سرودههایی از شاعران افغانستانی برای امام خمینی(ره)
خبرگزاری تسنیم: هنر و فرهنگ افغانستانیها، همچون سایر شئونات زندگی افغانستانیها؛ بر مدار عشق و علاقه به امام خمینی جلو میرود. اینها سرودههایی از شاعران مهاجر افغان است
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم؛ : اگر قرار به واگویی آنچیزی است که در تمام این سالها در مورد پدیدهای به نام «امام خمینی» در جهان مطرح شده است؛ بحث و گفتگو در مورد کشوری به نام افغانستان، در نزدیکی مرزهای جنوب شرقی ایران یکی از اولین گزینههاست.
افغانستانیها از ابتدای انقلاب تا دوران معاصر، عشق و ارادت و علاقهشان به امام خمینی(ره) ادامه داشته است. اینها سرودههایی از شاعران افغان برای امام خمینی است. امامی که آرمان «اسلام بدون مرز» یکی از اساسیترین و مهمترین ایدههای نظری و علمی بود.
یادگار
محمدتقی اکبری
نام تو طلایه دار خوبیهاست
با تو، دل من کنار خوبیهاست
بر طاقچه خیال فرداها
تمثال تو یادگار خوبیهاست
گلچین ترانههای سرسبزت
مجموعۀ ماندگار خوبیهاست
مضمون تو یک بهار، خوبی بود
این مایه افتخار خوبیهاست
آن سوی کرانههای رویایی
لبخند تو اعتبار خوبیهاست
توصیف تو، ای همیشه نورانی!
آیینۀ انتشار خوبیهاست
یاد
قنبرعلی تابش
امام یاد تو در جسم و جان ما برجاست
چنان که قُلّۀ البرز، هم چنان برپاست
تمام شهر نگاهش به سمت تو جاریست
نگاهها همه رودند و چشم تو دریاست
تویی که دختر زاینده رود در رقص است
تویی که دست نکیسا به دست مولاناست
هزار بار سرودی که شیعه یعنی عشق
شروع عشق ز فرق شکستۀ مولاست
هزار بار سرودی که این جهان هیچ است
هر آنچه است، همان یک دو پلک عاشوراست
امام! باز برایم بخوان دلم تنگ است
بخوان که پرچم سبزی در آسمان پیداست
قوّت تکبیر
محمدانور رجا
پیر ما در گامهایش قوت تکبیر داشت
زان سبب آن جلوه در میثاق عالمگیر داشت
شک و تردید و تزلزل عرصۀ کارش نبود
همت و مردانگی در عرصههایش سیر داشت
چون که در البرز او فریاد آزادی کشید
انعکاسی در سلیمان کوه، در پامیر داشت
انقلاب ما اگر پژواک عطر آگین اوست
التهاب ما همان آهنگ و آن تصویر داشت
این صفا را گم کنیم، آخر پریشان میشویم
مژده باد او را که در خود قوّت آن پیر داشت
کوچه جماران
سید فضلالله قدسی
چارسو درخشیدن گرچه کار خورشید است
کوچۀ جماران هم در شمار خورشید است
مطلع کلام او از سپیده آکنده است
لب گشودنش عین انتشار خورشید است
این فروغ روحانی کز پگاه او پیداست
نهر جاری نور از چشمهسار خورشید است
ساکنان شهر نور! بر شما مبارک باد
خانهای که دیوارش در جوار خورشید است
دیده و دلم امشب، مثل ابر بارانی است
اینچنین که میگرید، بیقرار خورشید است
سوی مشرق ایمان پرتوی دگر پیداست
این طلیعه نو هم از تبار خورشید است
از تجلّی این نور، چون گذشته پرتو گیر
کاین سپیده بر دوشش کوله بار خورشید است
آری، آسمان عشق از طلوع خالی نیست
پارۀ تن خورشید، یادگار خورشید است
تا انتهای جاده
محمدکاظم کاظمی
امشب خبر کنید تمام قبیله را
بر شانه میبرند امام قبیله را
ای کاش میگرفت به جای تو دست مرگ
جان تمام قوم، تمام قبیله را
برگرد ای بهار شکفتن که سالهاست
سنجیدهایم با تو مقام قبیله را
بعد از تو، بعد رفتن تو، گرچه نابجاست
باور نمیکنیم دوام قبیله را
تا انتهای جاده نماندی که بسپری
فردا به دست دوست، زمام قبیله
زخمیم، خنجر یمنی را بیاورید
زنجیرهای سینهزنی را بیاورید
ای خفته در نگاه تو صد کشور آینه
شد مدتی نگاه نکردی در آینه
رفتی و روزگار سیه شد بر آینه
رفتی و کرد خاک جهان بر سر آینه
رفتی و شد ز شعله برانگیزی جنون
در خشکسال چشم تو خاکستر آینه
چون رنگ تا پریدی از این خاک خورده باغ
خون میخورد به حسرت بال و پر آینه
دردا فتاده کار دل ما به دست چرخ
یعنی که داده اند به آهنگر آینه
در سنگخیز حادثه تنها نشاندیاش
ای سرنوشت رحم نکردی بر آینه
امشب در آستان ندامت عجیب نیست
ای مرگ اگر ز شرم بمیری هر آینه
ای سنگدل دگر به دلم نیشتر مزن
بسیار زخمها زده ای، بیشتر مزن
انتهای پیام/