بیدل دهلوی در هواپیما
خبرگزاری تسنیم: یک هفتهای نیستیم و حتی یادم رفته برای اهل خانه خرجی سفر بگذارم، به حاجیخانم زنگ زدم که همه کارتها و دفترچههای حساب و حتی کلیدها را گذاشتهام در فلان جای خانه و فقط با یک دست کت و شلوار و اندکی پول خرج راه دارم میروم.
رمز کارتها را که میدانی. اگر نیامدم ... گفت خودت را لوس نکن. بادمجان گرمساری آفت ندارد. برادرم زنگ زد که شنیدهام داری میری دبی؟ گفتم اگر خدا قسمت کند. گفت کاش میگفتی با هم میرفتیم. گفتم میتوانی خودت را تا یک ساعت دیگر برسانی فرودگاه، بیا. شابدوالعظیمیترین تعارفی که میشد کرد، همین بود. وگرنه از خانه برادرم تا فرودگاه دستکم دو ساعتی راه بود. از فروشگاه فرودگاه مطابق معمول تخمه شور ژاپنی خریدم با یک بسته سوهان حبهای روح.
این سالهای آخر هر وقت با جماعتی از شاعران و اهالی هنر همسفر و همراه میشدیم در هواپیما به خلبان نامه مینوشتم که مثلا فلانی در هواپیماست. نامش را بگو که از او قدردانی شده باشد. گاه در نامههایم کمی تا قسمتی از مهارت خلبان و شرکت هواییشان تعریف هم میکردم و به نوعی نمکگیرش میکردم تا نام اعضای کاروان ادبوهنر را یکی یکی از کابین خلبان به اطلاع مسافران برساند. مثلا میگفتم در این پرواز استاد سبزواری و استاد گرمارودی همراه استاد بیدل دهلوی حضور دارند. خیلی از خلبان جماعت هم غافلگیر میشدند و بدون اینکه بدانند مثلا بیدل متعلق به 400 سال قبل بوده نامش را به عنوان مهمان ویژه هواپیما اعلام میکردند. میخواستم به خلبان این پرواز هم از این نامهها بنویسم که دیدم حوصلهاش نیست.
دو سه تا از خبرنگارهای جوان سراغ یکییکی هنرمندان میرفتند و بعد از گفتوگو از آنها میخواستند که مثلا یک جمله یا یک بیت با فضای موجود بگویند. من هرچی فکر کردم که چه بیتی بگویم که در آن مثلا کلمه هواپیما باشد چیزی یادم نیامد. تنها یاد این ترانه قدیمی افتادم که: هواپیما بودم آجر میبردم ... بعد فهمیدم که حتی ناصر فیض طنزپرداز در پاسخ به این پرسش، یک بیت عجیب عارفانه و سوزناک خوانده. شعری در این مایهها که ناصرفیض میسوزد و از او هیچی باقی نمیماند، حتی جعبه سیاه هواپیما. بعضی وقتها آدم از بعضی چیزها باید بترسد. مثلا وقتی فیض یاد شهادت و سوختن بیفتد لابد مسأله باید کمی تا قسمتی جدیتر از اینها باشد.
با بچهها صحبت میکردیم اگر فیض شهید شد یک مجلس طنز برگزار میکنیم و کلی میخندیم. در غیر این صورت روح آن مرحوم مغفور دچار خارش وجدان و عذاب قیامت خواهد شد. تصورش سخت است که آدم بتواند برای ناصر فیض گریه کند. حتی اگر بسوزد و از او تنها خاکستری برجای بماند. طبق تابلوی اعلانات هواپیما ما داریم به سمت ترکیه پرواز میکنیم، اما خیلی زود پی میبریم که در آسمان اراک هستیم و داریم از مسیر بغداد میرویم به دمشق.
منبع: روزنامه جام جم
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.