سمیعی‌گیلانی:درخشان‌ترین دوره تاریخ ادبیات است


خبرگزاری تسنیم: ما درخشان‌ترین دوره تاریخ ادبیات را می‌گذرانیم. خیلی اصطلاحات و واژگان در زبان فارسی امروز داریم که گذشتگان هیچ تصوری از آن نداشتند و به مخیله‌شان هم خطور نمی‌کرد. این زبان پرورده و پخته شده است. علتش هم ترجمه آثار ادبی و فلسفی است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم «زیباشناسی» اثر «ژان برتلمی» متفکر و نظریه‌پرداز برجسته فرانسوی با ترجمه و تحشیه «احمد سمیعی» (گیلانی) هفته گذشته توسط انتشارات سخن منتشر شد. این کتاب شامل سه بخش است: روانشناسی هنر، پدیدارشناسی هنر و فلسفه هنر. در بخش‌های سه‌گانه به ترتیب از فرایند تکوین اثر هنری، شاخه‌های اصلی هنر (شعر، نقاشی، موسیقی) و رابطه هنر با انسان و مابعدالطبیعه و اخلاق و دین بحث می‌شود. احمد سمیعی گیلانی متولد 1298 رشت، کارشناسی ارشد در زبانشناسی را از دانشگاه تهران گرفت و هم‌اکنون عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و سردبیر مجله نامه فرهنگستان است.  «دلدار و دلباخته» از «ژرژ ساند» و «خیال‌پروری‌ها» از «ژان ژاک روسو» نخستین ترجمه‌های اوست که به همراه کتاب «ادبیات ساسانی» در سال 45 منتشر شد تا «دانای گنج بخش» زندگینامه و تعالیم ابوالحسن بن عثمان هجویری و «هزیمت یا شکست رسوای امریکا» اثر ویلیام لوئیس و مایکل لیدن و رمان «سالامبو» از فلوبر و «شیوه‌نامه دانشنامه جهان اسلام» که در دهه‌های بعد به  بازار آمد.با ایشان گفت و گویی داشتیم که درادامه می خوانید.

آقای سمیعی، آخرین گفت‌و‌گوی ما 12-10 سال پیش در دفتر انتشارات سروش بود و امروز در «فرهنگستان زبان و ادب فارسی»، اینجا چه می‌کنید؟
درست است، انتشارات سروش و مرکز نشر دانشگاهی بودم. من در اینجا عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مسئول گروه ادبیات معاصر هستم. و سردبیر نامه فرهنگستان.
  از همکاری با انتشارات سروش سر باز زدید یا همچنان این همکاری تداوم دارد؟
در انتشارات سروش ما در کنار «رضا سیدحسینی» و دیگر دوستان به صورت گروهی همکاری داشتیم و «فرهنگ آثار ایرانی - اسلامی» را تألیف و تدوین می‌کردیم که سه جلد آن منتشر شد و جلد چهارم آن هم زیر چاپ بود. منتها مدیریت جدید، انتشار این مجموعه را از اولویت خارج کرد و چاپ آن فعلاً متوقف مانده است. احتمال دارد که ناشر دیگری سه جلد بعدی را چاپ و منتشر کند تا این مجموعه کامل شود. تکلیف آن هنوز روشن نیست، چون در حال مذاکره با یک ناشر دولتی دیگر هستیم.
البته اغلب ناشران دولتی این وضعیت را دارند، یعنی با تغییر دولت‌ها و جابه‌جایی مدیران مؤسسه‌های انتشاراتی، کتاب‌هایی که با مؤلفان و مترجمان قرارداد بسته شده بود، از اولویت خارج می‌شوند و کتاب‌های دیگری جای این آثار را می‌گیرند.
دقیقاً. دقیقاً همین‌طور است، یعنی ما برای تألیف و تدوین و انتشار «فرهنگ آثار ایرانی - اسلامی» با مدیران متعددی در طول 12-10 سال گذشته سر‌و‌کار داشتیم. هر مدیری که عوض می‌شد، باید ارزش چاپ این مجموعه را به او تفهیم می‌کردیم. برخی نظر مساعد داشتند مثل آقای اشعری، بعضی نظر مساعدی نداشتند و کار معطل می‌ماند.
آیا این مسأله ناشی از این نیست که این افراد که مسئولیت این مؤسسه‌های انتشاراتی را می‌گیرند، شناخت درستی از حوزه فرهنگ ندارند؟ چه کسانی می‌توانند منکر ضرورت چاپ مجموعه ارزشمندی مثل «فرهنگ آثار ایرانی - اسلامی» شوند جز افراد نا‌آشنا با حوزه فرهنگ و کتاب؟
این‌طور نیست که شناختی از فرهنگ نداشته باشند. وقتی مدیریت یک مؤسسه فرهنگی عوض می‌شود، مدیر جدید با فضای کارش آشنا نیست. اصلاً نمی‌داند مدیریت چه سرمایه‌ای در اختیارش هست و سابقه این آثار چیست. کار ما متأسفانه بر‌خلاف کشورهای پیشرفته، بیشتر شفاهی است، یعنی اگر مدیریت اداره یا مؤسسه‌ای به شما واگذار شود، به طور مکتوب از تاریخ فعالیت‌های مجموعه، ایراد‌های کار، قدم‌هایی که برای پیشرفت و رفع اشکال برداشته شد، گزارشی در دست ندارد. جلسه‌هایی که در چنین فضایی تشکیل می‌شود، عموماً خلق‌الساعه است و تصمیمات هم این‌گونه است. این‌طور نیست که از قبل طرح و برنامه‌ای باشد. جهت پیش‌زمینه کار، مطالعاتی صورت گرفته باشد و تصمیمات بر‌اساس مطالعه باشد، یعنی هنوز تمدن مکتوب به آن صورت که در اروپا و امریکا و ژاپن هست، نداریم، همه چیز شفاهی است. وقتی مدیری در سینه‌اش، در حافظه‌اش اطلاعات فراوان، طرح و برنامه‌های متنوع برای پیشرفت کار دارد، می‌رود، سابقه همه فعالیت‌ها و تلاش‌ها گم می‌شود. با هر تغییر و تحولی روز از نو، روزی از نو. این مصاحبه‌ها خوبی‌اش این است که این گفته‌ها را مستند می‌کند. مدیران معمولاً وقتی چنین سمت‌هایی اختیار می‌کنند، در واقع این سمت‌ها را پله‌ای از نردبان قدرت می‌بینند. دلبستگی چندانی به آن کار فرهنگی ندارند، اما گردش کار در بخش ناشران خصوصی به این صورت نیست. ناشر خصوصی می‌خواهد هر سال کارش توسعه پیدا کند و چاپ کتاب‌هایش در جهت ارتقا و اعتلای فرهنگ باشد. مؤسسه‌اش شأن و اعتبار پیدا کند. یعنی خود آن سازمان وسعت پیدا می‌کند و دامنه تأثیرگذاری‌اش گسترده‌تر می‌شود. این است که به مؤسسه و سازمان خودش دلبستگی دارد. معمولاً سازمان‌ها و مؤسسه‌های انتشاراتی که هرچند وقت مدیرانشان عوض می‌شوند، علاقه‌ای به سازمان خود ندارند. آن سازمان‌هایی که مدیران آنها تثبیت شدند و ماندند، مثل مرکز نشر دانشگاهی که سال‌ها مدیریت‌اش در اختیار دکتر پورجوادی بود، موفق عمل کردند و برنامه‌ریزی بلندمدت داشتند یا انتشارات سمت که مدیریت‌اش در اختیار دکتر احمدی است، می‌بینید حاصل کارشان خیلی خوب است و آثار تولیدی این مؤسسه‌ها قابل تقدیر است.
وضعیت فرهنگستان زبان چطور است؟
مدیریت اینجا قبلاً در اختیار دکتر حبیبی بود و چون ایشان نمی‌خواست دوشغله باشد، استعفا کرد. بعد از ایشان دکتر حداد عادل آمد که فرهنگستان پا گرفت و بنیان درستی پیدا کرد و روز به روز بهتر شد و طرح و برنامه دارد، اگر مدیریت اینجا هم مثل برخی از مؤسسات دولتی هر از گاهی تغییر می‌کرد، به سرنوشت همان سازمان‌ها و مؤسسه‌ها گرفتار می‌شد.
کتاب «زیباشناسی» ژان برتلمی چگونه و در چه شرایطی برای ترجمه انتخاب شد؟
این کتاب را من انتخاب نکردم. زمانی که در انتشارات فرانکلین بودیم، این اثر برای ترجمه در نظر گرفته شد. البته در فرانکلین بیشتر کتاب‌های انگلیسی را برای ترجمه انتخاب می‌کردند. متن اصلی این کتاب به زبان فرانسوی است. انتشارات فرانکلین برای ترجمه این کتاب با من قرارداد بست. پس از انقلاب انتشارات فرانکلین منحل و این قراردادها به انتشارات امیرکبیر منتقل شد. انتشارات امیرکبیر هم پیگیر چاپ برخی از این کتاب‌ها و از چاپ برخی دیگر منصرف شد، از جمله این کتاب‌ها «زیباشناسی» بود. چاپ این کتاب هم سال‌ها طول کشید، چون من دوسوم این کتاب را در همان سال‌ها ترجمه کرده بودم و از ادامه ترجمه منصرف شدم. کارهای دیگری پیش آمد و مشغله من زیاد شد، از جمله همین مجله نامه فرهنگستان و مجله نشر دانش و کار ویراستاری، وقتی برایم باقی نمی‌گذاشت. این اواخر یکی از همکاران که از دوستان ما است، با اصرار فراوان از من خواست ترجمه این کتاب را تمام کنم، من هم پذیرفتم.
فکر نمی‌کنید زبان ترجمه کمی سنگین و پیچیده و تا حدودی فلسفی است. نمی‌شد از زبانی ساده‌تر برای ترجمه این کتاب بهره گرفت؟
فکر نمی‌کنم زبان در این ترجمه پیچیده باشد. متن در حدی نیست که با گنجینه لغات ساده بتوان آن را به فارسی برگرداند. متن این اثر دو بخش دارد. یک بخش از متن به قلم خود برتلمی است، چون شیوه برتلمی این است که وقتی مبحثی را مطرح می‌کند، نخست دیدگاه صاحبنظران آن مبحث و آن عرصه را از زبان خودشان عرضه می‌کند. برتلمی در بیان نظرگاه مثلاً برگسون سنگ‌تمام می‌گذارد، طوری که برای خواننده این تصور ایجاد می‌شود که وی مدافع نظرات برگسون است. تنها در پایان هر گفتار و نقل قول، معلوم می‌شود که وی مدافع نظرات برگسون نیست. تنها در پایان هر گفتار و نقل قول، معلوم می‌شود که برتلمی آن مایه و مقدار از آرا را که درست تشخیص داده، می‌پذیرد. شما وقتی به منابع پایان هر فصل و نمایه کتاب مراجعه می‌کنید، وسعت اطلاعات و تنوع اعجاب‌آور مطالعات نویسنده و دامنه فراگیر پژوهش و جامعیت و عمق نظر او را متوجه می‌شوید. وقتی برتلمی خودش رأی و نظر متفکری را روایت می‌کند، زبان ساده است و قابل درک، اما وقتی از آثار متفکران عیناً نقل‌قول می‌کند، آنجا دیگر زبان متن کمی مشکل و پیچیده و زبان فلسفی است.
در این نقل‌قول‌ها از صاحبنظران و متفکران که مناقشه‌برانگیز است، خود برتلمی کجا ایستاده است؟
برتلمی وقتی وارد مبحثی می‌شود که مناقشه‌برانگیز است. فرض کنید راجع به فرمالیسم یا سوررئالیسم وقتی بحث می‌کند، خیلی خوب این‌ها را بررسی و حلاجی می‌کند، اما وقتی به نقد آنها می‌پردازد، آرای مخالف، موافق و معتدل، چپ و راست، همه آنها را مطرح می‌کند تا خواننده خودش قضاوت کند. این‌طور نیست که نگاهش یک سویه باشد و حرف آخر را بزند.
کتاب «زیباشناسی» نخستین‌بار سال 1964 در فرانسه منتشر شد، امروز 50 سال از آن زمان گذشته، به نظر شما دیدگاه‌های مطرح شده در این کتاب، امروز چقدر قابل استفاده است؟
امروز هم بحث‌ها و نظرات مطرح شده در کتاب همچنان مورد توجه محافل دانشگاهی است و در نشست‌های فرهنگی و ادبی محل بحث و جدل. این مباحث امروز هم کاملاً مورد استفاده قرار می‌گیرد. نه تنها نطفه این آرا، بلکه پرورش و بلوغ این آرا در همان زمان‌ها اتفاق افتاد. البته شما در منابع این اثر نام افرادی را می‌بینید که هنوز هم نظرات‌شان معتبر است و از آنها نقل‌قول می‌شود و تئوری‌هایشان اعتبار دارد، بعد خود برتلمی هم معاصر ماست.
اگر به خاطر داشته باشید، در سال‌های قبل از انقلاب نظریه هنر برای هنر در برابر هنر متعهد (هنر برای انسان) در محافل ادبی - سیاسی داغ بود. همان‌طور که جهان به دو اردوگاه سوسیالیسم و امپریالیسم تقسیم می‌شد، هنر هم به دو نظرگاه رئالیسم سوسیالیستی و سوررئالیسم تعلق داشت.
شما وقتی مبحث «هنر برای هنر» را در این کتاب نگاه می‌کنید، همه آرا و نظرهایی که هنوز هم مطرح است، برتلمی آورده است و در موردشان داوری نکرده است. این نظرات چیزی نیست که کهنه شده باشد، همه آن‌ها تازه است. همه آن آرا و دیدگاه‌ها چیزی نیست که از حیز انتفاع ساقط شده باشد. هنوز هم نزاع این دو گروه فیصله نیافته است. ممکن است ادامه‌اش بیان دیگری پیدا کرده باشد. مدافعانی با بیان دیگر، همان آرا را مطرح می‌کنند، جامعیت کتاب برتلمی از دو منظر مورد توجه است. یک نظر این است که آرای مختلف را در هر مبحثی مورد کنکاش قرار می‌دهد و از منظر دیگر همه مباحث مربوط به زیباشناسی را آورده است. این کتاب سه بخش دارد و در بخش‌های سه‌گانه به ترتیب از فرآیند تکوین اثر هنری می‌گوید از پدیدارشناسی هنر که شاخه‌های اصلی هنر (شعر، نقاشی و موسیقی) حرف می‌زند و سرانجام از رابطه هنر با انسان و مابعدالطبیعه و اخلاق و دین گفت‌وگو می‌کند.
یعنی همه مباحث مربوط به زیباشناسی را در این کتاب می‌خوانید. کمتر کتابی پیدا می‌کنید که این قدر از نظر مباحث زیباشناسی جامعیت داشته باشد.
  به نظر شما هیچ نقدی بر نظرگاه برتلمی وارد نیست؟
به نظر من اشکال اساسی کار برتلمی این است که بیشترین شواهد کارش از نویسندگان و تئوری‌پردازان فرانسوی است.
نمونه‌اش هم آثار پروست است که برتلمی در مورد صبغه افلاطونی آثار پروست بحث می‌کند و به کتاب «در جست‌وجوی زمان از دسته رفته» نظر دارد و موضوع حافظه تاریخی را مطرح می‌کند.
برتلمی اشاراتی دارد به آثار و اندیشه‌های آلمانی، انگلیسی، روسی و... ولی بیشتر استناد به آثار فرانسوی می‌کند. یکی دیگر از ضعف‌های کار برتلمی مطول بودن آن است، برای این که برتلمی در این کتاب خیلی جاها نقل قول به عبارت می‌کند که من با حروف ریز این نقل قول‌ها را مشخص کردم. حجم مطالبی که با حروف ریز آمده، مشخص می‌کند که نقل قول‌های مستقیم چقدر زیاد است و حال آنکه الآن در پژوهش‌ها و تحقیقات این‌گونه عمل نمی‌کنند، رسم این است که در تحقیقات جدید، محققان نقل به مضمون می‌کنند نه نقل به عبارت. اگر هم می‌خواهند رأی‌ای را بیاورند عین قول او را نمی‌آورند، فشرده و تلخیص می‌کنند و می‌آورند.
لطفاً در مورد پیچیدگی زبان ترجمه بگویید؟
آن جاهایی که شما می‌گویید، ترجمه شما پیچیده است مربوط به همین است. برای این‌که آن حرف‌ها پیچیده است، وقتی یک شاعر درباره شعر می‌خواهد نظریه‌پردازی کند، شاعرانه می‌نویسد ولی وقتی برتلمی نظرات خودش را می‌نویسد، بدون پیچیدگی است و موقع ترجمه هیجان و شور من بیشتر بر سر طرح نظرات خود برتلمی بوده است. هنوز وقتی دیدگاه‌های برتلمی را در این کتاب می‌خوانم به هیجان درمی‌آیم.
این بود که برای ترجمه این کتاب سنگ تمام گذاشتم و تمام بضاعت خودم را خرج ترجمه این کتاب کرده‌ام.
نویسنده در این کتاب به رابطه هنر با انسان، ماوراءالطبیعه، اخلاق و دین می‌پردازد. این رابطه را چگونه تبیین می‌کند؟
همان گونه که می‌بینید قول‌های بسیار متقاطر را – که در دو سطر قطر هستند – مطرح می‌کند، اما خودش همیشه متعادل است. تلفیقی از دو دیدگاه به دست می‌دهد. یعنی جنبه‌های مثبت آرا را می‌گیرد و آن جنبه‌های مثبت را تلفیق می‌کند، در هیچ مورد با قاطعیت نظر نمی‌دهد. خودش هم احساسات دینی دارد نه مذهبی، این دو مقوله با هم فرق دارد. یک وقت شما پایبند مذهب هستید، شریعت است که تغییر می‌کند. یک وقت حس دینی دارید که قابل تغییر نیست. در همه ادیان ثابت است، حس دینی در برتلمی هست و البته این را آشکارا نشان نمی‌دهد که من گرایش‌های دینی دارم، یعنی تعصب ندارد و همه گرایش‌ها و دیدگاه‌ها را حتی حرف‌هایی را که اصلاً قبول ندارد، در گزارش خود برایش سنگ تمام می‌گذارد، مثل این که مدافع آن است.
شما رمان «سالامبو» فلوبر را ترجمه کردید که ترجمه‌ای خوشخوان و در بین اهل قلم ترجمه‌ای معیار محسوب می‌شود. اما برتلمی از فلوبر نقل قول می‌آورد و آن را تخطئه می‌کند.
اتفاقاً برتلمی با خیلی از آرای فلوبر موافق است. فلوبر خیلی جلوتر از پروست، ژید و مالرو والری به مخالفت با همگون‌سازی هنر و زندگی بویژه زندگی عاطفی هنرآفرین، برخاسته بود. اتفاقاً برتلمی می‌گوید: آیا باید همه نظرات نویسنده سالامبو را بپذیریم و هوادار نظریه هنر برای هنر شویم که او یکی از سردمداران آن بود و نزدیک به یک قرن در فرانسه، انگلستان و آلمان بر ادبیات حکومت کرد؟ و اگر نباید بپذیریم به چه انگیزه‌هایی؟
منتها امروز در جامعه ما فرمالیسم روس را همه درست درک نکردند و ثانیاً فکر می‌کنند که این نظریه دیگر فصل‌الخطاب است و دیگر بالاتر و بهتر از این نظریه، نظریه دیگری نیست، در حالی که این طور نیست. بعداً وقتی بحث سبک و استیل به میان می‌آید، می‌بینیم که خیلی آرا هست که از فرمالیسم برداشت دیگری دارد و طور دیگری از آن استفاده می‌کند. ببینید خود «زبان» فکر است، یعنی شما نمی‌توانید – بخصوص در سطوح عالی – یک مفهومی داشته باشید بعد این مفهوم را به زبان دیگری بیان کنید.
یعنی همان نظر هایدگر که می‌گوید: «زبان خانه هستی است»؟
اصلاً زبان، فکر است، یعنی صورت و معنا را نمی‌شود از هم تفکیک کرد. منتها صورت است که جوهر شعر را نشان می‌دهد، برخلاف آن تعریفی که ما از صورت داریم، به مفهوم ظاهر نیست. صورت به معنای فلسفی‌اش مدنظر است، یعنی فرض کنید هیولای اولی که می‌گویند. ماده بدون صورت که نمی‌شود پیدا کرد و مادیت پیدا نمی‌کند، وقتی که می‌شود جماد، این صورت و ماده‌اش از هم جدا شدنی نیست. می‌شود نبات همین طور، می‌شود حیوان همین طور. صورت ماهیت شیء را نشان می‌دهد، جوهره شیء را نشان می‌دهد. این طور نیست که صورت از ماده جدا باشد، شما به چه چیزی صورت می‌دهید؟ به یک ماده‌ای صورت می‌دهید. نمی‌توانید از ماده فارغ باشید، اینها دو روی یک سکه‌اند. این تلقی را اگر داشته باشیم درک ما از فرمالیسم درست است. ولی اگر تلقی دیگر، تلقی عامیانه از آن داشته باشیم که بگوییم ظاهر یا شکل و... فرمالیسم اینها نیست.
  در جامعه ایران ما هنوز تئوری‌ها، نظریه‌های ادبی و فلسفی را به درستی درک نکردیم. فهم ما از پدیده‌های مدرن و پست مدرن ابتر است، چون زبان نمی‌دانیم، ترجمه‌های مغلوط و ناقصی از تئوری‌ها را می‌خوانیم.
روشنفکران ما اشکال کارشان این است که به سرچشمه‌ها دسترسی پیدا نکردند. چون زبان نمی‌دانند. آن چیزی که هومبولت گفته دسترسی مستقیم ندارند یا آنچه را یونگ مطرح کرده بدون واسطه نخوانده‌اند، چیزهایی که درباره‌شان نوشته شده خوانده‌اند. نمی‌شود کانت را با یک اثرش شناخت و فهمید. انسان باید همه آثار یونگ و کانت را بخواند تا بتواند یونگ و کانت را بشناسد.
و بعد بگوید من یونگی‌ام. یک چیزهایی از یونگ شنیده یا نظریه «خاطره جمعی یونگ» را شنیده، فکر می‌کند یک یونگیست تمام عیار است، اشکال کار این است. همان گونه که گفتید، اغلب روشنفکران ما زبان نمی‌دانند، اما فقط این، همه مشکل نیست. همت و تلاش جهت شناخت نظرات متفکران جهان در میان این دسته از افراد به اصطلاح روشنفکر نیست که بروند ببینند دیگران چه گفته‌اند و چه می‌گویند.
با یکی از این مترجمان گفت‌وگو می‌کردم، می‌گفت من سی سال است کتاب نمی‌خوانم. حالا نمی‌دانم چنین افرادی چگونه برای من نوعی کتاب ترجمه می‌کنند.
مشکل دیگر این است که ما خوراک فکری در زبان فارسی نداریم؛ این که گفتید، مشکل ندانستن زبان است، دقیقاً درست است، هر متفکر و اهل قلمی باید به یک زبان جهانی تسلط داشته باشد، زبانی که به او خوراک فکری بدهد. لازم نیست حتماً مسلط به زبان انگلیسی باشد. ممکن است زبان فرانسوی، آلمانی یا حتی روسی باشد. آن زبان باید خوراک فکری به انسان بدهد. ناشران غربی خوراک‌های فکری مناسب هاضمه قشرهای مختلف مردم درست کرده‌اند. همین الان به کتابی که در دسترسم هست، نگاه کنید، این کتاب یک خوراک فکری در زمینه سبک‌شناسی است. هر فصل از این کتاب مربوط است به رأی یکی از صاحبنظران سبک‌شناختی. آرای بیش از 50 صاحبنظر درباره سبک را در این کتاب تلخیص کرده‌اند. این کتاب شناخت جامعی در مورد انواع نظرات سبک‌شناختی به مخاطب می‌دهد. تمام گرایشات اصلی سبک‌شناختی را آورده‌اند. فرض کنید کسانی که سبک را از منظر فلسفی یا آنهایی که سبک را به شکل فردی دیده‌اند، نمی‌شود مورد بحث قرار داد. آنهایی که سبک را از دیدگاه زبان‌شناسی بررسی کرده‌اند. همه تعریف و تبصره‌ها در مورد سبک را در یک کتاب کم‌حجم گنجانده‌اند. من وقتی می‌خواهم سبک را بشناسم، نمی‌توانم 50 عنوان کتاب را بخوانم، اصلاً همه این کتاب‌ها در دسترس من نیستند. حتی وقت این کار را ندارم اما یک کتاب کم‌حجم نیاز مرا به شناخت جامع درباره سبک برآورده می‌کند. وقتی این کتاب را بخوانم، اطلاعات جامعی درباره سبک پیدا می‌کنم. شخصی که این کتاب را تلخیص و تدوین کرده، شخص صاحبنظر و مسلط به این حوزه است. نویسنده‌اش «کریستین کوای کلوزاد» است. خانمی متخصص و اندیشمند.
آقای سمیعی! در غرب متفکران عموماً در یک حوزه تخصص پیدا می‌کنند اما به حوزه‌های دیگر هم سرک می‌کشند. ما همه در همه زمینه‌ها کمی اطلاعات داریم، غافل از این که دوران علامه شدن به سر آمده است.
اتفاقاً این که گفتم روشنفکر، روشنفکران اروپا با موسیقی آشنا هستند، با نقاشی، با هنر، با فلسفه آشنا هستند اما در یک رشته استادند. البته با تعریف دیگری انسان‌های مبارزی هم هستند. این می‌شود تعریف روشنفکر. آیا ما چنین افرادی با این تعریف و این ویژگی‌ها داریم؟ نداریم.
قبل از انقلاب در جامعه ایران، شاعر یا نویسنده‌ای را که یک قطعه شعر سیاسی یا داستان سیاسی می‌نوشت، روشنفکر می‌دانستیم، اما زرین‌کوب‌ ها را نه.
شاید هم زرین‌کوب روشنفکر نبود (با خنده)! خب با این تعریفی که من به دست دارم، به این صفات نزدیک بود، روشنفکر بودن به این آسانی نیست. روشنفکرها باید کار کنند، مطالعه کنند.
برای شکوفایی اندیشه در غرب اصطکاک آرا هست، در حالی که در اینجا نیست. یعنی پاریس، مثلاً زمانی پایتخت ادبیات جهان بود. کتابی آقای شاپور اعتماد ترجمه کردند به نام «جمهوری جهانی ادبیات». روشنفکر در این کتاب از امریکا، از اروپا، امریکای لاتین، از هرجا تبعید می‌شد، به پاریس پناهنده می‌شد. پاریس چنین مرکزی بود. شما می‌خواهید حضور این افراد در پایتخت فرانسه دستاورد نداشته باشد؟ زمانی بخارا مرکز فرهنگ و تمدن بود. یک وقت قاهره مرکز علم و تمدن بود، متفکران اسلامی ما از همین مراکز بودند. یک وقت می‌دیدید متفکران عالم اسلام در دمشق جمع می‌شدند، همدیگر را می‌دیدند و از سواد یکدیگر بهره می‌بردند، یعنی اصطکاک بود، چالش بود و همین موجب رشد علم و هنر می‌شد. شما بدون داشتن مخالف و منتقد در فکر و اندیشه اصلاً نمی‌توانید افکار خودتان را رشد و پرورش دهید. ماشین در جاده بدون اصطکاک قادر به حرکت نیست، روی جاده یخ‌زده درجا می‌زند. اصطکاک موجب حرکت رو به جلو می‌شود. در جامعه ما اصطکاک و چالش فکری نیست.
برتلمی وقتی می‌گوید: هنر خود بسنده است و مقصودی جز هنر ندارد. اگر آن را به خدمت آرمانی سیاسی یا اجتماعی و... درآوریم، مستترش داشته‌ایم یا تئوفیل گوتیه می‌گوید: «شاعر نه سرخ است، نه سفید و نه...»
این که می‌گوییم هنرمند خود بسنده است، برای این که هنر یافته نیست، ساخته است. یعنی یک اثر  هنری مثل کشف پنی‌سیلین نیست که پژوهش و تحقیق کنیم. اطلاعاتی کسب کنیم بعد به کشف دارو برسیم. هنر از هیچ، چیزی را خلق می‌کند. بنابراین «اصل» است. خودش اصل خودش است. البته هنرمند آنچه را خلق می‌کند، از اجتماع می‌گیرد. هنرمند مخصوصاً در حوزه شعر و ادبیات، به زبانی می‌رسد و آثاری خلق می‌کند که تقلیدی نیست. اگرچه واژگان زبان مال او نیست، اما با هنجارگریزی در زبان، زبان خاص خودش را می‌آفریند و زبان را از آن خودش می‌کند. اخوان زبان خودش را دارد، شاملو زبان خودش را. در واقع ابزار زبان را خودشان می‌سازند. با مواد زبان، زبانی تازه می‌سازند. از این نظر می‌گویند هنر خودکفا و خود بسنده است وگرنه آن کسی که این را می‌سازد، توی اجتماعی زندگی می‌کند که زبان ملی‌اش زبان معینی است و یک سابقه‌ای دارد، اطلاعاتی دارد، معلوماتی دارد، همه اینها هست ولی آن چیزی که شعریت به سروده‌های حافظ می‌دهد، مکتسبات او نیست، برای این که مکتسبات متعلق به همه است. آن مضمون‌هایی که حافظ در شعرش آورده، همه آن مضمون‌‌ها را دیگران هم در شعرشان آورده‌اند. منتها حافظ شکل و بیانی دیگر دارد. آن چیزی که به سروده‌هایش شعریت می‌بخشد، متعلق به خودش است ولاغیر.
فرهنگ زبان انگلیسی بیش از 500 هزار واژه دارد، در حالی که زبان فارسی کمتر از 100 هزار. آیا این واژگان معدود برای مترجم یا نویسنده و شاعر در خلق اثر محدودیت ایجاد نمی‌کند؟ مثلاً شما برای ترجمه «زیباشناسی» احساس کمبود واژه نکردید؟
نه. احساس کمبود واژه نکردم. به خاطر این که زبان فارسی در پرتو ترجمه گسترش و پرورش پیدا کرد و پر مایه شده است. من بارها گفته‌ام. ما درخشان‌ترین دوره تاریخ ادبیات را می‌گذرانیم. خیلی اصطلاحات و واژگان در زبان فارسی امروز داریم که گذشتگان هیچ تصوری از آن نداشتند و به مخیله‌شان هم خطور نمی‌کرد. این زبان پرورده و پخته شده است. علتش هم ترجمه آثار ادبی و فلسفی است. من حیرت می‌کنم وقتی کتاب‌هایی را که هرگز فکر نمی‌کردم ترجمه‌پذیر باشند، امروز ترجمه شده‌اند و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته‌اند. مثلاً آثار میلان کوندرا تماماً جزو ادبیات جدید جهان است، همه آنها هم ترجمه شده‌اند. ترجمه انسان را وادار می‌کند هم از گنجینه لغات زبان فارسی استفاده کند و معنای دیگری به واژگان و اصطلاحات بدهد، هم خودش ترکیبات جدید بسازد. یا این که ذخایر لغات فارسی را از دل متون مختلف بیرون بکشد و از همه امکانات زبان بهره ببرد. شما وقتی همین کتاب «زیباشناسی» را می‌خوانید، اگر اسم نویسنده را نیاورید یا نبینید، تصور نمی‌کنید که این متن از زبان دیگری به فارسی برگردانده شده است. معلوم نیست ترجمه است. این هنر مترجم است. بویژه اگر اثری خلاقانه باشد، این هنر مترجم است که آن را در ترجمه بازآفرینی کرده است. در قدیم اهل قلم از زبان مردم کوچه و بازار استفاده نمی‌کردند، یا به ندرت استفاده می‌کردند، واژه‌ها و اصطلاحات عامیانه را به درون متون نوشتاری راه نمی‌دادند نه این که با این زبان آشنا نبودند. بزرگان فرهنگ و ادبیات ما آشنا بودند ولی شهامت و جرأت استفاده از آن را در آثارشان نداشتند و به درون آثارشان راه نمی‌دادند. برای این که اثری که خلق می‌کردند،  همه این لغات و اصطلاحات را نمی‌پذیرفت. ولی الان، متن‌های ادبی بخصوص رمان  نهایت استفاده را از گنجینه لغات  عامیانه می‌برد. یکی از نقش‌های مهم رمان، همین بوده است که زبان را وسعت داده و به گسترش دایره واژگان خیلی کمک کرده است و زبان را ارتقا داده است. یکی از کارکردهای ادبیات اعم از شعر و داستان، همین است. زبان موجود زنده‌ای است که روح دارد و به رشد و بلوغ می‌رسد. مواد زبان تازه شده است. الان اگر سعدی زنده شود، نمی‌تواند به سادگی نوشته‌های ما را بفهمد! من اگر متن سنگینی را ترجمه کرده‌ام، از گنجینه و ذخیره لغات ترجمه‌های دیگر استفاده کرده‌ام. مترجمان ما باید متون مختلف را بخوانند و به معلومات خود و دایره واژگان خوداضافه کنند.

منبع: ایران- سایرمحمدی

انتهای پیام/

خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر می‌شود.