الگوی موفق ولایت فقیه و رابطه امت و امامت


خبرگزاری تسنیم: ولایت‏پذیرى و حرکت آگاهانه‏ى مردم ایران تحت هدایت حضرت امام و رهبر معظم انقلاب، در طول سال‏هاى پس از انقلاب، به‏خوبى نشان داده است که عوام امت اسلام مستعد بصیرت و حرکت به‏موقع و تاریخ‏ساز است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، ادیان الهى اساساً مخالف حاکمیت‏هاى استبدادى به مفهوم حاکمیت فرد و یا حکومت قشرى خاص به‏معناى استبداد جمعى بوده‏اند. در قرآن کریم، این نوع حاکمیت‏ها حاکمیت طاغوتند که انسان‏ها را از نور به ظلمت مى‏برند و یکى از رسالت‏هاى پیامبران را برداشتن زنجیرهاى اسارت از دست و پاى آدمیان مى‏داند. مکاتیب و نامه‏هاى پیامبر گرامى اسلام(ص) و سیره‏ى عملى حکومت او بدون هیچ ابهامى چنین رویکردى را مى‏نمایاند.

پس از ارتحال آن‏حضرت نیز این اندیشه در جامعه‏ى اسلامى تداوم یافت. جایگاه کرامت انسان، توجه به اراده‏ى فردى و جمعى وى به همراه آنچه که خداى عالمیان براى صلاح و سداد وى در اختیارش قرار داده، تفکر امامت و ولایت را معرفى مى‏کند. این گرایش در زمان ائمه اطهار (علیهم السلام) توسط مولاى متقیان و به مدت کوتاه‏ترى توسط فرزندش امام حسن(ع) مجال حکومت یافت و پس از آن در محاق فشارهاى حکومت‏هاى استبدادى و عدم اقبال جمعى جامعه فرو رفت، اما اندیشه‏ى آن در تاریخ تداوم یافت.
در طول تاریخ شیعه شخصیت‏هایى ظهور کردند که در توجیه و تئوریزه‏کردن استبداد کوشیدند و برخى از پادشاهان نیز چون امپراطوران روم و خلفاى اموى و عباسى و عثمانى، خود را سایه‏ى خدا خواندند و گاه در سایه تقیه به‏عنوان پادشاهان شیعه (مانند پادشاهان قاجار) ظاهر شدند. اما تاریخ شیعه، عالمان زیادى سراغ دارد که در مسیر دفاع از اندیشه‏ى سیاسى شیعه که همان اسلام ناب محمدى است. جان باخته و یا عمر خویش را مصروف حراست از چنین اندیشه‏اى نموده‏اند. در دوره‏هاى معاصر مرحوم شیخ محمد حسین نائینى، همزمان با مشروطیت و متناسب با ادبیات دوران مشروطیت، این نظریه را در کتاب ارزشمند «تنبیه الامه و تنزیه المله» بیان نمود و امام راحل این آرمان را در قالب جمهورى اسلامى محقق ساختند که لازم است ویژگى‏هاى آن مورد بررسى قرار گرفته و تهدیدهایى که با مخاطره مواجهش مى‏سازد مطرح و رفع گردد.


  مدل حکومتى ولایت فقیه‏
نائینى، ابتدا به بیان ضرورت تشکیل حکومت‏ها مى‏پردازد و سپس شئونات آن‏را تقسیم کرده و پس از نفى سلطنت و طواغیت و استبداد دینى، شکل اصیل حکومت قانون الهى را که در دوران غیبت با نیابت فقهاء و نواب عام امام دوازدهم(ع) تحقق مى‏یابد، معرفى مى‏کند. وى ضمن تطبیق مدل پیشنهادى خود با بسیارى از دستاوردهاى فکرى و اجتماعى معاصر، شبهات مختلف پیرامون این نوع نگرش سیاسى را مطرح و به آن‏ها پاسخ مى‏دهد.
تداوم همین تفکر بود که در دوره‏ى حاکمیت نظام استبدادى و وابسته‏ى پهلوى، در مبارزات مردم ایران محور خواست آن‏ها قرار گرفت و امام خمینى(ره) رهبر انقلاب اسلامى، آن‏را به‏عنوان طرح جایگزین انقلاب، به‏جاى نظام استبداد شاهنشاهى، مطرح ساخت. تئورى ولایت فقیه، مدل حاکمیت پیشنهادى تشیع به جهان معاصر بوده که بر پایه‏ى مبانى عقلى و استدلالى خاصى مبتنى است. امام(ره) در ضمن درس‏هاى حکومت اسلامى، در دوران فترت مبارزات در نجف اشرف، از راه‏هاى نقلى و ادله‏ى عقلى به اثبات ضرورت حکومت اسلامى در دوران غیبت و هم‏چنین اشتراک و تفاوت‏هاى آن با نظام‏هاى موجود جهانى پرداخت.

  ویژگى‏هاى مدل حکومتى ولایت فقیه‏
1. فعلیت و تحقق خود را بر خواست عمومى بنا مى‏نهد به‏گونه‏اى‏که اگر اراده‏ى جمعى همراه با اراده‏ى الهى نباشد، عملاً حکومت اسلامى تشکیل نمى‏شد. هرچند معتقدان، در روشنگرى و مبارزه براى تسلط بر سرنوشت خویش، تکلیفى دائمى و مستمر دارند. امیر مؤمنان على(ع) یکى از علل پذیرش حکومت را اقبال عمومى مى‏داند: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء الا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها»
2. بر خلاف نظام‏هاى سیاسى مبتنى بر حکومت افراد، تمایلات و خواست‏هاى شخصى حاکمان، نقش اصلى را در حکومت ندارند. به‏عبارت‏دیگر در نظام سیاسى ولایت فقیه حاکمیت فکر و اندیشه جاى حاکمیت افراد را مى‏گیرد. ولى فقیه و سایر عناصر حکومت، از حیث شخصى جایگاه خاصى ندارند و به‏همین‏دلیل اوصافى بر ایشان معین مى‏شود که هرگاه آن اوصاف را از دست دادند، خودبه‏خود منعزل مى‏شوند. این خصیصه با استفاده‏ى آن‏ها از اختیارات شرعى و قانونى خود در پیمودن راه مشترکشان با امت اسلامى منافاتى ندارد.
مبانى و روش‏هاى حکومتى نظام ولایت فقیه با استبداد دینى و استفاده‏ى ابزارى از دین براى اعمال سلایق و خواهش‏هاى نفسانى افراد تفاوت بنیادین دارد. در این سیستم سیاسى، دین حکومتى (به‏معناى دین در استخدام حکومت) نفى مى‏شود و به‏جاى آن حکومت دینى (حاکمیت در استخدام ارزش‏هاى دینى) مطرح مى‏گردد.
3. در بخش‏هاى گسترده‏اى، اراده‏هاى جمعى را تنها منشأ مشروعیت احکام خود مى‏داند. از جمله مى‏توان موارد زیر را از مصادیق این اصل و به‏عبارت‏دیگر موارد مشترک بین تفکر اومانیستى و تفکر دینى در مسأله مردم‏سالارى برشمرد:
الف) در مبانى فلسفى خود به اختیار معتقد است و بر خلاف حکومت‏هاى استبدادى، تقدیرگرایى را ترویج نمى‏کند. انسان را موجودى آزاد و مختار مى‏داند و به او توصیه مى‏کند بهترین استفاده را از این موهبت الهى بنماید.
ب) در منطقه الفراغ احکام (مباحات، مستحبات و مکروهات) مبناى مشروعیت را اراده‏هاى انسانى مى‏داند.
ج) کیفیت اجراى برخى از احکام را بر عهده‏ى اراده‏هاى انسانى قرار مى‏دهد (مانند کیفیت دفاع، برنامه‏ریزى براى اجراى قسط و عدل در جامعه، تعیین شکل حکومت و...)
د) در محدوده‏ى ضرورت‏ها و مصالح اجتماعى، احکام ثانویه را با تشخیص مراجع ذى‏صلاح (براى تشخیص ضرورت) بر احکام اولیه مقدم مى‏دارد.
4. در مصالح عالیه اجتماعى، اقتدار را براى برقرارى مصالح جامعه توصیه مى‏نماید: «و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله». این مصالح عالیه در احکام اولیه که ضرورتى براى ترک آن‏ها وجود ندارد، نمود بیشترى مى‏یابند.
5. در محدوده‏ى احکام مسلّم که ضرورتى نیز بر تغییر آن‏ها وجود ندارد، تنها بر مبناى وحى عمل مى‏نماید. این ویژگى در یک‏صورت با آموزه‏هاى مردم‏سالارى اومانیستى قابل جمع نیست و آن هنگامى است که خواست عمومى برخلاف این احکام گرایش یابد.
بنابراین در نظام سیاسى مبتنى بر سیستم ولایت فقیه، فقیه جامع‏الشرایط به‏صورت مشروط و با اختیارات کافى و بر اساس مکانیزم مشخصى تعیین شده و به‏طور مشخصى هر دو منشأ مشروعیت یعنى اراده‏ى الهى و خواست عمومى را پشتوانه‏ى خود معرفى مى‏نماید. بر اساس این رویکرد، همانگونه که در متن زندگى اجتماعى، هیچ‏کدام از دو گمشده‏ى بشرى یعنى آزادى و عدالت فداى همدیگر نمى‏سازد، در ساخت سیاسى و منشأ حکومت نیز هیچ‏کدام از دو عنصر اقتدار و رضایت را نادیده نمى‏گیرد. بازگشت به مبناى تئوریک ولایت فقیه، براى کسانى‏که به دور از تعصب‏هاى سطحى به مسائل مى‏نگرند، هر دو خواسته را تأمین مى‏سازد؛ پراکندگى زجردهنده‏ى قدرت از بین مى‏رود، چون هماهنگ‏کننده ولى فقیه است، از استبداد فردى و گروهى پرهیز مى‏شود، چون مسؤولیت‏هاى اجرائى و تقنینى و قضائى مستقیماً در اختیار او نیست و اگر هم مى‏بود، حق اعمال شئونات شخصى و خانوادگى و قومى را در آن نداشت. با اقبال عموم، نظارت عالیه و احاطه‏ى ولى فقیه خلأ اقتدار و انسجام نظام سیاسى را تأمین مى‏کند و ترتیبات بعدى حاکمیت به دست مردم ساخته مى‏شود.

  تهدیدهاى مقابل با جمهورى و حکومت اسلامى‏
در نگرش پاتولوژیک (آسیب‏شناسى)، آفات و تهدیداتى قابل توجه است که در طول سال‏هاى بعد از پیروزى انقلاب اسلامى مورد بحث و گفتگو قرار گرفته و گاهى تحقق عینى یافته‏اند. این تهدیدات عبارتند از:
الف) تهدیدات خارجى: از آغاز انقلاب، براى از بین بردن نظام جمهورى اسلامى، در اشکال مختلفى نمود داشته و در قالب مخالفت‏هاى سیاسى، تلاش در جهت انزواى بین‏المللى، تحریم‏هاى اقتصادى، امواج تروریستى، اقدام به برنامه‏ریزى کودتا و تحقق حملات نظامى ظاهر شده است.
ب) تهدیدات درونى: این تهدیدات را که بسیار خطرناک‏تر از تهدیدات خارجى مى‏باشند، مى‏توان در سه گروه عمده دسته‏بندى کرد:
1. ضعف‏هاى کارکردى در بخش‏هاى مختلف، که در برآیند کلى، مى‏توانند معرف ناتوانى این نظام سیاسى شوند. این ضعف‏ها در اشکال مختلفى نمود مى‏یابند.
2. خطر استبداد دینى، همان خطرى که باعث انحراف سیر حاکمیت دینى پس از صدر اسلام گردید. اعمال سلایق شخصى در بخش‏هاى مختلف و استناد آن به آموزه‏هاى دینى بسترساز حکومت‏هاى ارتجاعى اموى و عباسى گردید و در عمل، تداوم نظام‏هاى سلطنتى را به‏دنبال داشت.
3. خطر استحاله و تغییر ماهیت نظام سیاسى که برخى از جریان‏هاى التقاطى، تفکرات یک‏بعدى و طرفداران هر کدام از مدل‏هاى سیاسى حکومتى (اومانیستى، سوسیالیستى و...) از آغاز پیروزى انقلاب به‏دنبال آن بوده‏اند. در اوائل انقلاب جریان مارکسیستى و چپ در این جهت تلاش گسترده‏اى داشت و جریان لیبرالى ضعیف‏تر بود و در سال‏هاى پس از فروپاشى شوروى جریان دوم در این جهت حرکت کرده و موفقیت‏هایى به‏دست آورده است.
در پایان مى‏توان این‏گونه نتیجه گرفت که: نظام جمهورى اسلامى ایران هرچند در پیگیرى آرمان‏هاى انقلاب گام‏هاى اساسى برداشته، ولى روند حرکتى آن، به‏دلیل مشکلاتى که در تهدیدات ذکر شد، در همه‏ى زمینه‏ها قوى نبوده است. در مقایسه‏اى اجمالى مى‏توان از جهاتى آن‏را به دوره‏ى حکومت امام على(ع) تشبیه کرد. حکومت ایشان على‏رغم برجستگى‏هاى غیر قابل انکار، در تمام مدت چهار سال با تهدیدات متنوعى روبه‏رو شد و این اقدامات در عمل مانع برداشتن گام‏هاى اساسى در نیل به اهداف متعالى اجتماعى گردید. براى تغییر این وضعیت، باید با ادبیات متناسب فضاى روشنفکرى جامعه، موضوع به‏خوبى شکافته شود و مسائل به دور از حب و بغض‏ها مورد نقادى قرار گیرد.
اما به استناد آنچه بیان شد، تسلیم جو عمومى رایج در سطح جهانى‏شدن نیز صحیح نیست. همان‏طورکه گفتیم، با اوج‏گرفتن تفکر مارکسیستى در کشور، گرایش‏هاى سوسیالیستى بر فضاى روشنفکرى غالب گردید و آموزه‏هاى وحى را به سمت یافته‏هاى مارکسیستى سوق داد. در حالى‏که این مبانى با گذشت زمان به‏طور کامل از صحنه‏ى سیاسى جهان حذف شد. بنابراین، در شرایط رواج تفکر لیبرالیستى نیز نباید آن‏را مبناى تفسیر و توصیف وحى قرار داده و به برداشت‏هاى تبدیل‏یافته و استحاله‏شده بر اساس آن تمسک جست، زیرا همگى این افکار داراى مبناى بشرى بوده و هیچ‏کدام در قالب کنونى پایدار نخواهند بود. این سخن به‏معناى واهمه از مواجهه با اندیشه‏هاى متفاوت نیست. زیرا تجربه نشان داده است که دین جاودانگى اسلام، به‏دلیل ویژگى‏هاى خود، همواره از این مواجهات سود برده است و این همه به مفهوم بستن راه به هرگونه فهم جدید از دین چه به‏صورت عرضى و چه طولى نیز نخواهد بود و اساساً فقه پویا و مفتوح‏بودن باب اجتهاد دقیقاً در این راستا پیش‏بینى شده است.

  شکل حکومت‏
امام خمینى(ره) در میان انواع حکومت‏ها، شیوه «جمهورى» را بر مى‏گزیند، زیرا در این نوع حکومت، هم مردم در تعیین زمامدار دخالت دارند و هم این‏که مدت زمامدارى فرد، محدود است و از طریق آراى مردم در انتخابات (رفراندوم) عمومى صورت مى‏گیرد. از این‏رو نه حالت سلطنت موروثى دارد و نه تسلط و قدرت فردى خودکامه و استبدادى را مى‏توان به‏کار گرفت.
جمهورى یک مطلب صحیحى است براى این‏که هر مملکتى وقتى قرار دادند، خود این چهار سال، پنج سال، بعد از چهار سال و پنج سال باز ثانیاً باید قرار بدهند. دیگر براى نسل‏هاى آتیه، ارثى نیست.
اما براى مملکت اسلامى، این نوع جمهورى، «اسلامى» است. پس از سقوط رژیم شاهنشاهى، فرمود که به جمهورى اسلامى رأى مى‏دهم، نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم. طبیعتاً نوع جمهورى دموکراتیک یا جمهورى خلق را براى جامعه مسلمان قابل قبول نمى‏دانند.
اما شکل حکومت ما جمهورى اسلامى است. جمهورى به‏معناى این‏که متکى بر آراى اکثریت است و اسلامى براى این‏که متکى به قانون اسلام است و دیگر حکومت‏ها این‏طور نیستند که تکیه بر قانون اسلامى داشته باشند.
در این سخن، امام همزمان به هر دو پایه مشروعیت نظام (اسلامیت و جمهوریت) اشاره نموده و تمایز آن‏را از حکومت‏هاى دیگر بیان داشته‏اند که تکیه بر قانون اسلام است.
در سخنى دیگر در زمینه آراى مردم در نظام اسلامى مى‏فرماید: ما خواهان استقرار یک جمهورى اسلامى هستیم و آن حکومتى است متکى به آراى عمومى. شکل نهایى حکومت با توجه به شرایط و مقتضیات کنونى جامعه ما توسط خود مردم تعیین خواهد شد.
آنچه مهم است ضوابطى است که در این حکومت باید حاکم باشد که مهم‏ترین آن‏ها عبارت است از این‏که اوّلاً متکى به آراى ملت باشد، به‏گونه‏اى‏که تمامى آحاد ملت در انتخاب فرد یا افرادى که باید مسؤولیت و زمام امور را در دست بگیرند، شرکت داشته باشند و دیگر این‏که در مورد این افراد نیز خطمشى سیاسى و اقتصادى و سایر شؤون اجتماعى و کلیه قواعد و موازین اسلامى مراعات شود... خطوط اصلى در قانون اساسى این حکومت را اصول مسلّم اسلام که در قرآن و سنت بیان شده است، تشکیل مى‏دهد.
در چنین نظامى، قواى ثلاثه تشکیل‏دهنده حکومت یعنى قوّه مقننه، مجریه و قضاییه وجود دارند که هر کدام، وظایف قانونى خود را که اصول کلى آن در «قانون اساسى» مدوّن است و قانون هم به رفراندوم عمومى گذاشته مى‏شود، به‏عهده دارند.
 

 بررسى رابطه امام و امت در پیروزى و تداوم انقلاب اسلامى‏

ایدئولوژى غنى و پویاى اسلامى، رهبرى و حضور و حمایت مردم آگاه و فهیم ایران، از عوامل اصلى تحقق انقلاب اسلامى ایران بود. پیوند ارکان اصلى انقلاب آنچنان عمیق به نظر مى‏آید که تفکیک آن‏ها امرى است دشوار. به گفته شهید مطهرى(ره) اگر امام(ره) عنوان پیشوائى مذهبى و اسلامى را نمى‏داشت و اگر مردم ایران در عمق روحشان یک نوع آشنایى و انس و الفتى با اسلام نداشتند و اگر عشقى که مردم ما با خاندان پیامبر دارند وجود نمى‏داشت و اگر نبود که مردم حس کردند که این نداى پیامبر صلى الله علیه و آله و نداى حضرت على علیه السلام و یا نداى امام حسین علیه السلام است که از دهان این مرد بیرون مى‏آید، محال بود نهضت و انقلابى به این وسعت در مملکت ما به‏وجود آید.
رمز موفقیت رهبرى انقلاب در این بود که مبارزه را در قالب مفاهیم اسلامى به پیش برد. ایشان با ظلم مبارزه کرد، ولى مبارزه با ظلم را با معیارهاى اسلامى مطرح کرد. به بیان دیگر، درایت و تدبیر امام(ره) است که او را از دیگران ممتاز مى‏سازد، چنان‏چه مقام معظم رهبرى در توصیف حضرت امام راحل(ره) مى‏گوید: «آنچه در زمامداران مختلف عالم، مایه امتیاز آن‏ها مى‏شد تا آن‏جایى که من بررسى کرده‏ام و به ذهنم رسیده ما در امام مجتمع مى‏دیدیم. او هم عاقل بود، هم دوراندیش بود، هم محتاط بود، هم دشمن‏شناس بود، هم به دوست اعتماد مى‏کرد، هم ضربه‏هایى را که به دشمن وارد مى‏کرد، ضربه‏ى قاطع وارد مى‏کرد. همه آن چیزهایى که براى یک انسان لازم است تا بتواند در جایگاه حساس و خطیرى انجام وظیفه کند و خدا و وجدان خود را راضى کند، در این مرد جمع بود.»
در کفایت و درایت رهبرى، وحدت و اتفاق ملى و اعتقاد استوار دینى مردم ایران همین بس که پیروزى انقلاب اسلامى در شرایطى تحقق پیدا کرد که اوضاع و احوال داخلى و بین‏المللى از نظر نظامى سیاسى نه تنها مساعد براى چنین حرکتى نبود بلکه تلاشهاى زیادى هم براى سرکوب‏کردن آن به‏عمل آمد. البته این خواست الهى بود نه اراده بشرى، اراده‏اى که مردم متدین ایران را یکپارچه در حمایت از اسلام و امام بسیج کرد. از آن‏جایى که در میان این سه رکن، رهبرى مردم جهت پیروزى انقلاب نقش بسیار تأثیرگذار داشت لذا در اینجا به ابعاد شخصیتى حضرت امام مى‏پردازیم. هر چند وجود با برکت ایشان با آن ویژگى‏ها و رهبرى خاص ایشان خود یکى از خصوصیات انقلاب اسلامى است، به‏گونه‏اى‏که انقلاب اسلامى، بى‏نام خمینى، در هیچ‏جاى جهان شناخته شده نیست. برخى از مهم‏ترین ویژگى‏هاى شخصیتى حضرت امام(ره) عبارتند از: «ایمان به غیب، معنویت و اخلاق، تواضع، ساده‏زیستى، نظم، عمل به تکلیف، عشق به شهادت، قاطعیت، سازش‏ناپذیرى، اعتقاد به نقش مردم در مبارزه و ارتباط مستقیم داشتن با آنان، صراحت لهجه، همدردى با مردم، شناخت افراد، اوضاع و جریانات، اعتقاد به سیاست نه شرقى و نه غربى، توجه به محرومان، ارتباط با مسلمانان خارج از کشور و حساسیت‏داشتن در قبال سرنوشت جهان اسلام و امید به آینده» از خصوصیات برجسته‏ى آن چهره ملکوتى است.
شهید مطهرى(ره) در این زمینه بیان جالبى دارد: «تحلیل ماهیت انقلاب اسلامى از تحلیل رهبرى انقلاب جدا نیست و این مسأله در ارتباط با مسأله خودیابى‏ملت، مطرح مى‏شود. باید پرسید که چه شد امام خمینى رهبر مطلق شد... بى‏شک از جان گذشتگى و مبارزه خستگى‏ناپذیر با ظلم و ظالم و دفاع سرسختانه از مظلوم و صداقت و صراحت و شجاعت و سازش‏ناپذیرى این رهبر در انتخاب او به مقام رهبرى نقش داده است. اما مطلب اساسى چیز دیگرى است و آن این‏که نداى امام خمینى از قلب فرهنگ و از اعماق تاریخ و از ژرفاى روح این ملت برمى‏خاست. مردمى که در طول چهارده قرن، حماسه محمد، على، زهرا، حسین، زینب، سلمان، ابوذر و صدها هزار زن و مرد دیگر را شنیده بودند و این حماسه‏ها با روحشان عجین شده بود. بار دیگر همان نداى آشنا را از حلقوم این مرد شنیدند، على را و حسین را در چهره او دیدند و او را آئینه تمام‏نماى فرهنگ خود که تحقیر شده بود، تشخیص دادند.»
بنابراین به‏طورکلّى مى‏توان گفت عوامل پیروزى حرکت عظیم اسلامى در ایران، عبارتند از: «رهبرى قاطع، وحدت جامع و ایدئولوژى عالى اسلام» که در واقع ارکان انقلاب اسلامى را تشکیل مى‏دهند و در این نوشتار به آن تحت عنوان رابطه امت و امامت به آن خواهیم پرداخت.


   رویکرد نظرى به مدل امام-امت‏
از مباحث مهم نظرى و به‏تبع آن، موضوع عملیاتى در حوزه‏ى حاکمیت سیاسى در نظام اسلامى، نقش و کارویژه‏ى متقابل رأس حاکمیت و مردم در ساختار قدرت سیاسى است. این امر از یک بُعد داراى مشابهت ظاهرى با مبانى سیاسى اجتماعى مطرح در غرب تحت عنوان نظام‏هاى دمکراتیک یا دموکراسى‏هاى مردمى و مشارکتى است؛ اما مؤلفه‏ى مهم در مدل حکومتى امام امت، به‏عنوان ساخت منحصربه‏فرد قدرت سیاسى، رابطه‏ى متقابل بین امام و امت است.
بر خلاف رویه حاکم در رژیم‏هاى دمکراتیک، در نظام اسلامى، حضور و نقش‏آفرینى مردم صرفاً در جهت تحکیم پایه‏ى قدرت نخبگان نیست؛ همچنان‏که مسؤولیت رأس هرم حکومت نیز در تأمین نیازهاى دنیایى و گذراى مردم و تأمین رضایت حداقلى آنان محدود نمى‏گردد.
در مدل حکومتى امام امت، ساخت قدرت سیاسى ساختى دوجانبه است که یک سر آن امام قرار دارد که پایه‏هاى مشروعیتش مبتنى بر صلاحیت، حقانیت و کنترل و هدایت الهى و هم‏چنین پذیرش و مقبولیت مردمى و نظارت و حمایت آنان است.
در این ساختار، امام و رهبر یک سر طیف قدرت است که صاحب حقانیت منبعث از صلاحیت و توانمندى و تأیید الهى است و سر دیگر طیف قدرت در اختیار مردمى است که ضمن پذیرش و ایفاى نقش در محقق‏ساختن امامت امام و حاکم، نظارتى دائمى بر رفتار حاکم دارند.
مدل حکومتى فوق را مى‏توان به شکل دایره‏اى تصور نمود که امام در مرکز آن قرار گرفته و ارتباط مداوم و مستقیم بین امام و امت برقرار است و هر زمان که این ارتباط مستقیم دچار خدشه شد، انحراف در جمع امت رخ مى‏دهد. از همین‏جا یکى از تفاوت‏هاى ظریف نظام مردم‏سالارى دینى با رژیم‏هاى دمکراتیک غربى مشخص مى‏شود. در مدل‏هاى دمکراتیک، از نوع لیبرال و سوسیال آن، اساس مشروعیت حکومت، بى‏توجه به صلاحیت فرد حاکم، مرتبط با خواست گروه‏هاى سازمان‏یافته‏ى سیاسى است؛ چیزى که پوپر، به‏عنوان یکى از مدافعان جامعه‏ى باز غربى، تحت عنوان نهادهاى تجهیزشده براى رهایى از دیکتاتورى از آن یاد مى‏کند.
مدل حکومتى مطلوب الگوى امام - امت را مى‏توان به شکل دایره‏اى تصور نمود که امام در مرکز آن قرار گرفته و ارتباط مداوم و مستقیم بین امام و امت برقرار است و هر زمان که این ارتباط مستقیم دچار خدشه شد، انحراف در جمع امت رخ مى‏دهد.
علاوه بر این، تفاوت ظریف در نحوه‏ى ارتباط مردم و حاکم است. در حالى‏که در مدل غربى حکومت، جامعه‏ى مدنى به‏عنوان ضربه‏گیر حد فاصل توده‏هاى مردم و حکومت قرار مى‏گیرد، در مدل امام امت، رابطه‏ى مردم و امام، مستقیم و بى‏واسطه است. اینجا قرار نیست از جانب امام و رهبر صدمه‏اى، فشارى و اکراهى نابجا به مردم اعمال شود تا نیاز به جامعه‏ى مدنى به‏عنوان یک ضربه‏گیر شکل گیرد. لذا تعبیر درستى خواهد بود اگر ادعا شود طرح جامعه‏ى مدنى و نهادهاى مدنى در نظام اسلامى یک انحراف ساختارى با هدف گسستن این رابطه است. تبیین همین بُعد از رابطه‏ى امام و امت، مبحث اصلى این نوشتار است.
در بررسى انقلابها مطالعه دو رکن اساسى انقلاب (رهبرى و مردم) و تعامل این دو رکن از اهمیت خاصى برخوردار است. همین امر باعث شده است نظریه‏هاى انقلاب را از لحاظ اهمیتى که براى هر یک از این دو محور قائل هستند به دو دسته تقسیم کنند:
1) مکاتب مردم‏محور
بلاتردید در تمام نهضت‏ها و قیام‏هاى سیاسى اجتماعى، مردم در معناى کلى و عام آن به‏عنوان موضوع اصلى این نهضت‏ها مورد توجه و عنایت خاص بوده‏اند. مردم یا به‏عنوان کسانى‏که نهضت در خدمت و براى نجات آن‏ها طرح‏ریزى شده و یا این‏که از آنان یارى و همکارى طلب شده است اهمیت ویژه‏اى دارند یا این‏که خود به‏عنوان بازیگران اصلى در بسیارى از تحولات سیاسى اجتماعى نقش ایفا کرده‏اند.
به استثناى کودتاهاى نظامى که توسط عده معدودى صورت مى‏گیرد در بقیه تحولات سیاسى اجتماعى نقش مردم به‏صورت بارز و آشکارى مشاهده مى‏گردد. انقلاب نیز که خود از تکامل‏یافته‏ترین انواع تحولات سیاسى اجتماعى مى‏باشد، بدون حضور و مشارکت مردم معنا و مفهومى نداشته و در حقیقت یکى از ارکان سه‏گانه انقلاب حضور فعالانه مردم در صحنه تحولات انقلابى مى‏باشد. لذا برخى مکاتب، عامل اصلى پیروزى انقلاب را مردم مى‏دانند و معتقدند مردم نقش اساسى در این پیروزى خواهند داشت.
البته تعریف روشن و دقیقى از کلمه مردم تاکنون نشده است و هر یک از مکاتب با توجه به گروه فعال و مؤثر در تحولات سیاسى اجتماعى براى خود تعریف و برداشت خاصى از مردم دارند. مارکسیستها تنها طبقه کارگر و آنهم کارگر آگاه و یا به‏عبارت‏دیگر پرولتاریا را به‏عنوان طبقه مولد و انقلابى مطرح مى‏کنند و لیبرالها به طبقه متوسط و روشنفکر جامعه امید بسته و آن‏ها را به‏عنوان نماینده و پیشرو در هر جامعه‏اى مؤثر در تحولات سیاسى اجتماعى به‏ویژه انقلابها دانسته و بر روشنفکران و حرکتهاى روشنفکرى و احزاب تکیه مى‏کنند. در انقلاب فرانسه نقش طبقه اشراف و نهایتاً بورژواها انکارناپذیر است. در انقلاب کوبا تکیه اساسى بر نظامیان و گروههاى چریکى بوده است، انقلاب چین با تکیه بر نیروى دهقانان و کشاورزان به پیروزى رسید و در دیگر انقلابها هم مى‏توان با کمى دقت، محور و محرک اصلى را شناسائى کرد. اما با کمى دقت متوجه مى‏شویم آنچه در تمامى مکاتب معاصر جهان به‏عنوان «مردم» خوانده مى‏شود تنها بخشى از مردم را تشکیل مى‏دهند و نیروى محرک یا صاحب انقلاب به تمام اقشار جامعه اطلاق نمى‏گردد.
2) مکاتب رهبرمحور
برخى مکاتب، پیروزى یا شکست انقلاب را تنها مرهون رهبر و یا رهبران آن دانسته و معتقدند این نقش و قابلیتهاى رهبرى است که باعث بسیج و مشارکت توده‏ها در انقلاب مى‏شود. اکثر این مکاتب براى رهبر یک اقتدار کاریزمایى قائل هستند و انقلاب را قائم به شخص رهبر مى‏پندارند.
با توجه به آنچه گفته شد در بررسى انقلاب اسلامى و با توجه به این‏که بنا به اعتراف اکثر محققین و ناظران از مردمى‏ترین و در واقع مردمى‏ترین انقلابها بوده است و از طرف دیگر نقش رهبرى امام خمینى نیز در این انقلاب غیرقابل انکار است و همان‏طورکه حضرت آیت‏الله خامنه‏اى مطرح کردند «این انقلاب بى‏نام خمینى در هیچ‏جاى جهان شناخته شده نیست». فلذا آگاهى از چگونگى رابطه مردم و رهبرى حائز اهمیت مى‏باشد. براى پاسخ دادن به این‏که چرا على‏رغم مردمى‏بودن تحولات سیاسى اجتماعى ایران در گذشته مانند نهضت مشروطیت و ملى‏شدن صنعت نفت سرانجام این تحولات به ناکامى کشیده شد و مردم از صحنه خارج شدند اما در انقلاب اسلامى على‏رغم همه حمایتهاى جهانى از رژیم شاه، مردم توانستند بدون دست‏بردن به اسلحه، قدرت عظیم پادشاهى را سرنگون نموده بلکه به‏مدت بیست و پنج سال در قبال همه توطئه‏ها و بحرانهاى عظیم همچنان و به‏صورتى استوار حضور خود را در صحنه حفظ کنند. در اینجا باید ضمن شناخت چگونگى ارتباط امام و مردم، برداشت امام از نحوه مشارکت و حضور مردم و برخوردهاى او با مردم مورد بررسى و کنکاش قرار گیرد.
با مرورى گذرا بر سیر مبارزات و حرکتهاى انقلاب اسلامى و هم‏چنین مرورى بر نوشته‏هاى محققین، رهبرى امام خمینى را در این انقلاب به سه صورت و در سه نقش مى‏توان مشاهده و مورد بررسى و غور قرار داد:
1) امام به‏عنوان رهبر کاریزماتیک‏
همانگونه‏که قبلاً عنوان شد، بنا به نظر ماکس وبر در اکثر انقلابهاى موفق، حرکت انقلابى قائم به تصمیمات یک فرد که داراى قدرت کاریزماتیک است مى‏باشد که این تصمیمات بیشتر براساس رابطه‏اى مبتنى بر عشق و احساسات به مرحله اجرا درمى‏آید. در نتیجه نوع و چگونگى این تصمیمات تنها معطوف به ویژگیهاى شخصیتى رهبر است. اما همان‏طورکه مشخص است حتى اگر تصمیمها غیرمنطقى هم باشند، چون اساس رابطه بر احساسات استوار است، این تصمیمات از طرف مردم با شور و اشتیاق پیروى مى‏شود بدون آن‏که پیروان این قبیل تصمیمات نیاز به کنکاش فکرى براى ارزیابى دقیق و عمیق آن در خود احساس کنند.
این نوع رهبریها در اکثر انقلابهاى معاصر نیز به چشم مى‏خورد به‏عنوان مثال در جریان انقلاب چین به رهبرى مائو، عقب‏نشینى که به راهپیمایى دراز معروف است به دستور وى شروع مى‏شود که «در طى آن از صد هزار نفر افراد ستون اصلى ارتش مائو بیش از پنجاه هزار نفر در جریان این راهپیمایى به هلاکت رسیدند». این در حالى است که به گفته یکى از پیروان مائو «هدف این اقدام تنها به‏منظور فرار از مقابل نیروهاى چیانکاى چک نبود زیرا بعد از شش ماه که فصل زمستان آغاز گردید، ارتش کومین تانک که فراریان را به‏شدت تعقیب مى‏نمود از فشار خود کاست ولى مائوتسه‏تنگ عقیده داشت که این عقب‏نشینى تا آن‏جا که کمونیستها به منطقه امن و دورافتاده‏اى برسند ادامه داده شود و نقشه او این بود که در آن ناحیه دوردست تشکیلات صحیحى براى حزب کمونیست و نیروهاى طرفدار خود به‏وجود آورد».
تردیدى نیست که امام داراى بارزترین ویژگیهاى کاریزمایى بود و عشق و علاقه‏اى که مردم به او داشتند به‏راحتى از شیفتگى توده‏هاى مردم نسبت به ایشان قابل مشاهده است. نمونه‏هایى از این علاقمندى در مراسم استقبال از امام هنگام ورود به ایران یا هنگام سخنرانیهاى ایشان و حتى پس از رحلتشان در مراسم تشییع جنازه مشاهده مى‏گردد. اما با تأمل بیشتر متوجه مى‏شویم که رابطه امام و مردم قبل از آن‏که رابطه‏اى بر مبناى سلطه و قدرت کاریزمایى حضرت امام باشد، رابطه‏اى براساس منطق و عقلگرایى بوده ا ست. در طول دوران رهبرى امام هیچ دستورى از طرف ایشان صادر نشده مگر مقدمات لازم براى آمادگى ذهنى مردم فراهم شده و دلایل اتخاذ آن تصمیم به‏صراحت و با بیانى گویا براى مردم شرح داده شده باشد و جالب‏تر این‏که حتى در مواردى که اقشار فراوانى از مردم نظر دیگرى غیر از نظر امام داشتند با این‏که یک تصریح و تأکید یا یک دستور امام بر انجام نظر ایشان کفایت مى‏کرد معذلک تا زمانى‏که مردم توجیه نشده و به باور مطلوبى نرسیده بودند، امام نه فقط سکوت اختیار مى‏کرد بلکه اجازه مى‏داد نظر مردم اعمال شده و منتظر مى‏ماند تا در عمل، درستى یا نادرستى نظرش به اثبات برسد. لازم به ذکر است این در شرایطى بود که با عشق و علاقه وافرى که مردم به امام داشتند، هر دستورى که مى‏دادند براى آنان مطاع بود. به این ترتیب مى‏توان نتیجه گرفت که على‏رغم وجود همه ویژگیهاى یک رهبر کاریزما در حضرت امام و با وجود علاقه فوق‏العاده توده‏هاى مردم به ایشان، رابطه رهبرى و مردم در انقلاب اسلامى مبتنى بر اقتدار کاریزماتیک نبوده یا به بیانى روشن‏تر، امام این اقتدار را وسیله استیلاء و سلطه خود بر مردم یا پیروى و تقلید کورکورانه آن‏ها از خود قرار نمى‏داد.
2) امام به‏عنوان مرجع تقلید
از آن‏جا که در مکتب تشیع باب اجتهاد همچنان مفتوح مانده و این خود نه تنها موجب رشد و شکوفایى فقه شیعه شده بلکه مسأله اجتهاد و تقلید در مکتب تشیع را از دو جهت اهمیت و اعتبارى خاص بخشیده است. یکى از آن‏جهت که فقها در امور مربوط به مسائل شرعى خبره و آگاهند و نسبت به مسائل با عدالت اسلامى عمل مى‏کنند و دیگرى پیروى متعبدانه همراه با انتخابى آگاهانه است. لذا شیعیان یا باید خود مجتهدى عادل و آگاه به تمام مسائل فقهى و علوم مربوطه بوده و یا از مجتهدى جامع‏الشرایط که به مرجع تقلید مشهور و صاحب رساله عملیه مى‏باشد، تقلید کنند. طبیعى است که به‏خاطر عدم دسترسى همه مردم در نقاط مختلف به مراجع تقلید، روحانیان نقش رابط و منتقل‏کننده افکار و نظریات آن‏ها را داشته و بدون آن‏که سلسله‏مراتبى خاص به‏وجود آورند به‏عنوان واسطه میان رهبران بزرگ مذهبى و مردم نقش مهمى را برعهده مى‏گیرند. نظرات و فتاوى مراجع را براى مردم در مساجد و منابر بازگو کرده و متقابلاً مسائل و مشکلات مردم را به رهبران مذهبى منتقل مى‏کنند.
با توجه به مراتب فوق، روحانیان شیعه توانسته‏اند با کسب قدرت ویژه نقش حساس و مهمى در حرکتهاى سیاسى اجتماعى خصوصاً در یک قرن اخیر ایفا کنند و هر زمان که با قدرت سیاسى حاکم به مبارزه پرداخته، بر قدرت سیاسى حاکم فائق شده‏اند.
همان‏طورکه در تاریخ ایران مشاهده مى‏شود، نقش مراجع تقلید در شکل‏گیرى و پیروزى نهضتها بسیار حائز اهمیت بوده و از آن‏جا که فتاوى مراجع همانند حکم پیامبر اکرم و اطاعت از آن واجب است لذا مراجع مى‏توانند در بحرانهاى سیاسى با صدور فتوا، مردم را به عرصه سیاست کشانده و در جهت نیل به اهداف انقلاب از حمایت و اطاعت مردم استفاده کنند و این همان قدرتى است که به‏وسیله آن میرزاى شیرازى با صدور فتواى تحریم تنباکو توانست یک قرارداد بین‏المللى را که مغایر با منافع و مصالح ملى‏کشور مى‏دانست به‏راحتى و بدون خونریزى و آشوب فسخ کند هم‏چنان‏که در گذشته‏هاى نسبتاً دورتر مراجع تقلید با صدور حکم جهاد علیه روسیه تزارى توانستند سیاستمداران داخلى و خارجى را به تغییر مواضع خود ناچار سازند. به این ترتیب قدرت فائقه و مذهبى مراجع تقلید شیعه موجب شده است هر زمان ضرورت اقتضا کند، با گسیل مردم، از آن در رهگذر پیشرفت مقاصد ملى و مذهبى مردم استفاده کنند و این حداقل مشابهت فراوانى با همان قدرت و سلطه‏اى دارد که ماکس وبر از آن به‏عنوان سلطه و اقتدار سنتى یاد مى‏کند.
با وصف آن‏که روحانى‏بودن آیه الله کاشانى، مرحوم مدرس و بسیارى دیگر از روحانیان از جمله شیخ فضل الله نورى و بهبهانى و... در نهضتهایى همچون نهضت مشروطه و ملى‏شدن صنعت نفت و... به حضور مردم در صحنه تحولات اجتماعى کمک شایانى مى‏کرد اما از آن‏جا که هیچ‏کدام از این رهبران در جایگاه مرجع تقلید نبودند نتوانستند از اقتدار مرجعیت در پیشبرد اهداف سیاسى اجتماعى خود کاملاً بهره برند. «مردم براساس اعتقاد به امامت و تداوم آن در شکل نظام ولایت فقیه، رهبرى فقیه جامع‏الشرایط را مبین از یک ایدئولوگ پذیرا هستند و قدرت و نفوذ معنوى فقیه در حد مرجع تقلید به معنى حکومت بر دلها است و اطاعت در کلیه شئون زندگى بر این اساس است که فتواى او همان حکم خداست و پیروى از ولى‏فقیه اطاعت از فرمان امام و در نهایت اطاعت رسول خدا است که قرآن صریحاً مى‏گوید: «و من یطع الرسول فقد اطاع ا...».
اطلاق حجت بر فقیه عادل که در متون اسلامى آمده، این اعتقاد و باور را ایجاد مى‏کند که این قدرت فراتر از اطاعت از قدرتهاى مادى است. این قدرت تا حدى عمیق و کارا است که بعضى از اندیشمندان یکى از اصلى‏ترین دلایل پیروزى انقلاب اسلامى را همانا مرجعیت امام خمینى ذکر کرده‏اند. من جمله در مقاله‏اى تحت‏عنوان «نهاد مرجعیت در دوران نهضت و نظام» این چنین مطرح مى‏گردد که «امام دو بعد داشتند، از یک‏سو مرجع تقلید بوده و از سوى دیگر مصلحى مبارز و آزادى‏خواه و در یک کلام «مرجع مصلح»؛ راز موفقیت امام نیز در همین نکته نهفته است. نفوذ و اعتبار امام بر پایه مبناى تقلید بوده و زبان رهبرى ایشان نیز «زبان تکلیف» که مردم با این مبنا و این زبان انس دیرینه داشته‏اند.»
در بررسى زندگى سیاسى حضرت امام و دوران بیست و پنج ساله رهبرى انقلاب اسلامى ملاحظه مى‏گردد که على‏رغم برخوردارى ایشان از موقعیت مرجعیت و این‏که هر فتوایى را که صادر مى‏کردند بى‏چون و چرا توسط مقلدین ایشان اطاعت مى‏شد به‏طورى‏که در مورد سلمان رشدى که یک مسأله خارجى نسبت به کشور ما محسوب مى‏شد فتوا صادر نمودند و ملاحظه گردید که همین فتوا چه تبعات عظیم بین‏المللى را در بر داشت و براى کشورهاى غربى به‏صورت یک معضل اساسى در آمد. معذلک ایشان در تمام دوران مبارزات و رهبرى انقلاب تنها در موارد بسیار معدودى از چنین موقعیت و اختیاراتى استفاده کردند البته غیر از مواردى که تفکرات عرضه‏شده را شدیداً بازدارنده دانسته و یا مغایر با اصول و موازین اسلامى تشخیص مى‏دادند. در همین رهگذر در آغاز مبارزات خود در سال 1341 تقیه را که یک اصل پذیرفته‏شده شیعه بود تحریم کرده و با این عبارت که «تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب». مانع و رادع مهمى را که بر سر راه مبارزه مسلمانان متدین و معتقد بود برطرف نمودند.
در اوج مبارزات ملت در سالهاى 56 و57 و على‏رغم تمایلى که انقلابیون به جهاد مسلحانه داشتند امام از صدور هر حکمى مبنى بر وجوب جهاد و مقابله مسلحانه علیه رژیم شاه و حامیان آن خوددارى ورزیدند و حتى در طول دوران جنگ تحمیلى با آن‏که مى‏توانستند با صدور یک فتوا، قاطبه مردم را به حضور در جبهه ملزم و متعهد کنند، ترجیح دادند مردم با آگاهى و به‏صورت داوطلبانه در جبهه‏هاى جنگ حضور یابند. با این ترتیب مى‏توان نتیجه گرفت با آن‏که امام از اختیارات فوق‏العاده مرجعیت برخوردار بودند معهذا از این توان براى پیشبرد اهداف رهبرى انقلاب استفاده چندانى نکرده بلکه آنچه مردم را به حضور در صحنه تشویق مى‏کرد، نوعى دیگر از رابطه بین رهبرى و مردم که کمتر به آن توجه شده و از آنچه تا به حال به آن اشاره شد و مبتنى بر رابطه‏اى صرفاً عاشقانه و تعبدى کورکورانه بود، کاملاً متفاوت است و به‏طورکلى هم‏چنان‏که متعاقباً توضیح داده خواهد شد امام براى تداوم و گستردگى هرچه بیشتر انقلاب بر شیوه دیگرى تکیه داشت که هم در نوع خود و هم در نهضتها و مبارزات انقلابى کاملاً استثنایى و بى‏بدیل بوده است.
3) امام به‏عنوان مرشد و آگاهى‏دهنده‏
با مطالعه در زندگى امام و رابطه او با مردم در دورانهاى قبل و بعد از انقلاب به این نکته مهم برمى‏خوریم که امام در بیشتر مواقع نه فقط به‏عنوان یک رهبر کاریزما و نه تنها به‏عنوان یک مرجع تقلید بلکه به‏عنوان یک معلم و مرشد نیز عمل مى‏کرده است. وى در وادى تعلیم و تربیت هم از لحاظ عملى و هم در وادى نظرى، استادى نمونه بود. او با روشهاى تربیتى خویش موفق شد جامعه‏اى را که سالها بلکه در دو سه قرن اخیر در خمودى و ضعف و جهالت به‏سر برده و به‏نوعى بى‏تفاوتى سوق داده شده بود، پیشگام نهضت بزرگ دینى ساخته و تحولى عظیم در آن به‏وجود آورد.
حضرت امام در برخورد با مردم بر نقش زیربنایى فرهنگ تأکید مکرر داشت و مى‏فرمود: «فرهنگ مبدأ همه خوشبختى‏هاى ملت است... آن چیزى که ملتها را مى‏سازد، فرهنگ صحیح است.» و براى آموزش این فرهنگ صحیح به مردم، روش‏هاى خاصى داشت که به آن‏ها اشاره مى‏کنیم.

  شناخت عمیق نسبت به توده مردم‏
امام با شناخت عمیقى که از متن توده‏هاى جامعه ایران داشت به‏نحو فوق‏العاده موفقیت‏آمیزى آن‏ها را در جهت خواسته‏ها و اهداف خود به حرکت درآورد. به‏عنوان مثال توده‏هایى که به‏خاطر اعتقادات عمیق مذهبى خود و پایبندى به مراسم سنتى در بزرگداشت ایام سوگوارى به‏ویژه ایام محرم به‏صورتى بالقوه آماده فداکارى و خیزش در جهت اعتقادات خود بودند، آن‏ها که سالها بلکه قرنها نسل اندر نسل از مظلومیت امام حسین(ع) شکوه و ناله کرده و بر سر و سینه خود زدند و یزید را لعن و نفرین کردند و آرزو مى‏کردند که در زمان قیام امام حسین زنده بودند تا با ایثار جان و مال و فرزندان خود مراتب ارادت و محبت خود را به اهل بیت به اثبات مى‏رساندند. امام آن‏ها را در مساجد، تکایا و حسینیه‏ها یافته و با ارشادات و تعالیم خود به آن‏ها فهماند که اگرچه قرنها از زمان قیام حسینى مى‏گذرد ولى امروز هم مى‏توان مصادیق آن‏را مشاهده کرد. او به آن‏ها نشان داد که حسین زمان و یزید زمان چه کسانى هستند و او به مردم آموخت که امروزه هزارها هزار مشت گره‏خورده با یکدیگر را باید بر سر و صورت و اندام یزید زمان یعنى پهلوى بکوبند و او بود که با درایت خاص خود انرژى عظیمى را که سالها در دل توده‏ها عقده شده بود آزاد کرده و در خدمت انقلاب اسلامى قرار داد.
این در حقیقت چیزى بود که در گذشته هم لیبرالها و هم مارکسیست‏ها از آن غافل بوده و یا درک درستى از آن نداشتند و حتى زمانى‏که لیبرالها شناخت محدودى از این امر پیدا کردند چون قادر به بسیج این نیروى عظیم نبودند به‏صورت تاکتیکى با روحانیت کنار آمده و لکن زمانى‏که قدرت گرفتند آن‏ها را کنار زدند. غافل از آن‏که با این اقدام حمایت توده‏ها را هم از دست مى‏دهند.
امام حتى در برخورد با ساختار نظام حکومت معتقد بودند بدنه نظام از متن همین جامعه برخاسته و با سایر اقشار جامعه تفاوتى ندارند و تنها تفاوت آن‏ها در نوع اشتغال و احیاناً درجه آگاهى آن‏ها مى‏باشد. لذا با آگاهى‏دادن به همین اقشار جامعه موفق شد ساختار نظام حاکم را از قاعده هرم سست و متزلزل نموده و آن‏را شکست دهد و در واقع با استفاده از همین شیوه استثنایى توانست در اواخر حکومت پهلوى به ناگهان یک اعتصاب همگانى و تقریباً بى‏بدیل در کلیه ادارات و وزارتخانه‏ها و به‏ویژه در صنعت نفت یعنى شریان حیاتى تأمین اقتصادى رژیم ایجاد نموده، در نتیجه نظام حاکم را فلج و سرنگون نماید.

  عوامل انحراف امت در نظام اسلامى‏
در مدل مطلوب حکومتى اسلام، یک‏طرف حاکم قرار دارد و در طرف دیگر، امت. خود امت را نیز باید در دو دسته دید؛ تقسیم‏بندى رهبر معظم انقلاب از امت در قالب عوام و خواص، بهترین مقیاس براى این تحلیل است. آنچه بدیهى است این است که تا زمانى‏که عوام امت رابطه‏ى خود را با امام و رهبر به‏صورت یک رابطه‏ى بى‏واسطه به‏لحاظ مفهومى و محتوایى دید و تحت هدایت و تعلیم امام قرار گرفت، میزان آسیب و انحراف به حداقل مى‏رسد؛ اما هنگامى‏که خواص جامعه‏ى اسلامى بخواهند خود را به‏عنوان برجستگان سیاسى، اقتصادى، فکرى و فرهنگى بین امام و عامه‏ى امت قرار دهند، انحراف آغاز مى‏شود. تلاش خواص براى ایجاد گسست در رابطه‏ى امام و امت، به‏عنوان بستر بسیارى از حوادث عبرت‏انگیز تاریخى در اسلام بوده است و یقیناً این امر زنگ خطرى براى شرایط کنونى نیز خواهد بود.
اگر از منظر نگاه رهبر معظم انقلاب به بحث خواص و عوام بنگریم، به یک نقطه‏ى مطلوب در تحلیل دست خواهیم یافت. از نظر حضرت آیت‏الله خامنه‏اى، خواص اهل حق که حق را مى‏شناسند، اما در بزنگاه‏هاى حساس تحت تأثیر دنیاطلبى و هواپرستى، از بیان حق و عمل به آن، استنکاف مى‏کنند، از عوامل اصلى انحراف امت در طول تاریخ هستند. ایشان مى‏فرمایند: «اگر کسانى براى حفظ جانشان، راه خدا را ترک کنند و آن‏جا که باید حق بگویند، نگویند، چون جانشان به خطر مى‏افتد، یا براى مقامشان یا براى شغلشان یا براى پولشان یا محبت به اولاد، خانواده و نزدیکان و دوستانشان، راه خدا را رها کنند، آن‏وقت حسین‏بن‏على‏ها به مسلخ کربلا خواهند رفت و به قتلگاه کشیده خواهند شد. آن‏وقت، یزیدها بر سرِ کار مى‏آیند و بنى‏امیه، هزار ماه بر کشورى که پیغمبر به‏وجود آورده بود، حکومت خواهند کرد و امامت به سلطنت تبدیل خواهد شد!»
رهبر معظم انقلاب نقش خواص را در حرکت صحیح عوام امت، حیاتى و تاریخ‏ساز مى‏دانند و بر لزوم حرکت به‏موقع خواص اشاره مى‏نمایند: «از هر طرف حرکت مى‏کنیم، به خواص مى‏رسیم. تصمیم‏گیرى خواص در وقت لازم؛ تشخیص خواص در وقت لازم؛ گذشتِ خواص از دنیا در لحظه‏ى لازم؛ اقدام خواص براى خدا در لحظه‏ى لازم. این‏هاست که تاریخ و ارزش‏ها را نجات مى‏دهد و حفظ مى‏کند! در لحظه‏ى لازم، باید حرکتِ لازم را انجام داد. اگر تأمل کردید و وقت گذشت، دیگر فایده ندارد.»
ایشان صلح امام حسن(ع) و حادثه‏ى عاشورا را از مصادیق عواقب انفعال عوام تحت تأثیر خواص دنیاطلب معرفى مى‏نمایند. با این حال، از نظر ایشان، انفعال عوام در مقابل هدایت‏گرى خواص قابل توجیه نیست. ایشان در تشریح ویژگى خواص مى‏فرمایند: «قشر خاصى هستند؟ جواب، منفى است؛ زیرا در بین خواص، کنار افراد باسواد، آدم‏هاى بى‏سواد هم هستند. گاهى کسى بى‏سواد است؛ اما جزء خواص است؛ یعنى مى‏فهمد چه کار مى‏کند. از روى تصمیم‏گیرى و تشخیص عمل مى‏کند؛ ولو درس نخوانده، مدرسه نرفته، مدرک ندارد و لباس روحانى نپوشیده است. به هر حال، نسبت به قضایا از فهم برخوردار است.»
بنابراین خروج از دایره‏ى عوام و ورود در جمع خواص اهل حق که در مسیر حق‏اند دشوار نیست و براى امت اسلام فرض است که تلاش کنند از دایره‏ى انفعال به سمت تأثیرگذارى مثبت حرکت کنند.
بنابراین عوام‏بودن در نگاه اسلام توجیهى بر بى‏تفاوتى و انفعال و سکوت نابه‏هنگام و تقلید سیاسى کورکورانه‏ى امت نیست. به‏همین‏دلیل، رهبر معظم انقلاب عوام را اگر نه به اندازه‏ى خواص، اما مقصر در تراژدى‏هاى تاریخ اسلام مى‏دانند.
زمانى‏که عوام امت رابطه‏ى خود را با امام و رهبر به‏صورت یک رابطه‏ى بى‏واسطه به‏لحاظ مفهومى و محتوایى دید و تحت هدایت و تعلیم امام قرار گرفت، میزان آسیب و انحراف به حداقل مى‏رسد.
اساساً بى‏تفاوتى عوام از نقاط ضعف امت اسلام در برخى از برهه‏هاى حساس تاریخى بوده است و این انفعال و بى‏تفاوتى به‏عنوان یک رذیله و گناه اجتماعى، طبق سنت الهى داراى عواقب ناخوشایندى است. در تبیین نقش بى‏تفاوتى عوام و عواقب آن براى جامعه‏ى اسلامى، رهبر انقلاب ما را متوجه حوادث مشروطه و انحراف نهضت مردم ایران به سمت سکولاریسم مى‏سازند. به تعبیرى مى‏توان دیکتاتورى ظالمانه و مرگ‏آفرین رضاخان را حاصل این بى‏تفاوتى دانست. مردمى که در مقابل اعدام شیخ فضل‏الله هلهله و شادى کردند، گناهى مرتکب شدند که کمترین مجازات آن پنجاه سال سرکوب و دین‏ستیزى و استبداد و بیگانه‏پرستى خاندان پهلوى بود: «گناهان جمعى ملت‏ها، بحث یک نفر آدم نیست که خطایى انجام دهد و یک عده از آن متضرر شوند؛ گاهى یک ملت یا جماعت مؤثرى از یک ملت مبتلا به گناهى مى‏شوند. این گناه هم استغفار خودش را دارد. یک ملت گاهى سال‏هاى متمادى در مقابل منکر و ظلمى سکوت مى‏کند و هیچ عکس‏العملى از خود نشان نمى‏دهد؛ این هم یک گناه است، شاید گناه دشوارترى هم باشد، این همان «ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم» است. این همان گناهى است که نعمت‏هاى بزرگ را زایل مى‏کند. این همان گناهى است که بلاهاى سخت را بر سر جماعت‏ها و ملت‏هاى گنهکار مسلط مى‏کند. ملتى که در شهر تهران ایستادند و تماشا کردند که مجتهد بزرگى مثل شیخ فضل‏الله نورى را بالاى دار بکشند و دم نزدند... پنجاه سال بعد چوبش را خوردند. در همین شهر تهران، مجلس مؤسسانى تشکیل شد و در آن‏جا انتقال سلطنت و حکومت به رضاشاه را تصویب کردند. آن‏ها یک عده آدم خاص نبودند؛ این یک گناه ملى و عمومى بود.»

  مسؤولیت امت در نظام اسلامى‏
در منظومه‏ى فکرى رهبر معظم انقلاب، قرارگرفتن در قاطبه‏ى امت اسلامى، مسؤولیت‏آور است و هر کس در ایفاى مسؤولیت کوتاهى نماید، مقصر خواهد بود. در تبیین اتفاقاتى که در نظام اسلامى رخ مى‏دهد و واکنش مناسب امت را مى‏طلبد، رهبر معظم انقلاب در یک بیان جامع، از بصیرت به‏عنوان ابزار نجات امت اسلام یاد فرمودند. ایشان در مبحث بصیرت، عوام و خواص را توأم مخاطب قرار مى‏دهد و همان‏طورکه حوادث فتنه‏ى 88 نشان داد، در موقعیت‏هاى حساس، بصیرت عوام امت و حق‏پذیرى آنان سکوت و انفعال خواص را خنثى مى‏سازد. آنچه در فتنه‏ى 88 رخ داد، نشان داد که امت اسلام، فارغ از جمع معدود نخبگان بى‏بصیرت یا نخبگانى که در عرصه‏ى استقامت کم آوردند، هم داراى بصیرت لازم براى حرکت به‏موقع هستند و هم داراى صبر و استقامت براى تداوم راه. لذا مشاهده مى‏شود که اگر در بحث‏هاى تاریخى عامل اصلى فجایع در عالم اسلام بى‏بصیرتى خواص و انفعال عوام است، در حوادثى مثل انقلاب اسلامى، حرکت به‏موقع بخشى از خواص اهل حق و در صحنه بودن مردم، نصرت الهى را نصیب مردم مى‏گرداند و در حادثه‏اى مثل فتنه‏ى 88، در حالى‏که خواص سکوت مى‏کنند، عوام تحت هدایت مستقیم امام وارد صحنه مى‏شوند و شکست فتنه را رقم مى‏زنند.
بنابراین اگر بخواهیم الگوى صحیحى را از بستر حوادث تاریخى استخراج کنیم که بر اساس آن اسلام و آرمان‏هاى الهى آن در مقابل بحران‏ها و فتنه‏ها پیروزمندانه به حرکت درآید، الگویى است که ارتباط بى‏واسطه‏ى امام و امت ارائه مى‏دهد.
از سوى دیگر، رخدادهاى عبرت‏انگیز گذشته نشان داده است تا زمانى‏که عامه‏ى امت خود جریان امور را تحت مدیریت امام بر عهده نگیرد، سیر حرکت دین حق با مشکل مواجه خواهد شد. این امر بیانگر نقش ویژه‏ى امت در پیشبرد منویات امام حق است. در حالى‏که خواص منفعت‏طلب تلاش مى‏کند رابطه‏ى امام و امت را گسسته و به‏عنوان میانجى، هدایت عوام را بر عهده بگیرد، عوام مى‏تواند با تجهیز خویش به صلاح بصیرت و بینش، به‏درستى حرکت نماید و بستر ظهور منویات بر حق امام را فراهم سازد.
این امر به‏ویژه با توجه به ظرفیت‏هاى بى‏نظیر مدل اسلامى حکومت امکان‏پذیر است. امت مى‏تواند زمینه‏ساز محقق‏شدن خواست‏هاى امام باشد؛ در حالى‏که خواص در چهره‏ى احزاب و گروه‏ها و جریانات سیاسى مى‏کوشند شاخص‏هاى هدایت فکرى عوام را خارج از چارچوب امام امت ارائه دهند. هوشیارى و وظیفه‏شناسى و وفادارى عوام به آرمان‏هاى متعالى امام، راه استیلاى خواص دنیاطلب را مى‏بندد. در حالى‏که در نظام حکومتى اسلام، پتانسیل ارتباط امام و امت در قالب‏هاى گوناگون فراهم است و امت مى‏تواند بازوى تحقق شاخص‏ها و معیارهاى مد نظر امام باشد.
ولایت‏پذیرى و حرکت آگاهانه‏ى مردم ایران تحت هدایت حضرت امام و رهبر معظم انقلاب، در طول سال‏هاى پس از انقلاب، به‏خوبى نشان داده است که عوام امت اسلام مستعد بصیرت و حرکت به‏موقع و تاریخ‏ساز است. همین جایگاه ملت ایران است که حضرت امام را به تجلیل از آنان وادار مى‏سازد و ایشان ملت ایران را با امت زمان رسول‏الله(ص) مقایسه مى‏فرمایند. رهبر معظم انقلاب نیز مردم را به‏عنوان صاحبان بصیرت و استقامت، مخاطب اصلى خویش مى‏دانند و مردم نیز شاخص‏ها و معیارهاى خود را از رهبرى مى‏گیرند و بى‏توجه به معیارسازى‏هاى خواص و احزاب سیاسى، تحت مدیریت و زعامت فکرى امام خویش حرکت مى‏نمایند.

نقش مردم در حکومت اسلامى
امام در باره نقش مردم در حکومت اسلامى مى‏فرماید: میزان رأى ملت است و ما تابع آراى ملت هستیم. ملت ما هر طور رأى داد، ما هم از آن‏ها تبعیت مى‏کنیم. ما هرچه داریم، از این ملت است. البته ملت اسلامى که با فریاد الله‏اکبر این‏کار را انجام دادند.
حکومت‏هایى از نوع دیکتاتورى، استبدادى، حکومت مطلقه سلطنتى یا پادشاهى مونارشى، آریستوکراسى یا اشرافى‏گرى، الیگارشى یا حکومت متنفذین، دنیامدار وسکولاریستى حتى بى‏حکومتى و آنارشیسم - هرج و مرج‏طلبى - از دید امام مردود است.
این نوع حکومت‏ها به‏دلیل روح خودکامگى و استبداد مطلقه فردى یا گروهى و جدایى از مردم و تهى‏بودن از معنویات و بُعد الهى، ناقص و مردود و مطرودند، زیرا چنین حکومت‏هایى را خواست و امیال سرکردگان و حاکمان پدید مى‏آورد که خواستى مادى و نفسانى است. اینان در جهت حاکمیت و اِعمال فرمانروایى بر مردم هستند، نه در پى خدمت‏کردن به آنان. هدف قدرت‏مداران و حاکمان از دستیابى به قدرت و حکومت، ارضاى تمایلات نفسانى و حس جاه‏طلبى و بسط اقتدار خویش در جامعه است. به‏عبارتى حاکمیت این‏گونه افراد یا حکومت‏ها از نوع حاکمیت «طاغوت» در برابر حاکمیت «الله» است، از این‏رو چنین حکومت‏هایى هر کدام به‏دلایل خود و نواقصى که دارند، در اندیشه سیاسى امام غیر قابل پذیرش مى‏باشند.
جهت این نوع حکومت‏ها به‏سوى استحکام و افزایش قدرت و حاکمیت و غلبه شخص یا گروه حاکم است. انحصار قدرت در اختیار کسانى‏که از معنویت و عوامل کنترل‏کننده غرایز حیوانى و قدرت‏طلبى و خودکامگى تهى هستند، بسى زیانبار، مخرّب و فسادآور است.
این قدرت جهت سرکوبى، خفقان، فشار بر توده مردم، جور و ظلم و فساد در زمین و رواج نابرابرى و بى‏عدالتى به‏کار مى‏رود.
اما در اسلام جهت حکومت خدا و حاکمیت الله در زمین است که از اهداف آن تحقّق عدالت اجتماعى میان انسان‏هاست. در این دیدگاه، مردم از ارکان اصلى تحقّق حکومت به‏شمار مى‏روند و حکومت در خدمت مردم است، نه براى تسلّط بر آنان. در چنین حکومتى «نه مردم از حکومت مى‏ترسند، براى این‏که حکومت ظالم نیست که از آن بترسند و نه حکومت فرمانفرمایى مى‏خواهد بکند. حکومت هم مى‏خواهد خدمت بکند. مسأله، مسأله خدمتگزارى دولت به ملت است، نه فرمانفرمایى دولت به ملت.»
امام خمینى(ره) هدف از انقلاب را تحقق حکومت عادلانه که خود را خدمتگزار ملت بداند، ذکر مى‏کند: باید ما دنبال کنیم تا این‏که نهضت را به آخر برسانیم و یک حکومت عادل در این‏جا باشد... یک حکومتى باشد که خودش را از ملت بداند و خدمتگزار بداند، نه خودش را آقاى ملت بداند.
جمهورى اسلامى یعنى این‏که رژیم به احکام اسلامى و به خواست مردم عمل کند.
وى به زمامداران مى‏فرماید: ملتفت باشید که شمایى که الآن به حکومت رسیدید، حکومت نیست، خدمتگزار هستید. اسلام، حکومت به آن معنا ندارد. اسلام خدمتگزار دارد.
پشتیبانى در حکومت اسلامى دوطرفه است؛ یعنى هم دولت خدمتگزار مردم است و هم مردم مکلفند از دولت منتخب خود حمایت و پشتیبانى کنند.
بدون پشتیبانى مردم نمى‏شود کار کرد و پشتیبانى هم به این نیست که مردم الله‏اکبر بگویند. این پشتیبانى نیست. پشتیبانى به این است که همکارى کنند. اگر ملت پشتیبان یک دولتى شد، دولت سقوط نمى‏کند.
... و ملت وظیفه دارد که در جمهورى اسلامى پشتیبانى از دولت‏ها بکند که به خدمت ملت هستند. اگر دولتى را دیدید که خلاف مى‏کند، ملت باید به او تودهنى بزند.
امام معتقد است که بدون پشتیبانى وسیع مردم، جمهورى اسلامى استقرار نمى‏یافت و این مردم بودند که با قیام و پایدارى خویش، حکومت پهلوى را ساقط کردند و نظام اسلامى‏را مستقر ساختند. از این‏رو باید رضایت آن‏ها جلب شود و منافع و مصلحت مردم تأمین گردد.
من کراراً به آقایان عرض کرده‏ام و حالا هم باز تکرار مى‏کنم که خدمتگزار باشید به این ملتى که آن دست‏هاى خیانتکار را قطع کرد و این امانت را به شما سپرد. شما الآن امانت بزرگى از دست این ملت تحویل گرفتید و مقتضاى امانتدارى این است که آن را به‏طورشایسته حفظ کنید.
پرسش: تفاوت حکومت اسلامى با غیر آن در چه محورها و حوزه‏هایى است؟
پاسخ: از تفاوت‏هاى عمده حکومت اسلامى با دیگر حکومت‏ها که امام خمینى(ره) بدان اشاره مى‏کنند، موارد زیر قابل ذکر است:
1. از جنبه فکرى و اعتقادى، چنین حکومتى دین‏مدارانه و مذهبى است و حاکمیت اصلى از ناحیه خداست.
2. از اهداف عمده آن، تحقق عدالت و قسط است.
3. هدایت جامعه و انسانها به‏سوى معنویات و صلاح، به لحاظ دارابودن معنویت.
4. قوانین خود را از شرع مقدس مى‏گیرد.
5. داراى پایگاه مردمى است و بر مردم متکى است و جهت‏گیرى آن، خدمت به مردم، به‏خصوص محرومان و مستضعفان است.
6. حکومت، وسیله‏اى براى احقاق حق و انجام امور معروف و دفع باطل و جلوگیرى از مناهى و منکرات است.
7. رهبرى چنین حکومتى را ولى فقیه بر عهده دارد.
ایشان در بیان این وجه تمایز مى‏فرماید: «اسلام مثل حکومت‏هاى دیگر نیست. فرق‏هاى زیادى بین حکومت اسلام و بین اسلام و مابین رژیم‏هاى دیگر هست. یکى از فرق‏هایش این است که حکومت اسلام یک حکومت عادل است... و بالاتر از این، آن‏چیزهایى است که انسان را رو به معنویات مى‏برد... مکتب‏هاى دیگر یک مکتب ناقص هستند که خودشان خیال مى‏کنند خیلى کامل است لکن حدودش تا همین دیدى است که دارند. بیشتر از این نیست. مکتب اسلام دیدش تا آخر است.»
ایشان معتقدند حکومت اسلامى هیچ‏یک از انواع حکومت‏هاى موجود نیست. نه استبدادى است و نه مطلقه. از یک دیدگاه، این نوع حکومت را «مشروطه» مى‏دانند اما «مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنّت رسول اکرم(ص) معین گشته است. مجموعه شرط همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از این‏جهت، حکومت اسلامى حکومت قانون الهى بر مردم است.
مشروطه به‏صورت متعارف و موجود آن در برخى از کشورها حتى ایران قبل از انقلاب که «مشروطه سلطنتى» جارى بود، مورد نظر امام نیست. ایشان حکومت اسلامى را، سلطنتى و شاهنشاهى و امپراتورى نمى‏دانند، زیرا «رژیم سلطنتى از اوّل رژیم غلطى بوده که بى‏منطق بوده است...»
در سخنى دیگر مخالفت خود را با رژیم سلطنتى به‏دلیل عدم مقبولیت مردمى آن چنین اعلام مى‏کند: «اما من مخالف اصل سلطنت و رژیم شاهنشاهى ایران هستم، به‏دلیل آن‏که اساساً سلطنت نوع حکومتى است که متکى به آراى ملت نیست بلکه شخصى به زور سرنیزه بر سر کار مى‏آید و سپس با همین سرنیزه مقام زمامدارى را در خاندان خود به‏صورت یک حق قانونى بر مبناى توارث بر مردم تحمیل مى‏کند. طبیعى است زمامدارى که با سرنیزه یا توارث روى کار آمده و متکى به آراى ملت نیست، هرگز خود را موظف به وضع و یا اجراى قوانینى که به نفع مردم باشد نمى‏داند».
امام معتقدند در این نوع حکومت‏ها، حکّام بر جان و مال مردم مسلط هستند و خودسرانه در آن دخل و تصرف مى‏کنند.
طریق دستیابى به این وضع جدید در تفکر سیاسى امام‏خمینى بر «استراتژى مبارزه»خاص وى مبتنى بود که از دو مرحله: سلبى (نفى) و اثباتى (ایجاب) تشکیل مى‏شد؛ یعنى طرح براندازى نظام طاغوتى و برقرارى حاکمیت جدید که جمهورى اسلامى مى‏باشد.
استراتژى مبارزه در قالب حرکت اجتماعى و انقلابى همه‏جانبه مبتنى بر توده مردم، اتحاد و وحدت کلمه، طرح آرمان‏ها و ایده‏هاى بزرگ مانند استقلال، آزادى، نوع نظام مطلوب آینده (جمهورى اسلامى) طراحى شده بود.
رهبر فقید، که به‏نحوى شایسته، با اهداف مبارزه مکتبى آشنا بود، در پى آن بود تا مردم را با اصول مبارزه، نیز چگونگى برنامه‏ها و ساختار جامعه آینده آشنا نماید و آنان را در بسیج عمومى و حرکت همگانى، به میدان مبارزه و نبرد با استبداد فرا خواند تا با آگاهى و بینش در راه نیل به اهداف خویش، از هیچ اقدام عملى فروگذارى نکنند. تکیه براصل همگانى‏نمودن مبارزه و ایجاد حرکتى مردمى تا در پرتو آن، «انقلاب» مردمى تحقق یابد و پایه‏هاى جامعه‏اى سالم بنیاد نهاده شود. از این‏رو در فرصت‏هاى مناسب، از طرفى به افشاى ماهیت رژیم استبدادى پرداخت و از طرف دیگر، چهره جامعه مطلوب و مورد نظر اسلام را ترسیم کرد و مردم را براى رسیدن به چنین وضعیتى به مبارزه و قیام واداشت.
انتهای پیام/