کسی که قرآن کم بخواند و بیشتر کتاب دعا بخواند، ترک قرآن کرده است
خبرگزاری تسنیم: علامه محمدحسین طهرانی نوشت: ما شیعیان باید اظهار شرمندگى و خجلت کنیم و اعتراف کنیم که حقّ قرآن را أدا نکردهایم. ما در مسألة ولایت خوب جلو آمدهایم، ولى قرآن را ترک کردهایم.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، علامه آیةالله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی (ره) معتقد است حقّاً ما شیعیان باید اظهار شرمندگى و خجلت کنیم و اعتراف کنیم که حقّ قرآن را أدا نکردهایم. ما در مسألة ولایت خوب جلو آمدهایم، ولى قرآن را ترک کردهایم؛ و سنّیها قرآن را گرفتند و ولایت را رها کردند؛ و لذا هر دو فرقه بالنّتیجه دستمان خالى است. زیرا که پیغمبر فرمود: هُمَا مُقْتَرِنَانِ، یکى از دیگرى جدا نمیشود. وی در جلد دوم کتاب ولایت فقیه در حکومت اسلام، درس بیست و چهارم، «میزان اعلمیت فقیه را اعلمیت او به کتاب الله می داند» و مباحثی را در اهمیت توجه تام و تمام به قرآن کریم خاطرنشان می کند که گزیده ای از آن در ادامه می آید:
با انحصار علم در علوم ثلاثه، مراد از أعلمیّت واضح است
وقتى که از نظر مذاق شارع، أصل علم منحصر شد در علوم و معارف إلهىّ و علم تهذیب أخلاق و سیر و سلوک إلى الله و علم فقه، و آشنا شدن به سنّت رسول خدا و أئمّة طاهرین صلوات الله علیهم أجمعین، معلوم مى شود: أعلمیّت هم که در بحث ولایت فقیه و مرجعیّت در فتوى از آن بحث مى شود، أعلمیّت در همین علوم است. أعلم باید کسى باشد که سیرش به سوى پروردگار تمام شده، و منازل أربعه را طىّ کرده باشد، و بعد از فناء فى الله به بقاء بالله رسیده و إنسان کامل شده باشد. چنین فردى مى تواند عهده دار این سِمَت گردد، و إلّا نمى تواند متصدّى شود.
روایت: الْفَقِیهُ حَقَّ الْفَقِیهِ، مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَهِ ... وَ لَمْ یَتْرُکِ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً إلَى غَیْرِهِ. براى إثبات این مطالب سه دلیل از روایات (بنا بر فحصى که تا بحال نموده ایم) بدست مى آید؛ و هیچ بُعدى ندارد که در أثر فحص، از این قبیل مدارک بیشتر بدست آید.
دلیل أوّل: روایتى است که کلینى با سند صحیح، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أصْحابِنا، عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقىِّ، عَنْ إسْمَعیلَ بْنِ مِهْرانَ، عَنْ أبى سَعیدِ الْقَمّاطِ، عَنِ الْحَلَبىِّ، عَنِ الصّادِقِ عَلَیْهِ السَّلام روایت مى کند که قالَ: قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: أَلَا أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقِیهِ حَقَّ الْفَقِیهِ؟! مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَهِ، وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَهِ، وَ لَمْ یُرَخِّصْ لَهُمْ فِى مَعَاصِى اللَهِ، وَ لَمْ یَتْرُکِ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَى غَیْرِهِ. أَلَا لَا خَیْرَ فِى عِلْمٍ لَیْسَ فِیهِ تَفَهُّمٌ؛ أَلَا لَا خَیْرَ فِى قِرَآءَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَدَبُّرٌ؛ أَلَا لَا خَیْرَ فِى عِبَادَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَفَکُّرٌ! وَ فى رِوایَةٍ اخْرَى: أَلَا لَا خَیْرَ فِى عِلْمٍ لَیْسَ فِیهِ تَفَهُّمٌ؛ أَلَا لَا خَیْرَ فِى قِرَآءَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَدَبُّرٌ؛ أَلَا لَا خَیْرَ فِى عِبَادَةٍ لَا فِقْهَ فِیهَا؛ أَلَا لَا خَیْرَ فِى نُسُکٍ لَا وَرَعَ فِیهِ. [اصول کافى، ج 1، کتاب فضل العلم، باب صفه العلمآء، ص 36]
این روایت را أبو نُعَیم إصفهانى به سند دیگرى متّصلًا إلى عاصم بن ضَمْرَه، از أمیر المؤمنین علیه السّلام روایت مىکند که فرمود: أَلَا إنَّ الْفَقِیهَ کُلَّ الْفَقِیهِ الَّذِى لَا یُقَنِّطُ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَهِ؛ وَ لَا یؤْمِنُهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَهِ؛ وَ لَا یُرَخِّصُ لَهُمْ فِى مَعَاصِى اللَهِ؛ وَ لَا یَدَعُ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَى غَیْرِهِ! وَ لَا خَیْرَ فِى عِبَادَةٍ لَا عِلْمَ فِیهَا؛ وَ لَا خَیْرَ فِى عِلْمٍ لَا فَهْمَ فِیهِ؛ وَ لَا خَیْرَ فِى قِرَآءَةٍ لَا تَدَبُّرَ فِیَها. [حلیة الاولیاء، ج اول، ص 77]
مُفاد حدیث این است که: أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: آیا خبر ندهم شما را از فقیه، آن کسى که حقّ فقاهت را أدا کرده است و به جان و روح فقاهت رسیده است؛ و به حمل شایع صِناعىّ حقیقةً منطبَقٌ علیهِ عنوانِ فقه است و باید به او فقیه گفت؟! (یعنى آن کسى که فقیه است و در فقاهت کامل است، آن کدام فقیه است؟!) او کسى است که مردم را از رحمت خدا مأیوس و ناامید نکند؛ و آنها را از عذاب خدا مأمون نگرداند و در أمن قرار ندهد؛ و در معاصى پروردگار آنها را آزاد نگذارد (إجازه گناه به آنها ندهد)؛ و بواسطه رغبتى که به سوى علوم دیگر غیر از قرآن پیدا کرده باشد، قرآن را ترک نکند. آگاه باشید! آن علمى که در آن تفهّم نباشد خیر ندارد؛ آگاه باشید! آن قرائتى که در آن تدبّر نباشد خیرى در آن نیست؛ آگاه باشید! آن عبادتى که در آن تفکّر نباشد خیرى در آن عبادت نیست.
اختصاصات فقیه حقیقی
این روایت خیلى مطالب را به إنسان مى فهماند؛ و حضرت، فقیه حقیقى را در کسى منحصر مى کند که چهار صفت در او باشد. أوّل: مردم را از رحمت خدا ناامید نکند. دوّم: آنها را از عذاب خدا إیمن نگرداند. سوّم: معاصى خدا را بر آنها حلال نکند. چهارم: از قرآن به سوى کتاب دیگرى إعراض نکند. مقصود از: مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَهِ، وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَه، کسى است که مردم را بین خوف و رجاء نگهدارد؛ زیرا اگر زیاد به طرف خوف یا به طرف رجاء متوجّه باشد، طبعاً مردم هم به دنبال او، یا خوفشان غلبه پیدا میکند یا رجائشان. و آن کسى که به کمال مى رسد، بایستى هم حال خوف و رجاء خودش مساوى باشد، و هم مردم را بر همان أساس حرکت بدهد. یعنى خلاصه باید کسى باشد که زمام نفس مردم در دست او باشد؛ إحاطه و سیطره بر نفوس داشته باشد؛ بتواند مردم را تربیت نفسانى کند و بین خوف و رجاء نگهدارد؛ نه آن قدر رجاء زیاد بدهد که آنها دست به معصیت بزنند و با آن شدّت رجاء که البتّه کاذب است خود را به هلاکت بیفکنند، و نه آنها را از عذاب خدا آن قدر بترساند که شدّت خوف و خشیت، آنها را به بیابان و کوه ها فرارى بدهد و از اجتماع دور کند، تا خدا را یک موجود عجیب و غریب و دور از عالم اجتماع ببینند؛ مثل کسى که پیوسته در انتظار شکار گنجشکى است، پروردگار هم همین طور، مردم را بگیرد و به جهنّم بیندازد!
عمل إنسان (عمل خیر و شرّ، هر دو) مال نفس إنسان است، و این نفس باید در بین این دو صفت به مقام تکامل خود برسد تا اینکه از همه رذائل پاک شود، و به صفات جمال متجلّى شده و در حرم پروردگار واقع شود. این حالى است میان حال خوف و رجاء، که خود أئمّه علیهم السّلام هم همین طور عمل مىکردند؛ و تا آخرین ساعات زندگى، از عبادات دست بر نداشتند؛ و بهترین أفرادى بودند که به أوامر پروردگار عمل مىکردند؛ و از طرفى هم دست به گناه نمىزدند، معصیت نمىکردند و کار خلاف هم انجام نمیدادند.
خلاصه: الْفَقِیهُ حَقَّ الْفَقِیهِ، کسى است که نفوس مردم بدین حال در دست او باشد، و این بدون إنسان کامل نمیشود. تا شخصى به مقام کمال روحىّ و کمال عرفانى نرسد، أصلًا نمیتواند این معنى را إدراک کند؛ و لذا ممکن است به مردم إجازه دهد و بگوید: حالا شما بروید فلان خلاف را انجام بدهید، چون الآن مقتضاى زمان و مکان این نیست که مثلًا ما فلان أمر پروردگار و یا سنّت رسول الله را إجرا کنیم! یا نمى توانیم إجرا کنیم! ولیکن معاصى پروردگار که معصیت بودنش در قرآن یا سنّت ثابت است قابل ترخیص نیست؛ اصولًا دست فقیه نیست که بتواند با قوة ولائیّة خود در آن تغییرى بدهد.
شیعه باید بیش از این به قرآن اهتمام کند
أمّا جمله: وَ لَمْ یَتْرُکِ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَى غَیْرِهِ، یعنى فقیه نمیتواند قرآن را رها کرده، رجوع به سوى غیر قرآن کند. تمام علوم براى قرآن است و مقدّمه قرآن. علم تفسیر براى قرآن است؛ علم حدیث براى قرآن است؛ علم أخلاق براى قرآن است؛ تا برسیم به علم فقه مصطلح معمولى که أدْوَن العلوم است. این تازه مقدّمه براى علم أخلاق است و علم أخلاق هم براى تزکیه و تحلّى، و آن هم مقدّمه براى عرفان إلهى است. تمام اینها براى قرآن است.
بنابراین، فقیه همیشه باید با قرآن مأنوس باشد؛ از خواندن قرآن و ممارست و مزاولت با قرآن، و تلاوت قرآن فى ءَانآء اللَیْلِ وَ النَّهار؛ و بدست آوردن شأن نزول قرآن، و حالات پیغمبر در هنگام نزول قرآن؛ و از مفاد آیات قرآن و مصادرش، و تأویلات در آیات مؤوَّله و محکماتش و ناسخ و منسوخ و مطلق و مقیّدش مطّلع باشد؛ و خلاصه باید شخصى باشد که: عارف به قرآن منْ جمیع الجهات باشد. مبدأ و أصل علوم إسلامى قرآن است.
حال اگر إنسان قرآن را رها کند و به سراغ علوم دیگر برود، مثلًا قرآن را کم بخواند و کتاب دعا بیشتر بخواند، ترک قرآن کرده است. یا قرآن را کم بخواند و کتاب حدیث مطالعه کند، یا بعضى از علوم دیگر را بخواند به طورى که قرآن مهجور شود، این شخص، فقیه حقّ الفقیه نیست؛ به جان و روح فقه نرسیده و فقه را مسّ نکرده است. و حقّاً ما شیعیان باید در اینجا إظهار شرمندگى و خجلت کنیم و اعتراف کنیم که حقّ قرآن را أدا نکردهایم. ما در مسأله ولایت خوب جلو آمده ایم، ولى قرآن را ترک کرده ایم؛ و سنّىها قرآن را گرفتند و ولایت را رها کردند؛ و لذا هر دو فرقه بالنّتیجه دستمان خالى است. زیرا که پیغمبر فرمود: هُمَا مُقْتَرِنَانِ، یکى از دیگرى جدا نمىشود؛ پس اگر یکى را ترک کردیم و دیگرى را گرفتیم، بالملازمه «إنّاً» کشف مىکنیم که: دیگرى هم از دستمان رفته است.
چه عبارت بزرگى فرمود استاد ما، آیت عظماى إلهىّ، علّامه طباطبائىّ رضوان الله تعالى علیه! روزى فرمود: شما شیعیان، قرآن را رها کردید و ولایت را گرفتید، و عامّه به عکس، قرآن را گرفتند و ولایت را رها کردند و بالنّتیجه هر دو از دستمان رفت. ما شیعیان باید اعتراف کنیم که: به قرآن وارد نیستم؛ بچّههاى ما قرآن نمیدانند، در حالى که بچّه زود قرآن را حفظ میکند. پسرهاى پانزده ساله ما باید قرآن را حفظ باشند. ما روى علوم قرآن کار نمیکنیم.
تأسّف از کلام عالمی که تدریس علوم قرآنى را مهمّ نمیشمرد
من که وارد نجف شدم، یکى از أعاظم در شب هاى پنجشنبه و جمعه تفسیر قرآن مى گفت، ولى بیشتر از یک سال إدامه پیدا نکرد و تمام شد؛ و در بالاى منبر که تفسیر میگفت، بعضى از آیات قرآن را اشتباه أدا میکرد! یک روز یکى از أعاظم نجف- که خدا رحمتش کند فوت کرد و در آن وقت از مراجع درجه دوّم بود که اگر بود مسلّماً یکى از مراجع میشد- به مناسبت دیدن یکى از آقایان که در منزل ما وارد شده بود، به منزل ما آمد؛ در میان مذاکرات، آن آقایى که از طهران آمده بود و میهمان ما بود، به او گفت: خوب است در این حوزه، روى قرآن بیشتر کار بشود؛ قرآن تفسیر بشود؛ طلبهها با قرآن بیشتر سر و کار داشته باشند.
او گفت (عین عبارتش چنین است): «چرا ما طلبهها را به این حرف ها معطّل کنیم! قرآن عبارت از سه چیز است: مسائل توحیدیّه، مسائل أخلاقیّه، مسائل عملیّه.
أمّا در مسائل توحیدیّه، مثل: هُوَ اللَهُ الْوَاحِدُ، اللَهُ لآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ، معلوم است که خدا واحد است؛ هر عالم و جاهل و عامى مىداند که خدا یکى است. أمّا در مسائل أخلاقیّه، اینها امور خیلى مهمّى نیستند، و نوعاً براى أفراد بدست مىآید. و أمّا در مسائل فرعیّه، مثل نماز و زکات و أمثال آن، قرآن فقط مجملاتى از اینها دارد: أَقِیمُوا الصَّلَوةَ؛ ءَاتُوا الزَّکَوةَ؛ أَحَلَّ اللَهُ الْبَیْعَ، غیر از إجمال که چیزى ندارد؛ آنچه مهمّ است تفصیلش در فقه است. ما طلبهها را نباید براى مسائلى که موجب معطّل ماندن آنهاست تشویق و ترغیب کنیم؛ وقتى ما به آنها فقه و یا اصول یاد میدهیم، اینها مُغنى از همه چیز است!»
به این منطق و مسأله خوب توجّه کنید! این منطق کمر پیغمبر را مىشکند! این منطق موجب این مىشود که: حوزه نجف از هم بپاشد و دیگر کسى در آن نماند؛ و خداوند این ظالمین را بر آن مسلّط کند براى اینکه آن را تطهیر کنند، تا إن شاء الله به خواست خدا، آن حوزه هاى جوانِ توأم با قرآن و توأم با تقوى و تطهیر و ولایت، دو مرتبه زنده بشوند و حوزه نجف دو مرتبه رونق پیدا کند؛ و همان طلبهها و همان علوم و علمائى که أمیر المؤمنین علیه السّلام آرزو مىکند و مىگوید: ءَاه ءَاه، شَوْقًا إلَى رُؤْیَتِهِمْ! در آنجا پیدا شود.
بدیهى است: وقتى که حوزه و عالم آن، سطح فکرش تا بدین حدّ نزول کند که بگوید: قرآن یک کتاب زائدى است و ما چرا طلبه ها را به قرآن مشغول کنیم؟! معلوم است که: این فکر جز نابودى چیزى نیست. پس، ما قرآن را از دست دادهایم و بر این فقدان باید تأسّف بخوریم؛ و جاى تأسّف هم هست!
پس عالم به قرآن، آن عالمى است که أمیرالمؤمنین علیه السّلام مىفرماید: آن شخص حقّ فقیه است، لَمْ یَتْرُکِ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَى غَیْرِهِ. مردم غالباً وقتى به حرم مىروند فقط کتاب دعا مىخوانند، قرآن هیچ خوانده نمىشود؛ فقط قرآن در حرم براى استخاره مورد استفاده واقع مىشود. چرا ما بعد از نمازهایمان قرآن نمىخوانیم؟! چرا در حرم بعد از اینکه زیارت جامعه مىخوانیم، قرآن نمىخوانیم؟ أصلًا چرا قرآن متروک شده است؟ چرا طلبههاى ما به قرآن وارد نیستند؟! وقتى طلبه هاى ما به قرآن وارد نباشند، آن وقت ما توقّع داریم که: مردم عادى و عامى به قرآن وارد باشند!
روش بزرگان ما، مثل: شیخ مفید و سیّد مرتضى و شیخ طوسىّ و علّامه حلّىّ و سیّد ابن طاووس و بحر العلوم و أمثالهم اینطور نبود؛ آنها پاسدار قرآن و حامى قرآن بودند؛ آنها حافظ قرآن بودند؛ جان آنها با قرآن معیّت داشت؛ و تمام این زحمات ما به گردن آنهاست که این بار را تحمّل کردند و به ما نشان دادند؛ و إلّا به ما نرسیده بود و ما از قرآن چیزى در دست نداشتیم.مسأله قرآن خیلى حائز أهمّیّت است، و باید به قرآن خیلى أهمّیّت داد! و خلاصه آن کسى فقیه حقّ الفقیه است که: لَمْ یَتْرُکِ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَى غَیْرِهِ...
انتهای پیام/