پیدا و پنهان «شاهگوش» از زبان میرباقری


خبرگزاری تسنیم: سال‌هاست بی‌حاشیه کار می‌کند؛ کارهایی که امکان یافتن معانی غیرمعمول را از دل رویدادهای تاریخی و مذهبی به مخاطب می‌دهد. داوود میرباقری را می‌توان بدعت‌گذار موج نو فیلمسازی در ژانر «تاریخی- مذهبی» دانست.

به گزارش گروه "رسانه‌های دیگر" خبرگزاری تسنیم، سال‌هاست بی‌حاشیه کار می‌کند؛ کارهایی که امکان یافتن معانی غیرمعمول را از دل رویدادهای تاریخی و مذهبی به مخاطب می‌دهد. داوود میرباقری را می‌توان بدعت‌گذار موج نو فیلمسازی در ژانر «تاریخی- مذهبی» دانست. آثاری که کارگردانِ قصه‌گو در آنها با خلق شخصیت‌های تازه، درامی پرتعلیق می‌آفریند. او مرد پروژه‌های سخت است. خاطره آثاری چون امام‌علی(ع)، معصومیت از دست‌رفته، مسافر ری، مختارنامه، آدم برفی و نمایش‌های «دندون طلا» و «عشق‌آباد» از حافظه نمایشی مخاطبانش پاک نمی‌شود. شیفته تئاتر است و ماهرانه عناصر نمایشی را به مدیوم سینما و تلویزیون منتقل می‌کند. حالا با ظهور پدیده‌ای به‌نام «سینمای خانگی» میرباقری را در شکلی تازه می‌یابیم.

 
 
 
 
شکلی نه‌چندان آشنا اما بدیع و با قوت. سریال «شاهگوش» با خلق فضایی نمایشی، آسیب‌های فرهنگی امروز را در لایه‌ای از شیرینی با ما شریک می‌شود. عبور از خطوط قرمز و شوخی با آدم‌ها و اتفاقاتی که دغدغه این روزهای ما هستند، شاید تنها از عهده کارگردانی برمی‌آید که با مدیریت، سنگین‌ترین پروژه‌های تلویزیون را متقبل شد تا نسلی را با مفاهیم و ارزش‌هایی که در کلیشه رنگ باخته بودند، آشتی دهد. در سریال شاهگوش «کلانتری ملت» با شخصیت‌هایی باورپذیر، می‌تواند نمادی از شرایط فعلی ما باشد. با آنکه رویاپردازی میرباقری از دل واقعیت در قالب فانتزی و گاه پارادوکسیکال به نمایش درآمده، اما آرمانگرایی نهفته در آن ما را به جایی می‌برد که دوست داریم وقتی از خواب شاهگوشی بلند می‌شویم در بیداری همان باشد که دیدیم. در این گفت‌وگو هرچند به پرسش‌های متداول هم پرداختیم، اما از آنجایی که این سریال کاری چندپهلو و نمادین است، حول محور صحبتمان به بررسی لایه‌های پنهان این مجموعه گذشت. کاری که موافقان و مخالفان زیادی دارد، اما بدون شک نشان‌دهنده بخشی از واقعیت فرهنگی و زیستی ماست.

از ایده شروع کنیم و بعد به فرم و پرداخت شاهگوش بپردازیم. کلانتری در شاهگوش شما نماد چیست؟ جامعه، سیستم یا همان ملت؟
در طراحی اولین، فکر کردم لوکیشن‌ها می‌توانند نمادین و چند بعدی باشند تا بتوانم مفاهیم مورد علاقه‌ام را در آن بگنجانم. این کلانتری بخشی از شرایط کنونی است که در آن زندگی می‌کنیم. بخشی که نماینده سیستمی است که جامعه را اداره می‌کند. سلسله مراتب و تعریف مشخصی دارد. اما یک بخش هم مردمی هستند که از قشر‌های مختلف به این کلانتری مراجعه می‌کنند، به اضافه اینکه پرسنل کلانتری هم از بین مردم انتخاب شده‌اند و بنابراین کلانتری ملت نماد شرایطی است که ما در آن زندگی می‌کنیم؛ یعنی جامعه و سیستم اداره‌کننده آن.

چرا یک نهاد امنیتی را به‌عنوان نماد در نظر گرفتید؟
به‌هرحال باید مکانی می‌شد که قدرت داشت. ما به فضایی نیاز داشتیم که قادر است جامعه را اداره کند و به مردم هم متصل باشد و فرهنگ اجتماعی را بشود در آن دید. به نظرم کلانتری برای این منظور بهترین گزینه بود. مراجعان و پرسنل کلانتری را از گویش‌های مختلف انتخاب کردیم تا شامل همه مردم کشور باشد.

قتل کله‌پز در اوایل سریال، در یک محله قدیمی اتفاق می‌افتد که کمی از بافت شهری امروز دور است. چرا این سطح اجتماعی و چرا کله‌پز را انتخاب کردید؟
اگر یک مقدار وسیع‌تر نگاه کنیم، در اغلب شهر‌های کشورمان این بافت به قول شما قدیمی هنوز وجود دارد. این کار هم برای کل ایران طراحی شده. فکر می‌کنم بافت شهری مورد نظر شما مثل برج‌ها و آپارتمان‌ها و اتوبان‌ها هنوز فراگیر نشده و بخشی از کلانشهرها را شامل می‌شود. در مورد کله‌پزی هم ما به شخصیتی نیاز داشتیم که صبح زود از خانه خارج می‌شود و کسب‌وکارش را زودتر از بقیه مردم شروع می‌کند. چون تصادف در زمان خلوتی اتفاق می‌افتاد و قاتل مجال فرارکردن پیدا می‌کرد. کله‌پزی یکی از مشاغلی بود که این ویژگی‌ها را داشت؛ همان‌طور که رفتگری یا نانوایی هم همین کاربرد را داشتند اما به‌نظرم کمی تکراری بودند. از طرفی کله‌پزبودن و کله‌پاچه بارگذاشتن هم معنای جالبی داشت آن‌هم در روزگار ما که این اصطلاح خیلی شایع است. به لحاظ تصویری هم می‌توانستم تصاویر تازه‌تری را ببینم. این بود که مقتول شد مرحوم رحمان شجاعت کله‌پز!

سنتی‌بودن این شغل هم مدنظرتان بود؟
هر شغلی که انتخاب می‌شد باید امکانی را که عرض کردم به ما می‌داد. مثلا اگر رفتگر هم بود باز معنای نمادین داشت، یعنی قشری از مردم که کثافت و آلودگی را پاک می‌کنند. عرض کردم حوزه کله‌پزی‌ها از لحاظ بصری برایم جاذبه بیشتری داشت. به نظر باید شغلی می‌بود با کمی چاشنی خشونت، شاید به این دلیل که خیلی ترحم‌انگیز در نیاید یا از لحاظ طبقه، کار دچار تحلیل طرفداری از طبقه اجتماعی (قشر محروم و مظلوم) نشود. فکر می‌کنم شغل کله‌پزی همه این ویژگی‌ها را داشت.

درگیری همه جامعه در قتلی که اتفاق افتاده یکی از نکات تامل‌برانگیز شاهگوش است...
یکی از نکاتی که سوژه اولیه شاهگوش مرا درگیر خودش کرد همین بود. جرمی واقع می‌شود که در وقوعش همه مقصریم. تصادفی رخ می‌دهد و قاتل فرار می‌کند چه عاملی او را وادار به فرار می‌کند؟ فرهنگ عمومی، شرایط موجودی که در حال حاضر به وفور می‌توانید بشنوید. پس اتهام متوجه فرهنگ عمومی جامعه است. حتی آدم‌هایی که روی مرز قانون راه می‌روند. حالا ممکن است سهم ما کم و زیاد شود اما به صفر نمی‌رسد. همه‌چیز به همه‌چیز ربط پیدا می‌کند. اما نکته مهم‌تری در سوژه وجود داشت که مزید بر علت شد. قتلی رخ داد و عده‌ای مظنون به قتل‌ هستند که اغلب زندگی موجهی دارند و چون در مقابل یک اتهام واقع می‌شوند برای اثبات بی‌گناهی خود، ناگزیر رفتار و کردار گذشته را به خاطر می‌آورند. همین بهانه کافی است تا شما لایه‌ای دیگر از اشخاصی را ببینید که تا به حال پنهان بوده! چه بسا منی که اکنون در مقابل شما نشسته و حرف می‌زنم در پنهان خودم گناهان ریز و درشتی مرتکب شده‌ام. اما تا امروز کسی یقه‌ام را نگرفته. در مجموعه شاهگوش این امکان فوق‌العاده را به من می‌داد. به نظرم رسید این واکاوی در شرایط فرهنگی امروز جامعه ضروری است، شرایطی که مرز خوب‌بودن و بدبودن، گناهکار و یا بی‌گناه‌بودن به شدت کمرنگ و حتی گم شده، در شاهگوش آدم‌های به ظاهر موجهی را می‌بینیم که در مقابل اتهام باید از خود دفاع کنند و در مسیر دفاع از خود کمی با ابعاد پنهان شخصیت آنها آشنا می‌شویم و خلوت آنها را مرور می‌کنیم. به نظرم اگر شاهگوش همین مطلب را به خوبی بیان کرده باشد برایم کافی است، البته در ساختار جذاب و شاد!
 
یکی از نقاط جذاب شاهگوش طنز بودنش است. شاید خیلی‌ها توقع دارند بار طنز کار بیشتر باشد اما به نظرم جا‌هایی که می‌خواهد بیننده را بخنداند موفق است و اگر قسمت‌هایی خنده‌دار نیست قصدی هم برای خنداندن وجود ندارد...
 فرمایش شما کاملا درست است. طنز بیان مفاهیم تراژیک و تلخ در قالبی شیرین است. با این تعریف سعدی و مولانا هم در قسمت‌هایی شعرشان در حیطه طنز قرار می‌گیرد و شاید ظاهرا مفاهیم خنده‌دار باشد اما باطنشان تلخ و تکان‌دهنده است. کمدی اما صرفا قصد دارد تماشاگر را بخنداند. بعضی‌ها فکر می‌کنند سر تا سر کار بیننده باید بخندد که این مختص کار کمدی است که آن هم ژانرها و تعریف‌های مختلفی دارد. موضوع فیلم «آدم برفی» تلخ است، اما شیرین روایت می‌شود. قرار بود در شاهگوش هم همین اتفاق بیفتد. چون جاهایی در شاهگوش نمی‌خواستم تماشاگر را صرفا بخندانم، بلکه قرار بود مخاطب روی مفاهیم تامل کند. نواقص و نارسایی‌های شاهگوش را قبول دارم، اما شاهگوش محاسنی هم دارد از جمله خلق شخصیت‌هایی که تا به حال وجود نداشتند. مثل اسد خفته، سرگرد سرخی و خیلی‌های دیگر...

 حرف‌های مختلفی در مورد حضور پسرتان در کار زده شده. به نظر می‌رسد حامد میرباقری به‌عنوان بازیگر اصلی جذابیت نقش‌های دیگر را ندارد...
 من در این مورد اظهارنظرهای متفاوتی شنیدم یعنی هم چیزی که مطرح می‌کنید و هم عکس آن. مثلا اینکه امیرعلی بینندگان را به یاد شخصیت پسرخاله می‌اندازد. من در مورد همه شخصیت‌ها به یک میزان تلاش کردم. انتخاب حامد دلایل خاصی داشت، شاید یک روزی مجاب شوم که آنها را عنوان کنم. خیلی صلاح نمی‌بینم آنها را در حال حاضر عنوان کنم ولی به طور کلی برای نقش اصلی دنبال آدم بی‌دردسری بودم و این آدم حامد بود که همه‌چیزش تحت‌کنترل خودم بود. کسی که دم دستم بود. می‌خواستم این بازیگر موجی را منتقل کند که در زندگی شخصی‌اش با این موج بیگانه نیست. حامد نقش خودش را بازی کرده من هم گفتم همین چیزی که هستی را جلوی دوربین ببر. حدود 15 سال است حامد در کنارم سخت‌ترین کارها را انجام می‌دهد و نیازی هم نداشت بازی کند، من ازش خواهش کردم. می‌توانستم هنرپیشه اسم و رسم‌داری را انتخاب کنم که شاید هم شیرین‌تر بود ولی فکر می‌کردم بار طنز کار روی کسان دیگری است و قصه امیرعلی عاشقانه، ساده و صمیمی و بی‌حاشیه است. این بخشی است که می‌خواستم در شاهگوش هم نقد کنم اما فرصت نشد. بعضی اوقات ما پایمان را از انصاف آن‌طرف‌تر می‌گذاریم و خیلی چیزها را نادیده می‌گیریم و فکر می‌کنیم چون فلانی با من نسبت داشته او را انتخاب کردم! در صورتی که این یک برخورد غیرمنصفانه است، آن هم از ناحیه آدم‌هایی که اهرم فرهنگی جامعه دستشان است.

بازیگران اصلی‌کار مثل فرهاد اصلانی، حمیدرضا آذرنگ و آقای تنابنده و بیشتر کسانی که در کلانتری کار می‌کنند و البته خانم گلچین بازی‌های درخشانی ارایه دادند تا جایی که بار دراماتیک کار در قسمت‌هایی روی بازی آنها پیش می‌رود اما بازیگران فرعی هرچند بازیگران خوبی هم هستند اما در شاهگوش بازی قابل‌قبولی ارایه ندادند و خیلی برای ما باورپذیر نیستند مثل رضا کیانیان و امین زندگانی و...
 البته به پاسخی که می‌خواهم بدهم خیلی مطمئن نیستم ولی شاید قسمتی به دلیل ساختار کار بود. دلم می‌خواست بیشتر اتفاقات در کلانتری بیفتد. اگر مجال داشتم که به این آدم‌ها از جای دیگری نزدیک می‌شدم و از زندگی شخصی آنها را به کلانتری می‌کشاندم، اتفاق بهتری در شخصیت‌پردازی می‌افتاد. من نام فضاهای شخصی این شخصیت‌ها را مکان‌های موهوم گذاشته بودم. هر قصه‌ای هم قرار بود با یک مکان موهوم شروع شود. شاید اگر این مکان‌ها وضوح بیشتری در طول کار پیدا می‌کرد، این ارتباطی که می‌گویید حاصل می‌شد، ولی اساس کارم این بود که ویژگی‌های نمایشی پررنگ‌تر شود و از جمله این ویژگی‌ها لوکیشن است. دلم می‌خواست تمرکز در مکان را حفظ کنم و همه را در کلانتری درگیر کنم و بالطبع درک شخصیت‌ها در کلانتری همه‌بعدی و همه‌جانبه نخواهد شد. البته مطمئن نیستم ضمن اینکه کار دوستان خوبم که نام بردید هنوز تمام نشده و بخش‌های موثر‌تر کارشان باقی مانده. باید تا آخر صبر کرد و دید.

 اشاره کردید بعضی شخصیت‌ها از نیمه کار با شما همراه شدند شاید به این دلیل بوده... .
 در تغییر قصه بالطبع چیزهایی را از دست دادیم اما چیزی که فرمودید به ساختار کلی قصه هم مربوط می‌شود. من برای خودم این محدودیت را قایل شدم که به دلایل نمایشی 70درصد اتفاقات در کلانتری رخ دهد. نمی‌خواستم به واقع‌گرایی نزدیک شوم و عوامل را از رفتن به سمت واقع‌گرایی باز‌می‌داشتم. حتی در بازی‌ها هم به لحاظ ساختاری و هم به‌لحاظ معنا جنبه نمایشی‌بودن خیلی برایم اهمیت داشت چون به‌واسطه‌ای قرار بود شرایط را نقد کنم و نمایشی بودن باعث می‌شد تا هم دستم در نقد بازتر باشد و هم فرصت بیشتری برای کشف و شهود به بیننده بدهم. صرف‌نظر از تغییراتی که در کار پیش آمده شاید اگر شخصیت‌هایی که وارد قصه می‌شوند خیلی ارتباط سلیسی با بیننده برقرار نمی‌کنند به خاطر فضای محدودی بود که در آن قرار داشتند. ولی در مورد شخصیت‌های کلانتری اینگونه نیست، ما وارد فضای خصوصی‌شان می‌شویم مثل «اسد خفته»، در مورد سرگرد «سرخی» هم می‌خواستم این کار را نجام دهم و خیلی دست‌دست کردم که چقدر ضرورت دارد ما «نَیر» را ببینیم.

 سرگرد سرخی یکی از شخصیت‌هایی است که با اینکه وارد فضای خصوصی زندگی‌اش نمی‌شویم ولی کاملا باورپذیر و دوست داشتنی است...
استنباطم از صحبتتان این است که شاهگوش موفق شده شخصیت‌هایی خلق کند که برای بیینده جذاب است و همین مغتنم است؛ در دوره‌ای که قصه‌های ما به‌شدت از شخصیت‌پردازی رنج می‌برند و قهرمان در آنها غایب است و اشکالات استراتژیک در قصه‌گویی داریم. «اسد خفته» در شاهگوش قهرمان است و شک ندارم در حافظه تاریخی ملت می‌ماند؛ آدمی که دنبال عدالت‌خواهی است و در اعتقادی که دارد صادق است. اینها چیزهایی است که در حوزه نمایش ما گم شده و دایم می‌گوییم چرا کارها جذاب نیستند؟ برای اینکه عناصر کلیدی قصه‌گویی در آنها حضور ندارند. ما وقت زیادی صرف ابعاد مختلف این شخصیت‌ها کردیم، مثل «خنجری»، «سرخی»، «آب‌پرور» و حتی «زرگنده» که آدمی است که دو خط دیالوگ می‌گوید؛ کسی که چیزی را گم کرده و بیانگر بخشی از جامعه است که گمشده‌ای دارند و بعضی وقت‌ها نمی‌فهمند این گمشده چیست و کجاست حالا ممکن است این گمشده یک عشق یا یک فرهنگ یا یک مفهوم باشد.

بله، اکثر شخصیت‌های این روزها اعضای خانواده هستند یا دکتر و پلیسی که فقط لایه ظاهری آنها مدنظر است و هیچ شخصیت‌پردازی در کاراکتر‌ها وجود ندارد... .
این شخصیت‌ها به وجود آمده و فیدبک‌های مثبتی هم داشته. مردم سر شاهگوش بیشتر از مختار به من توجه می‌کنند؛ با اینکه در مختار پوستم کنده شد ولی احساس می‌کنم در دوره‌ای که ما شاهگوش را ساختیم به لحاظ روحی و روانی مردم نیاز بیشتری به این نوع بیان داشتند. البته کارهایی مثل مختار هم سر جای خودش است و ارزش‌هایش به قوت خودش باقی است، اما به نظرم این روزها یکی از نیازهای واقعی جامعه انبساط خاطری است که در فضای نمایش شاهگوش موج می‌زند و تبسمی که به لب می‌آورد. واقعیت‌های تلخ پیرامون ما زیاد است، اما اینکه چگونه بیانشان کنیم تا مناسب احوال مردم باشد مهم است.

غیر از فضای مفرحی که در شاهگوش حاکم است اما همان‌طور که اشاره کردید واقعیت‌های تلخی در آن بازگو شده و شما یک مقدار از خط قرمزهای رایج هم عبور کردید... .
خوشحالم به وجوهی از کار اشاره می‌کنید که از قبل پیش‌بینی کرده بودم. وجه نمادین‌بودن کار در لوکیشن و فضای مفهومی و جزییات یکی از محور‌های کلیدی ما بود که به بیننده بگوییم راحت از کنار این اسم‌ها عبور نکنید. مابه‌ازایی در جامعه دارند که اگر فکر کنید پیدا می‌کنید. به‌هرحال اگر در بعضی قسمت‌ها مردم کم خندیدند من عذر می‌خواهم (خنده)

کار همان‌طور که می‌خواستید به پایان رسید؟
شکر خدا شاهگوش را ساختیم و خوب هم تمام شد. بر خلاف آنچه که مردم تصور می‌کردند در شبکه نمایش خانگی کارها ناتمام می‌ماند، ولی من در همین مصاحبه اعلام می‌کنم ما این کار را با قدرت ساختیم و همان شکلی که می‌خواستیم تمام شد. این قدم اول ما بود و به قول معروف می‌گویند: دیکته نوشته‌نشده غلط ندارد. اگر جایی هم قصوری بوده یا شرایط و قدرت خلاقیت ما محدود بوده و یک جاهایی الکن درآمده بینندگان به بزرگی خودشان ببخشند.

اسد معنی شیر را می‌دهد و سلطان جنگل است. گوش‌های تیزی هم دارد اما خفته! نمادها در اسامی خیلی پررنگ هستند... .
تلاشم این بود که اسم‌ها معنی و مفهوم نمادین خودش را داشته باشد و اصولا یکی از جذابیت‌های کار کشف همین مفاهیم است. یک وقتی شما روی کشف شهود در ساختار تمرکز می‌کنید، اما واقعیت این است که در جهان امروز و وضعیت ما به نظرم نتوان قصه‌ای با این ویژگی پیدا کرد. چون ذهن تماشاگر هم در روند همین شرایط تربیت می‌شود، فرهنگ دیدن تغییر می‌کند. به نظرم کندوکاو روی جزییات برای مخاطب جذاب است. به همین دلیل احساسم این بود که اسم‌ها به تناسب شخصیت‌ها انتخاب شوند.

 وابستگان متهمان مشکل اخلاقی و اجتماعی دارند نه خودشان! این چقدر به خاطر محدودیت‌ها و چقدر دغدغه اصلی شما بود؟
هر دو. یک بخشی برای این بود که راهی برای فرار از ممیزی‌ها پیدا کنم. متاسفانه ما نمی‌توانیم به صراحت بگوییم که قشر خاصی از جامعه مشکل دارد. ولی می‌توانستیم بگوییم که بعضی از این شخصیت‌ها بیت‌های آلوده‌ای دارند یا آدم‌های موجهی به آنها وصل نیستند یا از کسانی حمایت کردند که گناهکار بودند. حالا چه وابستگان و چه کسانی که نسبتی با هم نداشت، اما با آنها در یک جریان فکری حرکت می‌کردند. سعی کردیم راهی برای گفتن این واقعیت‌های تلخی که پیرامونمان است، پیدا کنیم.

بله، فکر می‌کنیم همه آدم‌های خوبی هستند ولی چرا بچه‌هایشان مشکل دارند... .
 البته منطقا این بخش هم قابل پذیرش است؛ یعنی حداقل نسل ما این معضل را تجربه کرده است؛ آدم‌های خوب و مجاهدی بودند که تاثیراتی در جامعه گذاشتند ولی بچه‌هایشان از آنها تبعیت نمی‌کنند. دقیقا نمی‌دانم چرا این اتفاق افتاده. این اشکال باید ریشه‌یابی شود. من اگر معتقدم تفکر خوبی دارم که می‌تواند یک نسل را بسازد چرا به جایی رسیدم که در محیط خانواده خودم موثر نیستم! چرا فرزندم مثل من فکر نمی‌کند. این واقعیت تلخی است که امروز پیش‌روی ماست. نمی‌توانیم کتمانش کنیم و از آن بگذریم. نسبت این عصیان با بخشی از جامعه فاصله زیادی دارد. این قابل تامل است و ما باید روزی این معضل را آسیب‌شناسی کنیم و بگوییم فلان آدمی که حرف‌های خوبی می‌زند و آرمانگراست اما در زندگی خصوصی‌اش آنقدر موثر نیست و حتی تفکرات مخالفی در آن رشد می‌کند. من طرح اشکال می‌کنم. راه‌حلش را هم نمی‌دانم ولی کسانی که فهم و درک و شعورش را دارند، بررسی کنند ببینند چرا این اشکال به وجود آمده و آدم‌هایی که قرار بوده پیرامون خودشان امواج و نسل تازه‌ای را بسازند چرا نتوانستند؟ ما فقط طرحش می‌کنیم.

رسالت هنرمند طرح پرسش است. نمی‌خواهم آخر قصه را تعریف کنید ولی آیا قرار است سیستم قاتل را پیدا کند... .
 نکته‌ای را عرض می‌کنم تا درباره‌اش فکر کنید. اگر وجدان اجتماعی بیدار نباشد، هیچ سیستم و حکومتی به‌تنهایی قادر به شناسایی مجرم نیست.

 

منبع:شرق


انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر می‌شود.