روایت پیشگام انقلابی اصفهان از قیام ۱۵ خرداد در نصف جهان


خبرگزاری تسنیم: با گذشت سال‌ها از انقلاب اسلامی و قیام ۱۵ خرداد، بیان خاطرات و ویژگی‌های آن هنوز هم حاوی درس‌های بسیاری است که از زبان پیشگامان اصفهانی مورد توجه قرار می‌گیرد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، حسن حداد متولد 1308 و پایه‌گذار جمعیت پیشگامان انقلاب اسلامی در اصفهان است که از 12 سالگی مبارزه علیه رژیم فاسد پهلوی را شروع کرد. می‌گوید از طایفه خلج‌هاست که جد اندر جد همه مبارزه بوده و از خیلی سال قبل در اصفهان ساکن شده‌اند.

پدرش هم از مبارزان مشروطه‌خواه بوده که در جریان نهضت مشروطه همکاری نزدیکی با حاج آقا روح‌الله نجفی داشته و خودش معتقد است خاطراتی که پدرش از مبارزات مشروطه‌خواهان علیه حکومت مستبد وقت تعریف می‌کرده، تأثیر زیادی در روحیه او گذاشته و سبب شده از همان اوایل جوانی یعنی وقتی 12 سال بیشتر نداشته مبارزه علیه حکومت ظلم و جور را آغاز کند.

 

حسن حداد را به جرأت می‌توان از قدیمی‌ترین انقلابیون اصفهان دانست که گنجینه خاطراتش به زمان جنگ جهانی دوم بر می‌گردد. با وجود گذر زمان و کهولت سن، مثل کتاب تاریخی زنده‌ای است که هر صفحه‌اش پر است از خاطرات ناب؛ از آخرین روزهای حکومت رضاشاه تا روی کار آمدن پسرش و از نخستین جرقه های انقلاب تا به ثمر رسیدن انقلاب شکوهمند اسلامی در سال 57.

کافی است از واقعه‌ای سئوال کنی تا خاطراتی که از نزدیک دیده را با بخشندگی بسیار برایت بازگو کند و صد دریغ و افسوس که همه این خاطرات ارزشمند ثبت و ضبط نشده است.

خودش می‌گوید نوشته‌های پراکنده‌ای از خاطراتش را دارد که ابتدا به فکر گردآوری و چاپ آن بوده، اما فرصتی برای این کار پیدا نکرده است؛ در آستانه پنجاه و یکمین سالروز قیام خونین 15 خرداد و بیست و پنجمین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره) به سراغ حسن حدادی، این پیشگام انقلاب اسلامی اصفهان رفتیم تا گوشه‌ای از خاطرات قیام تاریخی 15 خرداد در اصفهان را برایمان روایت کند.

در ادامه بخش‌هایی از خاطرات پایه گذار جمعیت پیشگامان انقلاب اسلامی اصفهان از زبان خودش عنوان می‌شود.

خاطراتی از جنگ جهانی دوم

بهتر است با خاطراتی که از زمان جنگ جهانی دوم به یاد دارم شروع کنم. در جنگ جهانی دوم ایران اعلام بی‌طرفی کرده بود با این وجود کشورهای درگیر جنگ بدون توجه به اعلام بی طرفی ایران تنها به دنبال منافع خودشان بودند و به همین خاطر انگلیس‌ها از جنوب و روس‌ها از شمال وارد خاک کشورمان شدند.

وقتی رضاشاه از ورود نیروهای خارجی به کشور مطلع شد، به دستور فروغی استعفا کرد و با یک ماشین اصفهان آمد. اصفهان آن موقع منطقه نفوذ انگلیس‌ها بود به خاطر همین سپاه انگلیس از جنوب به اصفهان آمد و رضاشاه را به شیراز و بعد جزیره موریس برد.
یادم هست یک روز در باغچه حیاط منزلمان داشتم بازی می‌کردم که پدرم به خانه آمد و نان‌هایی که دستش بود را به مادرم داد و گفت اینها را بگیر، شاه آمده اصفهان، می‌خواهم به خیابان بروم. پدرم من را پشت گردنش گذاشت و به خیابان طالقانی فعلی رفتیم که قرق شده بود. بعد از مدتی یک ماشین مشکی با راننده ای سیاه چهره وارد خیابان شد که رضاشاه صندلی عقب آن نشسته و چانه‌اش را روی دسته عصایش تکیه داده بود و این صحنه در ذهنم ماند.

شروع مبارزه با سنگ

بعد از اینکه انگلیسی‌ها رضاشاه را به جزیره موریس فرستادند، اصفهان به اشغال انگلیسی‌ها درآمد. در آن زمان یک عده از جوانان خلج که من هم جزو آن‌ها بودم شروع به سنگ پرانی به سربازان انگلیسی کردیم. خلاصه بعد از مدتی سربازان انگلیسی اصفهان را ترک کردند، ولی همین جوانان با هم وحدتی پیدا کردند و هفته‌ای یکبار جلساتی برگزار کردند که عمده جلسات در منزل پدری من در خیابان خلج‌ها جنب بازار خلج‌ها بود.

 

در ابتدا روی پشت بام منزل می‌رفتیم و بعدها پدرم اتاق اختصاصی در اختیار ما گذاشت. در این مدت فعالیت‌هایی داشتیم از جمله برپایی نماز جماعت در مساجد و برگزاری جلسات قرائت قرآن که رهبری آن را استاد کریم قاری به عهده داشت، همینطور مرحوم نحوی پدر حاج آقا ابوالحسن مهدوی در مسجد چهارسو به عنوان رهبر گروه امر به معروف و نهی از منکر انتخاب شد و در خیابان‌های شهر امر به معروف و نهی از منکر می‌کردیم.

به جرأت می‌توان بگویم آن زمان در خیابان طالقانی، چهارباغ، سپه و حافظ کسی بی‌حجاب رفت و آمد نمی‌کرد؛ بعد از مدتی با انجمن تبلیغات اسلامی که آقای ضیاءالدین علامه فعالیت می‌کرد همکاری کردیم و اقداماتی از جمله تشکیل گروه کفن پوشان برای نظارت بر صندوق‌های انتخابات مجلس شورای ملی انجام دادیم.

اقدام دیگر شکایت به استانداری علیه مشروب فروشی بود که مقابل مدرسه چهارباغ تأسیس شد و وقتی اعتنایی به شکایتمان نشد، یک روز عصر جمعه دوستان را جمع کردیم و بعد از سخنرانی، به مشروب فروشی حمله کردیم، سایر مشروب فروشی‌های شهر را هم خودم مردم به خیابان ریختند و تعطیل کردند.

در ملی شدن صنعت نفت هم فعالیت خوبی داشتیم، تاجایی که در 28 مردادماه که آیت‌الله کاشانی دستور اعتصاب داده بود، یکی از دوستانم در خیابان چهارباغ شهید شد و تعداد دیگری هم که در نقاط مختلف شهر تجمع کرده بودند، ضربات سختی دیدند که اگر بخواهم شرح دهم برای خودش شاهنامه‌ای می‌شود. خلاصه بعد از کودتای 28 مرداد دستگیر شدم و بعد از مدتی آزاد شدم. بعد از شهادت نواب صفوی جلساتمان را به صورت سری و خوشه‌ای برگزار کردیم و در رأس این جلسات مرحوم آیت‌الله خادمی بودند و با گروه‌های مخالف اسلام مثل کمونیست‌ها و بهایی‌ها مقابله می‌کردیم.

تکثیر سخنرانی امام(ره) علیه لایحه کاپیتولاسیون

فجایعی که بعد از کودتای 28 مرداد آمریکایی‌ها در ایران انجام داده بودند، سبب اقدامات تلافی جویانه شده بود که به خاطر آن آمریکایی‌ها لایحه کاپیتولاسیون را مطرح کردند تا در ایران مصونیت داشته باشند و گویا این لایحه در مجلس مخفیانه تصویب شده بود.

آن زمان آیت‌الله خادمی به ما خبر دادند که آیت‌الله گلپایگانی علیه این لایحه سخنرانی کرده و چند روز بعد هم امام خمینی(ره) سخنرانی کردند؛ جمعیت پیشگامان انقلاب سخنرانی امام خمینی(ره) را با ضبط صوت ضبط کرده و برای ما فرستادند و ما هم با 3 دستگاه پلی کپی و یک چاپ دستی، متن سخنرانی امام(ره) را تکثیر کردیم.

یادم هست همان شب در جلسه هسته مرکزی یکی از دوستان گفت که ممکن است آیت‌الله گلپایگانی دستگیر شوند، اما آیت‌الله خادمی گفتند آیت‌الله گلپایگانی پیرمرد است و اگر حکومت دستگیرش کند دچار دردسر می‌شود، به خاطر همین امکان دارد حاج‌آقا روح‌الله را دستگیر کنند و اگر این اتفاق افتاد باید اعتراض کنیم.

این حرف در گوش ما بود تا اینکه بعد از ظهر روز 14 خرداد یکی از پیشگامان انقلاب در قم به من خبر داد که نیمه شب قبل عده‌ای به منزل امام خمینی(ره) رفته و ایشان را دستگیر کرده بودند، گفتم به مدرسه صدر برو و این خبر را به طلاب بده، خودم هم به آیت‌الله خادمی خبر دادم و ایشان با روحانیون صحبت کرد و قرار شد مردم را دعوت به اعتراض علیه حکومت شاه کنند؛ همان شب 4 یا  5 نفر در هسته مرکزی بودیم که با هماهنگی روحانیت قرار شد تظاهرات علیه رژیم راه بیندازیم. شبانه دوستانمان را در جریان گذاشتیم.

فریاد یا مرگ یا خمینی مردم اصفهان

فردا صبح در مسجد حکیم جمع شدیم و با شعار یا مرگ یا خمینی به سمت بازار حرکت کردیم. بازاریان با دیدن جمعیت مغازه‌ها را تعطیل کردند و تا 16 خرداد سراسر اصفهان در اعتصاب بود.

 

البته در این مدت برخورد نظامی چندانی نداشتیم، فقط در بازار زرگرها نظامیان اجازه نمی‌دادند مغازه‌ها را ببندند و بازاریان هم می‌گفتند همه جا تعطیل شده و ما هم باید مغازه‌هایمان را ببندیم.

همان زمان نیروهای شهربانی همگی در کلانتری مجاور عالی قاپو جمع شدند و در را بستند و روی پشت بام کلانتری سنگر گرفتند. مبارزان اصفهانی هم جلوی بازار قیصریه جمع شدند و می خواستند به کلانتری حمله کنند. من جلوی آن‌ها را گرفتم و گفتم ما در صورتی باید حمله کنیم که آن‌ها به ما حمله کنند و چون این ها به کلانتری رفته و در را بسته‌اند دلیل همکاری با ماست. خلاصه بعد از اصفهان خمینی شهر، شهرضا، کاشان و یزد هم تعطیل شد و این تعطیلی تا زمانی ادامه داشت که روحانیونی به اصفهان آمدند و خبر دادند که امام خمینی(ره) به منزلی منتقل شده که آزاد است و به همین دلیل اعتصاب در تهران تمام شده و همه به سر کارشان برگشته اند.

حرکت عظیمی که زبان از وصف آن عاجز است

خب، اینجا باید یادآوری کنم که وقتی مأموران رژیم، امام(ره) را دستگیر کردند، رسانه‌ها خبری منتشر نکردند، پس کسی اطلاعی از این قضیه نداشت. طلاب و روحانیون قم که از این ماجرا باخبر شدند به شهرستان‌ها اطلاع دادند، کما اینکه در اصفهان بنده از طریق یکی از طلاب قم با خبر شدم و به بقیه خبر دادم.

وقتی هم که برای اعتصاب به مسجد حکیم رفتیم، مردم اصلاً نمی‌دانستند قضیه چیست و وقتی به آن ها اطلاع دادیم چشمانشان پر از اشک شد و فریاد یا مرگ یا خمینی به راه افتاد.

مردم خودشان همدیگر را تشویق به بستن مغازه ها می کردند و حتی مغازه‌داران حقوق آن روز کارگرانشان را می‌دادند و مغازه را تعطیل می‌کردند، خلاصه یک حرکت عظیم و خودجوشی شکل گرفت که زبان از وصف آن عاجز است.

مثل چشمه‌ای که از دل زمین بجوشد، مردم به خروش آمدند و از ته قلب اشک می‌ریختند و فریاد می‌زدند. نیروهای نظامی با دیدن این شور و شعف مردم به وحشت افتادند و همانطور که گفتم در کلانتری سنگر گرفتند و در استانداری و فرمانداری را هم بستند.

درختی که به بار نشست

در مجموع به نظرم قیام 15 خرداد تخمی بود که برای انقلاب اسلامی کاشته شد و به تدریج با حمایت مردم و رهبری روحانیت به ویژه حضرت امام خمینی(ره) رشد کرد و به صورت یک درخت تنومند به بار نشست که شرح آن خود کتاب قطوری می‌شود.

گرچه با اوج‌گیری مبارزات انقلاب اسلامی، دستگیر شدم و چند سالی هم در زندان بودم، اما در زندان هم از جریان انقلاب و مبارزات مردم علیه رژیم بی خبر نبودم. فکر کنم سال 53 دستگیر شدم و اواخر سال 56 یا اوایل 57 هم آزاد شدم. خاطرم هست، بعد از 6 یا 7 مرتبه دستگیری و فرار، یک روز که برای انجام کاری به کارخانه رفتم، یکی از کارگران که جاسوس ساواک بود گزارش داد و سرهنگ نادری با چند مأمور مسلح وارد کارخانه شد و دستگیرم کردند و به ساواک بردند.

آنجا گفتند اگر اقرار کنی حکمت حبس ابد است وگرنه اعدام می‌شوی! من اقرار نکردم و زیر شکنجه‌های ساواک چند بار مریض شدم، اما ساواک با فرستادنم به بیمارستان مخالفت می‌کرد.

بالاخره من را برای درمان به شهربانی دستگرد و از آنجا به تهران فرستادند و بعد تحویل ساواک تهران داده شدم. مدت زمان طولانی در یک اتاق تنها زندانی بودم، البته شکنجه و تضعیف روحیه و کارهای دیگر سرجای خودش بود. چند مرتبه هم به دادگاه رفتم تا اینکه در دادگاهی که قاضی آن فردی به نام محمدی بود با ترفندی توانستم از اعدام نجات پیدا کنم و پرونده‌ام در مسیری دیگری بیفتد.

آنجا به قاضی گفتم من کارخانه دارم و به خاطر رقابت کاری برخی همکارانم برایم پرونده درست کرده‌اند والا من اهل این کارها نیستم! قاضی گفت پس ثروتمندی، گفتم بله حدود 10 تایی دارم که منظورم 10 میلیون بود و آن موقع پول خیلی زیادی بود.

گفت پس میلیونری؟ گفتم می‌خواهید بیایید تحقیق کنید. قاضی گفت ولی در اصفهان جایی ندارم که بیایم. گفتم خوب من برایتان جایی آماده می‌کنم اصلاً اگر بخواهید خودم منزلی برایتان می‌خرم  یا پول می‌دهم که خودتان بخرید... می‌خواهم بگویم در رژیم طاغوت فساد و رشوه تا این حد رسوخ کرده بود که قاضی به خاطر طمع، پرونده من را ساده برگزار کرد و به زندان افتادم تا سال 56 که اوضاع کشور از دست رژیم طاغوت خارج شد.

بعد از دادگاه به بند دوم زندان اوین منتقل شدم که مبارزین بزرگی مثل مرحوم، آقای لاجوردی، رضایی و شهید رجایی زندانی بودند، گرچه همدیگر را می‌شناختیم اما طوری رفتار می‌کردیم که مأموران متوجه نشوند. خلاصه زمانی که اوضاع برگشت و حکومت شاه سقوط کرد، من را به جایی بردند و یک چای پهلوی به خوردم دادند. وقتی به حال ضعف افتادم نعشم را به خیابان نمازی بردند و جلوی درب منزل یکی از اقوام رها کردند... بعد از مدتی هم به منزل آمدم و با اینکه هنوز وضعیت جسمی‌ام خوب نشده بود زیر بغلم را می‌گرفتند و در راهپیمایی ها شرکت می‌کردم.

ما برای بقای خودمان قیام کردیم

باید این نکته را هم بگویم که بی‌کفایتی قاجار و جنایات پهلوی با سرسپردگی به استعمارگران و زیاده خواهان و بر باد دادن ذخایر کشور به ویژه نفت از یک سو و اقدامات ضد اسلامی از سوی دیگر سبب شد تا روحانیت و مردم در برابر این حاکمان فاسد قیام کنند و گرچه در این راه سختی های زیادی کشیدند، ولی مبارزه را تا پیروزی و برقراری حکومت اسلامی ادامه دادند.

مردم مسلمان ایران با رهبری امام خمینی(ره) توانستند حکومت طاغوت را به زانو درآورند، در عین حال که همزمان با مبارزه با حکومت، با گروه هایی که دم از کفر می‌زدند مثل کمونیست‌ها هم مقابله می‌کردند و اجازه جولان به آن ها در کشور مسلمان  و شیعه مذهب ایران را نمی‌دادند.

در پایان آنچه به نظرم می رسد باید یادآوری کنم اینکه ما برای بقای خودمان قیام کردیم، همانطور که خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیَ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم.(سوره رعد، آیه11)

انتهای پیام/ ب