند؟ اگر هدفتان موضوع احضار خودتان است که باید از مقررات گله داشته باشید شما در مظان اتهام اقدام علیه مصالح کشور بوده و قانون هم حکم میکند احضار و تکلیفتان در برابر قانون روشن گردد. محرومیت عدهای از رفتن منبر نیز برابر مقررات بوده است. بدیهی [است] هر کس در کشور مرتکب اعمال خلاف گردد مجازات میشود. به هر حال روشن نمایید که چه کسی را تا به حال شکنجه کرده و بیتقصیر آزارش نموده و تعقیب و احضار گردیده است؟
ج: برای شکنجه هرگز نظر به احضار این دفعه خود نداشتم ولی برای اینکه خاطر سرکار مستحضر باشد در همین مشهد آقای شیخعلی فصیحی را مثال میزنم که در یکی از کلانتریهای مشهد (فکر میکنم کلانتری 2) آقایان پاسبانها یکی دو ساعت به وسیله شلاق و باطوم از ایشان پذیرایی کرده بودند. آیا این هم بر طبق مقررات بوده است؟ وانگهی سخن درباره نارضایی مردم است. به فرض کسی را که از منبر محروم کردهاند به حکم مقررات بوده ولی آیا مردم از این موضوع مطلعند؟ آنها همین اندازه میبینند که فلان منبری مدتی از رفتن منبر محروم است یا فلان شخص مدتی در زندان و تبعید است و همین برای ناراضی کردن آنان کافی است. همه که قانوندان و حقوقخوان نیستند.
س: درباره شلاق زدن آقای شیخعلی فصیحی در کلانتری آیا شخصاً با چشم دیدهاید؟ فکر می[کنم] بدین صورت نبوده است و اگر هم چنین بوده نباید به حساب دولت گذارد. چند نفر مأمور که به وظیفه خود وارد نبوده و از حرفهشان سوءاستفاده احیاناً بنمایند که نباید گناه را به گردن تمام گذارد، مطمئن باشید اگر بدین وضع که به شما گفتهاند نسبت به آقای فصیحی عمل میشد ایشان مسئله را دنبال میکرد و مسلم بدانید از مأمورین بازخواست و مسئله مورد بررسی و تحقیق قرار میگرفت. تا موضوعی را شخصاً ندیدهاید صحّه به آن نگذارید. بنده خودم شاهد هستم در یک دفعهای که آقای شیخعباس طبسی را به علت اظهارات خلاف مصالح احضار و به مرکز اعزام گردید در حالی که نهایت محبت نسبت به ایشان شد تا جایی که شخص ایشان و آقای نوغانی واعظ (که با ایشان دستگیر شده بود) مرتباً از نحوه رفتاری که به آنان در مدت زندانی در ساواک بودند تشکر و سپاسگزاری میکردند به محض ترخیص روی منبر از شکنجهها و آزار و ظلمی که نسبت به آنان شده بود سخن گفتند، در حالی که خدا شاهد و گواه است به اندازهای به این آقایان چه در مشهد چه در تهران محبت گردید که بنا به گفته خودشان شرمنده شدند و میگفتند نمیدانیم با چه زبانی تشکر نماییم ولی به دروغ روی منبر خود را مظلوم و مورد ظلم و شکنجه معرفی نمودند. شما میدانید برای چه هدف؟ فقط به منظور بزرگداشت خویش و جلب اعتماد و نظر مردم عوام و سادهلوح و در نتیجه کسب عایدات و درآمد بیشتر. به هر حال بگذریم. در فوق در پاسخ سئوال: «تبعید و طرد آقای قمی و خمینی» بیان نمودید بیجهت دولت دست به این اقدام نسبت به دونفر نامبرده زده. پس به نظر شما اقدامات و اعمال آقایان نامبرده (خمینی و قمی) مورد تأیید شما است و هرگونه عملی مرتکب گردیده و اقدام نمودهاید صحیح و درست بوده است؟
ج: در این که کار یک نفر را به حساب جمع نمیشود گذارد تردیدی نیست. ولی همانطور که عرض کردم مردم به دقایق آشنا نیستند. به علاوه پاسبان با لباس رسمی دولت به نظر عامه مردم نماینده دولت است وکار او از نظر مردم موافق نظر دولت تلقی میشود. باز هم عرض میکنم که کار به صحت و سقم جریانات ندارم. منظور آن است که درک و دریافت مردم در این باره چیست و نارضائیها از کجا ناشی میشود. و اما در مورد آیاتالله خمینی و قمی، توضیح میدهم که به نظر اینجانب میباید دولت که بیش از هر فردی در مورد امور اجتماعی ذیعلاقه ومسئول است با آقایان کنار میآمد. در هر جامعه مذهبی نمیتوان نقش چند رهبر دینی و مرجع یا روحانی بزرگ و متنفذ را ندیده گرفت. فکر میکنم یکی از رجال سیاست و شاید آقای سیدجلال تهرانی همانوقتها این پیشنهاد را کرده بود که یقیناً ناشی از حسننیت نسبت به دولت بود. یقیناً اگر قانون حمایت از خانواده مثلاً یا احکامی نظیر آن در این کشور اجرا و وضع نمیشد آقایان که حساسیتشان فقط در مسائل مذهبی است اقدامی و اعتراضی نمیکردند؛ به هیچ جای اصلاحات کشوری هم برخورد نداشت. یک قانون مذهبی بود که دولت هم آن را پذیرفته بود و اجرای آن هرگز مایه ننگ برای دولت و ملت ایران نبود، باری منظور از تفاهم کنار آمدن در اینگونه مسائل است.
س: نظر جنابعالی درباره انقلاب و اصول انقلاب چیست؟
ج- اگر منظورتان انقلاب سفید است باید عرض کنم در اینکه میبایستی در وضع اجتماعی ایران تغییری پدید میآمد حرفی نیست ولی تک تک مواد آن را کاملاً صحیح نمیدانم. البته از بیشتر اصول آن بیاطلاعم و از شش اصل آن فقط موضوع اصلاحات ارضی و قانون تساوی زن و مرد در نظرم هست. همانطور که عرض شد نظراتی در آن باره دارم که گفتن آن را زائد میدانم چون امید آنکه مورد توجه قرار گیرد ندارم.
س: هدف انقلاب سفید شاه و مردم است. آیا اصول انقلاب را مفید میدانید و یا خیر؟ در صورتی که موضوع و اصلی از انقلاب مزبور مورد تأیید شما است ذکر و آنچه مفید نیست و به نظر شما مفید نیست و تأیید نمینمایید به صراحه [بالصراحه] ذکر نمایید. بدیهی است چنانچه منطقی و مفید باشد و نظرات شما در آن باره عامالمنفعه، مورد توجه واقع خواهد شد.
ج: همانطور که عرض شد از اصول ششگانه تماماً مطلع نیستم، در دو اصل موردنظر یعنی اصل تساوی حقوق زن و مرد و اصل اصلاحات ارضی، ارائه دادن یک طرح کلی و جامع کار بزرگی است ومن نه از عهده آن فعلاً برمیآیم و نه چنین ادعایی کردهام. همین اندازه نظراتی هست از جمله اینکه با توجه به نقش تربیت فرزند به وسیله مادر و از طرفی مظلومیتی که عموماً زنها در اجتماع ما دارند خوب بود به این صورت طرح میشد که اولاً مقرراتی شدید وضع میشد که مردان متجاوز نسبت به همسر خود را شدیداً مجازات میکرد و برای زن شخصیت و کرامتی درخور خود او ایجاد مینمود. ثانیاً چون عامل عقب افتادن زنان در اجتماع ما صدی هشتاد بیسوادی آنان است، مدارس دخترانه را به وضعی به وجود میآوردند که هر کس با میل و رغبت دختر خود را به مدرسه بفرستد و در نتیجه زنان بتوانند در عین حفظ جهات مذهبی در سطح برابری با مردان از لحاظ معلومات قرار گیرند. ثالثاً زنان را به خانهداری و تربیت فرزند تشویق فراوان مینمود تا دختران جوان احساس نکنند که مادر شدن با شخصیت آنان منافی است و خانهداری دون شأن یک زن تحصیلکرده است. البته دخالت در فعالیتهای اجتماعی همچنان برای زنان آزاد گذارده میشد ولی به طور حتم در آن صورت کمتر زنی بود که برخلاف فطرت زنانه خود دست از پذیرایی شوهر و تربیت فرزند بکشد و به ماهیانه ناچیزی در ازای صرف وقت در مؤسسهای قانع گردد. باری نظراتی از این قبیل که هنوز هم دیر نشده و در صورت تمایل به سمع مقامات ممکن است برسد. در مورد اصلاحات ارضی هم از این قبیل مطالب هست، البته چه بهتر که املاک عدهای متنفذ غاصب از آنان گرفته شود ولی کار آن وقتی تمام است که طبقه زارع بتواند مرفه زندگی کنند. و از اینگونه مسائل که جای آن در بازجوییها نیست و محتاج نشستن و صرف دقت و تحقیق و ستون آزاد در مجلهها و روزنامهها است.
س: منظور از طرح سئوال این است که شما هم با اقدامات آیتالله خمینی و قمی از چه لحاظ موافقید و تبعید و زندانی و طرد یکی از آنان را از کشور و دیگری از محل تولد بجا نمیدانید و بناحق دولت چنین اقدامی را درباره نامبردگان نموده است؟
ج: عرض کردم که در مورد اقدامات معظملهما اینجانب نظری ندارم. آنها مرجعند و هر چه کردهاند وظیفه خود دانستهاند و بنده نمیتوانم برای آنها تکلیف معین کنم. در مورد اقدام دولت هم نظرم این است که دولت میباید همان کاری را میکرد که شما اکنون جلوة کوچکی از آن [را] نشان دادید، یعنی از آقایان نظرشان را سئوال میکرد و چون این مذاکره در سطحی عالی مطرح شده بود امید به توافق و تفاهم بسیار قوی بود و کار به اینجاها نمیکشید. بنابراین همانطور که قبلاً نوشتم بنده به عنوان یک فرد، اقدام حاد ابتدایی دولت را نسبت به آقایان و سایر افرادی که روش و فکر مشابه با آنان داشتهاند صحیح و موافق مصلحت نمیبینم.
س: پس از 14 خرداد 41 [42] آیتالله روحالله خمینی در اثر اقدامات خلاف مصالح کشور و علیه مقام شامخ سلطنت، خائن به مملکت شناخته شد. بدیهی است موضوع نظر در رد یکی دو اصل از اصول انقلاب نبوده و اقدامات حاد و شدید ایشان علیه مصالح مملکت باعث گردیده است که دستگاه و دولت نامبرده را خائن بشناسد و از طرفی آیتالله سیدحسن قمی نیز در اثر اقدام به اعمال شدید و حاد علیه مصالح کشور و اهانت به مقام شامخ سلطنت (روی منابر) خیانتکار محسوب و همین موضوعات باعث تبعید و طرد آنان گردید، قبل از 14 خرداد 41 [42] نمایندگان دولت به همین منظوری که شما در فوق اشاره کردید به نزد آقای خمینی رفتند ولی ایشان به این حسن سلوک و رفتار دولت کمتوجهی نموده کاملاً دست به اقدامات شدید و خلافی زده که باعث اغتشاش و جنجال و بینظمی و ناامنی حتی کشته شدن عدهای بیگناه گردید و خیانت ایشان مسلم شد، به همین لحاظ از شما سئوال گردید که نظر خود را درباره دو نفر نامبرده ذکر نمایید و قید فرمایید آیا آنان را صالح و موجه و مستحق این مجازات میدانید یا خیر که پاسخ دادهاید مجتهد اعلم و عادل و صالح میباشند و از آقای خمینی نیز تقلید مینمایید که مسلماً وقتی کسی را انسان عادل و اعلم دانست و از وی نیز پیروی و تقلید نمود هرگونه اقدام او را هم تأیید نموده و مورد قبول و مقبول سلیقه و عقیدهاش هست ولذا با توجه به عقاید سرکار نسبت به نامبردگان بدیهی است اقدامات آنان را دنبال کرده و مورد تأیید شما است، در حالی که همین آقایان یکی از گناهشان[گناهانشان] اقدام علیه شاهنشاه آریامهر و اهانت به معظمله است.
ج: در مورد اقدامات معظملهما همهگونه میتوان تفسیر و توجیه کرد که یک گونهاش را شما کردهاید. بنده عرض کردم آقایان را مؤمن و با اخلاص میدانم و معتقدم آنچه کردهاند بر طبق عقیدهشان بوده و اما اینکه من آن کارها را تأیید یا رد میکنم لازم است به عرض برسانم ممکن است بعضی را تصویب و تأیید و بعضی را تخطئه و رد کنم یا همه را تأیید و یا همه را رد، به هر صورت سئوال سرکار از عقیدة اینجانب در بازجویی فکر نمیکنم از نظر مقررات کشوری موجه باشد. اینکه نوشتهاید در صورت قبول عقاید آیتالله خمینی ناگزیر خود اینجانب هم پیروی ایشان و عمل بر طبق آنها میکنم، به نظر اینجانب درست نیست چون هرگز اعتقاد به اینکه کسی کار درستی میکند موجب آن نیست که انسان همان کار را انجام دهد. البته اگر ساواک از خود بنده کاری که خلاف شناخته شود در دست دارد باید همان را ارائه داده و نسبت به آن بر طبق مقررات اقدام کند و اما حکم بر طبق عقیده و نظر شخصی و خصوصی اینجانب دلیل قانونی ندارد. به علاوه که عرض کردم نظر من ممکن است موافق یا مخالف یا موافق مشروط باشد.
س: سئوال شد نظر خود را درباره اقدامات و اعمال آقای خمینی و قمی بیان نموده و هرگونه آنها به نظر شما میرسند بیان نمایید که نظر خود را نوشته و نامبردگان را مجتهد مسلم و عادل دانسته و در زمینه تبعید و طرد نامبردگان نیز بدون جهت و اقدام دولت را درست ندانستهاید لذا به شما عرض شد دو نفر نامبرده از نظر دولت خائن شناخته شده و اقداماتشان بر علیه مصالح کشور بوده است و درباره آقای خمینی پس از 14 خرداد 41 [42] مسلم گردید که ایشان مبادرت به اقداماتی نموده که صد در صد بر علیه وطن و به زیان کشور و مردم بوده است و همین مسائل باعث گردیده است که نسبت به آنها چنین تصمیم (تبعید) گرفته شود و اعمالشان هم ذکر گردید و از شما خواسته شده است که با توجه به نظر و افکارتان درباره نامبردگان و اینکه به شما گفته شد چه اقداماتی نموده که خائن شناخته شدهاند. آیا اعمال آنان مورد تأیید و قبول شما است یا خیر؟ و آیا باز هم آنان را مجتهد مسلم و عادل میدانید یا خیر؟ و یا اینکه رد میکنید و آنان را سزاوار و مستحق این مجازات نمیدانید؟
ج: جواب این سئوال را در زیر سئوال قبل نوشتهام. در مورد عقایدم با عرض معذرت میگویم که سئوال سرکار را بجا نمیدانم. قانون برای کار خلاف مجازات معین کرده که در صورت مسلم شدن چنین کاری در مورد بنده اقدام به مجازات مربوطه خواهد شد و البته هرگز صدور آن از بنده ثابت نخواهد شد چون نکردهام و اما در مورد عقاید افراد، نه داشتن عقاید خلاف را جرم دانسته و نه دارنده آن را مستحق مجازات و بالاتر اینکه به هیچ دادگاهی هم اجازه داده نشده که در آن مورد از متهم سئوال و اصراری بنمایند.
س: سئوال از عقیده و نظرات شما را چه کسی گفته است به منظور مجازات است؟ من از شما سئوال کردم نظر و عقیدهتان را درباره آیتالله خمینی بنویسید که پاسخ دادید «ایشان مجتهد مسلم و اعلم عادل است» و بعد سئوال شد که آیا با اقدامات ایشان موافقید یا مخالف؛ در صورت موافق و یا مخالف با ذکر ادله مرقوم فرمایید. اینک مجدداً سئوال میکنم، خواهش میکنم پاسخ دهید که آیا شما اعمال و رفتار و هرگونه اقدام آقای خمینی را تأیید میکنید یا خیر؟
ج: عرض نکردم استنکاف من از جواب به خاطر آن است که عقیده موجب مجازات است، خود بنده عرض کردم که قانون برای عقیده خلاف مجازات معین نکرده، حتی این جواب ندادن به خاطر آن هم نیست که مثلاً بنده با تمام اعمال دو روحانی بزرگ نامبرده موافق باشم بلکه سرکار سئوالی کردهاید که بنده قانوناً میتوانم به آن پاسخ بگویم و میتوانم نگویم. بنده از این حق قانونی خود که لابد سرکار هم منکر آن نیستید استفاده میکنم.
س: شما آیتالله خمینی و قمی را مجتهد مؤمن مسلم و عادل دانسته و هرگونه اقدامشان را ناشی از افکار آنان و عقیدهشان دانسته و نیز از خمینی تقلید مینمایید و همانطور که در جلسه قبل ذکر شد و بنا به اظهار و شهادت چند طلبه پس از فوت مرحوم حکیم مرتباً به نفع خمینی تبلیغ و ترویج کرده و با همکاری آقایان طبسی و محامی و اخوی خود و ابوالقاسم [تلافی] همواره بر له خمینی و قمی اقدام کرده و در هر موقعیتی آنان را ترویج کردهاید یکی از دلایل بارزی که این ادعا را به اثبات میرساند این است که اینک پاسخ سئوال «پیروی از اقدامات خمینی و قمی و آیا نامبردگان مورد تأیید شما هستند؟ و آیا موضوع اینکه آنها خائن به وطن شناخته شدهاند؟ مورد قبول شما است یا رد میکنید؟» انکار کرده و از دادن پاسخ خودداری مینمایید. بدیهی است وقتی که کسی فرد یا افرادی را مؤمن، مجتهد، مسلم، عادل بداند هرگونه اقدام آنها را شایسته و بجا و مفید دانسته و تأیید مینماید، اظهار عقیده درباره اعمال و افکار و عقاید و اقدام شخص یا اشخاص ترسی ندارد و جرمی هم محسوب نمیشود.
ج: در پاسخ سئوال فوق در جلسه قبل آنچه بایدگفت و نوشت گفته و نوشتهام. نه پس از فوت مرحوم آیتالله حکیم و نه پیش از فوت ایشان اینجانب برای مرجعیت آیتالله خمینی اقدامی نکردهام. علتش هم آن است که اولاً تبلیغ برای مرجعیت معمولاً یا به وسیله منبریها است در مجامع عمومی یا به وسیله ائمه جماعت؛ و بنده هیچیک از دو شغل نامبرده را ندارم. اینکه استنکاف من از جواب به سئوال فوق دلیل بر اقدام اینجانب به نفع آیتالله خمینی باشد هم وجهی ندارد و دلیل نیست، البته بنده ایشان را مجتهد و عادل میدانم در مسائلی هم که ایشان فتوی دادهاند عمل کرده و میکنم، اما کجای رساله ایشان نوشته است که اقدام بر علیه مصالح مملکت یا علیه دولت بکنید که بنده به حکم تقلید از ایشان به آن عمل کرده باشم. خیلیها خیلی کارها را انجام میدهند و دیگران را اساساً اهل و شایسته بدان کار نمیدانند. آیا فکر میکنید اگر ایشان نطقی در حضور عموم ایراد کرده و از دستگاه دولت انتقاد نموده باشند اجازه میدهند که هر یک از مقلدین ایشان هم همان کار را تکرار کند؟ قطعاً چنین نیست. مولای متقیان علیهالسلام در یکی از نامههایش پس از شرح اعمال خود مینویسد (آن هم به یک شخصیت بارز و یک استاندار بزرگ) که شماها نمیتوانید آنچه من کردهام انجام دهید، یعنی از شما آن کارها برداشته است و تکلیف نیست، بنابراین اعتقاد به اجتهاد کسی و تقلید از وی به معنای همگامی و پیروی از همه کارهای او نیست.
س: پس روشن نمایید که آیا نظر شما با اعمال و اقدامات ایشان موافق است یا رد میکنید؟
ج: با کمال معذرت از دادن جواب سئوال بالا استنکاف میکنم.
س: بدیهی است استنکاف از پاسخ به سئوال به خاطر وحشت و هراسی است که احیاناً از مجازات دارید و مسلماً با توجه به پاسخ سئوالات فوق که «خمینی و قمی را مجتهد مسلم مؤمن و عادل دانسته و اقدامات خلاف آنان را موجه و مفید و معقول میپندارید، و علت تبعید آنان را نیز نظر موجه و خواسته مذهبیشان که بنا به فکر شما صحیح بوده و احکام و اصول اصلاحات ارضی و آزادی زنان را خلاف مذهب دانسته و باید دولت به نظرشان توجه میکرد» بجا و سزاوار نمیدانید، اقدامات خلاف نامبردگان را دنبال کرده و به پیروی از افکار و عقاید آنها به خصوص خمینی همواره خود را موظف به تعقیب خواسته آنها میدانید و پس فعالیت شما به نفع قمی و خمینی مسلم و محرز است چه اعتراف نمایید و چه انکار، چطور ممکن است کسی از مجتهدی تقلید نماید و او را عادل و مؤمن بداند ولی اقدامات او را دنبال نکند؟
ج: همانطور که مکرراً عرض کردم تقلید از کسی دلیل پیروی از همه کارهای او نیست. این استنکاف هم اگر به نظر شما دلیل جرم است به نظر قانون چنین نیست. باز هم میگویم تمام اظهاراتی را که در مورد اقدام اینجانب بر ضد مصالح نوشتهاید منکرم و اگر شما قبول نکنید بنده در نزد وجدان خود خرسندم که راست گفتهام و برخلاف واقع سخنی اظهار نکردهام. فکر میکنم اگر بنا بر بهانهجویی نیست باید به وضع من در خارج از این محل نگاه کرده و رفتار مرا که آرام و حتی توأم با انزواست دلیل بدانید و با حدس و تخمین حکم نفرمایید. در این مورد توضیح بیشتر را زائد میدانم.
س: با توجه به سطر اول پاسخ بفرمایید آیا شما هرگونه اقدام خمینی بر علیه مصالح کشور که باعث تبعید و طردش از مملکت شده رد میکنید؟
ج: عرض کردم که در این مورد از ایشان پیروی نکردهام ولی نسبت به قبول یا رد آن نظری ندارم.
س: چطور ممکن است کسی یک شخصیتی را مجتهد مسلم بداند، مؤمن بداند، اعلم و عادل بشناسد آن وقت درباره اقدامات و عقایدش نظری نداشته باشد؟ لطفاً به وضوح تعیین نمایید، آیا شما که خمینی را مجتهد مسلم و مؤمن و عادل دانسته و از ایشان تقلید مینمایید نسبت به اعمال و اقداماتش نیز چه عقیده و نظری دارید و آیا او را سزاوار اینکه از کشور طرد و تبعید شود نمیدانید؟
ج: سئوال شما تکرار سئوالهای گذشته است، جواب اینجانب نیز تکراری بیش نخواهد بود. اساساً اینجانب اعصاب و وقت دخالت در امور حاد را ندارم و با وضعی که دارم از لحاظ جسمی و روانی هیچکس حتی خداوند هم از بنده نخواسته که هر کار حضرت آیتالله خمینی کردهاند بکنم به همین دلیل در ماهیت آن کارها هم چندان دقت و تحقیقی به عمل نیاوردهام به خصوص که ایشان اکنون سالها است در خارج کشور بسر میبرند و بنده هم سالهاست در مشهد مشغول زندگی خود میباشم.
س: مگر امکان دارد مجتهدی مسلم و مؤمن و عادل مرتکب اقدامات خلاف بشود؟ مگر اینکه واقعاً مؤمن و عادل و مجتهد نباشد. از شما سئوال میشود آیا شما با اقداماتی که ایشان انجام داده و میدهند به خصوص اقداماتی که باعث طرد و تبعید از کشور شد موافقید یا خیر؟ یا باید موافق باشد و یا مخالف. نگفتم که دنبال ایشان راه افتاده و در خارج از وطن ایشان را ملاقات کنید یا کردهاید. پیروان ایشان یا باید حتما از هرگونه عمل و اقدام ایشان خوشحال بوده و تأیید نمایند یا باید از ایشان تقلید نکنند و ایشان را عادل و شایسته مرجعیت ندانند. شما که ایشان را عادل و مجتهد میدانید نسبت به اعمال و گفتار و اقداماتشان چه نظر دارید[؟]
ج: تقلید از کسی دلیل تأیید تمام اعمال آن کس نیست. همان طور که در غیر مسائلی که مقلد فتوی داده نیز دلیل پیروی از او نمیباشد. در مورد نظر نسبت به اعمال ایشان هم چون جزء عقاید اینجانب است خود را ملزم به جواب دادن نمیدانم.
س: شما که مدعی هستید هیچگونه اقدام علیه مصالح کشور ننموده و مرتکب عمل خلاف که مستوجب مجازات باشم نشدهام پس چرا شهامت اینکه به سئوالات آنچه واقعیت دارد پاسخ نمیدهید؟ اگر واقعاً خود را بیگناه میدانید و چنین است که مدعی هستید پس باید ترسی هم نداشته باشید. به هر حال برای آخرین بار سئوال میشود چه جواب گویید چه استنکاف فرمایید فرق نمیکند. آیا اقدامات آقایان خمینی و قمی مورد قبول و تأیید شما است یا رد میکنید؟
ج: هیچگونه ترسی از ابراز عقایدم ندارم و اگر لازم باشد تمامی آنچه مورد عقیدهام هست بیان میکنم. ولی اینجا ساواک است و جنابعالی بازجوی محترم ساواک. شما باید از اعمال من سئوال کنید. ممکن است بفرمایید به چه دلیل از عقایدم که در حوزه کار دادگاه نیست و فقط مربوط به خدای بزرگ است سئوال میفرمایید؟ باری شهامت بیان حقیقت را دارم و در بازجوییها هم نشان دادهام که خلاف واقع نمیگویم.
س: هدف این است که همان طوری که در فوق اشاره نمودید احکام اصلاحات ارضی و آزادی زنان را چنانچه توجهی میکردند و موافق نظرات روحانیون عمل میکردند باعث این فاصله نمیشد و نیز شخصاً نظر خود را بیان نموده و تبعید آقای خمینی و قمی را نیز ناشی از این موضوع دانسته و این را یک عقیده مذهبی دانستید و به شما گفته شد چنین ساده نبوده بلکه آقای خمینی پس از 14 مرداد 41 [15 خرداد 42] در نتیجه اقدامات خلاف مصالح و علیه رئیس مملکت خائن شناخته شد و طرد گردید، نظرتان را دانسته که آیا به حق او را خائن به وطن میدانند و یا اینکه سزاوار نبوده و از طرفی آیا شما این مدعا را قبول دارید و یا اینکه رد میکنید و همان طور که نظر خود را نسبت به لوایح و اصول انقلاب ذکر کردید در این زمینه نیز اظهار نمایید و معلوم نمایید که اگر واقعاً همان طوری که مدعی هستید مرتکب اعمال خلاف نشده و از خمینی پشتیبانی نکردهام (در صورت قبول اعمال خلافش) اثبات نموده با دلایل روشن ذکر نمایید.
ج: فکر میکنم قبلاً هم گفته باشم که بنده آیتالله خمینی را خائن نمیدانم. ایشان را دوست ملت و کشور میدانم. نظری که میفرمایید در مورد ایشان اظهار شده که ایشان خائن شناخته شدهاند از نظر شرعی حجت نیست و باید دو شخص عادل به کار خلاف ایشان شهادت دهد تا مورد یقین شود و این هم که به طور حتم عملی نیست.
س: اظهارات خود را به چه وسیلهای گواهی مینمایید؟
ج: امضاء میکنم.
ساعت 1:30 بعد از ظهر بود که بازجویی به پایان رسید.
مرگ ناصر
جمال عبدالناصر 28 سپتامبر 1970/6 مهر 1349 در اثر سکته قلبی درگذشت. آقای خامنهای تازه از بازجویی بازگشته بود که شنید کسی فریاد میکشد: مژده... مژده... عبدالناصر مُرد! با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد. «من و انقلابیون مسلمان مبارز ایران در آن روز دست به گریبان نوعی پارادوکس در وجود خود بودیم. و آن عبارت بود از همبستگی شدید ما با سیدقطب و اندیشه پویا و حرکت آفرین او؛ و نیز همدلی و همنظری ما با قاتل وی، یعنی جمال عبدالناصر. من با شنیدن خبر اعدام سیدقطب گریستم. وقتی خبر مرگ عبدالناصر را دریافت کردم، گریستم. تعلق خاطر ما به سیدقطب آشکار است و نیازی به بیان انگیزهها نیست. وی با قلم ادیبانهاش و اندیشه تابان قرآنیاش و با استقامت و تحمل سختیهای فراوان، توانست اسلام را مکتبی پویا، آزاداندیش، بلندنظر، دورنگر که احساس مباهات و سربلندی مسلمان نسبت به دین را در او زنده میکند و روح نفرت و بیزاری از دلمشغولیهای بیارزش را در آنها میدمد، معرفی نماید. اما احساس غرور و مباهات ما نسبت به عبدالناصر ناشی از انگیزههای روانی بود، نه اعتقادی. ما در آن روزها در ایران، با حرکت استکباری سهمگین و زمخت که تحقیر دین و روحانیون را سرلوحه اهداف خود قرار داده بود، مواجه بودیم و این فرایند، تأثیر بسیار فاحشی در بروز شکست روحی و روانی جوانان و روشنفکرانی که مرعوب قدرتهای استکباری شده بودند فراهم کرده بود. در آن فضای تیره و یأسآور و در رویارویی یا تجاوز و زورگویی غرب و آمریکا، هر صدایی که به قصد چالشگری با این قدرتها برمیخاست و بر سر آنها فریاد میکشید و در مقابل آنها پایداری میکرد، ما را به خود جذب مینمود. و عبدالناصر از آن فریادگران بود. وقتی میشنیدیم که عبدالناصر همه طاغوتهای جهان را به همآوردی میطلبد، احساس غرور و سربلندی میکردیم و بیصبرانه در پی شنیدن سخنان وی از رادیو صوتالعرب بسر میبردیم. هر حرکتی که به منظور رهایی از یوغ استعمار کینهتوز بر جهان اسلام، بلکه سلطه استعمار بر کل جهان سوم انجام میشد، ما را مجذوب خود میساخت. از این رو ما با همه انقلابهای آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین احساس همدلی و همبستگی میکردیم. به یاد دارم وقتی خبر پیروزی انقلاب در کشور لیبی را شنیدم فوراً در یکی از سخنرانیهایم بر بالای منبر از آن حمایت کردم و انقلابیونی که لیبی را از سلطه کسی که من به جای ادریس، او را ابلیس نامیده بودم، آزاد ساخته بودند، مورد تمجید قرار داده و به آنان تبریک گفتم. پس از گذشت مدتی از آن رخداد وقتی با آقای هاشمی رفسنجانی دیدار داشتم، دانستم که وی نیز در مجالس و سخنرانیهای خود انقلاب لیبی را تأیید کرده است. انگیزه ما در این موضعگیریها تمایل شدید درونی نسبت به بازیابی عزت و شوکت خود بود که توسط متجاوزین لگدمال شده و کرامت و حیثیتمان که توسط قدرتمندان برباد رفته بود؛ علیرغم این که شیوه عملکرد وی [= ناصر] که به رویارویی با نیروهای مسلمان انجامید، بسیار برای ما ناخوشایند و دردآور بود.»
اینها یک طرف، شنیدن خبر مرگ ناصر از زبان یک نظامی که نه ناصر را میشناخت، نه منطقه، و نه مناسبات حاکم بر جهان را، دردآور بود. او تحتتأثیر تبلیغات حاکم بر ارتش، فریاد خشنودی سر میداد. اگر همان تبلیغات مسیر دیگری داشت، شاید هنگام اعلام خبر، بر سر میزد و مصیبتخوانی میکرد!
آقای خامنهای یک رادیو کوچک داشت. داشتن رادیو در آن زندان ممنوع بود. با شتر دیدی ندیدی یکی از نگهبانها آن را به دست آورده بود. پنهانی، ایستگاههای دلخواه را میگرفت و گوش میکرد. خبر مرگ ناصر او را پای ایستگاه صوتالعرب نشاند. احساس کرد صدای تلاوت قرآن آن رادیو بهترین تسلی برای اوست. قاریانی چون عبدالباسط، مصطفی اسماعیل، محمودعلی البناء در فقدان ناصر میخواندند؛ به ویژه آیه وکایّن من نبی قاتل معه ربّیّون کثیرا... (آل عمران/146). تمام شبهای آن روزها را گوش به رادیو داشت. تلاوت قرآن صوتالعرب که تمام میشد، برای نیوشیدن صدای قرآن به سراغ ایستگاههای دیگر میرفت. نام هر قاری تازهای که میشنید، پشت قرآن همراهش یادداشت میکرد.
سومین بازجویی
نبود مدرک، عدم موفقیت در تفتیش عقاید و در واقع نقص پرونده، ساواک را وادار کرد جلسههای بازجویی را به نوبت سوم بکشاند. این بار شیخان از حسین ناهیدی خواست بازجویی را به عهده بگیرد. به او توصیه کرد سئوالات را طوری مطرح کند که متهم جواب منفی ندهد؛ طفره نرود. «1- مثلاً از او سئوال کنید شما به عنوان مرجع تقلید چه کسی را قبول دارید؟ 2- دلایل مذهبی و فکری شما از قبول مرجعیت وی چیست؟ 3- تاکنون از نظر تعلیمات و تدریس علوم دینی، مرجع چه اقدام اساسی کرده است که مورد توجه شما و سایر مسلمانان شیعه جهان قرار گرفته است؟ و به همین ترتیب از او اقاریری دال بر طرفداری از عقاید خمینی و سپس تبلیغ در منابر و له خمینی اخذ نمایید.»
ناهیدی، به هر دلیل جلسه سوم را مختصر و کوتاه برگزار کرد؛ وارد جدل نشد و با تکرار پیدرپی یک سئوال درصدد رسوخ به عقاید آقای خامنهای برنیامد، اما آنچه از شیخان به او توصیه شده بود عمل کرد. آن روز نهم مهرماه بود.
س: با اطلاع از هویت شما به سئوالات زیر پاسخ دهید.
ج: بلی پاسخ میدهم.
س: مرجع تقلید مورد قبول شما و آن که به او تقلید میکنید چه شخصی است.
ج: آیتالله خمینی.
س: انگیزه شما نسبت به تقلید از این شخص چیست.
ج: بر طبق موازین قطعی و اجماعی شیعه مرجع تقلید باید مجتهد و عادل باشد. اینجانب شرایط نامبرده را در معظمله احراز نمودهام.
س: این تقلید قبل از فوت حضرت آیتالله حکیم بوده یا بعد از فوت ایشان.
ج: اینجانب پس از فوت مرحوم آیتالله بروجردی که ظاهراً در سال 1340 بود از مرحوم آیتالله شیرازی تقلید کردم و پس از فوت ایشان که چند ماه پس از فوت مرحوم آیتالله بروجردی بود به آیتالله خمینی که آن روزها از نظر فضلای قم سرآمد بودند رجوع نمودم.
س: بعد از فوت حضرت آیتالله حکیم له خمینی چگونه تبلیغ کردهاید مشروحاً مرقوم نمایید.
ج: اینجانب حتی قبل از این جریان نیز از مرجع تقلید خود به دلایلی ترویج نکردهام و پس از فوت مرحوم آیتالله حکیم این دلایل تقویت شده لذا مطلقاً از ایشان تبلیغ نکردهام البته اگر کسی از من نسبت به اینکه از چه کسی تقلید میکنم سئوال کرده واقع را گفته و پردهپوشی نکردهام.
س: چه کسانی از شما سئوال کرده به چه مرجعی تقلید میکنید و شما پاسخ دادهاید خمینی و آیا دلایل این تقلید را هم اظهار داشتهاید.
ج: معمولاً در مرتبه اول نزدیکان فامیل و در مرتبه بعد کسانی که در اینجانب صلاحیت پاسخ به این سئوال را سراغ داشتهاند چنین سئوالی را مطرح کردهاند. همسر خودم تنها کسی است که میدانم بر اثر گفتة من از آیتالله خمینی تقلید کرد. از کسان دیگر - که عدهشان خیلی کم بود - خبری ندارم.
س: به چه افرادی با دلایلی که از نظر خودتان موجه بوده تفهیم کردهاید از آیتالله خمینی تقلید نمایند.
ج: معمولاً در این مورد از دلایل سئوال نمیشود. همین اندازه میپرسند از که تقلید میکنید و این سئوال شایعی است که پس از فوت هر مرجع میان افراد ردوبدل میشود و بنده جز نزدیکان خود از قبیل همسر و برادران و خواهران کس دیگری را به یاد ندارم که از بنده سئوال کرده باشد.
س: آیا در مجالس یا حین نماز یا در مساجد کسی در جمعی چنین سئوالی از شما کرده است؟
ج: نخیر.
س: برابر اطلاع واصله شما مقداری جزوه و کتاب و نوار صدا از خمینی موجود دارید. در صورت صحت آنها را به چه طریق کسب کردهاید.
ج: نوار از ایشان مطلق ندارم. جزوه و کتاب هست. جزوهها عبارت است از تقریرات درس ایشان به قلم خودم که همه عربی است و کتاب هم دو یا سه کتاب فقهی است از جمله کتاب «الطهارة» در دو جلد و کتاب رساله عربی ایشان و شاید هم حاشیه عربی ایشان بر کتاب عروةالوثقی که همه درباره مسائل فقهی است. کتب فوق را در چند سال پیش به تناوب از یکی از طلابی که در منزل ایشان هست در قم گرفتم. کتاب طهارت را مجاناً همچنین حاشیه عروة و کتاب رساله در برابر بهای آن.
س: آیا تاکنون کتب مذکور را جهت مطالعه به کسی امانت دادهاید.
ج: نخیر، فقط خود اینجانب عنداللزوم از آن استفاده کردهام.
س: آیا تاکنون نوار صدای آیتالله خمینی را در مجالس یا محافلی شنیدهاید؟ منظور بعد از رفتن مشارالیه از ایران است.
ج: چند ماه قبل مطالب یکی از نوارهای ایشان را یک شب از برنامه فارسی رادیو عراق شنیدهام ولی از خود نوار مستقیماً چیزی نشنیدهام.
س: در کجا مطالب ایشان را از رادیو عراق شنیدهاید.
ج: در منزل و اطاق خودم.
س: مگر شما از رادیو عراق استفاده مینمایید؟
ج: گاهی که بیکار بودهام و فقط چند مرتبه.
س: چه اشخاصی برای قمی پول میفرستند؟
ج: اطلاعی ندارم.
س: چه اشخاصی پول و اعلامیه از قمی دریافت میدارند و نحوه ارسال پول برای قمی به چه صورت است؟
ج: از نحوه ارسال پول برای آیتالله قمی بیاطلاعم و از کم و کیف آن کوچکترین خبری ندارم. کسانی که از ایشان شهریه دریافت میکنند طلابند و ایشان ماهیانه مبلغی (که نمیدانم چقدر است و شاید در حدود 20 کیلو) نان به هر یک از طلاب میدهند. از مقسمین شهریه ایشان هم چون خودم از آن شهریه استفاده نمیکنم خبر ندارم.
[س:] شما، طبسی، محامی در اخذ و تقسیم این کمکها چه نقشی دارید؟
ج: اینجانب و همچنین دو نفر نامبرده در این مورد نقشی نداریم. خودم را یقین دارم و آن دو دوستم را به احتمال قوی عرض میکنم.
س: با برادران و پسران قمی در مشهد چه ارتباطی دارید؟
ج: با برادران مشهد ایشان که آقایان آقاعلی و مرحوم آقااحمد و آقای آقامرتضی باشند سلام و علیکی داشته و دارم. از برادران دیگرشان آقای حاجآقا باقر و آقای حاجآقاتقی را که هر دو از ائمه جماعت تهرانند میشناسم و در مسجدی که هر یک نماز میخوانند چند شب منبر رفتهام. از پسران ایشان آقای آقامحمود را میشناسم و مراودات مختصر دوستانهای داریم.
س: تاکنون عضو و یا همکار کدام حزب، جمعیت، سندیکا، جمعیت مذهبی و از این قبیل بودهاید؟
ج: عضو هیچ جمعیت و حزبی نبودهام.
س: آیا سابقه عضویت یا فعالیت در جبهه ملی را داشتهاید یا خیر؟
ج: ابداً.
س: در چند نوبتی که رادیو عراق را گرفتهاید چه مطالبی از رادیوی مذکور شنیدهاید؟
ج: به تفصیل یادم نیست ولی اجمالاً مقداری قرائت قرآن، مقداری مطالبی که گوینده ادعا میکرد از نوار درسهای آیتالله خمینی اتخاذ شده و بیشتر از همه مطالب پیرامون مارکسیسم و سوسیالیسم و غیره. البته بیشتر این مطالب چون با موسیقی و مارش و شعار و غیره قطع میشد اینجانب کمتر مطلبی را به طور کامل شنیدهام.
س: چه انگیزهای از گرفتن و شنیدن مطالب رادیو عراق داشتهاید؟
ج: انگیزه خاصی در بین نبوده گاه تصادفاً به آنجا رسیدهام و گاه هم برای قرآن.
س: شما میدانید که خمینی برخلاف مصالح کشور اقدام نموده است یا خیر؟
ج: نخیر.
س: پس علت رفتن ایشان را از ایران چه میدانید؟
ج: دولت ایران بر اثر اختلافنظرهایی که با ایشان داشت ایشان را تبعید کرد.
س: پس بدانید به علت اقدامات خلاف مصالح مملکت از ایران رفته است.
ج: بنده چنین تشخیصی ندادهام. البته تشخیص دولت ایران لابد این بوده که ایشان را تبعید کرده است.
س: یعنی میخواهید بگویید که ایشان محق بودهاند؟
ج: بنده در این مورد نظری ندارم و علتش هم این است که هرگز با ایشان در این مورد صحبت و بحثی نکردهام. لابد از نظر خود دلایلی داشتهاند.
س: مقابل اظهارات خود را چگونه گواهی میکنید؟
ج: امضاء میکنم.
دستان خالی ساواک
همه چیز حکایت از دستان خالی ساواک برای پروندهسازی علیه سیدعلی خامنهای داشت. همین فقر مدرک موجب شد که شیخان بار دیگر از ناصر مقدم، رئیس اداره کل سوم بخواهد، با تبعید آقای خامنهای موافقت نماید. این بار او به این نکته هم اشاره کرد که اتهامات متهم باید در بخش قضایی اداره کل سوم نیز بررسی و به تأیید برسد و این کار زمان زیادی خواهد برد. «با توجه به این که ارسال پرونده اتهامی مشارالیه به دادگاه بایستی مستند و محکمهپسند باشد و به گزارشات خبری منابع نمیتوان اتخاذ سند شود و از طرفی موارد فوق بایستی برابر بخشنامه صادره، مورد تأیید بخش قضائی آن اداره کل واقع گردد و انجام این عمل موجب صرف وقت زیادی است، چنانچه مقرر فرمایند درباره وی مانند سایر متهمین مشابه، کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی تشکیل و از منطقه طرد گردد.» ظاهراً پاسخی به این نامه داده نشد و اگر هم جوابیهای داشت، با تبعید آقای خامنهای موافقت نگردید. از این رو مدارک موجود در پرونده، شامل سه بازجویی، اعلامیه «حوزه علمیه مشهد» به مناسبت شهادت سیدمحمدرضا سعیدی و دوبرگ بازجویی یکی از طلبههای دستگیر شده، موجب شد که ساواک خراسان برای بزرگنمایی اتهامات و پررنگ کردن آنچه که «تبلیغ له خمینی و علیه مصالح کشور» مینامید اقدام به تهیه گزارشی هشت صفحهای برای ضمیمه کردن به این پرونده نازک کند. در این گزارش که خطاب به دادستانی دادگاه عادی شماره 18 تنظیم شده بود، اعترافات سیدعلی خامنهای که جنبه بزه داشته، مستوجب کیفر شناخته شده بود، ارادت نسبت به خمینی، تقلید از او، اقرار به اختلافنظر دولت با آقایان خمینی و قمی درباره اصلاحات ارضی و آزادی زنان، بیمورد دانستن تبعید این دو و گوش کردن هر از گاه به رادیو عراق [= صدای روحانیت مبارز] بودند! هفت صفحه بعدی این گزارش همان خبر سخنرانیهای آقای خامنهای در بیرجند، زاهدان، گرگان، تأسیس بنگاه انتشاراتی سپیده، ترجمه و انتشار کتاب آینده در قلمرو اسلام و... بود که پیش از این، زندان همه آنها را رفته و پشت سر گذاشته بود. حتی ملاقات با آیتالله گلپایگانی در مشهد به تاریخ 18/4/48، رسم دیدار از روحانیان نامی که برای زیارت به مشهد میآیند، نیز به عنوان یکی از اتهامات او مطرح شد، چرا که آقای خامنهای از طلاب خواسته بود از این مرجع تقلید تجلیل کنند.
از این گزارش هشت صفحهای نسخهای هم به اداره کل سوم فرستاده شد که با انتقاد ناصر مقدم روبهرو گردید؛ از این بابت که اصول گزارشنویسی، مطابق آنچه که در بهمن 1346 به شعب ساواک ابلاغ شده، رعایت نگردیده است. اصولی که در نامه 400/305-19/11/1346 درج شده، چه بوده است؟ روشن نیست.
پرونده تنظیمی ساواک علیه آقای خامنهای در چهاردهم مهر به دادستانی دادگاه عادی شماره 18 مشهد فرستاده شد و یک روز بعد به دست بازپرس رسید.
گروهبان چایفروش
با سپری شدن روزها، آشنایی او با آدمهای آن زندان بیشتر میشد. و از آن جمله بود گروهبان ترکزبانی که به جرم ناچیزی، شش ماه حکم زندان گرفته بود. گروهبان، ندار بود. به او اجازه داده بودند از یک گودی در نزدیکی مستراحهای زندان برای چای فروشی استفاده کند. چای دم میکرد و میفروخت. آقای خامنهای با او به زبان ترکی حرف میزد و همین، سبب ایجاد الفتی میان آن دو شده بود. یکی از مشتریان چای آن گروهبان، روحانی سید آن زندان بود. چای را به سلول آقای خامنهای میآورد و پول آن را دریافت میکرد. صبح یکی از روزها با دیگر زندانیان زیر آفتاب پاییزی نشسته بود. هواخوری، برنامهای منظم و همیشگی نبود. گاهی به او اجازه میدادند به حیاط زندان برود و هوای آزاد را به سینه بکشد. در چنین مواقعی گوشهای مینشست، سربازان گرد او حلقه میزدند و او با داستانها، حوادث شنیدنی و مطالب گوناگون، آنان را سرگرم میکرد. در خلال گفت و شنودها، رشته حرفها به کمونیسم و کمونیستها رسید. هرچند صاحبان این فکر در آن اوان حضور آشکاری در صحنه ایران نداشتند و بزنگاه نام و نشان آنان در سیاهکل، هنوز رخ نداده بود، اما تعدادی را به عنوان انتساب به کمونیسم دستگیر و زندانی کرده بودند. گروهبان چایفروش که علاقه خود را به همصحبتی با آن جمع نشان داده بود، گفت که وقتی کمونیستها در آذربایجان به حکومت رسیدند، تعدادی از آنها را کشته است. گروهبان، ساواک را به دلیل سهلانگاری در برخورد با کمونیستها سرزنش میکرد و قاطعانه میگفت اگر اجازه بدهند یکایک آنها را از دم تیغ میگذراند. آقای خامنهای هوس کرد با گروهبان شوخی کند. به او گفت: اگر ساواک به تو دستور دهد مرا بکشی، چه میکنی؟ بیدرنگ پاسخ داد: به جدت قسم تو را هم میکشم!
گروهبان، نمونه اصلی از محصولات ارتش شاهنشاهی بود.
اعتراض به عدم رسیدگی
نزدیک به سه هفته از بازداشت آقای خامنهای میگذشت. سه بازجویی پس داده بود. ممنوعالملاقات بود. سه بار راه زندان را در گذشته نزدیک رفته بود و یک بار از مسیر محاکمه در دادگاه سرهنگها عبور کرده بود. خفقان داشت از او یک زندانی سیاسی حرفهای میساخت.
نوزدهم مهر نامهای خطاب به رئیس ساواک خراسان نوشت و با اعتراض به بازداشت بیدلیل خود، از این که چرا پروندهاش در مجرای طبیعی قرار نگرفته پرسید و در آخر، دستگیریاش را غیرقابل توجیه خواند. این بار نیز چون سال 1346ش جملات نامه را خلاف خطوط موازی کاغذ نگاشت. میلههای کشیده شده بر کاغذ، کلمهها را پشت خود زندانی کرده بودند.
سرکار سرهنگ ریاست سازمان اطلاعات و امنیت خراسان
به استحضار میرساند یازده روز از آخرین بازجویی و هجده روز از بازداشت بیدلیل اینجانب که گویا بر مبنای گزارشی بیاساس و اعترافی غیرموجه صورت گرفته میگذرد و هنوز این بازداشت ادامه دارد. جای این پرسش قانونی هست که در صورت وجود مدارک محکمهپسند و موجه چرا پرونده امر در گردش طبیعی قرار نگرفته و به دادگاه احاله نمیگردد. در غیر این صورت ادامه بازداشت چگونه قابل توجیه است؟
با احترام، سیدعلی خامنهای.
نماینده دژبان لشکر 77 نامه را به دست شیخان رساند.
پنج روزی میشد که پرونده به دادگاه نظامی رسیده، بازپرس در حال وارسی آن بود. هر چه بیشتر میگشت، اتهامی که بشود قلاب قانون را به آن گیر داد کمتر مییافت.
موقعیت زندان بیتعریف بود. پاییز در حال سپردن دست گرما به سرما بود. لباس آقای خامنهای برای این دست به دست شدن نامناسب بود. امکان حفظ پاکیزگی معمول یا نبود، یا از او دریغ کرده بودند. بیستم مهر، خطاب به رئیس دژبانی لشکر نوشت:
محترماً به استحضار میرساند؛ اولاً هوای پاییز رو به سردی هر چه بیشتر است، در حالی که پوشش اینجانب تابستانی است و بیتناسب با این فصل. ثانیاً نظافت لازمه ایمان و احتمالاً یکی از مقررات زندان است، و وضع کنونی اینجانب مغایر با آن میباشد. دیروز به بازرس فرستاده دژبان مشروحاً خاطرنشان ساختم که قبول لباس و سایر لوازم زندگی برای اینجانب و دیگر زندانیان اعم از سیاسی یا غیرسیاسی، فقط و فقط در حوزه مسئولیت دژبان و مربوط به اوست و به هیچ سازمان دیگری ارتباط ندارد. انتظار میرود در این مورد هر چه زودتر تصمیم گرفته دستور فرمایید مأمورین به وسیله تلفن از منزل برای اینجانب لباس و پتو بخواهند.
با احترام فراوان. سیدعلی خامنهای.
پاسخ عملی به این خواستها داده نشد. شش روز بعد (26/7/49) درخواستهایش را تکرار کرد:
سرکار سرگرد ریاست دژبان لشکر 77. محترماً به عرض میرساند؛ تاکنون دو نامه برای تقاضای پیشپاافتادهترین و معمولیترین نیازهای یک انسان به جنابعالی نوشته شده و به هیچیک ترتیب اثر داده نشده است. مایه تشکر است اگر در صورت وجود مانع قانونی از انجام خواستههای اینجانب، خود اینجانب را در جریان بگذارید و ابهامی را که برایم پیش آمده مرتفع سازید.
با احترام، سیدعلی خامنهای.
ارتش بدون اجازه ساواک نمیتوانست تصمیمی برای زندانی بگیرد؛ حتی اگر این تصمیم، دادن یک پتوی اضافه باشد، چه رسد به اجازه آوردن لباس از بیرون. منتظر بود نظر سازمان اطلاعات و امنیت خراسان از راه برسد. ساواک اما، از نامه اول آقای خامنهای عصبانی بود. نمیتوانست بپذیرد که یک آخوند زندانی بنویسد «به بازرس فرستاده دژبان مشروحاً خاطرنشان ساختم که قبول لباس و سایر لوازم زندگی برای اینجانب و دیگر زندانیان اعم از سیاسی یا غیرسیاسی، فقط و فقط در حوزه مسئولیت دژبان و مربوط به اوست و به هیچ سازمان دیگری ارتباط ندارد.» در این جملهها نوعی تحکم و دست بالا دیده میشد. غضنفری آن را «کاملاً گستاخانه» تشخیص داده بود. بدشان نمیآمد پاسخی ندهند. «به یاد دارم یک بار رئیس دادگاه در پاسخ به یکی از اعتراضات من گفت که برای دریافت جواب آن باید به ساواک مراجعه نمایم! و این یک لغزش زبانی بود که از او سر زد و من ضمن ابراز تعجب از این سخن با لحنی انتقادآمیز گفتم: چگونه ممکن است دادگاه تحت سلطه ساواک باشد؟ وی به سرعت سخنش را عوض کرد و به تعریف و تمجید رئیس ساواک مشهد پرداخت.»
با احترام، سیدعلی خامنهای.
در همین روز (26/7/49) سرگرد حسن اسماعیلی او را برای بازپرسی به محل دادگاه کشاند. پرسشهای او مطلبی بیش از آنچه که سه بازجوی ساواک پرسیده بودند، نداشت؛ تکرار همانها و شنیدن همان پاسخها.
آقای خامنهای نامه بعدی خود را بیستوهشتم مهر، خطاب به بازپرس نوشت و از او خواست به قدر امکان در رسیدگی به پرونده شتاب کند.
سرکار سرگرد ریاست محترم بازپرسی شعبه یکم دادگاه عادی شماره 18
محترماً به استحضار میرساند در تاریخ 2/7/49 ضابطین دادگاه نظامی اینجانب را بازداشت و به زندان دژبان تحویل نمودهاند. دلیل این اقدام به طور قطع جز سوءظن دستگاه ساواک و احساس لزوم یک عمل احتیاطی بیش نیست. به هر حال اکنون 27 روز از تاریخ دستگیری اینجانب گذشته و با وجود اعتراض به قرار بازداشت صادره از آن بازپرسی و انجام ساعتها بازجویی، اقدامی در مورد رهایی اینجانب صورت نگرفته است. اینک با توجه به نزدیکی ماه مبارک رمضان و عدم مساعدت شرایط موجود جهت انجام فرائض این ماه، بدینوسیله از آن جناب تقاضا میشود: اولاً در رسیدگی به پرونده امر که موجب رفع سوءتفاهم در کشف حقیقت است به قدر امکان تسریع فرمایید؛ ثانیاً از آنجا که موجبات بازداشت یعنی تبانی و امحاء اثر و فرار، اگر هم از ابتدا در مورد اینجانب امکان داشته، اکنون پس از گذشت این مدت به کلی منتفی است، قرار بازداشت اینجانب را به تأمین دیگری از قبیل کفیل یا ضامن تبدیل فرمایید.
پیداست که سرمای زودرس آن سال مشهد با تنپوش او سازگار نبود. چرا که بار دیگر در دستخط کوتاهی به رئیس دژبان لشکر 77 یادآور شد:
با احترام. پیرو چند نامه قبلی یادآور میگردد که اینجانب در برابر سرمای فصل کاملاً بیدفاعم. دلیل خونسردی و بیتفاوتی جنابعالی از نظر اینجانب نامعلوم و رفتارتان سخت موجب حیرت است.
بیتوجهیها ادامه یافت. تن سرد، غذای ناخوب، نبود آفتاب و ملاقات، و هوای گس و سرد و ساکن انفرادی موجب شد که دوم آبانماه بار دیگر سرگرد اسماعیلی را خطاب قرار دهد:
با احترام پیرو نامههای مورخ 28/7 و 30/7/49 یادآور میگردد اینجانب در شرایطی دشوار بسر میبرم. مسائلی که برای اینجانب مطرح است ضروریات اولیة زندگی است. لباس است، غذا است، هواخوری و آفتاب است و از این قبیل. هرگونه تأخیری در اخذ تصمیم در مورد خواستهای اینجانب یعنی: تبدیل تأمین، اجازه ملاقات، تسریع در گردش پرونده، و بالاخره تأمین ضروریات مورد نیاز داخل زندان، به معنای بیاعتنایی به درخواستهای ابتدایی و قانونی یک انسان محسوب است و در این مورد حتی یک روز هم دفعالوقت قابل اغماض و روا نیست.
با احترام، سیدعلی خامنه[ای].
در همین روز (2/8/49) شیخان اجازه داد خانواده زندانی لباس و وسایل گرمکننده برایش ببرند. این مجوز چهار روز بعد طی نامهای به ارتش ابلاغ شد. میتوان حدس زد که این وسایل در هفته سوم آبان به دست او رسیده باشد. هفدهم آبان، ضداطلاعات لشکر 77، اجازه ساواک را در دادن لباس به اطلاع دادسرای ارتش رساند.
ادامه ترجمه در زندان
در میان بستهای که از طریق خانواده در اختیارش قرار گرفت، ترجمه کتاب الاسلام و مشکلات الحضاره، اثر سیدقطب نیز جایی داشت. حتماً خودش خواسته بود که برایش بیاورند و آخرین نگاهها را به آن بیندازد. این کتاب پس از ترجمهای که در زندان 1346ش شد و به پایان نرسید، در محاق گرفتاریهای بیرون باش بود تا این که در 1348 با شوق و همت سیدهادی خامنهای ظاهر شد. سیدهادی بخش ترجمه نشده آن را به زبان فارسی برگردانده بود. پس از بازنگری بخشهای پیشین، کتاب را آماده رفتن به چاپخانه کرده بود. خردهکارهایی داشت که روزهای زندان میتوانست آن را به پایان برساند. «آخرین بخش کتاب را که به نظرم مهم آمد دوباره خودم ترجمه کردم. در بخشهای پیش از آخر نیز تجدیدنظرهای کلی به عمل آوردم و این سطور را نیز به عنوان مقدمه بر این همه افزودم.»
آخرین جملهای که در مقدمه کتاب نوشت و تاریخ 8 شوال 1390/17 آذر 1349 را بر آن گذاشت این بود: «و طرفه آن که این آخرین کارها نیز در شرایطی همچون شرایط آغاز ترجمه به عمل آمد و شروع و اتمام این خدمت در خلوتی آموزنده انجام گرفت. مرخدا را بر آن آغاز و این انجام سپاس.»
نام فارسی این کتاب ادعانامهای علیه تمدن غرب و دورنمایی از رسالت اسلام انتخاب شده بود. این کارها حدود یک ماه از وقت زندان او را گرفت. کتاب را در روز ملاقات تحویل سیدهادی داد یا گفت که به او برسانند و نشانی ناشر را یادآور شد. همان روزها بود که ترجمه صلح الحسن از چاپ درآمد و در زندان به دستش رسید. از دیدن آن بسیار دلشاد شد. کتاب در 546 صفحه با عنوان صلح امام حسن، پرشکوهترین نرمش قهرمانانه تاریخ توسط انتشارات آسیا در تهران به چاپ رسیده بود.
«متن ترجمه نشان میدهد که مترجم از قلمی رسا و توانا برخوردار بوده و به خوبی از کلمات و تعابیر برای رساندن مقصود بهره برده است. در واقع در این ترجمه، هم امانتداری شده و هم حرمت زبان پارسی پاس داشته شده و به هیچ روی، یکی فدای دیگری نشده است. روشن است که کاربرد قلم ادیبانه برای شرح حماسههای نظامی و نبردهای تند و تیز آسان است، اما در بیان حادثهای که به صلح انجامیده، میبایست توان دوچندان برای تبیین آن با استفاده از جملات و تعابیر به کار برد. این کاری است که هم در متن عربی و هم در [ترجمه به] فارسی به خوبی انجام شده است.»
به دنبال جرم
بازپرس ارتش اتهام دست پُرکنی در پرونده آقای خامنهای نیافت. در نهایت به این نتیجه رسید که توجیهی برای مجازات سیدعلی خامنهای بتراشد و سه ماه زندان را که لابد حداقل خواست ساواک بود، قانونی جلوه دهد.
در این اوان آقای خامنهای از بازپرس پرونده، سرگرد قضائی، حسن اسماعیلی، تقاضای ملاقات کرد. سرگرد اسماعیلی پذیرفت و در هفتم آبان از صاحب پرونده زیردستش شنید که میخواهد قرار بازداشت موقت او تبدیل شود؛ با ضمانت آزاد گردد. دیگر آن که امکان ملاقات با خانواده و بستگانش را به او بدهند. و سوم، بتواند از غذای خانگی استفاده کند؛ ماه مبارک رمضان از راه رسیده است. سرگرد اسماعیلی گفت که «در مورد تبدیل قرار... عنداللزوم برابر مقررات قانونی اقدام خواهد شد» اما در برابر بقیه خواستها ساواک باید نظر بدهد؛ و به آن سازمان نوشت: «در مورد ملاقات با بستگان و خانواده و استفاده از غذای بیرون از نظر قضائی و این بازپرسی فعلاً اشکالی به نظر نمیرسد. لذا مستدعی است اوامر عالی را در صورت تصویب به مقامات مربوطه اعلام و ابلاغ نمایید.»
این نامه، ساواک را خوش نیامد و به آن اعتنا نکرد. چهار روز بعد (11/8/49) وقتی بازپرس پیجوی جواب نامهاش شد، با اعتراض شیخان روبهرو گردید. البته این اعتراض به بازپرس دادگاه نظامی منعکس نشد، اما خطاب به دادگاه گفته شد که «تا خاتمه بازپرسی و طرح پرونده در دادگاه، تماس خانوادهاش با او به مصلحت نمیباشد.»
بله، بازپرس در پی تراشیدن جرمی بود که ارزش سه ماه زندان را داشته باشد. وی در خلال پرونده و در میان بازجوییهای ساواک، تبلیغ به نفع آیتالله خمینی را شایسته تنبیه دانست. از این رو از ساواک پرسید «بزهی که آقای خمینی به موجب آن زندانی و تبعید گردیده است به این بازرسی سریعاً ابلاغ نمایند.»
غضنفری وقتی نامه سرگرد اسماعیلی را دریافت کرد، خطاب به شیخان نوشت که دادگاه درصدد است پس از گرفتن پاسخ در مورد جرم آیتالله خمینی «مشارالیه را که از طرفداران سید روحالله خمینی و قمی است... مادهای را در نظر بگیرند که رضایت ساواک نیز تأمین گردد.»
ساواک خراسان به اندازه بازپرس پرونده با شخصیت آیتالله خمینی بیگانه نبود، با این حال ترجیح داد موضوع را از اداره کل سوم استعلام کند. اداره یادشده 24 ساعت بعد پاسخ داد که «اتهام خمینی اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت و اسائه ادب به مقامات عالی کشور و تحریک افکار عمومی علیه نظم موجود و از مسببین وقایع 15 خرداد 42 میباشد.»
ساواک خراسان مایل بود اتهامات دیگری چون «قیام علیه رژیم، ایجاد بلوا و آتشسوزی، ایراد بیاناتی در کشور بیگانه عراق، خرابکاری و...» را نیز به جرمهای امام خمینی بیفزاید، تا شاید حکم آقای خامنهای سنگینتر صادر شود. این موارد، مستقیم و غیرمستقیم به دست بازپرس رسید.
رمضان 1390 (1349ش)
ماه مبارک رمضان در زندان از راه رسید. دهم آبان، اول ماه مبارک بود. احساس خوبی داشت. علاقه او به این ماه ریشهای هم در دوران کودکی دوانده بود، اما اینک لذایذ معنوی آن او را مشعوف میکرد. هر چند روزهداری برایش سخت بود، اما به سراغ گرسنگی و تشنگی رفت. اذان مغرب روز اول از راه رسید و وقت افطار شد. هر چه منتظر ماند تا در سلولش باز شود و افطاری بدهند، خبری نشد. واقعیت آن است که در آن اردوگاه نظامی، حسابی برای رمضان باز نکرده بودند. نمازش را خواند. حالا که چیزی برای خوردن نبود، یادش را برد کنار سفرههای افطار و به یاد حلوای «ماقوت» افتاد که چه اندازه دوست داشت و همسرش آن را خوب میپخت؛ مثل غذاهای دیگر. احساس کرد رضایتش از دستپختهای همسر چقدر زیاد بوده و او نمیدانسته است. غلغل سماور را به یاد آورد و چای دبش لبسوز دم افطار را.
نیم ساعتی از اذان گذشته بود که یک فنجان چای رسید؛ چندی بعد هم شام. آن سفره خانگی کجا و این غذای زندان کجا؟! اندکی بیش نتوانست بخورد. باقی را گذاشت برای سحر، تا به زور ناچاری و گرسنگیِ بیشتر، آن را بخورد.
بعد از ظهر روز دوم بود که نگهبان خبر داد از بیرون چیزی برایت آوردهاند. وقتی بسته را گرفت و باز کرد، سفره خیالش را در برابر دیدگان خود دید. روشن شد که خیال دیروز او در پرواز بر سر سفره افطار، تنها نبوده است. خانم خجسته کار خودش را کرده بود. اسباب آمادهباش چای نیز همان روز به دستش رسید. دیگر مجبور نبود دَم کرده گروهبان چای فروش را بنوشد. به اندازه معده رنجورش از سفره برداشت و بقیه را میان زندانیان تقسیم کرد. این کار، روزهای بعد نیز تکرار شد.
چند روز پیش از آمدن ماه مبارک، زندانیان را جمع کرده، از حساب و کتاب آخرت و زندگی پس از مرگ گفته بود. نفوذ نصایح او، به ظاهر، زندانیان را هم قسم کرده بود که از ماه رمضان استقبال کنند و با فرارسیدنش، روزهدار باشند. روز اول را گرفتند، اما روز دوم، تا ظهر بیشتر نکشید. صدای شکستن روزهها بلند شد. در خلال خاطرات خود از آن ماه، نام کسانی را که توانستند روز اول را روزهداری کنند، یادداشت کرد. واقعیت آن است که نشانی از مذهب و پایبندیهای آن، در میان نظامیان زندانی دیده نمیشد. آنچه به چشم میخورد بحران اخلاقی بود. ورود هر چیزی به زندان تحت مراقبت و نظارت شدید بود، با این حال مواد مخدر به اندازه تقاضا در دسترس بود. آقای خامنهای شنید که ارتشیان زندانی بینصیب از مشروبات الکلی نیستند.
این دومین رمضانی بود که در زندان سپری میکرد. با تلاوت قرآن روح خود را آذین بست و با دعا و ذکر جلا داد. شب عید، آن نماز بلند را خواند؛ نمازی که در رکعت اول پس از حمد، هزار بار سوره توحید خوانده میشود.
نامههای دیگر
بیش از چهل روز از بازداشت آقای خامنهای میگذشت. خبری از شروع بازپرسی و تشکیل دادگاه نظامی نمیرسید. فاصلهای میان او و دادگاه نبود. دادرسی ارتش در وسط این اردوگاه قرار داشت. نمیدانست که بازپرس، روز هجدهم آبان پروندهاش را به دادستانی دادگاه عادی 18 مشهد فرستاده است. اما میدانست که آن بیرون عدهای بیتاب هستند؛ و شاید بیشتر از همه، همسر، مادر و خواهرش. نمیشود گفت دلتنگ پسر پنجسالهاش، مصطفی و پسر شیرخوارهاش، مجتبی، نبود.
او موفق شده بود با سماجت تمام یکی پس از دیگری به خواستهای ابتدایی خود برسد: لباس و غذای مناسب. وی با تیشه قلم خود پیاپی بر دیوار زمخت ارتش و ساواک میکوبید و پاسخ نامههای خود را که دیگر کلافهکننده شده بود، میگرفت. اینک نوبت ملاقات با خانواده و تبدیل قرار بازداشت بود. پانزدهم آبان، برای چندمین بار سرگرد اسماعیلی را خطاب قرار داد:
به استحضار میرساند طی چند نامه به تاریخهای 28/7/49 و 2/8/49 به استناد و اتکاء تجویز قانون از آن جناب درخواست تبدیل تأمین و همچنین اجازة ملاقات نموده بودم و در سئوال و جوابی که حضوراً و کتباً در تاریخ 7/8/49 از اینجانب به عمل آمد استدلال و توضیح کافی در اطراف قانونی بودن این تقاضای خود را به عرض رسانیدم. انتظار میرفت در صورتی که هیچگونه مانعی جهت انجام این تقاضا وجود ندارد هر چه سریعتر تصمیم مقتضی در آن مورد اتخاذ گردد. مایه تأسف است که باید یادآور شوم نه تنها در مورد تبدیل تأمین بلکه حتی در مورد اجازه ملاقات با بستگان نیز اقدامی نفرمودهاید و اینجانب با گذشت یک ماه و نیم از ابتدای بازداشت، هنوز به طور انفرادی و بدون ملاقات زندانیم. بدینوسیله بار دیگر درخواست خود را در مورد تبدیل تأمین و اجازه ملاقات تجدید مینمایم.
با احترام، سیدعلی خامنه[ای].
پاسخی داده نشد. سرگرد اسماعیلی در کار آماده کردن مفاد کیفرخواست بود. تحقیقات نشان میداد که اتهام آقای خامنهای «اقدام علیه امنیت داخلی مملکت» است. از نظر او پرسشهای متهم به بازجویان ساواک، اعترافات یکی از طلاب دستگیرشده و گزارشهای ساواک، حاکی از فعالیت آقای خامنهای به نفع آیتالله خمینی بوده است و این یعنی به هم زدن امنیت کشور. سرهنگ معتکف، دادستان، پس از دیدن این گزارش، آن را ناقص ارزیابی کرد. دادستان تأکید داشت که متهم با اصلاحات ارضی و تساوی زن و مرد مخالف است و این چیزی جز اهانت به رئیس مملکت نیست. همچنین کسی که آیتالله خمینی را عالم، مجتهد مسلم و عادل خوانده و دارای سابقه ممتد و محکومیت است، نمیتواند از این اتهام مبرا باشد.
سرهنگ معتکف بررسی دوباره پرونده را ضروری دانست. سرگرد اسماعیلی برای تأمین نظر دادستان، نامهنگاریهای خود را با ساواک، دادگاه نظامی، و دایره تشخیص هویت آغاز کرد و درخواست نمود سوابق بیشتری از سیدعلی خامنهای برایش بفرستند. همچنین 23 آبان بار دیگر او را برای بازپرسی به ساختمان دادگاه کشاند و مواردی را که دادستان برای افزایش جرم پیشنهاد کرده بود، پرس و جو نمود و در نهایت با تنظیم گزارش دیگری برای دادستان، جرم اهانت به رئیس مملکت را وارد دانست. بدین ترتیب کیفرخواست تازه با اتهامات بیشتر آماده فرستادن به دادگاه شد.
همچنان پاسخی به درخواستهای اخیر آقای خامنهای داده نمیشد. این بار خطاب به رئیس ساواک خراسان نامهای نوشت، شاید یکی دو تا از درهای بسته مانده را به رویش باز کنند. آن روز بیستوسوم آبان/ چهاردهم رمضان بود.
محترماً به استحضار میرساند؛ گرچه با گذشتن نزدیک دو ماه از ابتدای بازداشت اینجانب نخستین سئوالی که همواره برای این جانب مطرح بوده و هست دلیل و انگیزه این بازداشت است و تجسس درباره حل این معما که بیگناهی را به جرمی موهوم گرفتن و سوءظنی را حاکم بر سرنوشت یک انسان کردن چگونه و با کدام منطق رواست. با این حال چون در طی ساعتها بازجویی آنچه را که در آن چنان وضعی مقدور بوده اظهار کرده و شواهد برائت خویش را بیان نمودهام، فعلاً سخن گفتن در آن باره را زاید میبینم و بدین امید که پرونده امر تدریجاً مراحل خود را پیموده و به دادگاه نزدیک میشود، دفاع کافی از خود را به آن فرصت مناسب موکول مینمایم ولی با توجه به این که با گذشت بیش از پنجاه روز از بازداشت اینجانب قاعدتاً تحقیقات ابتدایی پایان پذیرفته و اگر بیم تبانی و چیزی از این قبیل وجود داشته، تاکنون منتفی شده است. بیدلیل نمیبینم تقاضا کنم؛ اولاً مقرر فرمایند بازداشت اینجانب را به تأمین مالی تبدیل کرده و تا موعد دادگاه به اینجانب فرصت داده شود به مشکلات و گرفتاریهای داخلی و شخصی ناشی از این بازداشت دو ماهه بپردازم. ثانیاً تا پیش از اخذ تصمیم و اقدام مقتضی در این باره اجازه ملاقات با اعضای خانوادهام به اینجانب داده شود.
با احترام. سیدعلی خامنهای.
جوابی ندادند. چهار روز بعد، با این دستآویز که شاید نامه را به رؤیت شیخان نرسانده باشند، مکتوب بعدی را نگاشت:
محترماً به استحضار میرساند؛ در تاریخ 23/8/49 نامهای حاوی درخواست تبدیل تأمین و آزادی ملاقات به وسیله دژبانی لشکر 77 به آن مقام محترم نوشته شده و تاکنون اقدامی در مورد دو درخواست مزبور صورت نگرفته است. از آنجا که موجبی برای عدم توجه به درخواستهای اینجانب به نظر نمیرسد، ناگزیر باید در رسانیدن نامه یادشده کوتاهی شده باشد. لذا بدین وسیله مجدداً تقاضا میشود مقرر فرمایید قرار بازداشت اینجانب را به تأمین مالی (کفیل یا ضامن یا غیر اینها) تبدیل نموده و تا پیش از اقدام مقتضی در این مورد، ملاقات اینجانب را با بستگان و خانوادهام که دیری است از حال آنان بیاطلاعم مجاز سازند.
با احترام. سیدعلی خامنهای.
آن بیرون، برخی از اعضای خانواده درصدد پیدا کردن راهی برای ملاقات با آقای خامنهای بودند. راههای زیادی وجود نداشت، چرا که شمار راهها به تعداد آدمهای ذینفوذ کشیده میشود، و خانواده خامنهای را با صاحبنفوذان کاری نبود. تنها کاری که میتوانستند بکنند، تماس تلفنی یا نوشتن نامه به ساواک و گرفتن خبر بود. به تلفنها پاسخ سر بالا دادند و نامهها را بیجواب گذاشتند. خانم رباب خامنهای، خواهرش، نامهای خطاب به «سازمان امنیت مشهد» نوشت و در پایان «از طرف خود و والده و خانواده ایشان» امضا کرد.
بانو خدیجه میردامادی، مادرش، نیز امضایی پای نامه گذاشت. «چند روز پیش توسط نامه و تلفن از شما خواستار روشن نمودن وضع آقای آسیدعلی خامنهای و اطلاع یافتن از حال ایشان، هر چه زودتر نمودیم. تلفناً جواب داده شد که باید مراجعه به دادستانی ارتش نماییم. توسط نامه به دادگاه عادی شماره 18 در تاریخ 28/8/49 مراجعه کردیم، جواب دادند که ما از سازمان امنیت خواستار تکلیف نسبت به مشارالیه شدیم جوابی نیامد، باید مراجعه به آنجا نمایید. جای بسی تعجب است که چرا باید مقامات مسئول که خود را حافظ امنیت و ناشر مکارم اخلاق جلوه میدهند، این مقدار خود توجه به این امور نداشته و برای متحیر نمودن مراجعین به هم ترامی [= پاسکاری] مینمایند. در خاتمه تقاضای سابق را تکرار کرده و تسریع در روشن شدن وضع مشارالیه و ملاقات او را میخواهیم.»
این نامه اول آذر نوشته شد. وقتی نامه به دست مقامات ساواک رسید، حدس زدند که آن را شیخعلی تهرانی، همسر خانم رباب خامنهای نوشته است. علیمراد خانی ارنگه معروف به علیآقا منتظری تهرانی یا شیخعلی تهرانی در اواخر خرداد 1349 به جرم مشارکت در تعطیل کردن مجلس درس آیتالله میلانی به مناسبت شهادت سیدمحمدرضا سعیدی دستگیر و به سه سال تبعید به ایرانشهر محکوم شد، اما بنا به دلایلی که روشن نیست، پیش از آغاز ماه مبارک رمضان یعنی اوایل آبان ماه و حدود چهار ماه پس از تبعید، به مشهد بازگشت و فعالیتهای گذشته خود را پی گرفت.
بیپاسخ ماندن این نامه موجب شد که خانم رباب خامنهای، یک هفته بعد، هشتم آذر، نامهای دیگر برای «سازمان امنیت مشهد» بنگارد و ضمن تکرار توضیحات پیشین اضافه کند که «مراجعه به افسر نگهبان زندان و پس از آن به دژبان لشکر، معاون سرگرد رزاقی نموده، گفتند باید شخصاً سازمان رفته و با رئیس تماس بگیرید. اینک چند روز است مراجعه میکنیم ولی میگویند رئیس نیست و اجازه ملاقات نمیدهند.» در پایان نامه درخواست ملاقات و تبدیل قرار بازداشت برادر تکرار شده بود.
مادر و دختر که از گرفتن پاسخی از ساواک ناامید شده بودند، این بار اقبال خود را برای دریافت جوابی از سرهنگ علیاصغر طباطبایی، رئیس دادگاه آزمودند. «پس از گذشتن مدتی متجاوز از پنجاه روز از بازداشت فرزند گرامی ما، آقای آسیدعلی خامنهای، کراراً از سازمان امنیت مشهد و یک بار از دادستانی ارتش تقاضای ملاقات و روشن شدن وضع نامبرده کردیم، ولی تا به حال جوابی به ما نرسیده. چون شنیدهایم امر او محول به جنابعالی شده و بیاندازه از حال ایشان نگران هستیم، تقاضا داریم هر چه زودتر اجازه ملاقات بدهید. امید است این [نامه] مانند نامههای سابق بیجواب نماند. مادر او: خدیجه میردامادی. خواهر او: رباب حسینی خامنهای. خیابان خسروینو. منزل آیتالله خامنهای. 14/9/49.»
خانواده از آن سو، و خودش در این سو، بر دیوار بسته ملاقات میکوبیدند. آقای خامنهای روزهای 27 و 30 آذر دو نامه کوتاه دیگر برای گرفتن اجازه دیدار با نزدیکانش به مقامات نشان به دوش آن پادگان نوشت که چارهای در پی نیاورد.
مکاتبه سوزنی
در این اوان به ساواک خبر دادند که آقای خامنهای برای ارتباط با شیخجواد حافظی که در یکی از سلولها زندانی بود نامهای با سوزن نوشته، اما موفق نشده به دستش برساند و به دست مأموران زندان افتاده است. خبرچین ساواک در یک بنگاه معاملاتی از یکی از افسران لشکر 77 شنید که «من افسر کشیک زندان بودم. خامنهای که در بازداشت لشکر است یک کاری کرده است که خیلی برایش گران تمام میشود. خامنهای مطلبی را با سوزن سنجاقی روی کاغذ مینویسد (با سوزن کاغذ را سوراخ سوراخ میکند) و با سوراخهایی که در کاغذ به وجود آورده است منظور خود را نوشته است و کاغذ را از لای پنجره به طرف محلی که شیخجواد حافظی بازداشت است میاندازد ولی کاغذ به دست حافظی نرسیده و به دست مأمورین بازداشتگاه میافتد و چون چند نفر از جریان مطلع شدهاند. مجبورم کاغذ را ضمیمه پروندهاش کنم.»
آیا افسر یادشده این کار را میکند یا نه؟ روشن نیست. ساواک عین گزارش خبرچین خود را به لشکر 77 مشهد میفرستد. ضداطلاعات لشکر پیگیر موضوع میشود، اما به افسر خاصی که این نامه را پیدا کرده، نمیرسد. عوامل نگهبانی پاسدارخانه لشکر روزانه تغییر میکردند. ضداطلاعات از ساواک میخواهد اطلاعات بیشتری به دست آورده، منعکس کند؛ چرا که موضوع با اهمیت است و نمیشود از کنار آن گذشت. ضداطلاعات بیش از آن که خواستار افزودن به جرم آقای خامنهای باشد، درصدد یافتن افسر مزبور بود؛ مبادا با زندانی تبانی کرده باشد. اگر این گزارش صحت داشته باشد، نشان از عدم امکان تماس آقای خامنهای با دیگر زندانیان سیاسی دارد، اما میدانیم که این دو همدیگر را دیدهاند و حتی این دیدار با فراغ بال هم بوده و آقای خامنهای خواب تشییع جنازه امام را برای حافظی تعریف کرده است.
پیش محاکمه
مقدمات آغاز به کار محکمه فراهم میشد. پرونده به دادگاه ارسال شده بود. آقای خامنهای دوازدهم آذر برای تعیین وکیل تسخیری به دادگاه رفت. سرهنگ شفیعی را برای وکالت او تعیین کردند. قرار شد پنج روز برای مطالعه پرونده به آقای خامنهای زمان بدهند. وی از پانزدهم آذر سر در پرونده ساخته شده داشت. خیلی زود به این نتیجه رسید که باید دفاعیة جانانهای آماده کند. شاید از همان روز نگارش آن را آغاز کرد. تحتالحفظ میآمد و میرفت. در این روزها، یعنی درست هفدهم آذر بود که سرهنگ طباطبایی اجازه داد، هفتهای یک روز، آن هم 30 دقیقه در حضور افسر نگهبان پاسدارخانه، با خانوادهاش دیدار کند. اما ظاهراً دستور سرهنگ چندان برشی نداشت، چرا که تا 30 آذر، دیوار جدایی همچنان استوار بود. بیستوپنجم دی جلسه مقدماتی دادگاه تشکیل شد و محتویات پرونده برای آغاز محکمه مناسب تشخیص داده شد. شاید بیشترین وقت آقای خامنهای در پانزده روز منتهی به تشکیل رسمی دادگاه، به تدوین لایحه دفاعیه گذشته باشد.
روز محاکمه
دادگاه نظامی، 21 دی 1349 را زمان تشکیل جلسه دادرسی قرار داد. ساعت 9 صبح آقای خامنهای را به دادگاه آوردند. ابتدا کیفرخواست که با دو اتهام اقدام علیه امنیت مملکت و اهانت به رئیس کشور تنظیم شده بود خوانده شد. سپس وکیل مدافع لایحه دفاعیه خود را قرائت کرد و با استناد به اوراق پرونده (گزارشهای ساواک و اعترافات طلبه دستگیرشده) آنها را دلیل مسلمی برای اثبات اتهامات یاد نشده ندانست. وکیل، بنا بر عرف وکلای تسخیری زندانیان سیاسی با تمجید از محمدرضا پهلوی و این که وی سمبل آزادی و آزادیخواهی است و ایران مرکز دمکراسی [جهان] است، در پایان به لایحه دفاعیه موکل خود اشاره کرد که به طور مشروح به اتهامات پاسخ خواهد داد.
نوبت آقای خامنهای بود. وقتی وارد دادگاه شده بود، ردیفی از نظامیان را دیده بود که لباسهایشان از آنان آدمهایی یکدست ساخته بود. درجهها، حمایلها، نشانها، همراه غرور، و آن غبغبهای آویزان و چشمهای خمار، به دادگاه شکل دیگری داده بود. دو بار در سال 1346 این مناظر را دیده بود و در یادش غریب نمینمود. برگههای دفاعیه را برداشت، سینهاش را صاف کرد، تُن صدایش را بالا برد، لحن قاطعانهای گرفت و از موضعی بیش از دفاع شروع به خواندن کرد.
بسمالله الرحمنالرحیم
ریاست معظم دادگاه! قضات عالیمقام!
اجازه فرمایید پیش از شروع مدافعات خود، جسارت ورزیده عصارهای از گفتههای بزرگترین دادگر جهان انسانیت علیبن ابیطالب علیهالسلام را با مدد حافظه در قالب عبارتی کوتاه تقدیم دارم:
«هان ای قلمزن سرنوشت بندگان خدا! جز از خدا میندیش و به جز رضای او مطلب! زنهار به خاطر آفریدهای، طوفان خشم آفریننده را بر بوستان هستی خویش برنیانگیزی و در حق بندهای از بندگان خدا ستم روا مداری! هرگز جز به راستی میندیش و جز بر حق قضاوت مکن... و بدان که خدای را – عز وجل – دیوانی است که در آن هر خرد و کلان کار و بار تو مضبوط و مسطور است، تا آنگاه که به دادگاه عدل او درآیی و پاداش یا سزای کار خویش را در آن بازیابی»...
و اینک با عرض معذرت مجدد، به مدافعات خود میپردازم.
فکر میکنم خوشبختانه در این مورد کار دشواری به عهده بنده نیست چون پرونده متشکله سراپا حاکی از بیگناهی و برائت اینجانب است و این خود از شگفتیهای حوادث قضائی است که گاه پروندهای که علیه متهمی و برای اثبات گناهکاری او به وسیلة مدعیان تشکیل میشود به عکس مطلوب نتیجه داده و خود سندی میشود بر برائت او... و خدا را بر این پیشآمد بسی سپاس...
چنانکه خاطر خطیر آقایان مستحضر است، در محاکمات و مقدمات آن همواره اصل و مبنای کار، فرض بیگناهی متهم است و برای اثبات گناهکاری، ادلهای که از نظر عرف و قانون قطعی شناخته شده باشد جستجو میگردد و صرف سوءظن، مبنای تحقیق و در جرائمی که از نوع جنحه است حتی انگیزه دستگیری قرار نمیگیرد. این اصلی است که هم از نظر قوانین عرفی بیشتر جوامع زنده و هم از نظر ضوابط شرع مقدس اسلام جای تردید و تشکیک نیست. متأسفانه در پرونده اینجانب به عکس رفتار شده، یعنی در تمام مراحلی که پرونده تاکنون پیموده چه در تحقیقات ابتدایی و چه در تحقیقات بازپرس و چه در تنظیم کیفرخواست، مبنای امر همه جا سوءظن و گاهی کجفهمی و مغلطهکاری بوده، گویی حضرات ضابطین قضائی و در رأس ایشان سرکار دادستان محترم چون هیچ دلیلی بر وقوع جرم نیافتهاند، نفس فقدان دلیل را دلیل بر ثبوت جرم دانستهاند؛ و من پس از مطالعه دقیق پرونده امر و رسیدن به این حقیقت که عرض شد، به یاد ماجرای آن سادهدل بینوایی افتادم که شنیده بود دزد شبانه وقتی به خانهای وارد شد نه چراغی برمیافروزد و نه صدایی برمیانگیزد و چون نیمهشب هر چه گوش فراداد صدایی نشنید و هر چه به اطراف نگریست فروغ چراغی ندید جای تردید برایش باقی نماند که دزد نابکار در خانه است... تا آخر داستان که بدینجا منتهی میشود که بالاخره این سوء تشخیص و سوء استنتاج گرچه زیان مالی برایش به بار نیاورد ولی اعصاب او را چندان فرسود که آوردهاند تا آخر عمر لحظهای نیاسود...
لایحه را مستند، منظم، منطقی و با اشارات فراوان به مواد قانونی نوشته بود. در همان ابتدای خوانش متن، وقتی سرش را بلند کرد، متوجه شد که چهره پفآلود نظامیان دادگاه تغییر کرده است. دیگر از آن تبختر و تکبر، و نگاه تحقیرآمیز به یک آخوند ناشناس که دارد وقت آنان را بیجهت میگیرد، خبری نبود. «آنها هرگز توقع شنیدن چنین سخنانی و تاب دیدن چنین موضعگیری را از یک طلبه علوم دینی نداشتند؛ چهرهای که از دین و روحانی در اذهان آنان نقش بسته بود، چهرهای پس افتاده و مسخ شده بود.» لایحه را در 25 صفحه تنظیم کرده بود. ادامه داد:
باری در بند ج کیفرخواست پس از ذکر نتیجه تحقیقات، دلایل اتهام بدینشرح ذکر شده:
1- گزارش مأمورین ساواک به شرح برگهای 32 تا 41 پرونده 2- اظهارات غیرنظامی ... برگ 30 پرونده 3- اظهارات متهم در مراحل تحقیق به شرح برگهای 52 تا 56 4- سایر امارات و قرائن موجود در پرونده. اینجانب ناگزیرم یکایک این دلایل را بررسی کرده و ضعف و بیپایگی آنها را به استناد برهان قوی به محضر دادگاه عرضه دارم و اگر این کار اندکی به تطویل گراید از دادرسان محترم امید عفو دارم، چرا که مسئله از نظر اینجانب و شاید از نظر هر انسان باشرف، بسی مهم و قابل اعتناست که پای روزها و ماهها عمر مغتنمی در میان است و نمیتوان با خونسردی و بیتفاوتی از سر آن درگذشت...
بنابراین به رسیدگی به این دلایل میپردازم و پیش از همه به سراغ اعترافات ... میروم زیرا که گزارش ساواک نیز فقط بر پایه و اساس همین اعترافات است و جز آن هیچ دلیل و مدرکی به زیان بنده وجود ندارد. رسیدگی به وضع این اعترافات، استناد سرکار دادستان را به آنها امری تأسفآور جلوهگر میسازد. این اعترافات از سه نظر قابل استناد نیست:
اولاً، اعتراف یک متهم فقط به زیان خود او میتواند مورد استناد قرار گیرد و نه به زیان شخص دیگری. بلی در مورد شخص دیگر میتواند اظهارات یک متهم انگیزة تحقیق باشد نه دلیل جرم. اگر سارقی برای تبرئه خود، دیگری را متهم به سرقت کرد یا قاتلی برای تخفیف مجازات خود بیگناهی را شریک جرم معرفی نمود بازپرس این ادعا را به عنوان سند مجرمیت این شخص ثالث نمیتواند دستاویز قرار دهد بلکه میتواند از آن همچون موجبی و سررشتهای برای تحقیق استفاده کند و آنگاه پس از تحقیق اگر دلیل اطمینانبخش پیدا کرد قرار مجرمیت صادر کند و دادستان اگر آن دلیل را پسندید تقاضای مجازات نماید. چنان که ملاحظه میفرمایید در این صورت نیز که بر اثر تحقیق بازپرس، دلیلی بر مجرمیت متهم دوم به دست میآید، استناد و اتکای قرار مجرمیت و کیفرخواست به این دلیل به دست آمده است نه به اعتراف متهم اول و بنابراین اعتراف یک متهم درباره شخص دیگر نه فینفسه و نه حتی پس از تحصیل ادلة اطمینانبخش، دلیل جرم شناخته نمیشود و فقط علیه خود او حجت است.
ثانیاً، در مواردی که اعتراف یک متهم به منزله شهادت شاهد تلقی و بدان استناد شود، به موجب تنبیه ذیل ماده 247 آئین دادرسی کیفری، شاهد باید دارای شرایط مقرره شرعی باشد یعنی باید عادل باشد، دروغگو و هواپرست نباشد، در حین ادای شهادت تحتتأثیر عوامل گوناگون از قبیل ترس و طمع قرار نگرفته باشد. اکنون ببینیم غیرنظامی ... واجد این شرایط هست؟ آیا او عادل است و آیا گفتههای او با قطع نظر از این شرایط اساساً میتواند به عنوان یک شهادت مورد استناد قرار گیرد؟ خوب است پاسخ این سئوال را از خود او بشنویم؛ از همین بازجوییهای او که مورد استناد آقای دادستان قرار گرفته است. وی در این بازجوییها خود را دروغگو، شهرتطلب، نفهم و بیشخصیت معرفی میکند. در پاسخ به سئوال سوم (برگ 30 پرونده) مینویسد: «اینجانب چون تحتتأثیر حرف غلط آقای خامنهای و طبسی و برادر آقای خامنهای قرار گرفتم گفتم که من اعلامیه به نفع آقای خمینی تقسیم کردم ولی روحم خبر ندارد و چون فردی هستم نفهم ممکن است مطالبی بگویم که اصلاً در من نباشد.» و بدین ترتیب صریحاً دروغگویی خود را اعلام میدارد و اعتراف میکند که به دروغ به افرادی میگفته که اعلامیه تقسیم کرده است در حالی که روحش از اعلامیه خبر نداشته است. در پاسخ به سئوال 6 (برگ 29 پرونده) مجدداً همین دروغگویی خود را به نحو دیگری ابراز میدارد، مینویسد: «یک هفته قبل برادر آقای خامنهای به اطاق من آمد و مطالبی گفت (مطالب را مشروحاً مینویسد و ادامه میدهد:) و از جمله این که گفت سعیدی را در زندان کشتهاند.» و بعد مینویسد: «و من هم که آدمی بیاطلاع هستم نسنجیده و بیاینکه بخواهم با کسی مشورت کنم که این مطالب خوب است یا نه به دو سه نفری گفتم که خامنهای به من گفته که سعیدی را کشتهاند...» چنانکه ملاحظه میفرمایید در اینجا نیز اعتراف میکند که مطلبی را که از برادر من شنیده بوده در مقام بازگو کردن به افراد، به من نسبت میداده است. باز در پاسخ به سئوال چهارم که بازجو از او پرسیده اعلامیهها را از چه کسی گرفتی و محل آن کجاست مینویسد:
«چون من فردی هستم شهرتطلب و برای اینکه بخواهم شهرتی پیدا کنم این حرفها را گفتم و چنانچه شما یکدانه از این اعلامیهها نزد من یافتید چنین و چنان کنید...» خوب اکنون آیا به اعترافهای کسی که به قول خودش دروغگوست، شهرتطلب است، نفهم است و در نتیجه عادل نیست و فاسق است میتوان اعتماد کرد؟ خدای متعال میفرماید: ان جاءکم فاسق بِنَباء فتبیّنوا اَن تُصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین... [حجرات/ 6] اگر فاسقی خبری آورد نپذیرید و در اطراف آن تحقیق کنید مباد که از روی جهالت به مردمی آسیب رسانید و آنگاه از کرده خود پشیمان شوید.
ثالثاً، در اظهارات نامبرده ادلهای بر کذب گفتههای وی وجود دارد که ذیلاً به بعضی از آنها اشاره میشود: در پاسخ به سئوال 1 (برگ 30 پرونده) مینویسد: «عدهای مرا وادار کردند به نفع خمینی تبلیغ نمایم. آقای خامنهای، آقای طبسی و برادر آقای خامنهای، روزی در حدود 10 روز قبل در مدرسه میرزاجعفر تفسیر میگفتند، بر شما واجب است به نفع آقای خمینی تبلیغ کنید...» در این نوشته، اینجانب و برادرم و آقای طبسی به عنوان وادارکنندگان او به ترویج و تبلیغ آیتالله خمینی معرفی شدهایم. شاید خاطر آقایان مستحضر باشد که تبلیغ از مرجعیت یک روحانی، خاص افراد معتبر و جاافتاده و مورد توجه عموم است، مردم در این مورد خاص که به سرنوشت دینی و اخروی آنان بستگی کامل دارد سخن هیچ مقامی را نمیشنوند مگر آن کس را که به او از لحاظ مذهبی اطمینان کامل دارند. با این وصف آیا معقول است که بنده و آقای طبسی – با موقع و وضع خاص ما در حوزه علمیه مشهد – بذر کوشش خود را در سرزمین بیحاصل و لمیزرع وجود آقای ... بپاشیم و کسی را که از لحاظ سن، جوانی در حدود بیست ساله و از لحاظ علمی، محصلی در سطح مادون دهها شاگرد اینجانب و از لحاظ وجهه و عنوان اجتماعی، صفر محض و به قول خودش در همین بازجوییها «بیشخصیت» است، برای تبلیغ آقای خمینی انتخاب کنیم؟
شما را به خدا جعل و افتراء از سراپای این ادعا نمیبارد؟
دلیل دیگر بر دروغ بودن اظهارات وی آن است که ادعا میکند این مطالب را در مجلس درس خطاب به او و دیگر شاگردان خود گفتهام. کسانی که با وضع دروس حوزة علمیه آشنایند میدانند که مدرس مطلقاً امکان ندارد خارج از موضوع درس سخنی بگوید، مخصوصاً در درس تفسیر. باز اگر درس فقه و مثلاً باب تقلید یا درس اصول و مبحث اجتهاد و تقلید مطرح بود ضعیفاً میشد چنین احتمالی داد ولی درس تفسیر اساساً حتی جای این توهم نیست.
دلیل دیگر بر کذب اظهارات وی تناقض آشکار میان این گفتههاست زیرا در پاسخ به سئوال 1 ابراز میدارد که اینجانب او و دیگران را امر به اقدام به نفع آیتالله خمینی کردهام. در پاسخ به سئوال پنجم مینویسد که کسی به او مأموریت نداده است و او کوچکتر از آن است که چنین مأموریتهایی به او داده شود. مجدداً در پاسخ به سئوال 6 مینویسد که برادر اینجانب به او مأموریت داده که برود و در مورد آیتالله خمینی و مرحوم سعیدی مطالبی انتشار بدهد. رجوع فرمایید به برگ 30 و 29 پرونده.
دلیل دیگر بر بیاساسی اظهارات وی آن است که نامبرده در بازجویی مزبور تاریخ درس اینجانب را 10 روز پیش از تاریخ آن بازجویی تعیین کرده و با توجه به اینکه بازجویی از وی در تاریخ 27 خرداد انجام گرفته، تاریخ درس در حدود نیمه خرداد یعنی بر طبق ماههای قمری برابر اواخر ربیعالاول میباشد و جالب این که در تاریخ مزبور اینجانب نه درس تفسیر میگفتم و نه مدرسه میرزاجعفر که وی مدعی است جلسه درس در آنجا تشکیل بوده میرفتم. توضیح آنکه اینجانب امسال پس از مراجعت از سفر دو ماهه خود که نزدیک به تاریخ فوق بوده به خاطر ضعف مزاجی و خستگی اعصاب ناشی از فعالیتهای منبری دو ماهه محرم و صفر در تهران، درس فقه و تفسیر را موقتاً تعطیل اعلام نموده و به درس اصول اکتفا کردم. درس تفسیر تا اوایل رجب یعنی تقریباً دو هفته پیش از بازداشتم و تقریباً سه ماه پس از تاریخ مزبور شروع نشد. درس فقه را هم در نظر داشتم شروع کنم که دستگیری اینجانب و سفر طولانیام به دیار خاموشی یعنی سلول انفرادی زندان، میان من و این منظور فاصله افکند!
و بالاخره آخرین حقیقت در مورد اظهارات نامبرده آن است که وی اصولاً به هیچیک از حوزههای تدریس اینجانب، نه فقه و اصول و نه تفسیر حاضر نمیشد و امید است از این پس نیز حاضر نشود...!! مطالعه این اظهارات سراپا خلاف واقع و دروغ، بنده را به یاد سادهلوح بیخبری انداخت که بر اثر مطالعة تاریخ گذشتگان به این نتیجه رسیده بود که: دختری به نام یوسف از امامی بر سر منارهای به چنگ و دندان روباهی دریده شده است! و مردی که این اظهارنظر عالمانه را شنید برای تصحیح خطای او مجبور شد بگوید: دختر نبود و پسر بود، از امام نبود و از پیغمبر بود، بر سر مناره نبود و ته چاه بود، روباه نبود و گرگ بود... و تازه قضیه دریدن و کشتن از اصل دروغ بود!!
فکر میکنم همین اندازه درباره بازجوییهای آقای ... که یکی از ادله محکم سرکار دادستان علیه اینجانب است بسنده باشد و اینک میپردازم به گزارش ساواک یعنی یکی دیگر از ادلة مجرمیت اینجانب.
شاید به نظر عجیب بیاید اگر عرض کنم که این گزارش مفصل که در 8 صفحه تنظیم شده و حاوی 29 فقره به اصطلاح سابقه سوء نیز هست سراپا آلوده به غرض و در موارد بسیاری که بدانها اشاره خواهد شد افتراها و دروغهای بیّن و صریح میباشد و بر اثر همین غرضآلودگی به کلی فاقد ارزش و اعتبار قانونی است. اِعمال غرضهایی که در تنظیم این گزارش به عمل آمده نشان میدهد که هیچ انگیزهای جز عقدههای روانی و حس جاهطلبی و تلاش برای انجام یک کار تازه و خوشخدمتی در نظر بالاترها، موجب پیدایش این گزارش نیست. مثلاً در مواردی نقل گرفتاری اینجانب بر اثر یک اتهام، یکی از سوابق سوء اینجانب محسوب شده در حالی که خود آن اتهام نیز جداگانه جزء سوابق به حساب آمده، و حتی در موردی صدور قرار بازداشت و سپس آزادی اینجانب یکی از سوابق به شمار رفته. اگر کسی برابر اتهامی دستگیر شد و فرضاً گناهکاری او به ثبوت رسید و پس از پایان دوره محکومیت آزاد گشت، کاملاً بدیهی است که این یک سابقه محسوب میشود نه اینکه اتهام، یک سابقه، صدور قرار بازداشت یک سابقه دیگر، ورود به زندان، سابقه سوم و حتی خروج از زندان نیز سابقه چهارم محسوب گردد. در موارد دیگری یک واقعه واحد با عبارات و تعبیرات مختلف، به صورت چند سابقه ذکر شده و جالبتر اینکه اتهامات پرونده کنونی نیز با اینکه در صدر گزارش ساواک ذکر شده، در آخر همین گزارش مجدداً یکی از سوابق اینجانب به شمار آمده و تحت شماره 29 و 28 ثبت و ضبط شده است. دلایل دیگری نیز بر این غرضرانی و سادیسم مجرمتراشی در سراسر این گزارش به وضوح تمام دیده میشود که با استفاده از صبر و حوصلة دادرسان محترم به بیشتر آنها اشاره خواهم کرد.
بار دیگر سر بلند کرد. چانه برخی از نظامیان افتاده و چشمهایشان گرد شده بود. از این که بیواهمه، دستگاه امنیتی ساواک را به بیماری سادیسم متهم میکرد در تعجب بودند.
آنچه در این گزارش، جرائم اینجانب را تشکیل میدهد عبارتست از: تبلیغ به نفع آیتالله خمینی، اشاعه خبری مبنی بر کشته شدن مرحوم سعیدی به وسیله مقامات دولتی، اعتراض به حمایت و ارادت نسبت به آیتالله خمینی، اظهارنظری در این مورد که خوب بود دولت با آیتالله خمینی تفاهم حاصل میکرد و بالاخره اعتراف به استماع مطالب رادیو عراق در بعضی موارد و شنیدن مطالبی در مورد مارکسیسم و سوسیالیسم از آن رادیو؛ و ناگزیر باید درباره اینها یکان یکان سخن گفت و سپس به توضیح درباره سوابقی که برای اینجانب ذکر کرده و یا به تعبیر صحیحتر خلق فرمودهاند پرداخت.
پس بخش اول، جرائم این پرونده است و بخش دوم، جرائم گذشته.
اولین جرم کنونی اینجانب تبلیغ به نفع آیتالله خمینی است و البته بدیهی است که منظور از این تبلیغ، ترویج مرجعیت ایشان است. اولاً سئوال میکنم که آیا ترویج مرجعیت کسی که از نظر تمامی کسانی که میتوانند در این مورد اظهارنظر کنند، جامع شرایط مرجعیت است، جرم میباشد؟آیا کسی که آیتالله میلانی – که خود از علمای معروف و حتی به نظر بعضی در ردیف مراجع تقلید است – بارها پس از بردن نام وی گفتهاند: سلامالله علیه، نباید به عنوان مرجع تقلید معرفی شود و اگر کسی او را به این عنوان معرفی کند باید تحت محاکمه قرار گیرد و به زندان کشیده شود؟ مگر مرجعیت یک روحانی به چه معنی است؟ جز این است که مردم در نماز و روزه و زکوة و حج و معاملات، به استنباط او از قرآن عمل میکنند؟ و آیا اگر کسی به دیگری یا به دیگران توصیه کرد که در این اعمال شرعی به نظر مرجع معینی عمل کنند گناهی مرتکب شده است؟ رساله آیتالله خمینی که در آن این احکام و احکام مشابه آن ذکر شده، همان رساله آیتالله بروجردی است. چرا ترویج آن بیاشکال و بلکه راجح است و ترویج این جرم و گناه؟
ثانیاً همانطور که در بازجوییهای ساواک و بازپرسی لشکر با تکرار و تأکید ذکر کردهام، اینجانب به عللی از آیتالله خمینی و مرجعیت ایشان ترویج نکردهام و اکنون هم همان بخش نخستین را تکرار میکنم. دادرسان محترم کاملاً مستحضرند که معمولاً ترویج از مرجعیت یک شخص معین، به وسیله دو طبقه از روحانیون انجام میگیرد: اول ائمه جماعت که بیشتر مورد مراجعه خواص مردمند و دوم وعاظ و گویندگان مذهبی که غالباً مورد سئوال عوام قرار میگیرند. اینجانب در طول مدت اقامت مشهد هرگز در این شهر نه امام جماعت بودهام و نه اهل منبر. شغل اینجانب، تدریس علوم دینی است؛ و مدرس با طلاب روبرو است و طلاب که خود غالباً منبری و گوینده مذهبی نیز میباشند به خوبی آگاهند که گفته یک نفر ولو آن یک نفر مدرس باشد در مورد تعیین مرجع تقلید، حجت شرعی نیست و آنان از طرق دیگری که در شرع مقرر است این مطلب را به دست میآورند. به علاوه آنکه اساساً مجلس درس مقتضی بیان این مطلب و هر مطلب خارج از بحث طرح شده نمیباشد. بنابراین اینجانب از آیتالله خمینی تبلیغ و ترویج نکردهام. البته همانطور که در بازجوییها اظهار شده خود اینجانب مقلد ایشانم و در مسائل شرعی بر طبق رساله ایشان عمل میکنم. از لحن گزارشگر ساواک چنین برمیآید که این نیز خود جرمی است و بنده در این باره عرضی ندارم که تقلید از مجتهدی که شرایط مرجعیت در او احراز شده جرم است یا نه. این به عهده دادرسان محترم است که تعیین کنند کدام یک از مواد قانون مدنی و جزائی این را جرم دانسته و آزادی عقیده، آن هم در چنین موردی را ممنوع ساخته است. همین اندازه به عرض میرسانم که اگر این کار جرم و مستلزم عقوبت است باید حداقل نیمی از شیعیان معتقد به تقلید ایران و بسیاری از شیعیان سایر ممالک اسلامی را مجرم شناخت و مجازات کرد!
دومین جرمی که در گزارش ساواک به اینجانب انتساب داده شده، اشاعه خبر کشته شدن مرحوم سعیدی خراسانی است. در این مورد برخلاف دیگر موارد، گزارش ساواک مستند به دلیل است و آن دلیل عبارت است از اظهارات ... . متن گزارش ساواک چنین است: «و حتی به موجب اعتراف شیخ... طلبه مدرسه میرزاجعفر ...، سیدعلی حسینی خامنهای، [طلبه] ... موصوف را تحریک مینموده که به نفع خمینی تبلیغ و شایع نماید که مقامات دولتی سیدمحمدرضا سعیدی خراسانی را در زندان کشتهاند.» بنابراین، مدرک اشاعه دادن اینجانب خبر مزبور را چیزی جز اعتراف ... نیست. اکنون از دادرسان محترم تقاضا میکنم پرونده را ورق زده و برگهای 29 و 30 را که مشتمل بر مجموع اظهارات ... میباشد ملاحظه کنند و ببینند آیا ملازاده چنین مطلبی را اظهار کرده یا خیر. شاید در وهله اول به دشواری بتوان پذیرفت که در یک گزارش رسمی، دروغی به این آشکاری وجود داشته باشد؛ و در حالی که از چنین اتهامی در سراسر اظهارات ... اثری نیست، این دروغ به آن بینوا نسبت داده شده باشد، ولی با کمال تأسف حقیقت همین است که عرض شد و ... در پاسخ به بازجوییها که فتوکپی آن عیناً در همین پرونده موجود است مطلقاً چنین مطلبی اظهار نکرده است و از اینکه من اشاعه خبر قتل سعیدی را به او توصیه کرده باشم سخنی نگفته است.
وی نام مرحوم سعیدی را در پاسخ به سئوال 5 و 6 ذکر کرده، در مورد اول مینویسد: برادر آقای خامنهای به من گفته است تو راجع به آقای خمینی بگو که مرجع تقلیدند و به من گفته است که سعیدی در زندان مرده است (برگ 30 پرونده) که در اینجا خبر را از برادرم نقل میکند نه از من، آن هم خبر فوت آن مرحوم را در زندان، نه خبر کشته شدنش را. و در مورد دوم باز مینویسد: «یک هفته قبل بر این برادر آقای خامنهای به اطاق من آمد و حرفهایی که در سئوال قبل فرمودهاید که نوشتم، آمده است به اطاقم و در حدد یک ساعت با من صحبت کرد که تو انتشار بده و در ضمن صحبت همهاش تعریف از سعیدی میکرد و میگفت که او را در زندان کشتهاند... الی آخر.» در اینجا نیز چنانچه ملاحظه میکنید صحبت از من نیست و وی مدعی است که خبر را از برادر من شنیده بود. بلی پس از چند جمله این مطلب را اضافه میکند که: «من به دو سه نفری گفتم که خامنهای به من، گفته که سعیدی را کشتهاند.» و بدینوسیله با نسبت دادن خبری که به ادعای خود از برادرم شنیده بود، به من، دروغگویی خود را به اثبات رسانیده و سخن خود را و ادعای شنیدن از برادرم را نیز بیاعتبار ساخته است.
این یک نمونه از بیاعتباری گزارش ساواک؛ و از همین یک مورد میتوان به درجه صحت و اتقان این گزارش پی برد. تحریفی که به وسیله گزارشگر ساواک در این مورد به عمل آمده به طور خلاصه عبارت است از اینکه اولاً اینجانب را به جای برادرم قلمداد کرده و ثانیاً کاری که به اظهار ... فقط یک بار انجام گرفته به صورت کاری مستمر وانمود کرده و نوشته: [طلبه] ... موصوف را تحریک مینموده است.» با کمترین دقتی میتوان فهمید که این گزارش، آلوده به غرض و تنظیمکننده آن در صدد پروندهسازی و سنگین کردن جرم نکرده اینجانب است.
بر این غرضرانی و سوءنظر، دلایل دیگری نیز هست که بدانها به موقع اشاره خواهم کرد.
سومین موضوع، اعتراف اینجانب است به حمایت و ارادت نسبت به آیتالله خمینی... در این مورد نیز ناچارم دادرسان محترم را به بازجوییهای خود ارجاع دهم. در این بازجوییها مکرر اظهار داشتهام که مقلد ایشانم، حمایت از ایشان را نه اثبات کردهام و نه نفی. یکی دو مورد بازجو از عقیده اینجانب نسبت به اقدامات سیاسی و اجتماعی ایشان جویا شد، پاسخ دادم که تحقیقات ضابطین قضائی فقط باید به عملیات افراد اختصاص داشته باشد و بنابر اعلامیه حقوق بشر و قوانین مدنی کشور، هیچکس حق ندارد از عقاید شخصی افراد استنطاق کند. گمان میکنم در کشوری که این همه سخن از آزادی فردی و احترام به شخصیت افراد هست، شرمآور باشد که ضابط قضائی به نام قانون عقاید شخصی افراد را پرسیده و آنگاه با وجود نشنیدن پاسخ، از خود نظری در این مورد ابراز دارد.
چهارمین موضوعی که به عنوان جرم به اینجانب نسبت داده شده، اظهارنظری است از اینجانب دایر بر اینکه خوب بود دولت با آیتالله خمینی تفاهم میکرد. بنده متحیرم که کجای این حرف جرم و یا مستلزم جرم است. قضاوت درباره آن را به عهده خود آقایان قضات میگذارم. اسلام، یعنی دین رسمی کشور ما یکی از فرائض را «النصیحة لأئمة المسلمین» میداند؛ یعنی مصلحتاندیشی و ابراز نظرات مفید، برای زمامداران مسلمین. اینجانب به مقتضای این واجب و پس از آن که بازجوی سازمان امنیت با لحن یک مصلحتجو و نه با لحن یک بازجو نظر اینجانب را در مورد اقدام دولت نسبت به آیاتالله خمینی و قمی پرسید و ابراز داشت که ممکن است این نظر به مقامات عالیه تذکر داده شده و بر اساس آن تصمیم قانونی گرفته شود، در پاسخ گفتم و نوشتم که اگر با آقایان تفاهم میشد و خواستههای ایشان که در محدوده مسائل اسلامی و شرعی است به نحوی برآورده میگشت البته این اصطکاکها پیش نمیآمد. و فکر نمیکنم هیچ خیرخواهی به جز اینکه من اظهار داشتهام فکر کند و بخواهد. حال چگونه است که انجام یک واجب شرعی و یک خیراندیشی آن هم در مقام جواب به سئوال و نه ابتدائاً و بیمقدمه، از نظر مأموران مربوطه جرم محسوب گشته، برای اینجانب قابل هضم و درک نیست.
و بالاخره پنجمین و آخرین جرم اینجانب بنابر گزارش ساواک این است که بعضاً رادیو عراق را استماع کرده و مطالبی از آن به گوشم خورده است... این اتهام از یک نظر تأسفآور است و از یک نظر مضحک. تأسفآور است از این نظر که کار یک دستگاه امنیتی به آنجا برسد که شنیدن مطالبی از یک رادیو را جرم یا نشانه مجرمیت یکی از افراد ملت بداند و کار شدت عملهای خفقانآمیز را تا بدینجا بکشد. اگر همین یک مطلب در میان مردمی که بیصبرانه در انتظارند علت دستگیری و بازداشت چند ماهه مرا بدانند، پخش و منتشر شود و گوش به گوش و دهان به دهان به ماورای این مرزها برود و به دست آنان که منتظرند به هر وسیله، داعیههای آزادی و دموکراسی و روشنفکری را در این مرز و بوم تکذیب کنند برسد، آیا مایه ننگ و سرشکستگی سازمانی که نام امنیت بر خود نهاده نخواهد بود و آیا دولت ایران این سازمان را استیضاح و مؤاخذه نخواهد کرد؟ آیا این هم شد جرم که کسی تصادفاً یا حتی عمداً از رادیو سخنی را بشنود یا استماع کند؟ آیا دستگاه امنیتی دولت ایران تا این اندازه ضعیف است که برای کنترل تمایلات افراد ناچار است به این قبیل مسائل بپردازد؟ و آیا اکنون که کار را به اینجا رسانیده بهتر این نیست که اصولاً خرید رادیو را کنترل کند و اجازه ندهد که این متاع جهانی جز به دست افراد صددرصد مورد اطمینان برسد؟! مطمئن باشید این سئوالها و دهها سئوال از این ردیف با صدها نتیجهای که از این سئوالها گرفته میشود، هر یک ضربت سهمگینی است بر پیکر آبرو و اعتبار سازمانی که وظیفه خود را در طرح چنین مسائلی تشخیص داده است.
و اما این اتهام مضحک است از این نظر که کار سستی و بیپایگی اتهامات ساواک و نداشتن حرف حسابی در بساط پروندهسازیاش به اینجا رسیده که خواسته یک روحانی و مدرس علوم مذهبی را، یک دشمن آشتیناپذیر مارکسیسم را و یک داعیهدار رسالت اسلام را، آری خواسته مرا با این خصوصیات، تلویحاً متمایل به مارکسیسم معرفی کند. شما را به خدا مضحک نیست؟! پس از مطالعه این مطلب در پرونده برای اینجانب این استفهام به وجود آمد که گذاردن چنین استخوانی در لابلای زخم پرونده، آیا ناشی از بیسوادی و بیمایگی گزارشگر ساواک بوده یا ناشی از غرضرانی و عقدههای روانی و اصرار در انجام یک کار تازه و ساختن نردبانی برای ترقی اداری؟ دادرسان محترم میتوانند در [این] مورد مطالعه و اظهار عقیده کنند ولی من که خود طرف این اتهامام باور نمیکنم که جز شقّ دوم چیزی انگیزه این اظهار باشد، زیرا نشانه غرضورزی را در دهها مورد دیگر نیز در این گزارش مشاهده کردهام. اگر قبول این ادعا به آسانی ممکن نباشد توضیحی که در مورد همین یک مطلب به عرض میرسانم یقیناً جای تردیدی در آنچه گفتم باقی نخواهد گذارد... در متن گزارش ساواک چنین آمده است: «معترف است که بعضاً رادیو عراق را گرفته و اخبار آن را استماع و در مطالب رادیو عراق نقل قولی از سخنرانی خمینی و مطالبی در مورد مارکسیسم و سوسیالیسم تبلیغ میشده و او هم گوش میکرده.» چنان که ملاحظه میفرمایید این گزارش مستند به گفتاری از خود اینجانب و به قول گزارشگر ساواک، مستند به «اعتراف» اینجانب است. اکنون برگردیم و این به اصطلاح «اعتراف» را در پرونده پیدا کنیم و ببینیم تا چه اندازه با این گزارش منطبق است... در بازجویی ساواک از اینجانب سئوال شد شما به رادیو عراق گوش میدهید و اینجانب که همواره متعهد به راستگویی بودهام در پاسخ اظهار داشتم یکی دو بار یا دو سه بار بر حسب تصادف با آن برخورد کرده و مجموعاً چند دقیقه مطالب آن را شنیدهام. در پاسخ سئوال دیگری گفتم که از این فرستنده خشنود نیستم چون در آن مطالبی از مارکسیسم و سوسیالیسم منتشر میشود... این تمامی اظهار بنده در این مورد است. اکنون این بیان کجا و لحن گزارش کجا که: «در رادیو عراق مطالبی تبلیغ میشده و او هم گوش میکرده.» گویی سخن از کسی است که با اشتیاق و علاقه به مطلبی گوش فرامیداده است.
بنده هرگز درصدد انکار آن نیستم که به مقتضای شغل و مسئولیت مذهبیام مطالب فراوانی از مارکسیسم خوانده و دانستهام که بیگمان یک مأمور ساواک نه آنها را میداند و نه میتواند بداند و نه لازم است بداند، ولی این دانستن و اطلاع همانطور که اشاره شد از راه مطالعه کتب مستند و مورد قبول خود مارکسیستها است نه از راه استماع تبلیغات بیسر و ته و بیارزش گویندگان یک رادیو خارجی که نه از لحاظ علمی و نه در مقام نقد و ایراد هیچگونه ارزشی نمیتواند داشته باشد. آری صدها صفحه کتاب و دهها مقاله در این باره خواندهام، با این مکتب سست و عوامفریب آشنا شدهام، با سلاح علمی بر علیه آن مجهز گشتهام و به برکت این همه، توانستهام وظیفه اسلامی خود را در زدودن زنگ این یاوهها از ذهن مشتی جوان تحصیلکرده و فریبخورده به وسیله صفحاتی اثر چاپ شده و ساعتها سخنرانی ضبط شده و موجود به انجام برسانم و از اینجاست که کاری را که یک ساواک منطقهای با داشتن صدها مأمور زبردست و غیر زبردست در این زمینه نمیتواند انجام دهد، بنده و امثال بنده در چند جلسه سخنرانی یا چند کنفرانس علمی به آسانی و با موفقیت به انجام میرسانیم و به همین دلیل است که از نظر یک مارکسیست متعصب، سیدعلی خامنهای دشمنی خطرناک و چیرهدست جلوه میکند و یک مأمور امنیتی، دشمنی سادهلوح و قابل دفع.
غرض از این تطویل آن بود که اگر چه به هزار و یک دلیل، طرح مسئله مارکسیسم در مورد کسی چون من مسخرهای بیش نیست، با این حال، مأمور گزارش دهنده ساواک نتوانسته از همین مطلب نیز صرفنظر کند و بدین امید که وزنهای در کفه جرائم اینجانب باشد، آن را نیز با لحنی قابل توجیه و کشدار بیان کرده است. و آیا این جز غرضرانی و مجرمتراشی انگیزهای میتواند داشته باشد؟
و اینک میرسیم به بخش دوم از گزارش مبسوط ساواک که مشتمل بر سوابق اینجانب است. سوابقی که به وجود آورنده آنها چیزی [جز] سوءظن یا سوءنظر دستگاه ساواک مشهد نیست. چنانکه در پرونده مشاهده میفرمایید این سوابق با 29 شماره به علامت 29 سابقه سوء مشخص گردیده، در حالی که با اندک دقتی روشن میشود که موضوعات مورد ذکر در این قسمت از عدد انگشتان تجاوز نمیکند. نهایت، مأمور گزارشدهنده برای سنگین کردن کفه جرم هر یک، موضوع را با عبارات مختلف تحت دو یا سه و حتی گاهی تحت 6 شماره ذکر کرده است. بدیهی است که برای یک دستگاه انتظامی و امنیتی نقص، بلکه جرم است که بخواهد برای متهمی به زور جرمی بتراشد و بیگناهان را مجرم قلمداد کند.
مثلاً شمارههای یک تا 6 حاوی یک موضوع واحد بیش نیست و آن موضوع به اجمال عبارت است از گرفتاری اینجانب بر اثر چند سخنرانی در بیرجند به سال 42 و انتقال و اعزام به مشهد و صدور قرار بازداشت و بالاخره آزادی از زندان پس از 5 یا 6 روز بازداشت. چنانکه ملاحظه میفرمایید همین موضوع واحد که بر فرض صحت انتساب، یک سابقه سوء محسوب میگردد در تحت 6 شماره و به صورت 6 سابقه ثبت کردهاند.
طرفه آنکه این موضوع به شهادت یک گزارش صریح از طرف اداره ساواک اساساً بیاساس و اینجانب در این مورد بیگناه میباشم. گزارش مزبور که در برگ 10 پرونده اینجانب در سال 1346 بود در رأی صادره از دادگاه 201 ارتش دوم مورد استناد قرار گرفته و بر طبق آن به بیگناهی اینجانب رأی داده شد. متن رأی دادگاه مزبور بدینقرار است: «ج- درباره اتهام تحریک و تحریص مردم بر ضد امنیت داخلی مملکت که در کیفرخواست به برگهای 10 و 12 و 16 تا 19 اشاره شده و مطالب پاورقی کتاب آینده در قلمرو اسلام را تحریکآمیز دانسته به قسمی که در برگهای 17 تا 19 مشاهده میگردد، تاریخ گزارشات مأمورین سازمان امنیت تاریخهای 11 و 13/3/42 بوده که متهم به استناد آن گزارشات تحت پیگرد ساواک قرار گرفته و برابر برگ 10 پرونده در تاریخ 5/3/42 بیگناهی متهم از طرف سازمان امنیت اعلام گردیده است.»
فکر میکنم دادرسان محترم با توجه به این شهادت صریح دادگاه و حتی خود ساواک به بیگناهی اینجانب در ماجرای بیرجند به سال 42، به آسانی تشخیص دهند که آوردن همین ماجرا در این پرونده آن هم در تحت 6 شماره و به صورت 6 سابقه مجرمیت ناشی از حس مجرمتراشی و معلول غرضورزی علیه اینجانب است و بنابراین گزارش سازمان مزبور به خاطر آمیخته بودن به غرض و سوءنظر از حیّز حجیت به کلی خارج و فاقد ارزش قضائی است.
شماره 7 درباره سفر اینجانب به زاهدان در بهمن 42 و دستگیری و بازداشت در آن سفر است. تاریخ مزبور برابر ماه رمضان و سفر اینجانب سفر تبلیغی و مذهبی بود. گرفتاری اینجانب نیز نه به خاطر اظهار مطلبی برخلاف مصالح بوده و نه بر اثر اقدام مضرهای دیگر، بلکه یگانه موجب آن تشبث و درخواست شیخ محروم و مطرودی بود که ادامه منبر اینجانب را منافی توجه مردم به خویش احساس میکرد و چون با برخی از مأمورین جزء ارتباط و سابقهای داشت، وسائل گرفتاری اینجانب را فراهم کرد. بهترین دلیل بر این ادعا آن است که پس از اعزام اینجانب به تهران و گذشتن چند هفته، مقامات ساواک تهران با عذرخواهی فراوان و بدون گرفتن یک سطر حتی تعهد، اینجانب را آزاد کردند و در پرونده اینجانب در سال 1346 نیز کمترین اشارهای بدان نشده بود و بدیهی است که اگر ساواک تشخیص میداد در آن ماجرا بنده مجرم هستم ممکن نبود اولاً بنده را بدون محاکمه آزاد کند و ثانیاً در هنگامی که به مناسبتی دیگر گزارشی درباره گذشتههای اینجانب تسلیم دادگاه مینماید این موضوع را مسکوتٌ عنه گذارد. ولی این مرتبه چون بنا بر جرمتراشی است البته این گزارش نیز با همه واهی بودن میتواند وزنهای در کفه جرائم اینجانب باشد ولذا ذکر شده است.
گزارش 8 که در آن سخن از منبرهای تحریکآمیز گرگان است نیز از همین قبیل و بلکه بیاساستر و بیپایهتر است و چون در آنجا دستگیری وجود نداشته، ناگزیر دروغی ساخته و نسبت فرار نیمه شب به اینجانب دادهاند. در این مورد نداشتن تاریخ مشخص نیز مؤید دیگری بر بیاساسی این گزارش است. مطمئناً اگر گزارش قابل اتکایی وجود میداشت این مورد نیز مانند ماجرای بیرجند تحت شمارههای متعدد و با آب و تاب تمام ذکر میشد.
گزارش شماره 9 اصلاً مسخره و مضحک و خود مشتمل بر دلیل کذب خود میباشد. زیرا خارج شدن از شهر و رفتن به نیمه راه جاغرق و میان کوهها و درههای ییلاقی مشهد آن هم در 20/11 یعنی در قلب زمستان و قاعدتاً در میان برف و یخ اولاً باید برای کار مهمی باشد ثانیاً باید با افرادی باشد که امکان تماس با آنان در شهر امکانپذیر نباشد، کار مهمی که به گفته این گزارش انگیزه این اقدام آرتیستمآبانه بوده است، عبارت از این است که بنده میخواستهام به آنها بگویم «فعالیت بعضی از دوستان جبهه ملی بسیار ثمربخش است» و به قول گزارشگر ساواک آنها را تشویق و حمایت خود را از آنان اعلام نمایم. کسانی هم که این ملاقات ماجراجویانه با آنان انجام گرفته عبارتند از افراد جبهه ملی یعنی کسانی که به عقیده بنده سالها است در ایران وجود خارجی ندارند و به عقیده مأمور ساواک (در گزارش شماره 10) در همان سال یعنی سال 44 در مشهد به اتفاق اینجانب شرکتی به نام مؤسسه انتشارات سپیده تشکیل دادهاند. خوب در صورتی که ارتباط با اعضای جبهه ملی این قدر آسان و قابل وصول است که حتی میتوان با اعضای مؤثر آن (بر طبق متن گزارش ساواک) همکاری کرد و شرکتی تأسیس نمود، چه لزومی دارد که تماس با آنان در میان کوه و بیابان و برف و یخبندان انجام بگیرد، آن هم برای گفتن این جمله که: «فعالیت بعضی از دوستان جبهه ملی بسیار ثمربخش است!!» شاید زائد باشد که عرض کنم ساختن و پرداختن این ماجرا نیز که بیشباهت به صحنه رمانهای پلیسی و جاسوسی نیست، فقط ناشی از سوءنظر و لااقل سوءظن مأمور ساواک میباشد.
شماره 10 مربوط به شرکت سپیده است. این شرکت، مؤسسهای مطبوعاتی و دارای هدف نشر کتب مذهبی بود و با کمک جمعی از متدینین تأسیس شد و به طور قانونی به ثبت رسید و اساسنامه آن منتشر گشت. بزرگترین دلیل بر عدم وابستگی این مؤسسه به جبهه ملی، اولاً اساسنامه آن است که هدفهای تأسیس آن را به طور مبسوط شرح داده و ثانیاً انتشارات آن است که بدون استثناء مربوط به مسائل مذهبی بوده و هماکنون همه آنها در بازار آزاد به فروش میرسد. (البته اکنون بیش از سه سال است که این شرکت عملاً تعطیل و بیفعالیت میباشد.)
شماره 11 مربوط به کتاب «آینده در قلمرو اسلام» است که متن آن از یک نویسنده عربی زبان و ترجمه آن از اینجانب است و بیگمان از نافعترین کتبی است که در موضوعات دینی در زبان فارسی تاکنون منتشر گشته است. ایرادها و اشکالات ساواک بر آن کتاب که بالغ به 10 مورد میشد عموماً بر اثر بیدقتی و عدم درک مراد و منظور مؤلف و مترجم بوده و بدینجهت پس از آنکه با مختصر توضیحی در اطراف نقاط مورد نظر ساواک، دادرسان دادگاههای 201 عادی و 203 تجدیدنظر ارتش دوم را در جریان مطالب آن گذاشتم به اتفاق آراء نظریه خویش را در مورد سودمند بودن و مضر نبودن کتاب مزبور ابراز داشتند.
گزارش 12 در مورد متواری شدن اینجانب در سال 45 و ترجمه کتابی از دکتر احمد شلتوت رئیس دانشگاه مصر است. اولاً متواری شدن نبود و سفر به تهران به دعوت جمعی از اهالی آنجا و اقامت در آن شهر بود؛ به دلیل این که در آن مدت که نزدیک یک سال طول کشید (از اواخر فروردین 45 تا اواخر اسفند همان سال) در تهران به اقامه جماعت و سخنرانی مذهبی اشتغال داشتم و بدیهی است که یک فراری نمیتواند با حفظ نام و شخصیت واقعی خود در حضور اجتماعات بزرگ به اقامه جماعت یا سخنرانی مذهبی بپردازد. ثانیاً من هرگز کتابی از دکتر احمد شلتوت ترجمه نکردهام، نه در سال 45 و نه پیش از آن یا بعد از آن. اثر قلمی اینجانب در سال 45 کتابی است درباره مسلمانان هندوستان و آن هم از شلتوت نیست. متنی از «عبدالمنعم النمر» را که یکی از اعضای جامعه الازهر است با اضافات و توضیحاتی ترجمه کردم و این کتاب یکی دو سال بعد با تیراژی وسیع چاپ و منتشر شد و هماکنون در بازار آزاد موجود و مورد معامله است.
گزارش 13 نقل قولی است از سیدمحمدعلی پسر آیتالله میلانی و سیدصادق پسر آیتالله قمی علیه اینجانب. سخن این دو نفر نیز به فرض که چنین سخنی گفته باشند از نظر قضایی بیارزش است زیرا علاوه بر اینکه آن دو مأمور نیستند تا گفتارشان حجت باشد، از این نظر که با این گفتار خواستهاند تعرض دستگاه امنیتی را از پدر و خاندان خود باز گرفته و تقصیرهایی را که ساواک به آنان نسبت میداده به دیگری متوجه سازند و خلاصه دیگری را بلاگردان خود و حیثیت ... خود کنند، کوچکترین ارزش و وزن قضائی نمیتواند داشته باشد. در این گزارش از تحریک آیتالله قمی به وسیله اینجانب سخن رفته و این نیز خود ناشی از سادگی و بیخبری گزارشدهنده است و هر دانای هشیاری به آسانی درک میکند که شخصی در مقام و وضع آیتالله قمی قابل تحریک از طرف کسی در شأن و رتبت اینجانب نمیباشد.
در شماره 14 مجدداً سخن از متواری شدن اینجانب به تهران در سال 45 است که موضوعاً همان گزارش شماره 12 است با تغییر عبارت. و این نیز نمونة دیگر از اعمال غرض گزارشدهنده که موضوع واحدی را تحت دو شماره منعکس ساخته است. به علاوه میان این دو گزارش تناقض آشکاری نیز به چشم میخورد، زیرا در گزارش شماره 12 تعقیب اینجانب در تاریخ 13/4/45 ذکر شده و در گزارش شماره 14 در تاریخ 21/3/45. همچنین در شماره 12 موضوع تواری اینجانب تکذیب شده و در شماره 14 تأیید گشته است. و از اینجا میتوان درجه اتقان و صحت این گزارشات را به دست آورد!
در شماره 15 باز گزارش سیدمحمدعلی میلانی و سیدصادق قمی است که یک بار دیگر در شماره 13 تکرار شده بود. و این نیز نمونه دیگری از دوبینی و چند بینی مأمور گزارشدهنده و نشانه دیگری از روح مجرمتراشی و جرمسازی وی.
در شماره 16 و 17 دو گزارش دیگر است مربوط به روزهای اول فروردین و مبنی بر ایجاد تظاهر و تحریک ائمه جماعت و آیتالله میلانی. با توجه به موقعیت اینجانب در آن روزها که پس از یک سال اقامت در تهران برای زیارت و دیدار افراد خانوادهام به مشهد آمده و مجال هیچ کاری جز آنچه بدان اشاره شد نداشتم، کذب این دو گزارش نیز محرز میگردد. علاوه بر اینکه اینجانب نه در آن تاریخ و نه قبل یا بعد از آن در مشهد منبر نرفتهام و این مطلبی است که از همه کسانی که مرا میشناسند قابل استشهاد است. و بنابراین گزارش منبر رفتن و سخنرانی کردن اینجانب در مسجد گوهرشاد حتی بیتوجه به وضع و موقعیت اینجانب جعل و پرداخته شده است. و پس از این همه اگر بنده در تاریخ 8/1/46 در مسجد گوهرشاد تظاهراتی ایجاد کرده باشم به طور حتم باید در همان روز نه تنها من بلکه جمع دیگری نیز با من دستگیر شده باشند، در صورتی که نه من و نه هیچکس دیگر در آن روزها دستگیر نشدهایم و گزارشی حاکی از دستگیریها وجود ندارد.
گزارش 18 که بیحافظگی گزارشدهنده دروغگو را میرساند در خور لبخند و تمسخر است. در این گزارش از فعالیت شدید اینجانب جهت انتشار کتاب به اصطلاح مضرة در قلمرو اسلام در تاریخ 25/2/46 سخن رفته در حالی که در تاریخ مزبور، کتاب نامبرده توقیف و در اختیار ساواک بوده و خود اینجانب در سلول انفرادی زندان پاسدارخانه لشکری بودم و بیخبر از دنیا و مافیها! از تاریخ توقیف کتاب بیش از یک سال میگذشت و از تاریخ بازداشت اینجانب بیش از یک ماه!! اکنون اختیار با خود آقایان دادرسان محترم است که از این گزارش و دروغهای شاخدار دیگری نظیر آن ادعای مغرض بودن و سوءنظر مأمور گزارش دهنده را تصدیق کنند یا خیر. ولی فکر میکنم گزارشی که در سراسر آن موارد فراوانی دروغ آشکار و تناقض صریح وجود دارد از نظر ضوابط قضائی فاقد ارزش و اعتبار لازم باشد.
گزارش 19 مدعی است که اینجانب از سال 42 تاکنون تحت تعقیب ساواک تهران میباشم. این گزارش نیز خود گویای بیاساسی خود است، زیرا اگر اینجانب تحت تعقیب میبودم بیشک در ظرف این 7 سال که یقیناً بالغ بر دو سال از آن را در تهران گذرانیدهام و به منبر و سخنرانی اشتغال داشتهام ولو یک نوبت و برای یک ساعت به آن سازمان احضار و از این موضوع مورد سئوال قرار میگرفتم. و چنین چیزی اتفاق نیفتاده است. در سال 46 که در مشهد بازداشت و مورد بازجویی ساواک مشهد بودم در یکی از بازجوییها از اینجانب سئوال شد که سعید خامنهای را که تحت تعقیب ساواک تهران است میشناسم یا خیر... اکنون معلوم میشود گزارشدهنده ساواک اشتراک نام فامیلی اینجانب را با شخص مورد نظر خود بهانهای قرار داده برای اینکه موضوعی مربوط به او را نیز در سوابق اینجانب گنجانیده و وزنهای بر توده جرائم خیالی و ساختگی اینجانب بیفزاید.
دنباله گزارش نیز که تحت چند شماره مطالب مختصر دیگری ذکر کرده از لحاظ سستی و آلوده به غرض بودن عیناً مانند شماره قبلی است که بیاساسی آنها را مدلل ساختم و حتی سستتر و بیپایهتر و فکر میکنم مطالعه آن خود برای مردود ساختن آن کافی است و احتیاج به سخن گفتن درباره آنها نیست.
باری از اینکه در پیرامون این گزارش تا حدودی به تفصیل بحث شد و دقایقی از وقت دادگاه را اشغال کرد مجدداً پوزش میطلبم. ولی دادرسان محترم تصدیق میفرمایند که این بررسی و تفصیل از این نظر که درباره مهمترین دلیل کیفرخواست انجام میگرفت غیرقابل اجتناب بود و اینجانب ناچار بودم برای دفاع از حق خود و لااقل برای اتمام حجت، درباره آن به تفصیل سخن بگویم.
اکنون با استمداد از قاضی وجدان و درک قضائی دادرسان محترم سئوال میکنم: آیا گزارشی که در سراسر آن نشانههای کجفهمی و سوءنظر و حتی غرضورزی مشاهده میشود و به دلایلی که قبلاً بدان اشاره شد تماماً مخدوش و بیاساس است شایسته آن بود که به عنوان دلیل مجرمیت در کیفرخواست ذکر شود؟ جالب آنکه گویا خود گزارشدهنده نیز چون میدانسته که این گزارشها برای اثبات جرم، دلایلی کافی و وافی نیستند و از نظر موازین و ضوابط قضائی به پشیزی نمیارزند، برای این که در پرونده اینجانب لاقل یک دلیل بر مجرمیت وجود داشته باشد فتوکپی اعلامیه تند و توهینآمیزی را که معلوم نیست اساساً چنین اعلامیهای انتشار یافته یا آن نیز از فرآوردههای اغراض شخصی است، به پرونده اینجانب منضم ساخته است، در حالی که حتی در متن گزارش ساواک از اعلامیه مزبور نامی نیست و به اینجانب نسبت داده نشده است. و این درست بدان میماند که در پرونده یک متهم به اختلاس مثلاً یک عدد دشنه خونآلود نیز پیوست شده باشد! حال آیا خود این عمل دلیل بر سوء نظر مأمور مربوطه هست یا خیر، پاسخ آن با دادرسان محترم...
سرکار دادستان محترم دو دلیل دیگر نیز در کیفرخواست بر مجرمیت اقامه کردهاند. یکی اظهارات اینجانب است در مراحل مختلف تحقیق به شرح برگهای 52 تا 56 که اینجانب مطلقاً خود را محتاج به ردّ این دلیل نمیبینم، زیرا مطالعه برگهای مورد نظر ایشان برای اثبات سستی این دلیل کافی است. دلیل دیگر را با این عبارت ادا کردهاند: «سایر امارات و قرائن موجود در پرونده امر» و اینجانب فکر میکنم انگیزه ردیف کردن این دو دلیل آن بود که خود سرکار دادستان محترم احساس کردهاند که دو دلیل قبلی یعنی گزارش ساواک و اظهارات ... برای توجیه مواد استنادی ایشان غیرکافی است و خواستهاند بر حجم این ادلة بیدلالت، بیفزایند وگرنه کدام اماره و قرینهای در سراسر پرونده بر مجرمیت اینجانب میتوان یافت؟ پرونده حاضر کاملاً گواه صدق قول و برائت اینجانب است و دیدیم که مأمور گزارش دهنده ساواک نیز چون بیمحتوایی این پرونده را احساس کرده بود گزارشی از اتهامات گذشته اینجانب که یک بار از صافی بازجوییها و بازپرسیها و دادگاهها عبور کرده و بیاساسی آن به اثبات رسیده، به پرونده اینجانب منضم ساخته بود.
در خاتمه سخن و پیش از پایان مدافعاتم لازم میدانم نظر دادرسان محترم را به یک موضوع شگفتآور در کیفرخواست جلب کنم. و آن استناد سرکار دادستان به ماده 81 است. من نمیدانم چگونه غفلتی ممکن است موجب این اشتباه بزرگ شود. اگر خطای ضابطین قضائی را بتوان بدیده اغماض نگریست خطای کیفرخواست را نمیتوان نادیده گرفت، زیرا دادستان نماینده دولت است و دولت آن مقامی است که هستیاش و فلسفه وجودش کمک به سعادت و رفاه آحاد مردم است. در بند ج کیفرخواست نتیجه تحقیقات به این شرح ذکر شده: تبلیغ به نفع آیتالله خمینی و علیه مصالح کشور، اشاعه اخباری مبنی بر کشته شدن سیدمحمدرضا سعیدی، تحریک ... بر تبلیغ به نفع آیتالله خمینی... که البته طی صفحاتی تمامی مطالب مزبور را هماکنون در محضر دادگاه مردود ساخته و بیاساسی اتهامات فوق را اثبات نمودم. اکنون از آقای دادستان جای این سئوال هست که به فرض محال اگر این اتهامات وارد نیز باشد، ارتباط آن با ماده 81 چیست؟ آیا اشتباه و سهوالقلم موجب آوردن این ماده شده یا بیاعتنایی به ماهها و سالها عمر مردم بیگناه و نادیده گرفتن پریشانی خانوادهها و فرزندان و پدران و مادران ایشان؟
با معذرت فراوان از دادرسان محترم مدافعات خود را ختم میکنم و امید میبرم که چون در آنها به صداقت سخن رفته و از دل برخاسته، بر دل نشیند و حقی را احقاق و ظلمی را مرتفع سازد و اگر نه حجتی در دادگاه عدل خدای بزرگ باشد.
سیدعلی خامنهای
قرائت دفاعیه که تمام شد و سرش را بلند کرد، نشانههای شگفتی و تحسین را در نگاههای آنان یافت. افسران به یکدیگر نگاه میکردند و از آنچه شنیده بودند میگفتند. باورش سخت بود، اما «در اثناء استراحت دادگاه نیز از نوشتههای من اظهار شگفتی کردند و مرا به جهت حسن انتخاب الفاظ و معانی و کیفیت اداء آنها تحسین و تمجید نمودند.»
زمان دادرسی که پایان یافت، از او خواستند تالار دادگاه را ترک کند و بیرون در ورودی منتظر باشد. «من هم برای اطلاع از قرار دادگاه لحظهشماری میکردم.» هم برای ساواک و هم دادگاه روشن شده بود که بیشینه حکم صادره، همان سه ماه زندان است. نظامیان به این نتیجه رسیدند که غیرنظامی سیدعلی خامنهای «از اتهام اهانت به رئیس مملکت مبرا و از لحاظ اتهام اقدام علیه امنیت داخلی مملکت به مدت سه ماه حبس تأدیبی با احتساب بازداشت قبلی محکوم» میگردد. یکی از دلایل دادگاه برای محرز دانستن اتهام اقدام علیه امنیت کشور این بود که «متهم... خود را مقلد آیتالله خمینی معرفی و بر اعمال انجام شده از ناحیه او صحه میگذارد که با توجه به اساس تقلید در قانون اسلام، مسلم میگردد که اگر فرصتی دست دهد، طرفداری و حمایت خود را به هر نحو ممکن از وی دریغ نخواهد نمود.»
وقتی این حکم صادر شد، بیست روز از پایان محکومیت مقرر میگذشت.
آن روز، روز ملاقات زندانیان و خانوادههایشان نیز بود. خانواده او پشت دیوارهای پادگان چشمانتظار بودند. مدت زیادی را سپری کردند. برخی خسته شده، بازگشتند. بعضی پای فشردند و ایستادند. یکی از اعضاء دادگاه، که از حکم صادره باخبر بود، در حال ترک پادگان متوجه حضور برخی از اعضاء خانواده آقای خامنهای شد و خبر آزادی قریبالوقوع او را به آنان داد. خویشان زندانی زودتر از او خبردار شدند. نگهبانها که شاهد به درازا کشیدن انتظار آنان بودند، پیشنهاد کردند به خانه برگردند؛ زندانی آنها به زودی خواهد آمد. برخی برگشتند.
دو ساعتی از انتظار آقای خامنهای پشت در ورودی دادگاه میگذشت که حکم را به اطلاع او رساندند.
آقای خامنهای پس از سه ماه و بیست روز حبس، 21 دیماه آزاد شد. این حکم نه از سوی متهم و نه از طرف دادستان پذیرفته نشد. هر دو اعتراض دادند و درخواست تجدیدنظر کردند. آقای خامنهای به همه آنچه که در این صد و ده روز بر او گذشته بود اعتراض داشت و دادستان طبق معمول به حکم، که باید شدیدتر از این میبود.
روز آزادی
رئیس دادگاه به نگهبانها دستور داد که تفنگهای خود را به دوش بگیرند و از حالت آمادهباش خارج شوند؛ و این یعنی آن که دیگر سیدعلی خامنهای زندانی نیست. از آنجا راهی سلولش شد تا اثاثیه خود را بردارد. با زندانیان خداحافظی کرد. وقت خروج، یک ساعت از شب میگذشت. به طرف در پادگان رفت. هوای دی ماه آن قدر سرد بود که او را بلرزاند. شماری از جوانان خویشاوند منتظرش بودند. با خودرو آمده بودند. در حال سوار شدن بود که افسری نزدیک شد و گفت: شما نمیتوانی بروی؛ باید با من بیایی. او را در خودرویی که چند نظامی داخل آن بودند نشاندند. پس از دقایقی فهمید که در حال نزدیک شدن به ساختمان ساواک هستند. با خود اندیشید: آیا آزادی من ظاهری بوده؟ نکند مرا به تهران بفرستند؟ این همه نمایش برای هیچ؟ خودرو مقابل ساختمان ساواک ایستاد. پیاده که شد، غضنفری، بازجوی ساواک در برابرش ظاهر شد. غضنفری با نخوت پرسید که چرا اینجا آمدهای؟ گفت: نیامدهام؛ مرا به اینجا آوردهاند. غضنفری گفت که دستور آزادی تو صادر شده. میتوانی بروی. رهایش کردند؛ در تاریکی و خلوت و سرما. آیا ساواک میخواست منتی بر سرش بگذارد؟ این که رأی دادگاه یک طرف، خواست ساواک یک طرف دیگر؟ چشم به رسیدن وسیلهای داشت تا بتواند خود را به خانه برساند. اثاث همراهش را سپرده بود به خویشانی که در پیاش آمده بودند؛ وگرنه قدرت جا به جایی آن را نداشت. ناگاه خودرویی ایستاد. کمی که دقت کرد، همان جوانان خویشاوند را دید که به دنبال او تا مقر ساواک آمده بودند. «وقتی به خانه رسیدم، دیدم همسرم همچنان در انتظار من چشم به در خانه دوخته، اما طول انتظار، فرزندانم را به ستوه آورده، خوابیده بودند.»
پرهیز از روحانی سیاسی
آن شب برای زیارت امام رضا(ع) از خانه خارج شد. آخرین ساعات شب بود و صحن خالی از زائر. چشماش به دو تن از هم دورهایهای زمان تحصیل افتاد. یکی از آن دو رابطه دوستی و مناسبت نزدیکتری با آقای خامنهای داشت. شبیه او هم بود. برخی گمان میکردند برادرند. از این که با آنان دیدار خواهد کرد و رنج زندان را با گفت و شنود دو تن از همراهان سالهای درس و بحث به فراموشی خواهد سپرد، خوشحال بود. به سمت آنها رفت و با گامهای تندی که برداشت شوق دیدارش را آشکار کرد. توقع داشت آن دو هم به سوی او بیایند. «به آنها نزدیک شدم و خواستم سلام کنم که ناگاه دیدم از من روی برگرداندند. انگار یکی به آن دیگری گفت که تازه از زندان آزاد شده؛ احتمالاً تحت نظر است، باید از او فاصله بگیریم.»
سرخورده و غمگین شد. تصور نمیکرد با همدرس و دوست چندین ساله خود چنین رفتاری کنند. اگر زندانها و محرومیتهایی که در شش سال گذشته بر خود هموار کرده بود، بخش میکرد، به آنها هم سهمی میرسید. او به نمایندگی از آن روحانیان هم رنج و حرمان مبارزه با حکومت را میچشید. حال از زندانی سیاسی تازه رها شده از بند ساواک میگریختند؟ آن دو باید بیش از دیگران به آنچه که تحقق آرمانهای اسلامی مینامیدند پایبند میبودند. آقای خامنهای در سابقه ذهنی خود تجربیاتی از این دست کم نداشت. و بالعکس؛ از جوانانی که میکوشیدند خود را به او نزدیک کنند و با این کار التیامی به رنجهای زندان او بدهند سراغ فراوانی داشت.
محرم1391 (50-1349ش)
یک هفته بعد از آزادی، دادگاه عادی، پرونده 160 برگی آقای خامنهای را به دادگاه تجدیدنظر فرستاد تا به اعتراض دادستان و متهم رسیدگی کرده، رأی خود را صادر کند. سرهنگ انورشکویی، رئیس دادگاه تجدیدنظر، در ششم بهمن از کلانتری خواست که آقای خامنهای را بیابد و بگوید که برای تعیین وکیل مدافع به دادگاه بیاید. با این که سرهنگ شکرالله صفاپور در نوزدهم بهمن به عنوان وکیل تسخیری او انتخاب شد، اما روشن نیست که چرا تشکیل دادگاه تجدیدنظر، به هشت ماه بعد، مهرماه 1350، موکول شد و در همان زمان برپا نگردید.
آقای خامنهای به احتمال زیاد بهمنماه را در مشهد گذراند و به ترمیم آنچه که زندان اخیر از زندگی او گسسته بود، پرداخت. تصمیم داشت با فرارسیدن محرم، بار دیگر، چون پارسال، راهی تهران شود. یکی از دعوتکنندگان او بانیان هیأت انصارالحسین بودند. احتمالاً از ممنوعالمنبر شدن خود خبر نداشت، و اگر داشت، اعتنا نکرد. ساواک مرکز برای محرم و صفر آن سال شمار قابل توجهی از روحانیان را از سخنرانی منع کرده بود. سیزده نفر از روحانیان تهران، سه تن از شیراز، پنج نفر از مشهد، سه روحانی از قم، و بقیه از قزوین، سراوان، ایرانشهر، خمین، رفسنجان، نجفآباد و اراک ممنوعالمنبر شده بودند. آقای خامنهای یکی از این 32 نفر بود. روحانیان مقیم سراوان و ایرانشهر، تبعیدیها بودند.
پیش از فرارسیدن ماه محرم، سیدمحمد موسوی واعظ با ارسال نامهای به رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور، درخواست رفع ممنوعیت از منابر سیدعبدالرضا حجازی، شیخعباس کبیری، سیدمحمود سدهی، سیدمرتضی صالحی، سیدعلی خامنهای، عبدالمجید معادیخواه، میراسلام و شیخعبدالله مبلغی را کرد. موسوی واعظ در این نامه متعهد شده بود که سخنرانیهای این افراد خارج از چارچوبهای موردنظر دستگاه حکومتی نخواهد بود. ساواک در این مورد گزارشی برای نعمتالله نصیری، رئیس ساواک، تهیه کرد و به تفکیک، در مورد هر یک از یادشدگان ممنوع از منبر توضیح مختصری داد و در پایان نوشت که «با توجه به این که روحانیون موصوف هیچگاه به قول و تعهدات خود پایبند نبودهاند، لکن چون فلسفی و محمد موسوی شفاعت مشارالیهم را نمودهاند و موسوی کتباً در این زمینه تعهد سپرده است، در صورت تصویب به نامبردگان فوق به استثناء ردیفهای 1 و 3 (عبدالرضا حجازی، سیدمحمود سدهی) که اصولاً نمیتوان به این دو نفر اعتماد و اطمینان نمود، ارفاق و ضمن اخذ تعهد از روحانیون مزبور از آنان رفع ممنوعیت به عمل آید.»
مقامات ساواک با آزادی سخنرانی آقایان سیدعلی خامنهای، سیدمرتضی صالحی و عبدالمجید معادیخواه موافقت کردند. از منبر شیخعباس کبیری چند روز پیش از این رفع ممنوعیت شده بود. نامهای که سپهبد نعمتالله نصیری در این مورد به رئیس شهربانی کل کشور نوشت حاوی این جمله بود که نامبردگان «از اعمال و رفتار خود اظهار ندامت و پشیمانی نمودهاند... دستور فرمایید از آنان رفع ممنوعیت از منبر به عمل» آید.
آقای خامنهای پیش از آگاهی از رفع ممنوعیت منبرش در دوازدهم اسفند، در تهران بود و در جلسات هیأت انصارالحسین سخن میراند. نهم اسفند 1349/ دوم محرم 1391 هیأت یادشده در خانه حاجابوالقاسم بختیار در بازار چهارسوق تهران، گذر هفت تن برپا بود. با این که هیأت از اول محرم کار خود را شروع کرده بود، اما منبع ساواک گزارش خود را از دومین روز این ماه تهیه کرد. آن روز صبح پس از شیخفضلالله محلاتی، آقای خامنهای سخنرانی داشت. از گزارش پنج خطی مأمور امنیتی که هر دو منبر را یک جا خلاصه کرده، نمیتوان محتوای سخنرانیها را ارزیابی کرد، اما آنچه معلوم است آقای خامنهای با ارائه شواهد تاریخی از مقاومت سربازان اسلام در برابر کفار و بزرگی و ایمان آنان سخن رانده است.
اگر منبع ساواک نتوانست ارزیابی کاملی از این سخنرانی داشته باشد، چهار روز بعد، سیزدهم اسفند/ ششم محرم در ذیل گزارشی که از سخنان آن روز صبح آقای خامنهای تهیه شد، چنین اظهارنظر گردید: «اظهارات خامنهای تحریکآمیز میباشد. ضمن مراقبت از وی و جلسات متشکله، ترتیبی داده شود اظهاراتش روی نوار ضبط شده، بهرهبرداری شود.»
باید گفت نعمتالله نصیری، در موافقت با آزادی منبر آقای خامنهای اشتباه کرد، و در اعتماد به «اظهار ندامت و پشیمانی» که اشاره به نامه سیدمحمد موسوی واعظ و وساطت آقای فلسفی دارد، دچار زودباوری شد. معلوم نیست نصیری این تعابیر را از زبان آقای خامنهای خواند یا نه؟ «وقتی ما نام معاویه را میآوریم، فکر شما دنبال آن معاویه معروف نرود، بلکه منظور ما تمام معاویهها و جنایات آنها میباشد... وقتی از معاویه میگوییم یعنی از پیش از اسلام تا اسلام و از بعد از اسلام الی آخر دنیا. وقتی از جنایات معاویه بحث کردیم، شما باید متر را برداشته و بر روی دیگران بگذارید. هر کس اندازه کارهایش با معاویه نزدیک بود، بدانید که او هم معاویه میباشد.»
نصیری بهتر از همه میدانست، منظور از معاویه در سخنان روحانیای که چهار بار حبس حکومت را کشیده، چه کسی است. معاویه و یزید در ذهن و زبان امثال آقای خامنهای «اسم علم» نبود، «ضمیر»ی بود که شنوندگان به راحتی مرجع آن را پیدا میکردند. واقعیت آن است که آقای خامنهای، همانطور که در چند بازجویی ساواک و بازپرسی دادگاه نظامی نشان داده بود، ضمن پایبندی به کارها و اعتقاداتش که به عنوان اتهام علیه او مطرح میشد (مرجعیت امام خمینی، عدالت او، مواضعی که در کتاب آینده در قلمرو اسلام گرفته بود، حمله به مأموران ساواک و دروغگو خواندن آنان و...) اهل تقیه بود؛ تقیه در مبارزه. یک بار پس از آزادی از زندان سال 49 گفت که «دستور امام است که باید تقیه کرد. یعنی با دشمن به طور مرموز و مخفی باید مبارزه نمود که نیروها به دست دشمن نیفتد. تمام شورشهای زمان بنیامیه و بنیعباس توسط رهبران دین و امامان ما رهبری میشده است، اما وقتی حکومت آنها را برای بازجویی میبرده است، آنها موضوع را انکار میکردهاند.»
بررسی و قیاس سخنرانیهای او از خرداد 1342 تا مهر 1349، هر چند که ناقص منعکس شده، نشان از روندی یکسان دارد و زندانهای پیدرپی اثری در فراز و فرود آنها نداشته، بلکه به عمق آن افزوده است.
بنابر مدارک موجود، او ماه محرم و صفر (8/12/49 تا 6/2/50) را در تهران بسر برد و حداقل در دو مکان، هیأت انصارالحسین و مسجد همت تجریش، سخنرانیهایی ایراد کرد.
28 صفر/ 4 اردیبهشت در مسجد همت روی سخنان او با زندگی و زمانه امام حسن(ع) بود. گفت که برخلاف عقیده برخی، امام حسن(ع) سازشکار نبود. امام دوم در زمان معاویه مبارزه مخفی میکرد. بارها قصد جانش را کردند، چرا که ماهیت معاویه را برملا میکرد. «معاویه چون سیاستمدار بود سعی میکرد اعمال خلافش علناً آشکار نشود. معاویه در قصر سفید ... مشغول عیش و طرب بود. هر کس هم جای معاویه بنشیند او هم باید قصری مانند قصر سفید... داشته باشد تا بتواند در خفا به کارهای زشت و پلید خود ادامه دهد و در میان عوام از دین و راستی و درستی حرف بزند تا بلکه پوششی باشد برای خودکامگی. معاویه مردم را میکشت. اشخاصی را که برای آزادی قیام میکردند، او هم شکنجه میداد.»
در این سفر تبلیغی بود که آقای خامنهای در جریان مسائل حسینیه ارشاد قرار گرفت؛ اختلافاتی که بر سر چگونگی اداره حسینیه میان آقای مطهری و ناصر میناچی پدید آمده بود. آقای خامنهای پیش از اطلاع از این موضوع قول چهار سخنرانی را در حسینیه ارشاد داده بود. اما وقتی شنید که روحانیان سخنران حسینیه در حمایت از آقای مطهری مراسم خود را در این مکان به حال تعلیق درآوردهاند، پیامی فرستاد که منتظرش نباشند؛ و نرفت.
پس از بازگشت به مشهد فعالیتهای آموزشی خود را از سر گرفت. ترجمه را نیز رها نکرد. و مطالعه، بیشترین ساعات آزاد او را میپوشاند. اما باید قرضهای تلانبار شده پارسال را رفع و رجوع میکرد. وقت زیادی هم برای این کار صرف نمود. همچنان در حسرت ساخت دبیرستان دخترانه اسلامی مانده بود. بهار 1350ش بود که موضوع حسینیه ارشاد این بار در مشهد مطرح شد و علت آن حضور آقایان مطهری، میناچی، علی شریعتی و محمدتقی شریعتی در مشهد بود. جلسهها، گاه جداگانه و گاه با یکدیگر برای رسیدن به راهحلی تشکیل میشد و آقای خامنهای هم در بیشتر آنها حضور مییافت. «منظور از این جلسات نزدیک کردن نظرات آقای مطهری و آقای میناچی و شاید هم آقای شریعتی از طرف دیگر بود و البته در هر جلسه توافقهایی صورت میگرفت ولی نتیجه در مجموع و پس از پایان سفرهای آقایان صفر بود.»
حسینیه ارشاد در آن زمان با برنامههای هفتگی دکتر علی شریعتی رونق میگرفت.
دیدار با سیداحمد خمینی
احتمالاً تابستان همین سال (1350ش) بود که سیداحمد خمینی به مشهد آمد و به دیدن آقای خامنهای رفت. در این سفر، همسرش، خانم فاطمه طباطبایی بیمار شد. سیداحمد برای آوردن پزشکی بر بالین همسرش از آقای خامنهای یاری خواست. خانم طباطبایی دوستان سیداحمد را نمیشناخت، نام آنان را نمیدانست، و اگر اسمی نزد او برده میشد، مستعار بود. وقتی آنان با دکتر بازگشتند، حرفهای رد و بدل شده نشان داد که سیداحمد سراغ یکی از همفکران خود را گرفته است. آنجا بود که فهمید آقای خامنهای دوست نزدیک دایی مادرش، سیدجعفر طباطبایی قمی است.
آقای خامنهای چند روزی از مردادماه 1350 را نیز در تهران گذراند. چهاردهم این ماه به تهران رسید. به خانه آقای هاشمی رفت. همان روز برای شنیدن سخنان دوستشان، دکتر محمدجواد باهنر، به مسجد هدایت رفتند. شنودهای سازمان امنیت حاکی از آن بود که او تا یک هفته در تهران خواهد بود و سپس چند روزی به قم میرود.
ادامه دارد...
ماخذ: کتاب شرح کتاب اسم/ نویسنده هدایت الله بهبودی
انتهای پیام/