۱۱۰ نکته خواندنی درباره آیت الله العظمی سید علی خامنه ای


خبرگزاری تسنیم: جمهورى اسلامى بر اساس رهبرى حکیمانه ى معمار انقلاب اسلامى حضرت امام خمینى (رض ) تحقق پیدا کرد و تحت رهبرى و زعامت به حق و شایسته رهبر معظم ، مسیر ثبات و اقتدار و رشد تعالى را مى پیماید.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، به نقل از سایر رسانه ها، جمهورى اسلامى بر اساس رهبرى حکیمانه ى معمار انقلاب اسلامى حضرت امام خمینى (رض ) تحقق پیدا کرد و تحت رهبرى و زعامت به حق و شایسته رهبر معظم ، مسیر ثبات و اقتدار و رشد تعالى را مى پیماید، رهبرى که امام (رض ) او را خوب مى شناخت و بزرگش کرد و او را بسیار فهیم و فردى صالح و متفکر و دانشمند مى شمرد.ایشان با ورود به عرصه ى رهبرى ؛ با صلابت و قدرت و بینش عمیق و اللهى ، سکان کشتى انقلاب اسلامى را بعد از رحلت امام عزیز (رض ) در آن گرداب هاى خطرناک و طوفان هاى سهمگین به ساحل نجات هدایت نموده است و بارقه ى امیدى که حضرت امام (رض ) در دل مسلمانان و مستضعفان جهان مخصوصا ملت بزرگوار ایران اسلامى روشن کرده بود، هم چنان روشن نگهداشت .
یکى از راه هاى شناخت رهبر حکیم و فرزانه ، آگاهى از نظرات بزرگان سیاست و دیانت است . گر چه هیچ قلمى نمى تواند تمام ابعاد زندگى ، اخلاقى ، اجتماعى و رهبرى این رادمرد تاریخ را بنگارد و قطره اى از دریاى بیکران خصال و فضایل او را به نگارش در آورد. ولى :
آب دریا را اگر نتوان چشید
هم به قدر تشنگى باید چشید
این حقیر به سهم خود لازم دانستم خاطرات و حکایتها و سیره عملى معظم له را براى نسل حاضر که هم چنان ناشناخته است به اندازه وسع و توانم بیان کنم .
و با اقرار به ناتوانى در ترسیم چهره ى واقعى این خمینى ثانى ، رهبر معظم انقلاب اسلامى با توجه به این که امکان مصون ماندن از اشتباه بسیار کم است عذر ما را بپذیرید و با سعه صدر اگر به اشتباه برخورد نمودید مى توانید بر ما منت گذاشته و به نشانى ناشر ارسال نمایید تا انشاء الله در چاپ مجدد اصلاح نماییم .
حسن صدرى مازندرانى

 

1- ورود به مکتب خانه
مقام معظم رهبرى درباره چگونگى ورودشان به مکتب خانه در سال 1323 مى فرماید:
اولین مرکز درسى که من رفتم ، مدرسه نبود، مکتب بود در سنین قبل از مدرسه شاید چهار سال ، یا پنج سالم بود که من و برادر بزرگ تر از من را که از من ، سه سال و نیم بزرگ تر بودند با هم در مکتب دخترانه گذاشتند، یعنى مکتبى که معلمش زن بود و بیشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند. البته من خیلى کوچک بودم .
تجربه یى که از آن وقت مى توانم به یاد بیاورم ، این است که بچه را در آن سنین چهار، پنج سالگى ، اصلا نباید به مدرسه و مکتب و این ها گذاشت ؛ براى اینکه هیچ فایده یى ندارد. من به نظرم مى رسد که از آن دوره مکتب قبل از مدرسه ، هیچ استفاده علمى و درسى نکردم . گذاشته بودند که ما قرآن یاد بگیریم طبعا چون در مکتب ها معمولا قرآن درس مى دادند. آن وقت در مدرسه ها قرآن معمول نبود، درس نمى دادند.
بد نیست بدانید که من متولد 1318 هستم . این دورانى که مى گویم سال هاى 1323 1324، آن سال هاست اوایل مکتب رفتن ما بنابراین یک دوره آن است ؛ که اولین روز مکتب اول را یادم نیست .
پس از مدتى یکى دو ماه که در آن مکتب بودیم ، ما را از آن مکتب برداشتند و در مکتبى گذاشتند که مردانه بود؛ یعنى معلمش مرد مسنى بود.
شاید شما در این داستان هاى قدیمى ، ملا مکتبى خواهنده باشید؛ درست همان ملا مکتبى تصویر شده در داستان ها و قصه هاى قدیمى ما، پیش او درس مى خواندیم . روز اولى که ما را به آن مدرسه بردند، من یادم است که از نظر من روز بسیار تیره ، تاریک ، بد و ناخوشایند بود!پدرم ، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگى کرد که به نظر من آن وقت خیلى بود. البته شاید آن موقع به قدر نصف این اتاق بود؛ اما به چشم کودکى آن روز من ، جاى خیلى بزرگى مى آمد. و چون پنجره هایش شیشه نداشت و از این کاغذهاى مومى داشت ، تاریک و بد بود.
مدتى هم آن جا بودیم 
2- یک خاطره از مکتب خانه
رهبر عزیز درباره ى مکتب رفتن خود از آقاى ملا مکتبى خاطره اى مى فرماید:
من کوچکترین فرد آن مکتب بودم شاید آن وقت ، حدود پنج سالم بود و چون هم خیلى کوچک بودم ، هم سید و پسر عالم بودم ، این آقاى ملا مکتبى صبح ها من را کنار دست خویش مى نشاند و پول کمى ، مثلا اسکناس پنج قرانى آن وقت ها اسکناس پنج ریالى بود، اسکناس یک تومانى و دو تومانى بود، شما ندیده اید یا دو تومانى از جیب خود بیرون مى آورد، به من مى داد و مى گفت : تو این ها را به قرآن بمال که برکت پیدا کند!بیچاره دلش را خوش مى کرد به این که به این ترتیب مثلا پولش برکت پیدا کند؛ چون درآمدى نداشتند. (2)
3- اولین روز دبستان
مقام معظم رهبرى در مورد روز اولى که به دبستان رفتند، فرمودند:
روز اولى که ما را به دبستان بردند، روز خوبى بود؛ روز شلوغى بود: بچه ها بازى مى کردند، ما هم بازى مى کردیم . اتاق ما کلاس بسیار بزرگى بود باز به چشم آن وقت کودکى من وعده بچه هاى کلاس اول ، زیاد بود. حالا که فکر مى کنم ، شاید سى نفر، چهل نفر، بچه هاى کلاس اول بودیم ؛ و روز پرشور و پرشوقى بود و خاطره بدى از آن روز ندارم .
البته چشم من ضعیف بود، هیچ کس هم نمى دانست ، خودم هم نمى دانستم ؛ فقط مى فهمیدم که چیزهایى را درست نمى بینم . بعدها چندین سال گذشت و من خودم فهمیدم که چشم هایم ضعیف است ؛ پدر و مادرم فهمیدند و برایم عینک تهیه کردند. آن وقت ، وقتى که من عینکى شدم ، گمان مى کنم حدود سیزده سالم بود؛ لیکن در این دوره اول مدرسه و این ها این نقص کار بود. قیافه معلم را از دور نمى دیدم ، تخته سیاه را که روى آن مى نوشتند، اصلا نمى دیدم ؛ و این مشکلات زیادى را در کار تحصیل من به وجود مى آورد. حالا خوشبختانه بچه ها در کودکى ، فورا شناسایى مى شوند و اگر چشم هاشان ضعیف است ، برایشان عینک مى گیرند و رسیدگى مى کنند. آن وقت اصلا این چیزها در مدرسه یى معمول نبود.
البته این مدرسه ما یک مدرسه به اصطلاح غیر دولتى بود، به علاوه مدرسه دینى بود که معلمین و مدیرانش از افراد بسیار متدین انتخاب شده بودند، و با برنامه اندکى دینى تر از معمول مدارس آن روز، اداره مى شد؛ چون آن مدرسه اصلا برنامه دینى درستى نداشت و کسى توجه و اعتنایى به آن نمى کرد. 
4- یک نکته جالب از دوران دبستان
رهبر عزیز انقلاب در مورد معمم شدن خود، در دوران نوجوانى فرمودند:
چیزى که حتما مى دانم جالب است ، این است که من همان وقت ، معمم بودم ؛ یعنى در بین سنین ده و سیزده سالگى که ایشان سؤ ال کردند من عمامه سرم بود و قبا تنم بود. قبل از آن هم همین طور، از اوایلى که به مدرسه رفتم با قبا رفتم منتهى تابستان ها با سر برهنه مى رفتم ، زمستان که مى شد، مادرم عمامه به سرم مى پیچید.
مادرم خودش دختر روحانى بود و برادران روحانى هم داشت ، عمامه پیچیدن را خوب بلد بود؛ سر ماها عمامه مى پیچید و به مدرسه مى رفتیم .
البته اسباب زحمت بود که جلوى بچه ها، یکى با قباى بلند و لباس جور دیگر باشد. طبعا مقدارى حالت انگشت نمائى و این ها بود؛ اما ما با بازى و رفاقت و شیطنت و این طور چیزها جبران مى کردیم ، نمى گذاشتیم که در این زمینه خیلى سخت بگذرد. 
5- عمامه در دوران دبستان
معظم له در مورد عمامه گذارى در دوران دبستان مى فرماید:
من فراموش نمى کنم ... از کلاس دوم ، سوم ، دبستان ، سر ما عمامه گذاشتند... از آن بچگى ، از جمله چیزهایى که به عنوان یک عقده ، تا سال ها در ما مانده بود، این بود که بچه ها ما را مسخره مى کردند، عمامه را مسخره مى کردند. بزرگ هم که شده بودیم ، تا حدودى خیال مى کردیم که حالا مسخره ها تمام شد؛ ولى بعد دیدیم که نه ، اول مسخره کردن است . با این که شهر ما، مشهد بود،... ببینید چه قدر وحشیگرى مى خواهد که یک آدم معمولى را که در کوچه و بازار رد مى شود مسخره کنند. هیچ کس علیه هیچ کس دیگر، این کار را نمى کند؛ اما نسبت به روحانیون ، خیلى ها این حق را براى خودشان قایل بودند!چون تبلیغات شده بود. 
6- کتاب هاى مورد علاقه در دبستان
رهبر عزیز در مورد کتاب هاى مورد علاقه اش در دوران دبستان مى فرماید:
دوران هاى کلاس اول و دوم و سوم را که اصلا یادم نیست ، الان هیچ نمى توانم قضاوتى بکنم که به چه درس هایى علاقه داشتم ؛ لیکن در اواخر دوره تابستان یعنى کلاس پنجم و ششم به ریاضى و جغرافیا علاقه داشتم ، خیلى به تاریخ علاقه داشتم ، به هندسه هم بخصوص علاقه داشتم . البته در درس هاى دینى هم خیلى خوب بودم ؛ قرآن را با صداى بلند مى خواندم قرآن خوان مدرسه بودم یک کتاب دینى را آن وقت به ما درس مى دادند به نام تعلیمات دینى براى آن وقت ها کتاب خیلى خوبى
بود؛ من تکه هایى از آن کتاب را فصل ، فصل بود حفظ مى کردم .

7- غرق مطالعه بودم اذان را نشنیدم !
رهبر محبوب درباره مطالعه کتاب هاى درسى و غیر درسى در دوران جوانى مى فرماید:
من در دوران جوانى زیاد مطالعه مى کردم ؛ غیر از کتاب هاى درسى خودمان که مطالعه مى کردم و مى خواندم ، هم کتاب تاریخ مى خواندم ، هم کتاب ادبیات ، هم کتاب شعر، هم کتاب قصه و رمان مى خواندم . به کتاب قصه خیلى علاقه داشتم و خیلى از رمانهاى معروف را در دوره نوجوانى خواندم . شعر هم مى خواندم . من با بسیارى از دیوان هاى شعر، در دوره نوجوانى و جوانى آشنا شدم . به کتاب تاریخ علاقه داشتم ، و چون درس ‍ عربى مى خواندم و با زبان عربى آشنا شده بودم ، به حدیث هم علاقه داشتم . الان احادیثى یادم است که آنها را در دوره نوجوانى خواندم و یادداشت کردم ؛ دفتر کوچکى داشتم که یادداشت مى کردم . احادیثى را که دیروز، یا همین هفته نگاه کرده باشم ، یادم نمى ماند، مگر این که یادآوریى وجود داشته باشد؛ اما آن هایى را که در آن دوره خواندم ، کاملا یادم است .
شماها هم واقعا باید قدر بدانید؛ هر چه امروز مطالعه مى کنید، برایتان مى ماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمى شود.
8- ذوق شعرى و نقد آن در جوانى
مقام معظم رهبرى در گفت و شنود با گروهى از نوجوانان و جوانان درباره ى شعر و نقدشان در دوران جوانى مى فرماید:
من در دوره جوانى شعر گفتن را شروع کردم و گاه شعر مى گفتم ؛ منتهى به دلایلى تا سال هاى متمادى شعرم را در انجمن ادبى که آن وقت در مشهد تشکیل مى شد و من هم شرکت مى کردم نمى خواندم . حالا عیبى ندارد آن دلیلى را که گفتم به آن دلیل نمى خواندم ، بگویم .
علت ، این بود که چون سابقه زیادى با شعر داشتم ، شعر را مى شناختم ؛
یعنى خوب و بد شعر را مى شناختم . در آن انجمن ، وقتى که شعرى خوانده مى شد و اشخاص نامدارى هم در آن انجمن بودند که بعضى از آن ها امروز هم هستند، بعضى هم فوت شده اند نقدى که من نسبت به شعر انجام مى دادم ، نقدى بود که غالبا مورد تاءیید و تصدیق حضار از جمله خود آن شاعر قرار مى گرفت .
وقتى که شعر خودم را نگاه مى کردم ، با دید یک نقاد مى دیدم که این شعر،من را راضى نمى کند؛ لذا نمى خواستم آن شعر را بخوانم .
یعنى اگر شعرى بود که از شعر آن روز بهتر بود، حتما مى خواندم ، لیکن مى نشستم ، فکر مى کردم ، شعر مى گفتم ، مى نوشتم و پاکنویس ‍ مى کردم ؛
اما در آن انجمن نمى خواندم . چرا؟ چون سطح آن انجمن به خاطر همین نقدهایى که مى شد از جمله خود من زیاد نقد مى کردم بالاتر از این شعر بود. شاید شعرهایى خوانده مى شد که از سطح آن شعر بالاتر نبود؛ اما مورد نقد قرار مى گرفت .
به هر حال ، مى توانم این طور بگویم که آن شعر، من را به عنوان یک فاقد، راضى نمى کرد. اتفاق افتاده بود که در غیر از آن انجمن انجمن هاى دیگرى در بعضى از شهرهاى دیگر، یک شهر از شهرهاى معروف شعر خیز ایران که حالا نمى خواهم اسم بیاورم شرکت کرده بودم ، و آن جا دیدم سطح آن انجمن ، سطح نقد انجمن ما را در مشهد ندارد؛ از من شعر خواستند، لذا من خواندم همان سال هاى قدیم .
یک بیت شعر از مقام معظم رهبرى :
دلم قرار نمى گیرد از فغان بى تو
سپندوار ز کف داده ام عنان بى تو
این دوره نوجوانى براى مطالعه و یاد گرفتن ، دوره خیلى خوبى است ؛ واقعا یک دوره طلایى است و با هیچ دوران دیگرى قابل مقایسه نیست .
من خیلى کتاب نگاه مى کردم ؛ منزل ما هم کتاب زیاد بود. پدرم کتابخانه خوبى داشت و خیلى از کتاب ها هم براى من مورد استفاده بود. البته خود ماها هم کتاب داشتیم ، کرایه هم مى کردیم . نزدیک منزل ما کتابفروشى کوچکى بود که کتاب ، کرایه مى داد. من رمان و این ها که مى خواندم ، معمولا از آن جا کرایه مى کردم .
الان یادم افتاد که کتابخانه آستان قدس هم مراجعه مى کردم ؛ آستان قدس ‍ هم در مشهد کتابخانه خیلى خوبى دارد. در دوره اوایل طلبگى در همان سنین پانزده شانزده سالگى به آن جا مراجعه مى کردم .
گاه روزها آن جا مى رفتم نزدیک آستان قدس است و مشغول مطالعه مى شدم ؛ صداى اذان با بلندگو پخش مى شد، به قدرى غرق مطالعه بودم که صداى اذان را نمى شنیدم !خیلى نزدیک بود و صدا خیلى شدید داخل قرائت خانه مى آمد و ظهر مى گذشت ، بعد از مدتى مى فهمیدم که ظهر شده است !با کتاب انس داشتم .
البته الان هم که در سنین نزدیک شصت سالگى هستم و همان طور که گفتید بعضى از شماها جاى فرزند من هستید و بعضى مثل نوه من مى مانید، الان هم از خیلى از نوجوان ها بیشتر مطالعه مى کنم ؛ این را هم بدانید.
9- غمگسارى یاران
نمونه اى از سروده ى مقام معظم رهبرى (دامت برکاته )
ز آه سینه سوزان ترانه مى سازم
چو نى ز مایه ى جان این فسانه مى سازم
به غمگسارى یاران چون شمع مى سوزم
براى دمادم بهانه مى سازم
پر نسیم به خوناب مى شویم
پیامى از دل خونین روانه مى سازم
نمى کنم دل از این عرصه شقایق فام
کنار لاله رخان آشیانه مى سازم
در آستان به خون خفتگان وادى عشق
برون ز عالم اسباب خانه مى سازم
چو شمع بر سر هر کشته مى گذارم جهان
ز یک شراره هزاران زبانه مى سازم
ز پاره هاى دل و جان شلمچه رنگین است
سخن چو بلبل از آن عاشقانه مى سازم
سر و تن و دل و جان را به خاک مى فکنم
براى تیر تو چندین نشانه مى سازم
کشم به لجه شوریدگى بساط امین
کنون که رخت سفر چون کرانه مى سازم

نان جو
خمینى ثانى درباره ى سختى ها و مشقت دوران کودکى مى فرماید:
... دوران کودکى بسیار در عسرت مى گذشت . خاصه که کودکى من مصادف با ایام جنگ نیز بود. با این که مشهد در کرانه جنگ واقع بود و همه چیز نسبت به شهرهاى دیگر کشور در آن ارزان و فراوان بود، معهذا وضع خانواده ما به طورى بود که ما حتى همیشه نمى توانستیم نان گندم بخوریم و معمولا نان جو مى خوردیم ، گاه نان مخلوط جو و گندم و ندرتا گندم .
من شب هایى از کودکى را به یاد مى آورم که در منزل شام نداشتیم و مادر با پول خردى که بعضى وقت ها مادربزرگم به من یا یکى از برادران و خواهرانم مى داد، قدرى کشمش یا شیر مى خرید تا با نان بخوریم .... 
11- هشت خواهر و برادر از دو مادر
رهبر عزیز در مورد وضعیت خانواده اش در دوران زندگى در مشهد مقدس ‍ مى فرماید:
ما هشت خواهر و برادر بودیم از دو مادر؛ یعنى پدرم از یک خانمى ، سه فرزند داشت که هر سه هم دختر بودند، بعد آن خانم فوت کرده بودند و با خانم دیگرى ازدواج کرده بودند نم ماها بچه هاى این خانم دوم ، پنج نفر بودیم ؛ چهار برادر و یک خواهر، و در این پنج نفر، من دومى بودم . البته در این بین ، دو بچه هم از بین رفته بودند؛ با آن حساب ، من چهارمى مى شوم ؛ اما چون واسطه ها کم شده بودند، من بچه دوم خانواده بودم . البته خواهرهاى بزرگ ما از خانم اول بودند؛ آن ها از ما خیلى بزرگ تر بودند.
پدر و مادرم ، پدر و مادر خیلى خوبى بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده ، باسواد، کتابخوان ، دارى ذوق شعرى و هنرى ، حافظ شناس البته حافظ شناس که مى گویم ، نه به معناى علمى و اینها به معناى ماءیوس بودن با دیوان حافظ با قرآن کاملا آشنا بود و صداى خوشى هم داشت .
ما وقتى بچه بودیم ، همه مى نشستیم و مادرم قرآن مى خواند؛ خیلى هم قرآن را شیرین و قشنگ مى خواند. ماها دورش جمع مى شدیم و براى ما به مناسبت ، آیه هایى را که در مورد زندگى پیامبران هست ؛ مى گفت : من خودم اولین بار زندگى حضرت موسى ، زندگى حضرت ابراهیم و بعضى پیامبران دیگر را از مادرم به این مناسبت شنیدم . قرآن که مى خواند، به این جا که مى رسید، بنا مى کرد به شرح دادن . بعضى از شعرهاى حافظ که الان هنوز یادم است بعد از سنین نزدیک شصت سالگى از شعرهایى است که آن وقت از مادرم شنیدم ؛ از جمله ، این یک بیت یادم است :
سحر چون خسرو خاور علم در کوه ساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
غرض ، خانمى بود خیلى مهربان ، خیلى فهمیده و فرزندانش را هم البته همه مادران دوست مى داشت و رعایت آنها را مى کرد. پدرم عالم دینى و ملاى بزرگى بود. بر خلاف مادرم که خیلى گیرا... و خودش برخورد بود، پدرم مرد ساکت آرام و کم حرف بود. البته پدرم ترک زبان بود، ما اصلا تبریزى هستیم ، یعنى پدرم اهل تبریز و خامنه است . مادرم فارس زبان بود؛و ما به این ترتیب از بچگى ، هم با زبان فارسى و هم با زبان ترکى آشنا شدیم و محیط خانه محیط خوبى بود.
البته محیط شلوغى بود؛ منزل ما هم منزل کوچکى بود، شرایط زندگى ، شرایط باز و راحتى نبود؛ و طبعا اینها در وضع کار ما اثر مى گذاشت . 
12- منزل پدرى
معظم له در مورد کیفیت منزل پدرى اش در مشهد مقدس ‍ مى فرماید:
منزل پدرى من که در آن متولد شده ام تا 4 5 سالگى من یک خانه حدود 60 70 مترى در محله فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اطاق داشت و یک زیرزمین تاریک و خفه اى که هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد و معمولا پدر بنا بر اینکه روحانى و محل مراجعه مردم بود میهمان داشت همه ما باید به زیرزمین مى رفتیم تا مهمان برود، و بعد عده اى که به پدرم ارادتى داشتند زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اطاق شدیم . 
13- لباس هاى کهنه ى پدر
عزیز زهرا، خامنه اى مهربان با صداقت تمام درباره کیفیت لباس پوشیدن مى فرماید: مادرم از لباس هاى کهنه پدر براى ما چیز درست مى کرد که یک چیز عجیب و غریبى بود، نه لباده ، به قبا. یک چیز بلندى بود تا زیر زانو و اغلب هم چند وصله مى خورد. البته باید گفت که پدر هم لباس هایش را به این زودى عوض نمى کرد. مثلا یک لباده داشت که حدود 40 سال آن را پوشید. 

 

14- تقلید منبر
رهبر عزیز در مورد تقلید منبر در دوران نوجوانى مى فرماید:
در همان دوره آخر دبستان یعنى کلاس پنجم و ششم تازه منبر آقاى فلسفى را از
رادیو پخش مى کردند که ما از رادیو شنیده بودیم ؛ من تقلید منبر او را در بچگى مى
کردم ؛ به همان سبک ، آن بخش هاى کتاب دینى را با صداى بلندى و خیلى شمرده ، پشت
سر هم مى خواندم . معلمم و پدر و مادرم خیلى خوششان مى آمد؛ من را تشویق مى کردند.
15- (13) معامله با خدا به خاطر پدر
مقام معظم رهبرى زمینه توفیقشان را بخاطر یک کار نیک به پدرش مى داند و در این زمینه مى فرماید:
بد نیست من مطلبى را از خودم براى شما نقل کنم . بنده اگر در زندگى خود در هر زمینه توفیقاتى داشته ام ، وقتى محاسبه مى کنم ، به نظرم مى رسد که این توفیقات باید از یک کار نیکى که من به یکى از والدینم کرده ام ، باشد.
مرحوم پدرم در سنین پیرى ، تقریبا بیست و چند سال قبل از فوتش (که مرد هفتاد ساله بود) به بیمارى آب چشم ، که انسان نابینا مى شود، دچار شد. بنده آن وقت در قم بودم . تدریجا در نامه هایى که ایشان براى ما مى نوشت ، این روشن شد که ایشان چشمش درست نمى بیند. من به مشهد آمدم و دیدم چشم ایشان محتاج دکتر است .
قدرى به دکتر مراجعه کردم و بعد براى تحصیل به قم برگشتم ، چون من از قبل ساکن قم بودم ، باز ایام تعطیل شد و من مجددا به مشهد رفتم و کمى به ایشان رسیدگى کردم و دوباره براى تحصیلات به قم برگشتم .
معالجه پیشرفتى نمى کرد. در سال 1343 بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم ، چون معالجات در مشهد جواب نمى داد. امیدوار بودم که دکترهاى تهران ، چشم ایشان را خوب خواهند کرد.
به چند دکتر که مراجعه کردم ، ما را ماءیوس کردند. گفتند:
هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و اصلاح نیست .
البته بعد از دو، سه سال ، یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان مى دید. اما در آن زمان مطلقا نمى دید و باید دستشان را مى گرفتیم و راه مى بردیم . لذا براى من غصه درست شده بود.
اگر پدرم را رها مى کردم و به قم مى آمدم ، ایشان مجبور بود گوشه اى در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کارى نبود و این براى من خیلى سخت بود.
ایشان با من هم یک انس بخصوصى داشت ، با برادرهاى دیگر این قدر انس ‍ نداشت . با من دکتر مى رفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود.
بنده وقتى نزد ایشان بودم ، برایشان کتاب مى خواندم و با هم بحث علمى مى کردیم ، و از این رو با من ماءنوس بود. برادرهاى دیگر این فرصت را نداشتند و یا نمى شد.
به هر حال ، من احساس کردم اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم و خودم برگردم و به قم بروم ، ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاده تبدیل مى شود، و این مسئله براى ایشان بسیار سخت بود. براى من هم خیلى ناگوار بود.
از طرف دیگر، اگر مى خواستم ایشان را همراه کنم و از قم دست بردارم ، این هم براى من غیرقابل تحمل بود؛ زیرا که با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم . اساتیدى که من آن زمان داشتم به خصوص بعضى از آنها اصرار داشتند که من از قم نروم .
مى گفتند اگر تو در قم بمانى ، ممکن است که براى آینده مفید باشى . خود من هم خیلى دلبسته بودم که در قم بمانم . بر سر یک دو راه گیر کرده بودم .

 

روزهاى سختى را من در حال تردید گذراندم . یک روز خیلى ناراحت بودم و شدیدا در حال تردید و نگرانى و اضطراب بسر مى بردم . البته تصمیم من بیشتر بر این بود که ایشان را به مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم . اما چون برایم سخت و ناگوار بود، به سراغ یکى از دوستانم که در همین چهار راه حسن آباد تهران منزلى داشت ، مرد اهل معنا و آدم با معرفتى بود. دیدم خیلى دلم تنگ شد، تلفن کردم و گفتم :
شما وقت دارید که من پیش شما بیایم گفت : بله .
عصر تابستانى بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم . گفتم که من خیلى دلم گرفته و ناراحت و علت ناراحتى من هم همین است ؛ از طرفى نمى توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم ، برایم سخت است .
از طرفى هم اگر بنا باشد پدرم را همراه کنم ، من دنیا و آخرتم را در قم مى بینم و اگر اهل دنیا باشم ، دنیاى من در قم است ، اگر اهل آخرتم باشم ، آخرت من در قم است .
دنیا و آخرت من در قم است . من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم . یک تاءمل مختصرى کرد و گفت :
شما بیا یک کارى بکن و براى خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان . خدا دنیا و آخرت تو را مى تواند از قم به مشهد منتقل کند.
من یک تاءملى کردم و دیدم عجب حرفى است ، انسان مى تواند با خدا معامله کند. من تصور مى کردم دنیا و آخرت من در قم است . اگر در قم مى ماندم ، هم به شهر قم علاقه داشتم ، هم به حوزه قم علاقه داشتم ، و هم به آن حجره که در قم داشتم ، علاقه داشتم . اصلا از قم دل نمى کندم و تصور من این بود که دنیا و آخرت من در قم است .
دیدم این حرف خوبى است و براى خاطر خدا پدر را به مشهد مى برم و پهلویش مى مانم . خداى متعال اگر اراده کرد، مى تواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد.
تصمیم گرفتم ، دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم ، یعنى کاملا راحت شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم و با حال بشاش و آسودگى به منزل آمدم . والدین من دیده بودند که من چند روزى است ناراحتم ، تعجب کردند که من بشاش هستم . گفتم : من تصمیم گرفتم که به مشهد بیایم . آنها هم اول باورشان نمى شد، از بس این تصمیم را امر بعیدى مى دانستند که من از قم دست بکشم . به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقاتى زیادى به ما داد. به هر حال ، به دنبال کار و وظیفه خود رفتم . اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم ، اعتقادم این است که ناشى از همان برى (نیکى ) است که به پدر، بلکه به پدر و مادرم انجام داده ام . این قضیه را گفتم براى این که شما توجه بکنید که مسئله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است .

16- افتخار خدمتگذارى
من هم خودم را خدمتگذار شماها و خدمتگذار این مردم مى دانم و چنانچه این لقب خدمتگذارى بر من تطبیق کند، به آن افتخار مى کنم . من حتى خودم را واقعا کوچکتر از این تعبیر خدمتگذارى مى دانم . از بس امام فرمودند من یک طلبه هستم من به خودم اجازه نمى دهم که این تعبیر را به کار ببرم و بگویم من یک طلبه ام ؛ و الا منهاى این فرمایش امام ، حقیقتا این گونه است و ماها یک طلبه و یک آدم معمولى هستم ، هر چند حالا وظیفه یى هم به عهده ماست و بایستى آن را انجام بدهیم
17- علاقه ى مردم

 

مقام معظم رهبرى علاقه مردم نسبت به ایشان را در دوران قبل از پیروزى انقلاب زمانى که توسط ماءموران شاه در بیرجند دستگیر شدند مى فرماید: چند سال قبل از پیروزى انقلاب بود، ماءموران شاه به دنبال من بودند. در یکى از روزها که براى رساندن پیامى از امام (رض ) به بیرجند رفته بودم ، مرا دستگیر کردند. چند روز در زندان شهربانى بیرجند بودم . ولى این بار زندانى بودن من با مرتبه هاى قبل فرق بسیارى داشت . زیرا شیرین ترین خاطراتم مربوط به آن روز است . در آن روزها که زندانى بودم ، همه نیروهاى زندان ، شام و ناهار، میهمان من بودند. چون مردم مى دانستند که من دستگیر شده ام ، هر کسى غذایى براى من مى آورد. مردم با این کار علاقه خود را به من نشان مى دادند. غذاها روى هم جمع شده بود، همه نوع غذا بود. ولى من چقدر غذا مى توانستم بخورم ! غذاها یک میهمانى بزرگ را جواب مى داد. من به اندازه یک نفر از غذاها مى خورم . در نتیجه بقیه را به ماءموران و نیروهاى زندان مى دادم .
18- مسخره گرفتن ساواک
مقام معظم رهبرى در سال 1342 از طرف امام ماءموریت یافت سه پیام را به مشهد ببرد. سه پیامى که با محرم سرنوشت سازى که پانزده خرداد در آن اتفاق افتاد، ارتباط داشت . پیام اول ، براى علماء خطباء، منبریها و سران هیاءتهاى مذهبى ، راجع به حمله به اسرائیل و مساءله فیضیه . پیام دوم و سوم ، براى مرحوم آیت الله العظمى میلانى (رض ) و یکى از علماى مشهد راجع به شروع مبارزه علنى از هفتم محرم . سهم مقام معظم رهبرى شهرستان بیرجند بود. روز هفتم محرم با وجود اینکه وقت خیلى ضیق بود روضه فیضیه را خواند و این منبر در شهر خیلى صدا مى کند و صبح روز نهم روز تاسوعا ایشان منبر داغى مى روند و اوضاع به گونه اى مى شود که عوامل رژیم به شدت نگران مى شوند. با اینکه در روزهاى تاسوعا و عاشورا معمولا روحانیون را دستگیر نمى کردند؛ ولى از شدت وحشت ایشان را دستگیر مى کنند. دو روز در بیرجند نگه مى دارند و سپس به مشهد برده و تحویل ساواک مشهد مى دهند. ابتداء ایشان را به ساواک و از آنجا به زندان مخروبه در دژبان مى برند که حتى از وسایل اولیه زندان هم محروم باشد تهدید هم مى کنند که ریش ایشان را خشک خواهند تراشید، ولى بعد تصمیمشان عوض مى شود و با ماشین اصلاح ، محاسن ایشان را مى تراشند. رهبر عزیز در این باره مى گویند: پس از این کار هنگامى که داشتم مى رفتم صورتم را بشویم ، ستوانى متکبر و خودخواه شروع به تمسخر کرد و با خنده بلند مى گفت : دیدى ریشت را تراشیدم با آرامش ‍ گفتم : بد هم نشد خیلى وقت بود چانه ام را ندیده بودم و معلوم است که این به مسخره گرفتن ساواک و فشارهاى آن ، چقدر رژیم را در هم مى شکند و تحقیرش مى کند. 
19- چاى درست کردن
مقام معظم رهبرى مى فرمایند:
زمانى که قرار بود امام تشریف بیاوردند براى اینکه آمادگى لازم داشته باشم مى گویند: وقتى ایشان (امام راحل ) وارد مى شوند، مسؤ ولیتهایى پیش ‍ خواهد آمد. گفتیم بنشینیم براى این موضوع ، یک سازماندهى بکنیم . ساعتى را در عصر یک روز معین کردیم و رفتیم در اطاقى نشستیم .
صحبت از تقسیم مسؤ ولیتها شد و در آن جا گفتم که مسؤ ولیت من این باشد که چاى بدهم ! همه تعجب کردند. یعنى چه ؟ چاى ؟ گفتم : بله ، من چاى درست کردن را خوب بلدم .
با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالى پیدا کرد... این روحیه من بوده است .
البته آن حرفى که در آنجا زدم ، مى دانستم که کسى من را براى چاى ریختن معین نخواهد کرد و نمى گذارد که من در آن جا بنشینم و چاى بریزم ؛ اما واقعا اگر کار به این جا مى رسید که بگویند درست کردن چاى به عهده شماست ، مى رفتم عبایم را کنار مى گذاشتم و آستینهایم را بالا مى زدم و چاى درست مى کردم . این پیشنهاد، نه تنها براى این بود که چیزى گفته باشم ؛ واقعا براى این کار آماده بودم . 
20- شب هاى هیجان انگیز

 

مقام معظم رهبرى نسبت به حساسیت روزهاى اوج انقلاب بعد از ورود امام به وطن عزیز مى فرماید: نسبت به مقر حضرت امام (رض ) در مدرسه علوى و مدرسه رفاه که اجتماع ما بود و دولت موقت نیز روز پانزدهم بهمن در همان مدرسه رفاه کارهاى خودش را شروع کرده بود، احتمال حملات بیشترى وجود داشت . مى گفتند ممکن است بیایند آن جا را بمباران کنند یا چتر باز پیاده کنند و یک کارهایى انجام بدهند. مثلا فرض کنید دست به یک کارهاى خطرناکى از قبیل آتش سوزى بزنند و به هر حال احتمال چنین چیزهایى وجود داشت . لذا شب ها را مصرا از ما مى خواستند برویم در جاهاى مختلفى و یک جا نباشیم ، براى این که اگر حادثه اى پیش آمد کرد، همه با هم از بین نروند و چند نفرى باقى بمانند. البته ما خودمان ترجیح مى دادیم برویم مدرسه علوى و محل اقامت امام همان جا باشیم لکن خبر آوردند امام گفتند: این جا جمع نشوید و متفرق بشوند که بعدا شب ها را در منازل مختلف مى خوابیدیم و در شب را من با مرحوم شهید بهشتى و شهید باهنر همان نزدیکى ها منزل حاج محسن لبانى بودم ، چون خانه هایى را انتخاب مى کردیم که نزدیک مدرسه رفاه باشد و من آن شب ها را فراموش ‍ نمى کنم که فکر و مطالعه مى کردیم ببینیم براى فردا چگونه برنامه ریزى کنیم . و دائما صداى انفجار گلوله و حتى گلوله هاى منورى را که تصور مى کردیم به طرف بیت امام (رض ) پرتاب مى شود، مشاهده مى کردیم که خیلى شب هاى هیجان انگیزى بود. 
21- سجده در خیابان
رهبر عزیز درباره پخش صداى انقلاب اسلامى در 22 بهمن مى فرماید:
من در راه بازگشت از از کارخانه جنرال موتورز  بودم که ناگهان رادیو گفت : این جا صداى انقلاب اسلامى ایران است و من حادثه برایم خیلى عجیب بود. اگر چه بعد از آمدن امام ، معلوم بود که حادثه برایم خیلى عجیب بود. اگر چه بعد از آمدن امام ، معلوم بود که حادثه اتفاق
افتاد، اما این که از رادیو و فرستنده رسمى کشور این صدا به گوش من برسد، این اصلا یک چیزى باور نکردنى بود و خنده دار این جاست که به شما بگویم ، شاید تا چند هفته ، دائما این فکر و این شک براى من پیش ‍ آمده بود که نکند من خواب باشم ، و لذا فکر مى کردم اگر خوابم از خواب بیدار شوم ؛ اما معلوم شد نخیر بیدارى است . 
22- پس از نخستین پیروزى
رهبر عزیز درباره اولین مقاله ى که پس از پیروزى انقلاب اسلامى از صداى انقلاب اسلامى پخش شد، مى فرماید:
از کارهاى خوبى که در دفتر تبلیغات امام صورت گرفت ، نشریه اى به نام امام بود که به یادگار اقامت امام در تهران ، چند شماره منتشر گردید.
آیه الله خامنه اى چند مقاله در این نشریه یادگارى نوشتند و جالب است که روز 22 بهمن که رادیو به دست مردم افتاد، مقاله اى که ایشان تحت عنوان پس از نخستین پیروزى نوشته بودند. اولین مقاله اى بود که در رادیو خوانده شد. 
23- سخت ترین ساعات عمرمان
رهبر عزیز درباره سخت ترین ساعات عمرش مى فرماید:
در آن ساعات بسیار حساسى که ما واقعا باید بگویم سخت ترین ساعت عمرمان و را گذراندیم در آن شب عجیب و صبح آن روز، که چه ساعاتى و چه لحظاتى بر ما گذشت ؟ که خدا مى داند.
در آن شب شنبه و صبح (14 خرداد) بر ما چه گذشت ؟
که برادرها از روى مسؤ لیت و احساس وظیفه با فشردگى تمام فکر مى کردند و تلاش مى کردند که چگونه قضایا را جمع و جور کنیم . از بنده به عنوان عضو شوراى رهبرى مکرر اسم مى آوردند که من البته در ذهن خودم آن را رد مى کردم ، اگر چه به نحو یک اجتماع برایم مطرح مى شد که حالا شاید واقعا این مسؤ لیت را به من متوجه کنند به عنوان یک نفر از سه نفر یا پنج نفر عضو شوراى رهبرى و من همان روز به خدا پناه بردم .
همان روز شنبه قبل از تشکیل مجلس خبرگان من به خداى متعال عرض ‍ کردم : با تضرع ، با توجه ، با التماس که پروردگار چون ممکن است به عنوان عضوى از مجموعه به من توجه بشود براى این مسؤ لیت ، من خواهش ‍ مى کنم که اگر این اندکى براى دین من و آخرت من ممکن است زیان داشته باشد، تو که مدبر امور و مقدر امور هستى ترتیب کار را به گونه اى کن که پیش نیاید. و واقعا از ته دل مى خواستم که نشود.
لکن مجلس خبرگان ، یعنى برادرانى آنجا بودند ملاحظه کردند، حضرت آیت الله مشکینى فرمودند: بحثهایى پیش آمد و حرفهایى زده شد تا بالاخره به این انتخاب منتهى شد. من تلاش کردم که نشود، در خود مجلس ‍ من کوشش کردم ، تلاش کردم ، استدلال کردم ، بحث کردم که این کار انجام نگیرد ولى گرفت و این مرحله گذشت . 
24- ساعت 20 : 10 شب
رهبر عزیز از وقایع روز تلخ شنبه مى گوید:
در همان روز تلخ شنبه ، ظهر جمعى از برادران بازنگرى قانون اساسى را من دعوت کردم و به آنها گفتم حال امام خوب نیست قبل از آن حادثه ناراحتى شدید عصر آن روز که براى ایشان پیش بیاید نشانه هایى دیده بودیم که دل ما مى لرزید مى خواستم به آنها بگویم کار بازنگرى را یک قدرى تسریع کنیم ، چون از ما خواسته بودند کار بازنگرى در قانون اساسى را هر چه زودتر به انجام برسانیم و مژده اش را روى تخت بیمارستان به ایشان بدهیم و دل ایشان را شاد کنیم ، شاید در روحیه ایشان اثر کند، این ها را مى خواستم به آن برادرها بگویم ، لکن از تصور آن چیزى که ممکن بود پیش بیاید قلبم لرزید، صدایم شکست و نتوانستم حرفم را تمام کنم . تا دو سه ساعت از آن این ودیعه الهى و این گوهر ارزنده را از دست دادیم ، اما چه باید کرد؟
همه پیغمبران و اولیاء رفتند، چاره اى هم نیست حالا که مقدر بود. که ما زنده بمانیم باید طاقت برخورد با این حادثه بسیار تلخ را هم در خودمان ایجاد مى کردیم و باید ایجاد کنیم ، خداوند به پیغمبرش 6 فرمود: انک میت و انهم میتون مفرى از این گونه حوادث تلخ نیست . اما میراث او که جمهورى اسلامى است ، با ارزش هایى که او در این جمهورى بوجود آورد، یا بهتر بگوییم ، با ارزش هایى که او جمهورى اسلامى را با آن ارزشها ساخت در دست ما هست .  من همان صبح آن شبى که آن بزرگوار به جوار رحمت الهى پیوسته بودند شب ساعت 20/10 دقیقه بود که روح ایشان عروج کرد ما تا حدود ساعت 12 آنجا بودیم بعد من آمدم . سحر در یک حالت التهاب و حیرت گفتم درباره امام تفاءل با قرآن بزنم . این آیه شریفه سوره کهف آمد و اتفاقا از اول آیه هم بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
و اما من آمن و عمل صالحافله جزاء الحسنى و سنقول له من امرنا یسرا  دیدم واقعا مصداق کامل این آیه همین بزرگوار است ، ایمان و عمل صالح و جزاء حسنى و این بهترین پاداش است . (
25- دیدى چه کردند این بچه ها؟
رهبر عزیز انقلاب درباره کمک بچه ها به جنگ از احساس امام مى گوید:
یک بار من خدمت ایشان (امام راحل (رض )) رفتم ، روزى بود که در نماز جمعه بچه ها قلک هایشان را آورده بودند، قلک ها را شکستند، پول ها را ریختند، یک کوه پولى درست شد، و امام که آن روزها در بیمارستان بودند این را در تلویزیون دیده بودند وقتى من در همان اطاق بیمارستان رفتم خدمت شان صحبت از مردم شد و اخلاص مردم ، ایشان گفتند: دیدى چه کردند این بچه ها؟ چشم هایش پر از اشک شد و شروع کرد گریه کردن . 
26- فرش یا گلیم
یکى از شاگردان مقام معظم رهبرى ، تعریف مى کرد:
رهبر عزیز، چند سال قبل از پیروزى انقلاب ، در خانه خود جلسه تشکیل مى دادند و ما در آن جلسه شرکت مى کردیم . خانه ایشان فرش مناسبى نداشت . یک روز به این فکر افتادیم که فرشى برایشان تهیه کنیم .
بنابراین به بازار رفتیم . دو قالى خریدیم و بدون این که به ایشان بگوییم ، قالى ها را در خانه ایشان فرش کردیم . ایشان در آن ساعت در خانه نبودند.
وقتى آمدند، از دیدن قالى ها خیلى ناراحت شدند و گفتند:
خوب بود اول از من راهنمایى مى خواستید و بعد این قالى ها را مى خریدید. زندگى ما را این چیزها سازگار نیست . اگر مى خواستید فرشى بخرید گلیم مى خریدید. بنابراین ما مجبور شدیم قالى ها را بفروشیم و براى خانه ایشان گلیم بخریم . 
27- اگر برنج نباشد، نمى خوریم
مادر یک شهید، که از بستگان رهبر عزیز نیز هستند، تعریف مى کرد:
یک روز میهمان ایشان بودیم . ظهر بود و ما در کنار سفره منتظر حاج آقا نشسته بودیم . وقتى ایشان آمدند نگاه به غذا کردند و گفتند: مثل این که نوع برنج با برنج روزهاى دیگر فرق کرده است ؟ خانم گفتند: حاج آقا! روز عید است و میهمان هم داریم . برنج کوپنى هم تمام شده است . مجبور شدیم ، برنج آزاد بخریم ! حاج آقا ناراحت شدند و فرمودند:
بنا نبود، تغییرى در زندگى ما بدهید. ما که با میهمان این حرف ها را نداریم . اگر برنج نباشد، برنج نمى خوریم . 
28- همان فرش ها را بیاورید
آقاى رفیق دوست مى گفت :
مقدارى زیلو در خانه آقا بود، آنها را جمع کردیم و فروختیم و یک مقدار هم من از پول شخصى خودم گذاشتم که براى آقا فرشى تهیه بکنیم . رفتیم فرش ها را عوض کردیم وقتى انداختیم و پهن کردیم آقا تشریف آوردند و گفتند: این ها چیست آقا محسن ؟ گفتم : فرش ها را عوض کردیم ، گفتند: اشتباه کردید که عوض کردید. بروید و همان فرش ها را بیاورید.
با هزار مکافات فرش ها را پیدا کردم و آوردم توى خانه انداختم .
من آن فرش را دیده بودم و وقتى رفته بودم در خانه آقا واقعا یک زیلویى که نخ هایش در آمده بود. 
29- ساده زیستى
حجت الاسلام سید احمد خمینى (رض ):
در این جا بر خود مى دانم که این را شهادت بدهم که زندگى داخلى حضرت آیت الله خامنه اى بسیار ساده است نه از باب این که رهبر عزیز انقلابمان به این حرفها نیاز داشته باشند، بلکه وظیفه خود مى دانم تا این مهم را به مردم انقلابى ایران بگویم ، من از داخل منزل ایشان مطلعم ، در منزلشان بیش از یک نوع غذا بر سر سفره نداند، خانواده ایشان روى موکت زندگى مى کنند، روزى منزل ایشان رفتم یک فرش مندرس آنجا بود که از زبرى آن به موکت پناه بردم . 
30- براى سلامتى حاج خانم صلوات
یکى از نزدیکان مقام معظم رهبرى مى گوید:
مقام معظم رهبرى ، احترام زیادى به همسر خود مى گذارند و این احترام ، جواب سال ها صبر و استقامت همسرشان است . معظم له درباره همسرشان مى فرماید: ایشان حتى یک بار هم ، از وضع سخت زندگى و هنگامى که در زندان بسر مى بردم ، گله نکرده اند:
یک روز من بر سر سفره اى در کنار رهبر نشسته بودم . خانم ایشان ، هنوز نیامده بودند. وقتى ایشان آمدند. رهبر ما، با حالت شوخى و احترام فرمودند: براى سلامتى حاج خانم صلوات بفرستید. 
31- موز را براى من خریده اى ؟
یکى از نزدیکان رهبر عزیز تعریف مى کرد که ایشان در زمان رژیم شاه ، به دلیل مبارزات خود، مدتى زندانى بودند. یک روز که قرار بود از زندان آزاد شوند، ماءموران شاه ایشان را در محل زندان آزاد نکردند؛ بلکه با اتومبیل به جاى دیگرى بردند و من از همان جا ایشان را در اتومبیل خود سوار کردم . وقتى به راه افتادیم . در راه متوجه شدم که ایشان ناراحت هستند. یادم آمد که زخم معده دارند و باید چیزى میل کنند. بنابراین بدون اینکه چیزى بگویم ، اتومبیل را در کنار خیابان پارک کردم . پیاده شدم و یک کیلو موز خریدم . یکى از موزها را جدا کردم و به ایشان دادم و گفتم : بفرمایید میل کنید! ایشان نگاه به موز کردند و فرمودند: موز به این گرانى را براى من خریده اى ؟ با اینکه آن موقع ، موز نسبت به میوه هاى دیگر زیاد گران نبود هر چه اصرار کردم ، میل نکردند و فرمودند: چون مردم نمى توانند میوه به این گرانى را بخورند، من هم نمى خورم ! - تضرع و مناجات کنار کعبه
32-حجت الاسلام و المسلمین قرائتى درباره تضرع و مناجات رهبر عزیز مى گوید:
سال اول انقلاب ، در کنار کعبه ایشان را دیدم . چنان گریه مى کرد که کتف هاى ایشان حرکت مى کرد و آقاى رفسنجانى سر خود را روى دامن گذاشته و به مناجات آقاى خامنه اى گوش مى داد، که هر دو با هم حال خوشى داشتند.
33- رعایت حقوق در صف ناتوانى
یکى از همسایگان رهبر عزیز ما در مشهد تعریف مى کرد: چند سال قبل از پیروزى انقلاب اسلامى بود، رهبر ما در حال مبارزه با رژیم شاه بودند. ماءموران شاه ، همه جا به دنبال ایشان بودند و هر لحظه امکان داشت که دستگیر شوند. یک روز که من براى خرید نان در صف ایستاده بودم ایشان هم آمدند و در صف ایستادند. میان من و ایشان دو نفر فاصله بود. من من بعد از سلام و احوالپرسى گفتم : حاج آقا!چند تا نان مى خواهید؟ اجازه بدهید برایتان بگیرم ! ایشان با فروتنى فرمودند: چون بین من و شما دو نفر در صف هستند. من خودم نان مى گیرم تا حق این دو نفر از بین نرود. 
34- فروش خانه
مقام معظم رهبرى ، در شهر مقدس مشهد خانه اى داشتند. وقتى براى ادامه زندگى از مشهد به تهران آمدند، از برادرشان خواستند که با شخصى براى فروختن خانه صحبت کند. آن شخص پس از بازدید خانه گفت : براى فروختن این خانه ، اول باید ظاهر آن را درست کنیم و بعد بفروشیم . اگر ظاهر این خانه را درست نکنیم ، به قیمت خوبى فروخته نمى شود. ولى رهبر عزیز ما، مخالف این کار بودند و به آن شخص فرمودند: اگر مى خواهى خانه مرا بفروشى با همین وضعى که دارد بفروش . لازم نیست ظاهر آن را درست کنى .
آن شخص در جواب گفت : وضع ظاهرى خانه باید درست شود تا به فروش برسد؛ زیرا هیچ کس خانه را با این وضع نمى خرد.
همین طور هم شد. خانه تا پنج ماهى خالى ماند و بعد از آن براى مدتى برادر ایشان در آن خانه زندگى کردند. 
35- علاقه به والیبال
از مقام معظم رهبرى در مورد بازى کردن پرسیدند، فرمود:
بله ، بازى هم مى کردیم . منتهى در کوچه بازى مى کردیم در خانه جاى بازى نداشتیم و بازیهاى آن وقت بچه ها فرق مى کرد. یک مقدار هم بازیهاى ورزشى بود؛ مثل والیبال و فوتبال و اینها که بازى مى کردیم . من آن موقع در کوچه ، با بچه ها والیبال بازى مى کردیم ، خیلى هم والیبال دوست مى داشتم . الان هم اگر گاه بخواهم ورزش دستجمعى بکنیم البته با بچه هاى خودم به والیبال رو مى آوریم که ورزش خیلى خوبى است .
بازیهاى غیر ورزشى آن وقت گرگم به هوا و بازیهایى بود که در آنها خیلى معنا و مفهومى نبود؛ یعنى اگر فرض کنى که بعضى از بازیها ممکن است براى بچه ها آموزنده باشند و انسان با تفکر، آن ها را انتخاب کند، این بازى هایى که الان در ذهن من هست ، واقعا این خصوصیت را نداشت ، ولى بازى و سرگرمى بود. 
36- سماور برقى یا نفتى
یکى از نزدیکان مقام معظم رهبرى تعریف مى کرد:
در زمان ریاست جمهورى ایشان ، یک روز از من خواستند، سماورى برایشان تهیه کنم . من به بازار رفتم و با زحمت زیاد، یک سماور برقى با قیمت تعاونى خریدم . فرداى آن روز، ایشان فرمودند: سماور را پس ‍ بدهید.
من گفتم : حاج آقا ما خیلى تلاش کردیم تا سماور برقى با قیمت تعاونى پیدا کنیم . رهبر عزیز فرمود براى ما سماور نفتى تهیه کنید زیرا کشور ما در حال جنگ است و درست نیست که با این وضع ، ما از سماور برقى استفاده کنیم . 
37- من هیچ شکایتى ندارم
یک نفر که قبل از انقلاب اسلامى ، میانه خوبى با مقام معظم رهبرى نداشت ، پس از پیروزى انقلاب اسلامى هم در نامه اى به ایشان ، توهین کرده بود. آن شخص بعد دستگیر شد و قاضى دادگاه به آن نامه نیز اشاره کرد و او را محکوم کرد. اما وقتى خبر محکوم شدن او به اطلاع مقام معظم رهبرى رسید. به قاضى پیغام داد: من هیچ شکایتى از آن آقا ندارم
شخصى در ابتدا انقلاب در روزنامه اى از مقام معظم رهبرى بدگویى کرده بود. چند سال بعد، آن شخص به اتفاق فرزندانش به دیدن رهبر آمد. وقتى وارد خانه شد، همه افراد خانواده ناراحت شدند و گفتند: چرا این شخص ‍ به اینجا آمده است ؟ با آن بدگویى که او کرده باز هم به دیدن ایشان آمده است ! اما معظم له به روى خود نیاوردند، با او شروع به صحبت کردند و از او و بچه هایش به خوبى پذیرایى کردند.
38- قناعت
حجت الاسلام و المسلمین قرائتى درباره سادگى و قناعت در زندگى مقام معظم رهبرى مى گوید: براى عقد دخترم به منزل شخصى ایشان رفتیم . قالى خانه آقا نخ نما شده بود.
39- موکت نازک کافى است
یکى از دوستان مى گوید: من یک موکت خیلى ضخیم براى منزل مقام معظم رهبرى تهیه کردم . ایشان وقتى موکت را دیدند، فرمودند: این موکت را ببرید، همان موکت نازک براى زندگى ما کافى است . 
40- سوغاتى
حضرت آیت الله مصباح یزدى (دام ظله ) مى فرماید:
یکى از همراهان آقاى خامنه اى در سفر بوسنى هرزگوین براى من نقل کردند که وقتى خواستیم به ایران برگردیم ، به ایشان عرض کردیم شما نمى خواهید چیزى به عنوان سوغاتى بخرید؟
ایشان فکرى کردند و گفتند: ما حوله در منزل کم داریم ، یا گفتند: نداریم . ایشان ادامه دادند: مى گویند در این جا حوله هاى خوبى هست ، چند تا حوله مى خریم ، کافى است . 
41- مى ترسم خیلى ها باور نکنند
سردار نبى الله رودکى به نقل از حجت الاسلام و المسلمین حسینى مى گوید: زمانى خدمت ایشان رفتیم و از حضرت آقا درخواست نمودیم تا اجازه بفرمایند از داخل منزلشان و وضعیت زندگى شان فیلمبردارى کنیم ، تا مردم وضعیت زندگى رهبر خود را ببیند و بفهمند که ایشان چگونه زندگى مى کنند؛ اما حضرت آقا فرمودند:
اگر شما بخواهید زندگى مرا نشان بدهید، مى ترسم خیلى ها باور نکنند
42- پرهیز از اسراف
حضرت حجت الاسلام و المسلمین قرائتى درباره پرهیز اسراف توسط مقام معظم رهبرى مى گوید: در زمان ریاست جمهورى به هنگام اقتدا به ایشان در نماز، معظم له لامپهاى اضافى اتاق را خاموش کرد و تن ها یک لامپ را روشن گذاشتند. 
43- نماز قضا نشود
حجت الاسلام و المسلمین قرائتى در خاطره ى دیگرى مى گوید:
در زمان طاغوت ، ایشان سفرى با قطار داشتند، به من فرمودند: چون توقف کامل قطار سبب قضا شدن نماز مى شد، من از پنجره ى قطار بیرون پریدم تا نمازم قضا نشود.
44- از زندگى راضى و قانع هستیم
سرکار خانم حسینى ، دختر مقام معظم رهبرى درباره ى سطح زندگى شان مى گوید: ما سعى مى کنیم همیشه در سطح زندگى مردم عادى زندگى کنیم ؛ مثل طبقه سه و چهار جامعه . در روایات سفارش شده است که رهبران در حد مردمى که از نظر اقتصادى ، در سطح پایینى هستند زندگى کنند، تا درد آن ها را بفهمند، هم رهبر درد ایشان را بفهمد و هم مردم امیدوار باشند که رهبرشان در سطح آن ها زندگى مى کند.
زندگى ساده اى داریم و راضى و قانع هستیم
45- درسى على گونه
در سال هاى اول رهبرى ، آقا تحت عمل جراحى قرار گرفتند و دوران نقاهت را در منزل گذراندند. روزى ما را به حضور پذیرفتند. اتاق ملاقات ،اتاق پذیرایى بود. من چون وارد اتاق شدم و فضاى آن جا و وسایل و تجهیزات اتاق را دیدم ، سخت تحت تاءثیر قرار گرفتم . وسایل در حد اقشار فقیر جامعه بود و فرش اتاق پذیرایى ، یک قالى تمام نخ نما که گل سالمى در آن دیده نمى شد. آن قالى نیز جهیزیه ى همسرشان بود. سایر وسایل اتاق نیز کاملا عادى و معمولى مى نمود. از زندگى افراد متوسط جامعه نیز پایین تر بود. 
46- پزشک خصوصى ؟!
حجت الاسلام احدى مى گوید: روزى در جماران منبر رفتم و خاطراتى را از زندگى مقام معظم رهبرى بیان کردم . بعد از سخن رانى ، پزشکى به من مراجعه کرد و گفت : بگذار من هم خاطره اى براى تو بگویم :
روزى در مطب نشسته بودم ، خانمى به اتفاق فرزندش به من مراجعه کردند. پس از معاینه ، قیافه ى فرزند مرا به فکر فرو برد. خیلى به مقام معظم رهبرى شباهت داشت .
نام و فامیل وى را پرسیدم . چون پاسخ شنیدم ، از آن خانم سؤ ال کردم : آیا شما با آیت الله خامنه اى ، نسبتى دارید؟
گفت : بله ! اما شما به کسى نگویید من همسر ایشان هستم !
تعجب وجودم را گرفته بود. به همسر مقام معظم رهبرى گفتم : مگر شما پزشک خصوصى ندارید؟
ایشان گفت : خیر؛ آقا اجازه ى چنین کارى را نمى دهند و مى گویند: شما چون سایر مردم مانند یک نیروى عادى در نوبت هاى بیمارستان ، به پزشک مراجعه کنید.
من این خاطره را از زبان آن پزشک در جماران شنیدم . تمام مشخصات وى نیز نزد من است . با این حال ، بیش تر تحقیق کردم و از آیت الله مصباح هم پرسیدم . ایشان هم موضوع را تاءیید فرمودند.
این شیوه ى زندگى آیت الله خامنه اى است . این عظمت ، مرا عاشق معظم له نموده است .
47- شب زنده دارى در ایام جوانى
حاج آقا توسلى درباره ى تهجد و شب زنده دارى در ایام جوانى رهبر عزیز انقلاب اسلامى مى گوید:
در مدرسه ى حجتیه ، با ایشان هم حجره بودم . تهجد و شب زنده دارى معظم له در همان ایام جوانى ، یک عبادت خاصى بود. هر روز، هنگام اذان صبح ، ایشان جلوى در مدرسه ى حجتیه ، با صداى بلند اذن مى گفتند.
هر گاه همراه ایشان به جمکران رفتم ، معظم له را مردى استثنایى دیدم .
ایشان توجهات خاصى به حضرت امام زمان (عج ) داشتند.
شاید خیلى ها فکر نمى کردند که بعد از حضرت امام (ره ) رهبرى به ایشان منتقل شود، اما ایشان ذخیره اى الهى براى این ایام بود.
48- استخاره
رهبر محبوب در خاطراتش از زمان دستگیرى اش مى فرماید:
یک بار ماءموران شاه مرا بیرون از خانه دستگیر کردند. وضع آن چنان بود که نتوانستم دستگیر شدن خود را به خانواده و بستگانم خبر بدهم . ماءموران سپس مرا سوار اتومبیل کردند و به طرف چابهار بردند. در یکى از شهرها ماءموران براى رفع خستگى و استراحت ، چند دقیقه اى توقف کردند. همه پیاده شدند. من هم از اتومبیل پیاده شدم و در گوشه اى نشستم . ماءموران سعى مى کردند که مردم متوجه دستگیر شدن من نشوند. وقتى زمان استراحت به پایان رسید، خواست به طرف اتومبیل بروم که دیدم جوانى به من نزدیک شد و گفت : حاج آقا اگر ممکن است براى من استخاره بگیرید! من قرآن خودم را بیرون آوردم تا براى او استخاره بگیرم .
در همین موقع ، ماءموران شاه براى این که آن جوان فکر نکند که آنها مراقب من هستند، از من فاصله گرفتند. جوان هم از فرصت استفاده کرد و آهسته گفت : حاج آقا من نمى خواستم استخاره کنم . مى خواستم بپرسم شما را چه موقع دستگیر کرده اند و حالا به کجا مى برند، تا کارى انجام دهم .
من از محبت او تشکر کردم و شماره هاى تلفن بستگانم را در مشهد به او دادم تا به آنها خبر بدهد. 
49- مسجد مقدس جمکران
حجت الاسلام و المسلمین اخترى مشاور رهبرى در امور بین الملل مى گوید:
رهبر عزیز با ارتباط به حضرت ولى عصر (عج )، انقلاب اسلامى را رهبرى مى کنند و بارها مشاهده شد، به مسجد مقدس جمکران قم رفتند و بعد از ارتباط و راز و نیاز، با قوت قلب و با نیروى سرشار از ایمان و توکل به خدا به تهران بازگشتند. 
50- غذاى سفره ى مهمانى
حضرت آیت الله مصباح یزدى (دام ظله ) مى فرماید: ما به منزل مقام معظم رهبرى زیادى رفته ایم و غذا خورده ایم . تا به حال من ندیدم که بر سر سفره ى مهمانى ایشان ، بیش از یک نوع خورش گذاشته شود. 
51- یک املت ساده
سردار سرلشکر رحیم صفوى مى گوید: یک روز که در منزل مقام معظم رهبرى در خدمت ایشان بودم ، بحث مان قدرى به طول انجامید و نزدیک مغرب شد . پس از نماز معظم له رو به من کردند:
آقا رحیم !شام را مهمان ما باشید ) .بنده در عین حال که این را توفیقى مى دانستم ، خدمتشان عرض کردم : اسباب زحمت مى شود . مقام معظم رهبرى فرمودند:
نه !بمانید هر چه هست با هم مى خوریم .
وقتى که سفره را پهن کردند و شام را آوردند، دیدم غذاى ایشان و خانواده اشان ، چیزى جز املت ساده نیست . من نیز بر آن سفره میهمان بودم و مقدارى از همان غذاى ساده را مى خوردم . 
52- ماش پلو و مقدارى سیب زمینى
در کتاب خورشید در جبهه به نقل از دکتر محمد ابراهیم سنجقى مى نویسد: روزى به خاطر مساءله اى که پیش آمده بود، باید خیلى سریع خدمت مقام معظم رهبرى مى رسیدم . ساعت حدود یک بعد از ظهر بود . من رفتم با محافظین هماهنگ کردم و رفتم سر سفره ى ایشان نشستم . غذایى که در سفره داشتند براى من خیلى عبرت آور بود . ماش پلو و مقدارى هم سیب زمینى !شما واقعا در کجاى دنیا سراغ دارید که یک مقام عالى کشور، غذایش این قدر ساده باشد، تازه آقا مهمان هم داشتند .
53- سیب زمینى و چند تخم مرغ
جناب آقاى سید محمد سراج زاده مى گوید: روزى به اتفاق حجت الاسلام و المسلمین آقاى پور محمدى ، در زمان ریاست جمهورى مقام معظم رهبرى ، از رفسنجان عازم تهران شدیم و تصمیم گرفتیم خدمت آیت الله خامنه اى برسیم .
مراتب به عرض آقا رسید و ایشان که به حضور شام شرفیاب شویم و از محضر ایشان فیض ببریم .
شام را نیز در خدمت آقا بودیم . سفره اى بسیار ساده را گستردند و با سیب و تخم مرغ از ما پذیرایى کردند . مقام معظم رهبرى فرمودند:
شام امشب ما سیب زمینى بود، لیکن به احترام شما گفتم چند عدد تخم مرغ هم اضافه کنند!
54- فقط غنیمت جنگى
سردار فضلى مى گوید: بعد از بمباران شیمیایى حلبچه ، شهر از مردم خالى شد . اموال زیادى از مردم داخل شهر بود و دام ها و احشام زیادى از مردم به جا مانده بود . وقتى از ایشان به عنوان رئیس جمهور و رئیس شوارى عالى دفاع استعلام شد، مؤ کدا فرمودند: هیچ کس حق ندارد از اموال مردم شهر حلبچه چیزى بردارد، فقط آن چه به ارتش عراق متعلق است ، به عنوان غنیمت جنگى ، اشکال ندارد .
55- امشب اتفاقى رخ مى دهد؟!
حجت الاسلام و المسلمین نیازى مى گوید: در همان شبى که حادثه ى کوى دانشگاه تهران به وقوع پیوست ، من نماز مغرب و عشا را پشت سر آقا خواندم . نماز که تمام شد، براى گزارش کارها، خدمت ایشان رسیدم . معظم له فرمودند: من احساس مى کنم که امشب دارد اتفاقى رخ مى دهد !با خود گفتم : حتما اتفاق هاى همیشگى است که هر روز در مملکت پیش مى آید . روز بعد، متوجه شدیم که حادثه ى تلخ کوى دانشگاه به وجود آمده است . ظاهرا ایشان جزئیات را نمى دانستند؛ لیکن اصل موضوع گویا به ایشان الهام شده بود . 
56- یک یا دو ماشین کافى است
سردار شوشترى مى گوید: در زمان جنگ ، همراه آیت الله خامنه اى براى بازدید از لشکر 21 امام رضا (ع ) عازم جبهه شدیم . ایشان قبل از حرکت فرمودند: ماشین کم بیاورید! یکى یا دو ماشین کافى است !
وقتى از اهواز خارج شدیم ، دیدیم حدود ده ماشین دیگر پشت سر ماشین ما در حال حرکت هستند. آیت الله خامنه اى به راننده فرمودند: توقف کن ! و بلافاصله به من گفتند: از ماشین دومى به بعد یا به اهواز برمى گردند و یا اگر قصد آمدن دارند، خودشان به تنهایى مى آیند. چه دلیل دارد که پشت سر من راه افتاده اند؟! اگر رئیس جمهور با یک کاروان ماشین حرکت کند، سرمشقى براى دیگران مى شود. براى من یک یا دو ماشین کافى است ! 
57- دیدار با خانواده هاى شهدا
حجت الاسلام و المسلمین گلپایگانى درباره دیدار معظم له از خانواده هاى شهدا مى گوید:
یکى از برنامه هاى ثابت ایشان دیدار با خانواده شهداست و این دیدارها هم به صورتى برنامه ریزى مى شود که خانواده خاصى از قبل اطلاع ندارند چه کسى به منزل آنها مى آید. یعنى تا لحظه اى که وارد خانه شهید مى شوند. خانواده محترم شهید نمى دانند که چه کسى قرار است به دیدارشان بیاید. فقط قبل از رفتن ایشان تماس گرفته مى شود که مطمئن شویم اهل خانه در منزل باشند. جالب این است که معمولا از افرادى که در پایین شهر اقامت دارند، انتخاب مى شوند. آنهایى که در کوچه هاى باریک و نقاط دور افتاده شهر زندگى مى کنند. 
58- همان محبت و علاقه ى قبلى
یکى از بستگان مقام معظم رهبرى تعریف مى کرد:
یک را ایشان در زمان ریاست جمهورى به من فرمودند:
از همه همسایگانى که در مشهد داشتیم ، دعوت کنید به تهران بیایند.
من هم همین کار را کردم . حتى ایشان فرموده بودند، خادم مسجد را دعوت کن به تهران بیاید. همسایه ها فکر کرده بودند که ایشان در مقام ریاست جمهورى ، کسى را به یاد نمى آورد و با آنها گرم نمى گیرد؛ اما وقتى به تهران آمدند، رفتار رئیس جمهورى در آنان خیلى اثر گذاشت . ایشان به همان محبت و علاقه ى قبلى ، به همه برخورد کرد.
59- به جدم قسم ، حرفش را نزن
یکى از نزدیکان مقام معظم رهبرى گفت :
در مشهد همسایه اى داشتیم که آداب شرعى و اخلاقى را رعایت نمى کرد. معظم له هم به خاطر کارشان بیشتر روزها را در خانه بودند. وقتى به خانه مى رفتیم ، مى دیدم که از آن همسایه ناراحت هستند. گفتم :
حاج آقا اجازه بدهید بروم به او تذکر بدهم .
فرمودند: تو را به جدم قسم ، حرفش را هم نزن . نباید به او چیزى بگویى . همین اندازه که احساس کند من ناراحت هستم ، شاید خود را اصلاح کند. 
60- ورزش کوهنوردى
حاج آقا گلپایگانى در مورد علاقه رهبر انقلاب به ورزش کوهنوردى مى گوید: از نظر سلامت به شما بگویم ایشان در هفته ، بیش از یک بار به کوهنوردى مى روند و این برنامه کوهنوردى هم ساعت ها طول مى کشد و شاید بسیارى از جوان ها هم نتوانند ایشان را همراه کنند.
61- دیدار از خانواده شهداء
پدر سه شهید که دامادش نیز به شهادت رسیده بود تعریف مى کرد:
یک شب به ما تلفنى اطلاع دادند که : امشب چند نفر مى خواهند به دیدن شما بیایند. من گمان کردم حتما آنها از مسجد یا حسینیه هستند که مى خواهند به دیدن ما بیایند. لذا آماده پذیرایى شدیم . نزدیک ساعت هشت شب بود که زنگ در به صدا در آمد. وقتى در را باز کردم ، اول یک نفر وارد شد و به دنبال او مقام معظم رهبرى وارد خانه شدند. در آن لحظه خوشحالى زیاد به من دست داد. به طورى که گویى دنیا را به من داده بودند. من عکس هاى چهار شهیدمان را به رهبر عزیز نشان دادم . ایشان براى شهیدان خانواده ما دعا کردند. من گفتم : حاج آقا! دعا کنید خون شهیدان از بین نرود. ایشان فرمودند: خون شهیدان هیچ وقت از بین نمى رود. انقلاب ما، صاحب دارد و او نگهدار آن است . 
62- رفتار با پدر سه شهید و دو جانباز
دکتر علاء الدین بروجردى درباره رفتار رهبر عزیز از پدر شهید مى فرماید:
در سال 1379، به اتفاق آقاى حسینى نسب که اهل بروجرد و پدر سه شهید و دو جانباز است ، خدمت مقام معظم رهبرى رسیدیم . معظم له با گرمى با آن پدر شهید برخورد کرد. چون وقت نماز بود، نماز را به جماعت خواندیم . بعد از نماز، حدود یک ساعت آقاى حسینى نسب با آقا ملاقات کرد.
جلسه ، جلسه ى محبت بود. براى من خیلى جالب بود. رهبرى که لحظه لحظه هاى وقتش ارزشمند است و باید صرف حل مشکلات جهان اسلام شود، این گونه عنایت مى کنند و با یک پیر مرد به گفت و گو مى نشینند.
این ، یک نمونه از هزاران است . رفتار ایشان با خانواده هاى شهدا براى همه ى مسؤ لان نظام درس و الگوست . 
63- ورزش ، دلیل عدم خستگى
حاج آقا رحیمیان درباره ى علاقه شدید رهبر به خانواده هاى شهدا مى گوید:
در ماه مبارک رمضان ، قبل از غروب آفتاب ، آقا با خانواده هاى شهدا دیدار داشتند. این ملاقات بیش از دو ساعت طول کشید. در تمام این مدت ، مقام معظم رهبرى روى پا ایستاده بودند.
با اینکه برنامه هاى روزانه ، آقا را خسته کرده بود و روزه ى ماه مبارک ، آن هم نزدیک غروب ، معمولا ضعف در بدن ایجاد مى کند، محبت آقا به خانواده هاى شهدا کم نمى شد و ایشان ، ایستاده به درد دل آنان گوش ‍ مى دادند. این نوع برخورد، نشان از علاقه ى بسیار شدید آقا به خانواده هاى شهداست . همه ، افطار را مهمان آقا بودند. من در کنار سفره ، به معظم له گفتم : شما که این طورى مى ایستید و به درد و دل ها گوش مى دهید، خسته نمى شوید؟ آقا فرمودند: نه ! من چون ورزش مى کنم ، خسته نمى شوم . 
64- عروسى صالحان
آقاى دکتر حداد عادل تعریف مى کردند در سال 1377 یک خانمى زنگ زده بود منزل ما که مى خواهیم براى خواستگارى بیاییم منزل شما. خانم ما گفته بود که بچه ما فعلا سال چهارم دبیرستانه و مى خواهد کنکور بدهد. اون خانم گفته بود که حالا نمى شه ما بیاییم دختر را ببینیم . خانم ما گفته بود اصلا شما خودتان را معرفى کنید، من نمى دونم چه کسى مى خواهد بیاید.
اون خانم گفته بود من خانم مقام رهبرى هستم . خانم ما از هولش دوباره سلام و علیک کرده بود و گفته بود ما تا حالا هر کسى آمده بود، رد کردیم ، صبر کنید با آقاى دکتر صحبت مى کنم و بعد شما را خبر مى کنم . بعدا تماس ‍ گرفتند که ما حرفى نداریم شاید این ها آمدند نپسندند و براى اینکه دختر هوایى نشود بهتر است هماهنگى کنیم بیایند در دبیرستان بچه را ببینند بچه هم متوجه نشود چه کسى آمده او را ببیند و قرار گذاشتیم در دفتر دبیرستان

 

که خانم من هم مدیر دبیرستان هدایت بود، ساعتى را خانم هماهنگ کرد و خانم آقا تشریف آوردند و در دفتر نشسته بود و گفته بود که من با دخترم صحبت مى کنم وقتى که صدایش کردند بعد شما او را ببینید، او را دیدند دختر هم رفت سر کلاس ، خانم آقا هم رفتند. چند روز گذشت که من براى کارى خدمت آقا رفتم و گفتند خانم استخاره کردند خوب نیامده و بعدا گفتم که خدا را شکر که دختر ما نفهمید که به روحیه اش لطمه بخورد.
یک سال از این قضیه گذشت و دوباره خانواده آقا زنگ زدند
دوباره مى خواهید بیاید. خانم آقا گفته بود چون دخترتان دختر خوبى است و نمى توانستیم بگذریم و دختر محجبه و فرهیخته و خوبى است دوباره استخاره کردم و خوب آمد، اگر اجازه بدهید بیائیم . در آن موقع دخترمان دیپلم گرفته بود و کنکور شرکت کرده بود. آمدند و وقتى مقدمات کار فراهم شد، قرار گذاشتیم پسر آقا و مادرش بیایند منزل ما و با یک قواره پارچه به عنوان هدیه که عروس را ببینند و گفتگو کنند، آمدند و نشستند صحبت کردند و وقتى آقا مجتبى رفتند از دخترم پرسیدم نظرتان چیست ؟
ایشان موافق بودند به او گفتم خوب فکرهایت را بکن بعد از چند روز رفتم پیش آقا، آقا فرمودند داریم خویش و قوم مى شویم ، گفتم چطور! گفتند این ها آمدند و پسندیدند و در گفتگو به نتیجه رسیده اند، گفتند نظر شما چیست ؟ گفتم آقا اختیار ما دست شماست . آقا گفتند نه بالاخره شما دکتر و استاد دانشگاهید و خانمتان هم همین طور، وضع زندگى شما وضع مناسبى است ولى وضع ما این جور نیست . و اگر بخواهیم تمام زندگیم را بار کنم غیر از کتاب هایم ، یک وانت بار مى شود، این جا هم دو اتاق اندرون داریم و یک اتاق بیرونى که آقایان و مسؤ لین مى آیند و با من دیدار مى کنند. من پول ندارم که خانه بخرم . یک خانه اجاره کرده ایم که یک طبقه را مصطفى و یک طبقه را مجتبى زندگى مى کند، شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند مى خواهد عروس رهبر شود یک چیزهایى در ذهنش ‍ نباشد.
ما یک زندگى این جورى داریم شما این جورى زندگى نکرده اید، نسبتا زندگى خوبى دارید خونه دارید، زندگى دارید حالا بخواهید وارد یک زندگى این جورى شود مشکله . مجتبى معمم هم نیست مى خواهد روحانى شود برود قم درس بخواند زندگى بکند همه را بگو تا بداند. من آمدم با دخترم صحبت کردم و ایشان هم قبول کرد. برگشتیم توى جنوب تهران ایشان هم قبول کرد. برگشتیم و وارد مراحل بعدى شدیم آقا یک خانه اى قبل از ریاست جمهورى شان داشتند توى جنوب تهران ایشان آن را اجاره داده اند و خروج زندگى شان را از آن در مى آورند.
ایشان حقوق بابت رهبرى نمى گیرند و از وجوهات هم استفاده نمى کنند.
خلاصه براى مراسم عقد، مهریه و این ها گفتیم کجا برگزار کنیم آقا فرمودند اولا سر مهریه و هر چى اختیار دختر شما باشد همان را مهریه دختر بذارین ولى من چون براى مردم خطبه عقد مى خوانم و این سنت من بوده که بیش ‍ از 14 سکه عقد نمى خوانم تا حالا هم نخواندم اگه بخواهید مى توانید بیشتر از 14 سکه هم بذارین ولى من عقد را نمى تونم بخونم چون تا حالا براى مردم نخوندم براى عروسم هم نمى خوانم برید یک آقاى دیگر عقد را بخواند اشکالى هم ندارد از نظر من اشکالى هم نداره . ما گفتیم نه آقا اصلا که نمى شه ولى حالا من صحبت مى کنم با مادرش فکر نمى کنم مخالفتى داشته باشد. گفتند مى تونید مراسم عقد را در تالار بگیرید ولى من نمى توانم شرکت کنم گفتم آقا هر جور شما صلاح مى دانید.
فرمودند مى خواهید این دو تا و یک اتاق بیرونى را با هم حساب کنید چند نفر زن و مرد مى شوند نصف از خانواده ما و نصف از خانواده شما دعوت مى کنیم ما نگاه کردیم کلا 150 الى 200 نفر بیشتر جا نمى گیرد ما حتى قوم و خویش هاى درجه اولمان را نمى توانستیم دعوت کنیم گفتم باشد خلاصه تعدادى از اقوام نزدیک را دعوت کردیم و آقا هم همین طور از غیر فامیل نیز، آقاى خاتمى رئیس جمهور و آقاى هاشمى و آقاى ناطق نورى و رؤ ساى سه قوه و دکتر حبیبى را دعوت فرمودند یک رقم غذا نیز درست کردیم . قبل از این قضیه صحبت خرید از بازار مطرح شد. پسر آقا گفت که نه من انگشتر مى خواهم نه ساعت مى خواهم نه چیز دیگرى ، من هم گفتم حداقل یک حلقه که مى گیرد. آقا گفتند، چه کار کنم مجتبى گفت که نمى خواهم . بعد آقا یک انگشتر عقیق داشت گفتند این انگشتر را یکى براى من هدیه آورده اگر دخترتون قبول مى کند من این رو هدیه مى دهم به اون .
اون به عنوان حلقه هدیه بده به مجتبى گفتیم باشد خلاصه آقا رفت انگشتر را آورد و گرفتیم و رفتیم و به دست مجتبى هم گشاد بود دادیم یک انگشتر سازى و 600 تومان این دادیم تا انگشتر را کوچکش کند خلاصه خرج حلقه دامادمان شد و 600 تومان این شد حلقه داماد. به آقا گفتم توى همه این مسائل احتیاط کردیم دیگر لباس عروس را بسپار به دست ما. آقا فرمودند دیگر آن را طبق متعارف حساب کنیم ما داشتیم تو همان ایام عروسى مى گرفتیم و یک لباس عروسى مى گرفتیم و یک لباس عروس داشتیم که براى عروسمان سفارش داده بودیم بدوزند خلاصه قبل از آن که عروسمان استفاده کند همان شب دخترمان استفاده کرد آقا گفتند من یک فرش ‍ ماشینى مى دهم شما هم یک فرش و مراسم برگزار شد.
براى عروسى هم دو تا پیکان از ما بود و دو تا پیکان هم از اقوام آقا مراسم در خانه ما طول کشید. تا آمدند عروس را ببرند خانواده آقا هم آمده بودند. فقط آقا نتوانسته بود بیایند. مراسم تا حدود ساعت یک طول کشیده بود تا این که ما عروس را آوردیم خانه دیدیم آقا همین طور بیدار نشسته اند منتظرند که عروس را بیاورند گفتند من اصلا وظیفه خود مى دانم براى اولین بار که عروسمان قدم مى ذاره تو خونه ما تو فامیل ما من هم بدرقه اش کنم هم به اصطلاح خوش آمد بگم اون نگه که براى من ارزشى قائل نبودند. ما تعجب کردیم فکر نمى کردیم آقا تا اون موقع شب بیدار باشند به خاطر این که عروسش را مى خواهند بیاورند. خانواده آقا چون اون شب سرشون شلوغ بود غذا هم به آقا نداده بودند. آقا گفتند که آقاى دکتر امشب شام هم نداشتیم من یکى از این پاسدارها را صدا کردم گفتم شما خوردنى چیزى ندارید یکى از پاسدارها گفت غیر از یک کمى نون چیزى دیگه نداریم آقا فرموده بیاور حالا چیزى مى خوریم بعد هم که دختر وارد شد آقا نشستند و چند دقیقه اى برایشان در مورد تفاهم در زندگى و شرایط و اهمیت زندگى زناشویى صحبت کردند و تا پاى در خونه عروس را بدرقه کردند خوش آمد گفتند بعد برگشتیم حالا رعایت آداب حتى تا چنین جایگاهى ، این ها از برکت انقلاب اسلامى از برکت خون شهدا است . ایشان دستور دادند حتى از ریزترین وسایل دفتر چون بیت المال است استفاده نشود. حتى وقتى مشکل وسیله نقلیه هم پیش آمد اجازه ندادند از وسائل دفتر استفاده شود.
65- خودمان آخر شب تقسیم مى کنیم
چند سال قبل از انقلاب در شهر قوچان سیل آمده بود و خسارت زیادى به مردم آنجا وارد کرد. کاروان هاى کمک از شهرهاى مختلف از جمله مشهد مقدس به راه افتاد. مقام معظم رهبرى به همراه کاروان به قوچان رفتند، اما در قوچان متوجه شدند، کسانى که کمک هاى مردم را تقسیم مى کردند، بیشتر اجناس را به دوستان و آشنایان خود دادند. رهبر عزیز از این کار ناراحت شدند لذا به همراهان خود فرمودند:
شما دست نگه دارید! ما بسته هایى را که از مشهد آورده ایم ، خودمان آخر شب تقسیم مى کنیم . ایشان منتظر ماندند تا دیگران کار خود را انجام دهند و بروند. آن گاه آخر شب که همه رفتند، خودشان کمک هاى مردمى را به خانه هاى مردم سیل زده بردند و آن ها را به درستى میان مردم تقسیم کردند. 
66- از امریکا نمى ترسید!
این خاطره را بارها نقل کرده ام که در یکى از مجامع بین المللى که نطق خیلى پرشورى در آن جا علیه تسلط قدرتها و نظام سلطه در دنیا ایراد کردم و امریکا و شوروى را در حضور بیش از صد هیاءت نمایندگى و رؤ ساى دولت ها، به نام کوبیدم و محکوم کردم ، بعد از آن نطق ، عده زیادى آمدند تحسین و تصدیق کردند و گفتند: همین سخن شما درست است . یکى از سران کشورها که یک جوان انقلابى بود و البته بعد هم او را کشتند نزد من آمد و گفت : همه حرف هاى شما درست است ، منتهى من به شما بگویم که به خودتان نگاه نکنید که از امریکا نمى ترسید؛ همه این هایى که در این جا نشسته اند، از امریکا مى ترسند! بعد سرش را نزدیک من آورد و گفت : من هم از امریکا مى ترسم ! 
67- بهترن ها
جانبازان به دیدار مقام معظم رهبرى رفتند، بوى عطر بهشتى لحظه به لحظه نزدیک تر مى شد، و من آن بوى خوش عطر آگین را نزدیک تر حس مى کردم ؛ لحظاتى فرا رسید که شانه هایم از گرمى زیاد حالت دیگرى داشت . در این جا بود که آن چه را مى خواستم به دست آوردم . دست مجروح آقا را بوسه زدم و چشمانم را تبرک کردم آقا به همان دست مبارکشان به عنوان مرهمى بر قلبمان عنایت فرمودند.
خدمت آقا عرض کردم ، لباس رزم پوشیده ام و آمده ام از محضرتان اجازه بگیرم ، که همیشه لباس رزم بر تن ما باشد، آقا، با لبخندى به کران زیبایى جهان گلستان و با چهره اى گشاده ، فرمودند: شما اول لباس رزم پوشیده اید و حال اجازه اش را از من مى خواهید. با این فرمایش آقا، حاضرین خندیدند. خدمت آقا عرض کردم : لباس رزم ؛ پوشیده ایم که بگوییم آماده ایم تا آخرین قطره خونمان فداکارى کنیم ؛ آقا فرمودند:
من همیشه دوست دارم شماها از بهترین ها باشید. 
68- علاقه به فرزندان شهید
سردار پاسدار على فضلى در کتاب خورشید در جبهه مى گوید:
من برادرى داشتم به نام رحمان که در سال 1361 در جبهه شهید شد.
وى پسرى به نام مصطفى دارد که در زمان شهادت پدر، چهار ماهه بود.
یک روز که در محضر مقام معظم رهبرى بودیم ، مصطفى را نیز با خود بردم . او در داخل حیاط نشست و ما وارد جلسه شدیم . جلسه ما حدود دو ساعت طول کشید. بعد از جلسه که بیرون آمدیم ، حضرت آیت الله خامنه اى چشمشان به مصطفى افتاد. من او را به حضرت آقا معرفى کردم .
معظم له وقتى فهمیدند که وى فرزند شهید است ، چهره شان دگرگون شد و مصطفى را در آغوش کشیدند و بوسیدند. سپس به صورت گلایه به من فرمودند:
چرا زودتر به من نگفتى ؟ بعد معظم له به داخل اتاق خود رفتند و یک ساعت و خودکار براى مصطفى هدیه آوردند و به وى دادند.
69- نامه هاى مردم را به دستم برسانید
در مجله ى امید انقلاب ، نشریه سپاه پاسداران اسلامى از قول یکى از بستگان رهبرى مى نویسد:
یک روز مقام معظم رهبرى به ما فرمودند: این را بدانید؛ نامه هایى که مردم به دستتان مى دهند تا براى من بیاورید، این ها امانت نزد شماست که باید بیاورید و به من بدهید. حتى اگر تشخیص دادید که محتواى نامه نامربوط است ، باز هم فرقى نمى کند و باید نامه را به دستم برسانید.
70- در حفظ بیت المال ، دقیق و دلسوزند
سردار کوثرى در کتاب خورشید در جبهه مى گوید:
مقام معظم رهبرى در مورد حفظ بیت المال بسیار دقیق و دلسوزند.
روزى ما براى ساختمان سازى در جنوب ، خدمت ایشان رسیدیم و گفتیم : مى خواهیم تعدادى خانه آنجا بسازیم که فرماندهان ، خانواده هایشان را بیاورند اینجا. چون رفت و آمد مشکل است و به کارشان هم لطمه مى زند ایشان نگفتند این پول را بگیرید، بروید. بلکه گفتند این پول را به طور امانى به شما مى دهم ، و بسازید؛ بعد که کارها انجام شد، من از راه قانونى اش به شما پول مى دهم ، که این پول را برگردانید. 
71- من هفت ساعت است که بیدارم
هفته نامه ى پرتو سخن ، به نقل از سردار محمد شیرازى مى نویسد:
یکى از ویژگى هاى مقام معظم رهبرى ، شب زنده دارى است . در زمان ریاست جمهورى نیز، این خصوصیت در پهنه ى زندگى آقا، حیات معظم له را نورانیت خاصى بخشیده بود. در همان دوران ، مقام معظم رهبرى سفرى به سوریه داشتند. در صبح یکى از روزهاى سفر، حدود ساعت ده که جلسه اى با رئیس جمهورى سوریه داشتند، حافظ اسد رو به ایشان مى کند و مى پرسد: دیشب که خوب خوابیدید؟ که مقام معظم رهبرى فرمودند: من هفت ساعت است که بیدارم ! 
72- این غذا مال بیت المال است
حضرت آیت الله جوادى آملى (زید عزه ) مى فرماید:
یک روز مهمان مقام معظم رهبرى بودم . سفره را که گستردند، فرزند ایشان آقا مصطفى نیز نشسته بود. آیت الله خامنه اى به وى نگاهى کردند و فرمودند: پاشو برو! من خدمت ایشان عرض کردم : اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند؛ من از او خواستم که با هم باشیم . آقا فرمودند: این غذا مال بیت المال است ، شما هم مهمان بیت المال هستید. براى بچه ها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند. آن ها به منزل بروند و از غذاى خانه بخورند من در آن لحظه فهمیدم که خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا داده است .
73- ساده زیستى

حضرت آیت الله مصباح یزدى درباره ى ساده زیستى مقام معظم رهبرى مى فرماید: مصرف گوشت خانه ى آیت الله خامنه اى در زمان ریاست جمهورى ، تنها از طریق کوپن بود. ایشان در آن زمان ، به من فرمودند:

من تا کنون ، غیر از همان گوشت کوپنى که به همه ى مردم داده مى شود گوشت دیگرى از بازار نخریدم ! مصرف سوخت خانه ى معظم له نیز همان سهمیه ى کوپنى بود. اگر گوشت گرمى هم مصرف مى کردند، گوشتى بود که افراد به عنوان نذر و قربانى براى آقا مى بردند. امروز هم زندگى ایشان : مثل زندگى مردم محروم و مستضعف است ؛ زندگى بسیار ساده اى است . این حقایق را باید نوشت و در تاریخ ثبت کرد. 
74- شایستگى رهبرى
در کتاب حکایت نامه ى سلاله ى زهرا (س ) مى نویسد:
حاج احمد آقا نقل کرده اند وقتى که آیت الله خامنه اى در سفر کره شمالى بودند، امام گزارش هاى آن سفر را از تلویزیون مى دیدند؛ آن منظره دیدار از کره ، استقبال مردم و یا سخن رانى و مذاکرات ایشان در آن سفر، خیلى برایشان جالب بود و فرموده بودند: الحق ایشان شایستگى رهبرى را دارند
75- خیلى سفر نرو
حاج احمد آقا (رض ) نقل مى کردند: امام خطاب به مقام معظم رهبرى فرمودند: هر موقعى که تو به سفر مى روى من مضطرب هستم که برگردى ، خیلى سفر نرو. این از الهامات الهى و غیبى حق تعالى بوده است .
76- خدمت در سیل ایرانشهر
مقام معظم رهبرى در سال 1357 که سیل در ایرانشهر جارى شد، در آن شهر تبعید بودند. ایشان با تجربه اى که از زلزله ى طبس در سال 1347 داشتند، گروهى از طلاب و روحانیون را بسیج کردند و با تشکیلات منسجم ، به کمک مردم آن سامان شتافتند.
نقش معظم له در این کمک رسانى و خدمت به مردم ، آن قدر روشن بود که باعث تعجب و ترس و وحشت ساواک گردید و رئیس ساواک به آیت الله خامنه اى گفت : دیشب در کمیسیون امنیت شهربانى ، به ساواک گفتم :
شما چقدر بى عرضه هستید که هیچ کارى نکرده اید! یک نفر تبعیدى را ببینید این جا چه اوضاعى درست کرده است ! 
77- بخشیدم و حلال کردم
در کتاب در محضر بزرگان به نقل از حضرت آیت الله مصباح مى نویسد:
یک روز مقام معظم رهبرى فرمودند: من بعد از رهبرى ، همه ى کسانى را که احیانا از آن ها گله داشتم ، بخشیدم و حلال کردم . 
78- آخر این حرف ها چیست ؟!
در روزنامه ى کیهان نوشته بود: یک نفر شمشیرى را هدیه کرده بود تا خدمت آقا تقدیم کنم . روى شمشیر این عبارت را حک کرده بود که : تقدیم به الحبل الخاشع المتصدع الباب المهدى (عج ) السید الحسینى العلى الخامنه اى . وقتى شمشیر خدمت ایشان تقدیم شد، تا آقا عبارت روى شمشیر را خواندند: خیلى ناراحت شده و با تندى فرمودند:
آخر این حرف ها چیست که براى من مى نویسید و مرا به این القاب خطاب مى کنند؟ ایشان سپس افزودند: اهل این حرف ها نیستم . باب المهدى یعنى چه ؟. 
79- تا این لوستر را باز نکنید...
قبل از انقلاب یک نفر از ارادتمندان رهبر عزیز، یک لوستر معمولى به عنوان هدیه براى منزل ایشان خریده و آورده و در اتاق نصب کرده بود.
وقتى آقا وارد مى شوند و چشم شان به آن لوستر مى افتد، ناراحت شده و مى فرمایند: تا این لوستر را باز نکنید و از خانه ى من بیرون نبرید، من نمى نشینم .
80- این کریستال ها را جمع کنید
در کتاب خورشید در جبهه سردار اشجع از قول یکى از دوستان مى گفت :
آقا در یک مسافرت سیاسى که به کشور کره تشریف برده بودند، در آن جا یک سرویس کریستال به ایشان هدیه کرده بودند. در خانه هم سرویس ‍ غذاخورى کریستال نداشتند. بعد از مدتى ، خانواده ى آقا کریستال ها را آورده بودند دم دست تا استفاده کنند. ایشان تا دیده بودند فرمودند:
این کریستال ها را جمع کنید، چون اگر ما این سرویس غذاخورى را در خانه بگذاریم ، فردا مبلمان و فرش و چیزهاى دیگر مشابه این سرویس ‍ مى خواهیم .این مقدمه اى مى شود براى این که زندگى ما تعبیر کند. 
81- وسائل پانزده تا بیست سال پیش
یکى از بستگان مقام معظم رهبرى مى گوید:
سال 1368 در جریان انتقال وسائل منزل مقام معظم رهبرى به منزل فعلى که پس از تصدى مقام رهبرى صورت گرفت ، چیز عجیبى که ذهنه ما را متوجه خود کرد این بود که هیچ وسیله اى در این خانه نو و جدید نبود.
یخچال ، لباسشوئى و... مال حدود پانزده تا بیست سال پیش بودن و فرش هاى نسبتا کهنه اى که معلوم بود از جهیزیه ى خانم ایشان است .
82- درسى از ساده زیستى
حضرت آیت الله سید محمود شاهرودى درباره ى ساده زیستى رهبر عزیز مى فرماید: یک روز که معظم له مرا به کتابخانه ى خود دعوت کردند، من در آن جا یک میز بسیار ساده قدیمى دیدم که در کنار آن یک صندلى کهنه هم بود. آن میز صندلى مربوط به قبل از پیروزى انقلاب اسلامى بود. مقام معظم رهبرى در کتابخانه ى ساده ى خود، هنوز از همان میز و صندلى استفاده مى کنند و این حاکى از ساده زیستى ایشان است .

83- کار براى نماز
سردار شوشترى درباره ى اهمیت نماز مقام معظم رهبرى مى گوید:
در بعضى جلسات ما، شهید بهشتى اصلا به ما نمى گفت که وقت نماز است ، بلکه بلند مى شد و آماده ى نماز مى شد. ما اگر کارى مى کنیم براى نماز است . 
84- پنج دقیقه قبل از اذان ظهر
شهید امیر سپهبد، على صیاد شیرازى درباره ى اهمیت نماز اول وقت رهبر عزیز مى فرماید:
هنوز 24 ساعت از انتخابات آیت الله خامنه اى به رهبرى انقلاب اسلامى نگذشته بود که به من وقت دادند به صورت خصوصى ، بیست دقیقه قبل از ساعت دوازده ، در دفترشان با ایشان ملاقات کنم .
من کمى زودتر رفتم . وضو گرفته بودم تا براى نماز اول وقت آماده باشم .
پنج دقیقه به اذان ظهر بود، دیدم سجاده ى آقا پهن کردند. همین که موقع نماز شد، مقام معظم رهبرى به سمت سجاده رفتند و نماز اول وقت را با همان حالى که در زمان امام راحل (ره ) پشت سر ایشان اقامه مى کردیم ؛ به جماعت خواندیم . من در آن روز، همان اعتقاد عمیق حضرت امام نسبت به اقامه ى نماز اول وقت را در سیره ى مقام معظم رهبرى دیدم .
85- اشک شوق
رهبر عزیز درباره ى فعالیت هاى هنرى مى فرماید:
بارها اتفاق افتاده که از خواندن یا دیدن یا شنیدن آثار ذوق و فعالیت هنرى عزیزان این نسل ، غالبا مربوط به همین حوزه اندیشه و هنر، تحت تاءثیر قرار گرفته ام ، به شدت منقلب شده ام . خیلى اوقات فیلم نامه ها و نمایش نامه ها یا شعرها مرا به شدت متاءثر کرده و از شوق ، اشک ریخته ام . 
86- کار ماندگار
در سفرى که آقا به بندر عباس در سال 1374 و براى حضور در مانور داشتند، بنا شد مسؤ لان ادارات استان با ایشان جلسه اى داشته باشند. معظم له که همواره براى محرومان دل مى سوزانند، در آن نشست به مسؤ لان گفتند: شما کارهاى مهمى چون سدسازى ، راه اندازى کارخانه ها و... انجام مى دهید و براى آن نیز تحقیقات گسترده اى صورت مى دهید؛ ولى لازم است بعضى از اوقات هم دنبال کارهایى بروید که سر و صدا ندارد، اما خیلى مهم است . ایشان فرمودند: افرادى هستند که چندین عائله دارند و از وضع اقتصادى خوبى برخوردار نیستند. گاهى به آنان سرکشى کنید و مشکلات شان را حل نمایید. این کارها ماندگار است و چه بسا خانواده اى را حفظ کند. 
- سر سفره ى شام ؟!
دکتر ولایتى در زمان ریاست جمهورى رهبر عزیز، درباره ى حرکتى که در دنیا انعکاس پیدا کرد و آثار مثبتى در میان مسلمانان گذاشت ؛ مى گوید؛
رئیس جمهور زینباوه ، رهبر عزیز را به ضیافت رسمى شام دعوت نمود.
وقتى به معظم له اطلاع داده شد که سر میز مشروبات الکلى وجود دارد ایشان پیغام دادند که : ما در این مهمانى شرکت نمى کنیم ، مگر این که از دادن مشروبات الکلى خوددارى شود آنها گفتند: ما به شما کارى نداریم ،یعنى به ایرانى ها تعارف نمى کنیم ؛ بلکه طبق رسم خودمان از مهمانان غیر ایرانى با مشروبات الکلى پذیرایى مى کنیم . مقام معظم رهبرى به آنان فرمود: ما سر سفره ى شامى که در آن مشروبات الکلى باشد، حاضر نمى شویم ؛ چون شرعا حرام است . در نتیجه آن ها حاضر نشدند که مشروبات الکلى را جمع آورى کنند، معظم له هم در آن مهمانى شرکت نفرمودند. انتشار این خبر در جهان اسلام ، موجب تقویت موضع آرمانى نظام سیاسى ما شد و بسیار به نفع جمهورى اسلامى ایران تمام شد. 
88- شایسته در علم و عمل
حضرت امام (رض ) در بخشى از پیام خود در انتخاب رهبر عزیز به امامت جمعه تهران ؛ فرمودند: جنابعالى که به حمدالله به حسن سابقه موصوف و در علم و عمل شایسته هستید به امامت تهران منصوب مى باشید. 
89- آقاى آقا سید على آقا
حضرت امام خمینى (رض ) درباره ى دعوت افراد به دانشگاه براى آگاهى دادن دانشجویان مى فرماید: البته باید اشخاصى هم که گوینده هستند بیایند در دانشگاه و من پیشنهاد مى کنم که آقاى سید على آقا بیایند، خامنه اى .
شما ممکن است که بروید پیش ایشان از قول من بگویید ایشان بیایند به جاى آقاى مطهرى . بسیار خوب است ، ایشان ، فهیم است ، مى تواند صحبت کند، مى تواند حرف بزند.
90-  آقاى خامنه اى سلمه الله
این آقاى محترم که حالا با زحمت تشریف آوردند و من خیلى خوشحال شدم از این که آقاى خامنه اى سلمه الله آمدند و حاضرند. ایشان آخر چه کرده بود؟ خوب بگویید آخر، یک کارى ، یک کار خلافى ، چه کرده بود ایشان ؛ که مى خواستید ایشان را بکشید و موفق نشدید بحمدالله . 
91- من آقاى سید على آقا را صالح مى دانم
اشخاصى که مى توانند در این جا بیایند حرف بزنند، بروید پیدایشان کنید بردارید بروید دعوتشان کنید به دانشگاه ، ننشینید که من تعیین کنم ، البته من آسید على آقا را صالح مى دانم براى این کار، لکن ننشینید که من دعوت کنم .
92- این جا ام القراى اسلام است
امام امت (رض ) در سفرى که من مى رفتم پاکستان قبل از رفتن به من فرمودند: به علماى پاکستان شما بگویید که این فشارهایى که شما مى بینید آمریکا و غرب و شرق و همه و ارتجاع و دیگران روى ما وارد مى آورند نه براى خاطر این است که ما ایران هستیم و ایرانى هستیم ، بلکه بخاطر اسلام است آن روزى که دنیا احساس مى کند که ما نسبت به اسلام جدى نیستیم العیاذ بالله آن روزى که دنیا مستکبر احساس مى کند که ما حاضریم روى اسلام معامله کنیم . و خیلى اهمیت نمى دهیم . این فشارها تمام خواهد شد.
و من عین بیان حضرت امام را آنجا به علماى پاکستان که یک جمع کثیرى بودند از علماى مسلمین ، از همه اقطار پاکستان آمده بودند گفتیم و این براى ما محسوس و ملموس است . علت فشار، اسلام است مسلمان ها این را مى فهمند، مسلمان هاى عالم احساس مى کنند که این جا ام القراى اسلام است . این جا وطن اصلى و مرکز حقیقى اسلام است . 
93- زبان گویا
حضرت امام راحل درباره ى خدمت به نظام جمهورى اسلامى مى فرماید، من به همه اشخاصى که قلم در دستشان است ، زبان گویا دارند مى خواهم سفارش کنم که متوجه باشند که قلم آنها زبان آنها در حضور خداست ، فردا مؤ اخذه دارد، صحبت سر دولت و ریاست جمهور و اینها نیست ، صحبت سر نظام است ، نظام اسلام است ، آقاى خامنه اى سلمه الله باشند رئیس ‍ جمهور یا یک کس دیگر، آقاى موسوى نخست وزیر باشند یا یک کس ‍ دیگرى ، این مطرح نیست ، مطرح ، نظام جمهورى اسلامى است ، ما مکلفیم به حفظ او، همه نویسنده ها مکلفند به حفظ نظام . 
94- دعاى امام در حق رهبر عزیز
سلامت و سعادت جناب عالى را از خداوند خواستارم و امید است امثال جناب عالى در مقاصد عالیه خود پیروز و سر بلند گردید. 
95- خدمتگزار اسلام
حضرت امام (رض ) درباره ى خدمتگزارى رهبر عزیز مى فرماید: انشاالله خداوند امثال جنابعالى را که جز خدمت به اسلام نظرى ندارید، در پناه خود حفظ فرماید. 
96- دانشمند محترم
این که پیروى از آراى محترم ملت عظیم الشان و آشنایى به مقام تعهد و خدمتگزارى دانشمند محترم ، جناب حجت الاسلام آقاى سید على خامنه اى ایده لله تعالى ، آراى ملت را براى پس از پایان دوره کنونى ، تنفیذ، و ایشان را به سمت ریاست جمهورى اسلامى ایران منصوب مى نمایم و از خداوند تعالى توفیق ایشان را در خدمت به اسلام و ملت و کشور اسلامى خواستارم . 

97- متفکر و دانشمند

اینجانب به پیروى از ملت عظیم الشان و با اطلاع از مقام و مرتبت متفکر و دانشمند و محترم جناب حجت الاسلام آقاى سید على خامنه اى ایده الله تعالى راءى ملت را تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست جمهورى اسلامى ایران منصوب نمودم . 
98- چرا خودتان نمى دانید
حضرت آیت الله هاشمى رفسنجانى نقل مى کنند: در جلسه اى با حضور سران سه قوه ، آقاى نخست وزیر و حاج احمد آقا در محضر امام بحث شد.
حرف ما با حضرت امام (رض ) این بود که ما بعدا با قانون اساسى مشکل خواهیم داشت ، زیرا ممکن است خلاء رهبرى پیش بیاید. ایشان گفتند: خلاء رهبرى پیش نمى آید و شما آدم دارید گفته شد:
چه کسى ؟ ایشان در حضور آیت الله خامنه اى گفتند: این آقاى خامنه اى روزى من خصوصى خدمت امام رفتم ، چون مقدارى روى بازترى داشتم و مسائل را بى پرده مى گفتم ، در مورد قائم مقامى رهبرى و مشکلاتى که پیدا مى شود، صحبت کردم . باز ایشان صریح گفتند: شما در بن بست نخواهید بود، چنین فردى (آیت الله خامنه اى ) در میان شما هست . چرا خودتان نمى دانید.
99- مثل آقاى خامنه اى
همه دنیا دست هاشان ، قلم هاشان بر طرف ضد ماست ، حالا خود ما هم بنشینیم هى هر که
هر چه دلش مى خواهد بگوید، این صحیح است آیا؟ من امیدوارم که آقایان هم در گفتارشان
مثل آقاى خامنه اى ، آقاى رفسنجانى نصیحت کنند همه را، همه کسانى که هستند نصیحتشان
کنند که یک قدرى در امور تجدید نظر بکنند، این جور نباشد که همه اش هر عیب بگویند.
خوب ! یک قدرى از چیزهایى که خدمت هایى کرده اند چطور گفته نمى شود؟ در بعضى
قلم ها یک کلمه راجع به این که فلان خدمت هم شده است نمى شود، از
اول شروع مى شود، عیب ، عیب ، کجاست ، کجاست ، کجاست ، کجاست ، کجاست ، همه آن وقت
بعضى هاش ضرر مى زند به حیثیت اسلام ، بعضى هاش ضرر مى زند به نظام .
100-  به دور از تشریفات و اسکورت
مقام معظم رهبرى هر سال ، چند شب روضه ى امام حسین (ع ) دارند.
معظم له در سال 1367 به جبهه هاى جنوب تشریف بردند. چون زمان تشریف فرمایى ایشان به جبهه ، مصادف با محرم بود، مراسم عزادارى و روضه ى ایشان در یگان هاى رزمى جنوب برگزار شد.
هر شب ، در یکى از تیپ ها یا لشکرها، مراسم عزادارى سالار شهیدان را بر پا مى نمود و در آن مراسم شرکت مى کردند.
شبى به اتفاق معظم له ، با یک مینى بوس به دور از هر گونه تشریفات و اسکورت به سوسنگرد رفتیم و مراسم روضه خوانى در تیپ 85 موسى بن جعفر (ع ) برگزار شد. 
101- مطالعه رمان
حضرت آیت الله خامنه اى در مطالعه ى کتاب و کتاب خوانى ید طولانى دارند. ایشان بسیار از کتاب هایى را که وارد بازار مى شود، چه کتاب هاى داخلى و چه کتاب هاى خارجى ، تهیه کرده و مطالعه و حتى نقد مى کنند. دریکى از دیدارهایى که معظم له از نمایشگاه بین المللى کتاب تهران داشتند، در برخورد با ناشرانى که رمان هاى ترجمه شده و یا کتب تاریخى ترجمه شده را چاپ مى نمودند، طورى سراغ دیگر آثار ترجمه نشده ى مؤ لفان خارجى را مى گرفتند و یا پیرامون کتب ترجمه شده اظهار نظر مى کردند، که تمامى ناشران از این همه تبحر مقام معظم رهبرى در حوزه ى کتاب شناسى به وجد مى آمدند. طبیعى است که چنین شخصیتى نه تن ها بر تاریخ اسلام ، بلکه بر تاریخ جهان احاطه دارد. 
102- من از شما خواهش مى کنم
شبى در لشکر 92 زره اهواز، افسرى با التماس پیش من آمد و گفت : من با شما دو کلمه حرف دارم . من فکر کردم مثلا مى خواهد بگوید مرخصى به من بدهید. واقعا به ذهنم یک چنین چیزى آمد. بالاخره گفتم خیلى خوب بیایید ببینم چکار دارید؟ آمد پیش من گریه کرد و گفت : من از شما خواهش ‍ مى کنم ، شب ها که این گروه هاى چریکى با آر پى جى و سلاح انفرادى براى دفع دشمن که در حدود 15 کیلومترى شهر اهواز روى زمین هاى خوزستان نشسته بود مى روند، مرا هم با این گروه بفرستید یا با خودتان ببرید. در بازدید دیگر از یک یگان زرهى ، من نظامى را کنار تانک دیدم که ایستاده بود و نماز شب مى خواند. خیلى از این ها را شاید مردم ما ندانند. 

103- انس امام به دعا

مقام معظم رهبرى درباره انس به دعاى حضرت امام راحل (رض ) مى فرماید:
یک بار از ایشان سؤ ال کردم که در میان دعاهاى معروف ، به کدامیک از آنها بیشتر انس یا اعتقاد دارید؟ ایشان بعد از تاءملى فرمودند: دعاى کمیل و مناجات شعبانیه .
وقتى که شما به این دو دعا مراجعه مى کنید، با این دعاهاى دیگر هم مثل ابوحمزه ثمالى و یا دعاى امام حسین در روز عرفه و دعاهاى فراوان دیگر برقرارى رابطه با خداست ؛ اما در این دو دعا و مناجات ، حالت استغفار و انابه و استغاثه و تضرع به پروردگار را به شکل عاشقانه آن مشاهده مى کنید. دعاى کمیل هم مناجاتى با خداى متعال است و رابطه محبت و عشق میان بنده و معبود را ترسیم مى کند و این همان چیزى بود که امام بزرگوار ما، روح و دل را از آن روشن و منور مى داشت .
104- صندلى خاص
مقام معظم رهبرى روحیه خویش را درباره مسؤ لیت پذیرى مى فرماید:
... بارها به دوستانم مى گفتم که آن کسى نیستم که اگر وارد اطاقى شدم ، بگویم آن صندلى متعلق به من است و اگر خالى بود، بروم آن جا بنشینم و اگر خالى نبود، قهر کنم و بیرون بروم . نخیر.
من هیچ صندلى خاصى در هیچ اطاقى ندارم . من وارد اطاق شوم و هر جا خالى بود، همان جا مى نشینم .
اگر مجموعه احساس کرد که این جا براى من کم است و روى صندلى دیگرى نشاند، مى نشینم و اگر همان کار را نیز مناسب دانست ، آن را انجام مى دهم .
105- چلو مرغ یا ماست یزدى ؟
سردار شهید اکبر آقا بابایى ، درباره ى زهد رهبر عزیز مى فرمود:
یکى از نمونه هایى که از زهد مقام معظم رهبرى به یاد دارم ، در جمع برخى از علما، من جمله مرحوم آیت الله خاتمى (ره ) بود. هنگام شام ، سفره انداختند. شام هم چلو مرغ با ماست یزدى بود. یادم هست غیر از آیت الله خاتمى (ره ) که مریض بودند، همگى آقایان خوردند. اما مقام معظم رهبرى ، فقط ماست یزدى خوردند، آن هم خیلى کم ! این خوددارى ایشان براى ما مهم و عجیب بود. 
106- خلیج فارس نه خلیج !
تیمسار جمالى مى گوید: یک روز در منزل حجت الاسلام آقاى هاشمى رفسنجانى بودیم . جلسه اى خصوصى پیرامون مسایل کشور بود. بعد از مدتى قرار شد استراحت کنیم . در حالى که آقا روى زمین نشسته بودند و داشتند استراحت مى کردند، یکى از مسؤ لین در مورد بحرانى که همسایگان در خلیج فارس براى جزایر سه گانه ایجاد کرده بودند، صحبت مى کرد. بعد یک مرتبه رفیقش گفت : این مساءله خلیج ... همین جور مى خواست ادامه بدهد که آقا یک مرتبه با تندى فرمودند:
آقا شما چرا توجه نمى کنید؟ چرا خلیج ؟ یعنى چه ؟ باید بگویید خلیج فارس . حتما فارس را هم بگویید.

107- گویى بال در آوردم

مقام معظم رهبرى درباره ى چگونگى رفتن به جبهه ها و وضعیت روزهاى اولیه جنگ ، مى فرماید:
اول جنگ ، وقتى که هفت ، هشت ده روزى گذشت ، دیدم که هر چه خبر مى آید، یاءس آور است ... البته ، من نماینده امام در شوراى عالى دفاع و سخنگوى آن شورا بودم . دیدم که از من کارى بر نمى آید، دلم هم مى جوشد و اصلا نمى توانم صبر کنم .
با دغدغه کامل ، خدمت امام رفتم ... همیشه امام به ما مى گفتند که خودتان را حفظ کنید و از خودتان مراقبت نمایید... من به امام گفتم ، خواهش ‍ مى کنم اجازه بدهید، من به اهواز و یا دزفول بروم ؛ شاید کارى بتوانم بکنم . بلافاصله گفتند که شما بروید. من به قدرى خوشحال شدم ، که گویى بال در آوردم .
مرحوم چمران هم در آن جا نشسته بود. گفت ، پس به من اجازه بدهید، تا به جبهه بروم . ایشان گفتند، شما هم بروید...
یک روز عصر، با مرحوم چمران راه افتادیم . اوایل شب به اهواز رسیدیم ... همان شب اول که رفتیم ، گروه کوچکى درست شد. قرار شد که اینها بروند، آر. پى . جى و تفنگ بردارند و به داخل صفوف دشمن ، شبیخون بزنند... ما هر شب ، همین عملیات را مى رفتیم بعد از سه چهار شب ، یک روز دیدم سرهنگى که مرد نسبتا مسنى هم بود پیش من آمد و نامه یى را داد و گفت ، من خواهش مى کنم به این نامه توجه کنید.
من ته دلم سوء ظن پیدا کردم و گفتم که این فرد لابد آمده بگوید، مثلا به من مرخصى بدهید، یک مقدار لجم هم گرفت و با خود گفتم که حالا در این اوضاع و احوال ، این چه نامه یى است . نامه را باز کردم ، دیدم نوشته ، شما که شبها به عملیات مى روید، یک شب هم دست من را بگیرید و با خودتان ببرید!من با دیدن آن نامه ، منقلب شدم ... حضور یک روحانى ، این قدر مؤ ثر است . هیچ عاملى ، به قدر یک روحانى نمى تواند این دلها را پر از شور و شوق بکند. این 8 سال دوره دفاع مقدس ، شامل هزاران هزار حادثه است ، من مى خواهم این را از جامعه فرهنگى و هنرى کشور مطالعه کنم که از این هزاران هزار حادثه ، لا اقل یک فهرست تهیه کنند، بنشینند فکر کنند، و در این حوادث جنگ دقت نظر هنرمندانه به خرج دهند، یک فهرست از این حوادث به وجود بیاورند و ببینند که چقدر از این فهرست را ما پر کرده ایم . اگر این کار صورت بگیرد، خواهیم فهمید که ما یک هزارم آنچه را که درباره این جنگ مى باید تبیین کرد و مى توان تبیین و موشکافى کرد، هنوز بیان نکرده ایم ! 
رهبر عزیز احساس امام راحل (رض ) را درباره پوشیدن لباس رزم توسط یک روحانى مى فرماید:
سال 59 که گاه به مناطق جنگى مى رفتم ،... هر دفعه هفته یى یک بار، براى نماز جمعه مى آمدم و از راه که مى رسیدم ، خدمت امام مى رفتم ... یک بار که خدمت ایشان رفته بودم ،... لباس کار سربازى به تنم بود. وقتى سوار هواپیما مى شدم که به این جا بیایم ، قبا مى پوشیدم و عمامه سدم مى گذاشتم و این لباس هم ، آن زیر مى ماند. یعنى لباسى نداشتم که عوض ‍ کنم و همان طورى هم ، خدمت امام مى رفتم .
ایشان ، وقتى که چشمشان به این لباس نظامى افتاد، تعبیرى کردند که احتمال مى دهم ، در جایى آن را نوشته باشم ... اجمالش یادم است . ایشان گفتند: این ،... مایه افتخار است که یک روحانى ، لباس رزم به تنش مى کند و این درست است و همان چیزى است که باید باشد... حقیقتش هم این است که روزى بود، لباس رزم را براى روحانى ، خلاف مروت ذکر مى کردند. در باب امام جماعت گفته اند که بایستى عادل باشد و کار خلاف عدالت و مروت نکند. از جمله کارهاى خلاف مروت که ذکر مى شد، این بود که یک نفر امام جماعت ، مثلا لباس نظامى بپوشد... و در ردیف کارهایى بود که مثلا کسى در بازار یا در ملاء عام مردم ، حرکت غیر محترمانه یى از او سر بزند.

109- شما زنده باشید

یک بار در یک مسافرتى که من داشتم ، بعد از این که سخنرانى امام تمام شد خواستم بروم ماشین سوار شوم ، پاسدارها که ایستاده بودند تا مردم نیایند نزدیک ، من دیدم یک خانمى از پشت سر پاسدارها خطاب به من حرف مى زند، من گفتم راه را باز کنید این خانم بیاید ببینم چه مى گوید؟ وقتى آمد جلو گفت :
به امام از قول من بگو بچه ام دست دشمن اسیر بود و اخیرا به من خبر دادند او را شهید کرده اند، از قول من به امام بگو فداى سرتان ، شما زنده باشید، من حاضرم بچه هاى دیگرم نیز در این راه شهید شوند. وقتى آمدم تهران رفتم خدمت امام ، در ملاقات با ایشان فراموش کردم این نکته را بگویم ، بعد که آمدم بیرون و به یادم آمد، به خودم گفتم : سزاوار نیست این پیغام مادر شهید را من نرسانم . به آن برادرهایى که در بیت بودند، گفتم ، من یک کلمه را فراموش کردم خدمت امام بگویم ، امام از آن اطاق کوچک داشتند تشریف مى بردند داخل و در آستانه درب حیاط ایستاده بودند، گفتم من همین یک کلمه مى خواستم به شما بگویم ، که مادرى با این خصوصیات آمد این را گفت ، همین که حرف آن مادر شهید را شنید چهره امام در هم رفت و آن چنان اشکى از چشم ایشان ریخت که قلب مرا فشرد.
امام از اخلاص رزمندگانمان در جبهه ها و از فداکارى هاى خانواده ها شهدا، و معنویت و اخلاص مردم به هیجان مى آمد.

110- سیدى نورانى را در محراب مى بیند
حجت الاسلام و المسلمین ایزد پناه یکى از شاگردان مقام معظم رهبرى در مشهد مقدس درباره انتخاب معظم له براى اقامه نماز جماعت در مسجد کرامت مى گوید:
مشهور بود که آقاى کرامت پس از ساختن مسجد که از موقعیت خاصى برخوردار بود در پى امام جماعتى بود.
شبى در خواب مى بیند که جماعتى عظیم در مسجد برگزار شده و مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمى و برخى از علماى دیگر در صف اول جماعت قرار گرفته اند. تعجب کرده به محراب نگاه مى کند.
سیدى نورانى را در محراب مى بیند، که فرداى آن روز با آیت الله خامنه اى آشنا شده و از ایشان دعوت به نماز در مسجد مى کند. 
حجت الاسلام ایزد پناه درباره شرایط خاص و روح وصف ناپذیرى که در مسجد کرامت حاکم بود، مى گوید:
ایشان در مسجد کرامت نماز جماعت مى خواندند. جمعیتى عظیم از دانشگاهیان ، بازاریان و طلاب در این شرکت مى کردند. پر رونق ترین مساجد آن روز مشهد، به پایه این مسجد نمى رسید، آن هم جمعیتى که بیشتر آنان ، جوانان و تحصیل کرده ها بودند. ایشان همگان را به نماز توجه مى دادند و و تشنگان معارف ناب محمدى (ص ) را سرمست مى کردند.
حالت خاص و روح وصف ناپذیرى بر آن مسجد حاکم بود.

انتهای پیام/