انقلاب آیتالله خمینی؛ آغاز انقلاب دین علیه ماتریالیسم
خبرگزاری تسنیم: مدیر مسئول مجله «جنگهای فرهنگی» معتقد است که مردم آمریکا دریافتند که «مالکیت و مصرفگرایی عطش آنها برای معنادار کردن زندگی را ارضا نمیکند» او معتقد است غرب در راه خود شکست خورده است و آغاز این شکست از انقلاب ۱۹۷۹ ایران بوده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مایکل جونز نویسنده ، استاد دانشگاه و تحلیلگر رسانه و مدیر مسئول مجله Culture Wars است. این شخصیت دانشگاهی بارها در شبکههای RT و presstv به عنوان تحلیلگر و کارشناس حضور یافته است. مدرک دکترای خود را از دانشگاه Temple کسب کرده و در کالج Saint Mary (نتردام – ایندیانا) مشغول به تدریس میشود.
در فوریه 2008 به دنبال شکایتی که از وی به تهمت یهودی ستیزی زده میشود، کنفرانسهایی که در مدرسه معماری دانشگاه کاتولیک آمریکا داشته، منحل میشود. وی جهت شرکت در سومین همایش بین المللی هالیوودیسم بهمن ماه 1392 در تهران حضور یافت و با تعدادی از مقامات به صورت خصوصی دیدار کرد.
ای. مایکل جونز سردبیر مجله جنگهای فرهنگی است. او تاکنون کتابهای زیادی نوشته که آخرین آن با عنوان فلز بایر: تاریخ سرمایه داری به عنوان مناقشه میان کار و ربا به چاپ رسید. وی در یادداشتی برای تسنیم، با عنوان «تاثیر امامخمینی بر تاریخ جهان» به بررسی ویژگیهای امام(ره)، جامعه ایران و غرب در آن زمان و تاثیر انقلاب و امام خمینی بر افکار عمومی جهان میپردازد.
متن این یادداشت را در ذیل میخوانید:
«تأثیر امام خمینی بر تاریخ جهان»
ایرانیان در ماه فوریه سال 1979 میلادی، شاه را سرنگون کردند و امام خمینی را پس از سالها تبعید در پاریس به میهن بازگردانده و اولین جمهوری اسلامی جهان را تشکیل دادند.
در تاریخ 15 ژوئیه همان سال، جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا در یک سخنرانی تلویزیونی درباره مقولهی "بحران اعتماد" در میان مردم این کشور صحبت کرد. به گفته کارتر، این بحران نامرئی بود ولی به عمق جان و روح اراده ملی آنها رسوخ کرده بود. این بی اعتمادی باعث "بروز شک در زندگیهایما-آمریکاییها-" و "از دست رفتن یکدلی در اهداف ملی ما-آمریکاییها- شده" است که در نتیجه بیایمانی به خدا ایجاد شده و آمریکاییها را به سوی زیادهروی و مصرف گرایی کشانده است.
مردم آمریکا اکنون دریافته اند که "مالکیت و مصرف گرایی عطش آنها برای معنادار کردن زندگی را ارضا نمیکند". اگر چه کارتر هرگز از کلمه "بیماری" در این سخنرانی استفاده نکرد ولی امروز این سخنرانی را با همین عنوان می شناسند و منظور از آن استهزائی بود که از ناخودآگاه جمعی آمریکایی برخاسته بود و به بهترین شکل طبیعت بی ثبات مشکلی را نشان می داد که او سعی در نشان دادن آن داشت.
تا سال 1979، این واژه «بیماری» یک پدیده جهانی شده بود. در چین، انقلاب فرهنگی دهه 1960 منجر به خستگی و سرخوردگی اجتماعی شده بود. در لهستان، این امید که کمونیسم ممکن بود از طریق پولهای قرضی دولت وجههای انسانی پیدا کند، در نهایت تبدیل به سرخوردگی شد و دولت مقروض دریافت که تنها راهی که می تواند به ارز قوی دست پیدا کند این است که مقروضات خارجی در حال رشد خود را برای اعمال فشار به تولید کنندگان به کار گیرد تا آنها این کوتاهی را جبران کنند. تقریبا همه در غرب و شرق به این نتیجه رسیده بودند که نظرات قدیمی دیگر کارایی نداشت ولی هیچ کس ایده جدیدی نداشت که جایگزین روشهای قدیمی شود.
در ایران، سرعت و شدت غربی شدن شاه، ایرانیان را در سردرگمی فرو برده بود و در نتیجه رذیلتهای اجتمای مانند فحشا، اعتیاد به مواد مخدر و اعتیاد به مسکرات در جامعه بسیار شدت گرفت. اقتدار والدین هم در مقابل کودکان در هم شکسته شده بود و بزهکاری و انحطاط در میان آنها افزایش یافت. در کتابی با عنوان دختر پارسی منتشره در سال 1992، فرمان فرماییان اینطور وضعیت ایران در زمان شاه را توصیف میکند:
هر چیز غربی به طرز نامعقولی در ایران ستایش میشد. در همه جای شمال تهران میتوانستید مغازه های مشروب، متل های بین المللی فانتزی، و تبلیغات لباس های گوچی یا مرغ سوخاری کنتاکی، و همچنین سینماهای غربی و دیسکوهایی که در آن جوانان شب های پنجشنبه تا صبح به رقص و نوشیدن مشروب میپرداختند را به راحتی پیدا کنید. همه، مخصوصا جوانان، بسیار مشتاق لباس ها، فیلم ها و موسیقی اروپایی و امریکایی بودند. یک نسل کامل از پدر و مادرها از این سبک غربی که فرزندان، فرهنگ و رفتارهای اخلاقی آنها را تغییر داده بود شوکه و عصبانی بودند. حتی مهاجران فقیر در حلبی آبادهای تهران به شدت مخالف بیلبوردهای رنگارنگ و تصاویر در سطح شهر بودند که اندام عریان بازیگران زن را نشان می داد که تبلیغ پپسی و شلوار جین لیوایس را میکردند.
در همین سال 1992، نویسنده ایرانی جلال آل احمد نسخهای ایرانی از بیماری را که جیمی کارتر 13 سال قبل به آن پرداخته بود را در نوشته های خود معرفی کرد. او این بیماری را به عنوان غربزدگی معرفی کرد و یکی از کتاب های خود را نیز به همین نام قرار داد و منظور از آن بیماریای بود که از غرب آمده است. آل احمد غربزدگی را نوعی براندازی معرفی کرد که زمانی مفهوم پیدا میکند که:
مجموع حوادث زندگی، فرهنگ، تمدن و نحوه تفکر مردم بدون هیچ پشتوانه سنتی، پیوستگی تاریخی و هیچ تغییری در دگرگونی است و هر چه دارد را از زندگی ماشینی و آنچه ماشینها با خود میآورند گرفته است.
علی رغم تمدن 2500 ساله ایرانیان، برای متفکرانی چون آل احمد روشن بود که برخی از ایرانیان تبدیل به چنین انسانهای بیریشهای شده بودند.
کارتر خیلی دیر به این نتیجه رسید. تا سال 1979، بیماریای که او در سخنرانی ماه ژوئیه خود به آن اشاره کرد کاملا برای منتقدان سراسر جهان ملموس بود و آنها کاملا این مشکل را احساس کرده و کم و بیش راه حل ایی برای آن ارائه می دادند. آیت الله روح الله خمینی از اوایل دهه 60 به این نتیجه رسیده بود و در عین حال یکی از منتقدان سیاست های غربی شدن شاه بود.
اعتقاد آیت الله خمینی نشان میدهد که بیماری اشاره شده در سال 1979 -غربی شدن شاه، مردم و نظام ایران- نمیتوانست با نارضایتی از کمونیسم کاهش پیدا کند.در ابتدای مبارزات انقلابی در واقع با نادیده گرفتن اتحاد جماهیر شوروی که همسایه شمالی ایران بود، آیت الله خمینی ایالات متحده را شیطان بزرگ و اسرائیل را شیطان کوچک معرفی کرده بود. با توجه به کتاب کاریل، بعد از اینکه ایران دولت اسرائیل را به رسمیت شناخت، آیت الله خمینی با تعجب این پرسش را مطرح کرد که آیا شاه یک یهودی است یا یک کافر. البته آیت الله خمینی بعدها اثبات کرد که هیچ اخوتی هم با اتحاد جماهیر شوروی نداشت ولی به خاطر اینکه شاه را یک دست نشانده آمریکایی میدانست، هدف شدیدترین حملات خود را اصول اعتقادی سکولاریسم آمریکا مانند جدایی کلیسا از دولت قرار داده بود. مثلا وی در یکی از کتابهای خود به نام کشف الاسرار که در سال 1943 به چاپ رسید، اظهار داشت که "دولت تنها زمانی مشروعیت دارد که حاکمیت خداوند را قبول داشته باشد و حاکمیت خداوند یعنی اجرای شریعت".
آیت الله خمینی در تعدادی از سخنرانیهای خود در دوران تبعید و در نجف اشرف در سال 1970، نظریه ولایت فقیه را بر اساس تفسیر خود از آیات قرآن اینطور مطرح کرد:
دین و سیاست از هم جدا نیستند؛ آنها هر دو در یک قلمرو قرار دارند. حاکمیت بایستی تنها برعهده افرادی عادل باشد که به طور کامل با اصول قوانین اسلامی آشنا باشند. این یعنی تنها فقها و مراجع دینی حق حاکمیت بر جامعه را دارند.
چهار ماه قبل از اینکه آیت الله خمینی در فوریه 1979 در ایران به رهبری برسد، کلیسای مسیحیان کاتولیک با درک موضوع بیماری پل کارول ویتیلا 58 ساله را به عنوان پاپ معرفی کرد. پاپ جان پل دوم کمونیسم را به عنوان اصلیترین تهدید دین و نظم اجتماعی در جهان در آن زمان برشمرد. بعد از اینکه ویتیلا به عنوان پاپ معرفی شد، رئیس ایستگاه کا.گ.ب در ورشو به مقامات ارشد خود در مسکو اینطور گزارش داد: ویتیلا دیدگاههای ضد کمونیستی افراطی اتخاذ کرده است و گفته است که در این سیستم از کارگران سوءاستفاده غیر قابل قبولی میشود و کلیسای کاتولیک بایستی در برابر دولت کارگران محافظت شود.
دغدغه پاپ جان پل در مورد کمونیسم به اندازه کافی قابل درک بود. او در تمام دوره روحانیت خود در لهستان سرگرم برخورد با این مشکل بود ولی هرگز متوجه این موضوع نشد که مشکلات جهان همه ریشه در ماتریالیسم داشت. ویتیلا بیماری سال 1979 را ناشی از گرایشات غیر انسانی فرهنگ مدرن میدانست. این بیماری به همان اندازه که خود نظام سرمایهداری مدرن و همه گیر غرب را تهدید میکرد، برای ماتریالیسم الحادی شرق هم یک خطر بزرگ به شمار میآمد.
ما همه میدانیم که کمونیسم پس از 1979 سقوط کرد ولی چه نیرویی موجب این سقوط شد؟ بازار یا دین؟ یک نومحافظه کار به اصطلاح متفکر ممکن است دوست داشته باشد ما باور کنیم که هیچ تناقضی بین بازار و دین وجود ندارد ولی ما میدانیم که موضوع این نیست. در مورد مسائل سال 1979، بازار هیچ ربطی به دین ندارد و دین هم هیچ ربطی به بازار پیدا نمیکند. انقلاب آیت الله خمینی در ایران حرکت مجاهدین در افغانستان مخصوصا در شهر فارسی زبان هرات را منجر شد که پیروان این حرکت پس از سقوط شاه با پیام نظام دینی هموطنان خود را به حرکت وادار کردند.
جوش و خروش دینی از هرات به حمله شوروی به افغانستان در همان سال منجر شد. اشغال 10 ساله افغانستان توسط نیروهای شوروی کار را برای نیروهای روسی برای اعزام نیرو به لهستان برای سرکوب قیام سالیدریتی Solidarity غیر ممکن کرد. قیام سالیدریتی در پی سفر پاپ به ورشو در ماه ژوئن سال 1979 آغاز شد. نتیجه این دو حرکت دینی سقوط اتحاد جماهیر شوروی بود. بازار در این داستان هیچ نقشی نداشت.
بعد از این وقایع و دقیقا در سال 2003 زمانی که ایالات متحده به عراق حمله کرد و در حقیقت جنگی علیه اسلام را به راه انداخت، ضدیت نظام سرمایهداری با دین آغاز شده بود. اصلا مهم نیست که فعالیتها چقدر بی نظم به نظر برسد، کارخانههای تاریخ همیشه حقیقت را تولید میکنند. تاریخ دیالکتیک است ولی همزمان غایتشناسانه و تجلی اراده خداوند است. کسی که غیر از این میگوید باید الحادی را اثبات کند. الحادی که در سال 1979 به زبالهدان تاریخ، پیوسته بود.
جنگ فعلی سرمایه داری و دین تنها زمانی به بالاترین حد خود میرسد که نیروهای جان پل دوم که که باعث سقوط اتحاد جماهیر شوروی شدند، با نیروهای آیت الله خمینی متحد شوند؛ نیروهایی که در همان سال اولین قیام موفقیت آمیز علیه امپراطوری آمریکا را ترتیب دادند.
این همگرایی دیالکتیک در حال حاضر آغاز شده است. یکی از اولین مظاهر آن در اتحاد ایران و واتیکان در کنفرانس جمعیت سازمان ملل متحد در قاهره در سال 1994 نمایان شد. مدارکی که این اتحاد همچنان ادامه دارد را میتوان در سرمقاله نیویورک تایمز فوریه این سال بر ضد محور شرارت یافت که در آن ایران و واتیکان را به خاطر نقض حقوق زنان به خاطر عدم پذیرش حق سقط جنین متهم به این کرده بود که از اعضای اصلی این محور هستند. این گواه ضدیت جدی نظام سرمایهداری با نظامهای دینی بود.
اکنون حکم تاریخ صادر شده است. غرب، همانطور که دنتور در رمان ارباب حلقههای جی آر آر تاکین مدعی شده است، شکست خورده است. آزمایش مقوله آزادی منظم که از سوی بنیانگذاران آمریکا در پایان قرن 18 میلادی به راه انداخته شد، به یک پلیس با مدیریت اسرائیل و یک سازمان نظارتی با رهبری شهروندان دو گانهای چون مایکل چرتاف تبدیل شده است که اسکنرهای بدنی او امروز همه اجزای خصوصی ما را به امید آنچه «خنثیسازی توطئههای تروریستی»، میخوانند، جستجو میکند. وزارت امنیت داخلی آمریکا مانند پیشینیان خود، استاسی شرق آلمان و بلشویک چکا، مردم را به چشم دشمنان رژیم میانگارد و برای اینکه بتواند مردم را همسو با اعتقادات خود قرار دهد نیازمند شبکهای از جاسوسان، مخبران و ناظران یهودی است.
سقوط ماتریالیسم در ایران در سال 1979 قبلا پیش بینی شده بود وقتی که امام خمینی(ره) در مواجهه با قرائت بازاریان از آزادی برخاست و در نقد آن گفت: ای کسانی که به دنبال آزادی هستید، آزادی برای همه چیز، آزادی برای همه احزاب، ای کسانی که همه آزادیها را میخواهید، شما روشنفکران؛ بدانید که این آزادی جوانان ما را به فساد میکشاند، آزادی است که راه را برای ستمگر هموار میکند، آزادی است که ملت ما را به پایین میکشد.
اگر قرار است که غرب دوباره احیا شود، تنها راه این امر برگشتن از راهی است که از آن به وضعیت کنونی رسیده و باید به اصول مذهبیای برسد که در وهله اول باعث صعود آن شد. پاپ جان پل دوم این مبانی را در سخنرانیهای خود اظهار کرد وقتی به رهبران کمونیستی لهستان در سال 1979 گفت: مردم نمی توانند برده اشیا شوند، برده سیستمهای اقتصادی شوند، برده تولید شوند، برده تولیدات شوند. یک تمدن کاملا مادی انسان را محکوم به بردگی اینچنینی میکند. این نتیجه در نیات اولیه کسانی که آن را پیریزی کردهاند، پیش بینی نشده بود.
مهم نیست که ریگان و مارگارت تاچر چه اندازه سعی کردند تا سرمایهداری را توسط پوشش آن در لباس آزادی و اخلاق زیبا جلوه دهند؛ تاریخ تلاشهای آنها را دقیقا در سال 2008 وتو کرد. از آن زمان این موضوع مشهود است و نمایانگر این جمله حضرت مسیح است که گفت: انسان تنها با نان زنده نمیماند.
انتهای پیام/