"هفت تپه"؛ اوج ایثار و شهادت شهدای تدارکات استان سمنان
خبرگزاری تسنیم: رزمندگان تدارکات استان سمنان در دفاع مقدس از خاطرات خود در زمان دفاع از میهن اسلامی خود میگویند و اشارهای نیز به "هفت تپه"، نقطه اوج ایثارگریها و شهادت رزمندگان میکنند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از شاهرود، به بهانه دومین یادواره شهدای تدارکات استان سمنان، به جمع رزمندگان تدارکات آمدیم، تا زمزمههای عاشقانه آنان که قلبشان در آسمان شهر عاشقی به خون نشست، را از زبان همرزمان و همراهانشان بنویسیم.
هرچند قلم و بیان توان توصیف شهید و شهادت را ندارد، ولی بازگوئی خاطره شهدا، همان زنده نگهداشتن یاد و خاطره آن عزیزان است و باید نوشت تا همگان مصداق "...عند ربهم یرزقون..." را به عینه ببینند و دریابند که شهید بی مرگ است. پس همراه ما باشید...
هفت تپه، اوج ایثار و شهادت شهدای تدارکات است
فرمانده سپاه ناحیه شاهرود، کلام خود را با سخنی از مقام معظم رهبری که میفرمایند" هراقدامی که در مقابله با خواست دشمن باشد، جهاد است"، آغاز میکند.
عباس مطهری در بیان خاطره خود از شهدای آشپزخانه تیپ 12قائم در هفت تپه، اظهار میکند: آشپزخانه هفت تپه، نماد برجسته ترین خاطره و واقعه تدارکات استان سمنان در جنگ و قله خاطرات دفاع مقدس رزمندگان تدارکات است.
مطهری میگوید: در سال 1365 که سپاهیان 100 هزار نفری لشگرمحمد رسول الله (ص)، به جبهه اعزام شدند و منجر به عملیات کربلای 4و5 شد، عده ای از پیرمردهای خادم حسینیهها و هیئتهای عزاداری سید الشهدا(ع) از روستای قله نوخرقان، که سن زیادی، داشتند، در بخش آشپزخانه تیپ 12قائم در هفت تپه، مشغول به فعالیت شدند.
فرمانده سپاه شاهرود با چشمانی تر اینگونه ادامه میدهد که "متأسفانه منافقین نفوذی اسرار این منطقه را فاش کرده بودند وآشپزخانه بمباران شده و 40 نفراز رزمندگان تدارکات استان سمنان شهید شدند.
وی میافزاید: 15 نفر از این شهدا، همان پیرمردهای قلعه نوخرقان و 22 نفرشان اهل شاهرود بودند.
عباس مطهری با اشاره به شخصیت این رزمندگان و بیان اینکه پیرمردهای روستای قلعه نوخرقان، انسانهای عجیبی بودند میافزاید: این شهدا هنگام اعزام به جبهه، به آقای حاج رمضان منتظری(یکی از رزمندگان این خطه) گفتند که"13قبر بکنید و منتظر ما باشید می رویم تا شهید شویم" و سرانجام نیز پس از یک عمر نوکری امام حسین(ع)، به فیض شهادت نائل شدند.
یکی دیگر از رزمندگان تدارکات استان سمنان در جبهه نبرد حق علیه باطل با اشاره به خاطرات خود از شهدای هفت تپه بیان میکند: پیکر و جسد شهدای هفت تپه که نقش تدارکاتی داشتند، پس از بمباران، تکه تکه شده بود.
حسین رضوانی با چشمانی اشکبار ادامه میدهد: جنازههای بعضی از این شهدای بزرگوار را از روی درختان اطراف آن آشپزخانه پیداکردیم.
رزمنده دیگر تدارکات دفاع مقدس که در هفت تپه نیز حضور داشت نیز با اشاره به این نکته که گاهی میگویند "مجلس برای امام حسین(ع) است و غذا کم نمیآید"، ابرازمیدارد: ما این نکته را در زمان جنگ به عینه دیدم.
عباس علی اکبریان، معروف به حاج عباس یاداور می شود: در جریان بمباران آشپزخانه هفت تپه، یک دیگ برنج و خورش باقی مانده بود که آن را بین تمام نیروهای گردان پخش کردیم و جالب اینجا است که غذا به همه رسید و همه افراد سیر شدند.
رزمنده دیگری که در آن زمان، به عنوان یک نوجوان بسیجی 12-13ساله در جبهه های نبرد حق علیه باطل، جانفشانیها کرده بود، در ابتدا به بمباران آشپزخانه هفت تپه اشاره میکند و در تکمیل صحبتهای دیگر همرزمانش، اذعان میدارد: در منطقه هفت تپه استان خوزستان در حین عملیات کربلای 4 و 5 بهواسطه اینکه تیپ 12 قائم آل محمد(عج) استان سمنان بتواند غذای گرم به رزمندگان برساند، حدود 40-50 کیلومتر راه خود را به سمت خرمشهر نزدیک کرده و در ایستگاه راه آهن هفت تپه بهصورت استتار شده، آشپزخانه احداث میشود.
ایوب حسین پور عنوان میکند که اما متأسفانه در حین عملیات آن منطقه بهواسطه ستون پنجم دشمن لو رفت و هواپیماهای بعث عراق در آنجا بمبهای دو زمانه انداختند.
حسین پور میافزاید: شدت جراحات و نحوه شهادت 40 شهید آشپزخانه و تدارکاتی استان سمنان به حدی بود که یادآوری آن خاطره، ما را به یاد شهدای "ارباً اربا" شده کربلا میاندازد؛ به نحوی که با وجود دست ها و پاها و سرهای قطع شده این شهدا، به سختی می شد آنان را شناسائی کرد.
علمدار کربلا در سید مجتبی متجلی بود
این رزمنده 8 سال دفاع مقدس با بیان برخی دیگر از نکات برجسته و بهیادماندنی دوران جنگ دو خاطره به نکتهای در مورد شهادت شهید پاسدارسید مجتبی حسینی در عملیات کربلای 5 اشاره و اظهار میکند: شهید پاسدارسید مجتبی حسینی، جزو نیروهای تدارکات گردان کربلا و انسانی بسیار بزرگوار، باشخصیت، مودب، متین و دوست داشتنی بود که علمدار کربلا، حضرت عباس ابن علی(ع) در این شهید بزرگوار متبلور بود.
حسینی با کمی تأمل که ناشی از فرو بردن بغضی است که بر گلو دارد، میافزاید: حین عملیات در دل شب، یکی از دستهایش بر اثر برخورد تیر آسیب دید ولی به عنوان یک پاسدار، به خود اجازه نمیدهد که اسلحه اش را بر زمین بگذارد و دیگر رزمندگان نیز، نتوانستند وی را قانع کنند که به پشت جبهه منتقل شود و اسلحه را به عنوان یک نیروی تدارکاتی و عملیاتی، به دست دیگرش میگیرد و با پیشروی به قلب دشمن میزند؛ تا اینکه تیر دوم به پیشانی وی اصابت میکند و در معرکه به شهادت میرسد.
رزمنده تدارکات، از سردار و شهید شاخص استان سمنان ، شهید حسین عرب عامری (معروف به اخوی عرب) یاد میکند.
وی اظهار میدارد: شهید تدارکاتی و پشتیبانی، اخوی عرب، در آن زمان مسئول تدارکات سپاه شاهرود بود ودر اعزام نیروها به جبهه ها و پشتیبانی به نحو احسن از نیروهای رزمنده، تلاش زیادی میکرد
حسین پور ادامه میدهد: زمانی که اخوی عرب، به جبهه می آمد، به عنوان یک نیروی کاملاً رسمی و عملیاتی و خط شکن وارد عملیاتها و خطوط مقدم جبهه میشد.
ایوب حسین پور به شهادت شهید حسین عرب عامری نیز اشاره می کند و میافزاید: اخوی عرب، بهعنوان فرمانده گردان کربلا، در شب عملیات به نیروهای خود این طور خطاب می کند که" برادران رزمنده هرکس که میخواهد برگردد، همین امشب در دل تاریکی برگردد در غیر این صورت هرکس با ما باشد؛ احتمال شهادتش خیلی زیاد است."
حسین پور خاطر نشان کرد: این فرمانده بسیار شجاع و غیور، مشتاقانه در این عملیات در منطقه جنوب، به فیض شهادت نائل شد.
تشییع پدر و پسر شهید در یک روز
محمد رضا عجمی، کلام خود را با بیان این شعر آغاز می کند: هرکه از تن بگذرد جانش دهند/هرکه جان در باخت جانانش دهند/هرکه نفس بت صفت را بشکند/در دل آتش گلستانش دهند/هر که باشد نوح عشقش ناخدا/ایمنی از موج طوفانش دهند/هرکه بی سامان شود در راه دوست/ در دیار دوست سامانش دهند
برادر شهید عجمی از عکس شهیدان ابراهیمی در میدان ولایت یاد میکند و با اشاره به خاطره خود از این شهیدان میگوید: حسین ابراهیمی پاسدار رشیدی بود که درعملیات کربلای 4 و 5 به مدت سه ماه، به مرخصی نرفت، پدر وی که دلتنگ پسرش می شود، خود به منطقه میآید و سراغ پسرش را می گیرد.
محمد رضا عجمی ابرازمیدارد: گویا پسرش همان روز شهید شده بود، وقتی مطلع شدیم، تصمیم گرفتیم این پیرمرد را برای تششیع جنازه به شهرستان بازگردانیم که از جریان شهادت پسرش، مطلع شد.
این رزمنده شجاع دفاع مقدس بغض خود را فرو میخورد و میافزاید: پیرمرد حالت محزونی به خود گرفت و در مقابل اصرار ما برای بازگشت گفت : من دیگر کسی را ندارم که دلتنگش شوم، حسینم اینجا است؛من هم در منطقه میمانم.
عجمی در ادامه می افزاید: با توجه به سن وسال بالای وی و اینکه توانایی زیادی نداشت، او را به آشپزخانه هفت تپه فرستادند و دو روز بعد آشپزخانه بمباران شد و پدر این شهید بزگوار به پسرش شهیدش پیوست و چند روز بعد، مراسم تشییع پیکر این پدر و پسر، با هم برگزار شد.
محمود امینیان، جانباز شیمیایی و از رزمندگان تدارکات است، از سرفه های کشدار خود عذر خواهی می کند و می گوید:روزی که شیمیایی زدند، من در حال رانندگی بودم، ماسک نداشتم، کلاهی را خیس کردم و برسرم گذاشتم و به مسیرم ادامه دادم، آسیب چشم و ریه و پوستم، یادگارعملیات کربلای 4و5 است.
نقش تدارکات، سرنوشت ساز بود
حسین رضوانی، اذعان می دارد: تدارکات در جبهه و در طول دفاع مقدس نقش بسیار عظیم و اساسی و سرنوشت سازی داشت. چه در قبل از عملیات، چه حین عملیات و چه بعد از آن؛ بیشترین مسئولیت بر عهده ی نیروهای تدارکات و پشتیبانی بود و امورات جنگ به پیش نمیرفت مگر با پشتیبانی.
وی با بیان اینکه نقش تدارکات را مانند نقش جهاد سازندگی است که سنگر میسازند ولی خودشان بدون سنگر کار می کنند ابراز میدارد: رزمندگان تدارکات، بیشترین زحمات را در جبهه میکشیدند ولی در دید مستقیم نبود و واقعا نقش تدارکات نقش حیاتی و در خفا بود.
رضوانی میافزاید: اگر رساندن مهمات و غذا و آب به نیروهای رزمنده نبود، هیچ عملیاتی پیروزی نداشت و این نیروهای تدارکات و پشتیبانی بودند که در سخت ترین شرایط عملیات، درحالی که چند شبانه روز خواب واستراحتی نداشتند و صبح عملیات بیشترین حجم آتش دشمن روی نقاط و مواضع پشت جبهه بود، در همان حال نیروهای تدارکات، به پشتیبانی نیروهای عمل کننده در عملیات می پرداختند و ماشین های مهمات و غذا و آب را به نیروهای رزمنده میرساندند تا با تقویت روحیه شان، در برابر پاتکهای دشمن، ایستادگی کنند.
وی با اشاره به نقش تبلیغات در تقویت روحیه رزمندگان میگوید: رزمندگان تبلیغات، توسط ماشینهای بلندگو دار به نیروهای رزمنده، روحیه میدادند اما نقش تدارکات، یک نقش اساسی و حساس بود.
امینیان، از شهید مجید امینیان، (برادر زاده خود) یاد میکند و می افزاید: در عملیات کربلای5، پسر برادرم، بسیمچی بود و اصرارداشت به خط مقدم برود، با اصراربه خط می آید و در شب عملیات، پشت خط در حالی که با بیسم صحبت میکرد، با تیر تک تیر انداز در وسط پیشانی اش شهید میشود.
وی هم چنین از نقش تدارکات صحبت کرده و بیان میکند: به نظرمن تدارکات در زمان جنگ، نقش بسیار بسیار بزرگی داشت و تمام زحمات بر دوش نیروهای تدارکات است.
شهدا، مستجاب الدعوه بودند
مرتضی سیفی، با بیان این شعر، سخن خود را آغاز می کندکه "چه دلتنگم چه دلتنگم چه دلتنگ/ کجا رفتند آن مردان یک رنگ/ شما رفتید و حسرت سهم من شد/ جنون و داغ غربت سهم من شد / شما رفتید و من اینجاغریبم/ ز فیض سرخ مردن بی نصیبم"
سیفی با تأکید بر اهمیت ادامه راه شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی اظهار میکند: ان شا الله در ادامه دادن راه شهدا پیروز باشیم.
وی با اشاره به خاطرهای از راویان دفاع مقدس در مورد شهدا، می گوید: شخصی در حال طواف خانه خدا بود، عبای یک روحانی را آورده بود تا طواف دهد، که یکی ازماموران مسجد الحرام دست او را کشید و او را از این کار بازداشت و گفت این کار حرام است.
این رزمنده دفاع مقدس اینگونه ادامه میدهد: با میانجیگری نفر پشت سر که عرب زبان بود، این عبا را به این شخص بازگرداندند.
سیفی میافزاید: آن شخص می خواست تشکر کند که آن عرب زبان، وقتی متوجه شد که آن فرد ایرانی است، خاطرات زمان جنگ خود را بازگو کرد وگفت که من عراقی هستم و به شهدای ایران خیلی اعتقاد دارم چون شهدای ایران مستجابه الدعوه هستند.
وی می افزاید: شخص عرب زبان گفت که من افسرارشد حزب بعث بودم، درزمان جنگ درهر عملیات من تیر خلاصی به شهدای ایرانی میزدم.
به گفته این رزمنده دلاور، آن فرد عرب اینگونه ادامه داد که دریک عملیات مشغول همین کار بودم که ناگهان دیدم یک بسیجی ایرانی از پشت سر اسلحهاش را کنارگوشم گذاشت و مرا تهدید کرد و در این فکر بودم که چگونه یک بسیجی ایرانی، من را که افسر ارشد هستم، اسیرکرده است و در حالی که تمام توان و قدرت نظامی من سلب و دست و پایم از ترس سست شده بود، روی زمین نشستم وآن نوجوان، برای اینکه توان بیشتری ازمن بگیرد، لباسهای نظامی مرا نیز از تنم بیرون آورد و عکس همسر و فرزندانم درجیب لباسهایم بود و به این بسیجی التماس و درخواست میکردم که من زن وبچه دارم.
سیفی از قول آن فرد عرب زبان ادامه داد: با اصرار زیاد، آرزوی آن بسیجی را پرسیدم با این تفکر که آرزویش مادی و دنیوی باشد و از من تقاضای پول کند؛ اما اوگفت "من تنها آرزویی که دارم این است که در این منطقه شهید شوم وجنازهام را در صحن امیرالمومنین(ع) نجف دفن کنند." و با اصرار زیاد و نالههای من، این بسیجی مرا رها کرد و من نیز به سمت خاک عراق رفتم.
وی در ادامه بیان می کند: وقتی این شخص عراقی به خانه اش باز گشت، خانواده اش از دیدن او تعجب کردند، چون با دیدن جنازه ای که با لباس و اتیکت نام وی همراه است، گمان می کنند که آن شخص عراقی است و او را در صحن امیرالمومنین(ع) نجف دفن میکنند و وی متوجه میشود که آن نوجوان به آرزوی خودش رسیده است و مسلمان و شیعه میشود.
سیفی ادامه داد که در این زمان اشک در چشمانمان حلقه زد و این جمله در ذهنمان تداعی شد که خداوند، آرزوی دل یک شهید را مستجاب میکند و شهیدان، به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت رسیدند.
محمد رضا عجمی از دیگر رزمندگان جبهههای نبرد حق علیه باطل، به نخستین اعزام 600 نفر از خانوادههای شهدا، به مناطق عملیاتی دفاع مقدس در سال62 اشاره میکند.
وی با بیان این نکته که خود به عنوان یکی از عوامل کاروان در این بازید حضور داشته می افزاید: این خانواده ها در قالب 18 اتوبوس برای بازدید به مناطق جنگی اعزام شدند و درآبادان نیز هتل برجستهای بود و این خانواده ها روی پشت بام هتل رفتند و عراقیها که از ما 200 تا300 متر فاصله داشتند از حضور مان مطلع شده و ما را زیر نظر گرفتند.
براد شهید عجمی ابراز میدارد: این18 اتوبوس از منطقه جنگی به خرمشهرمنتقل شدند و در مسیر پل شناور نظامی بود، و در هنگام عبور از آن، به خاطر مَد، آب رودخانه، بالا آمد وکف اتوبوسها درآب گیر کرد و عراق از این فرصت برای بمباران خرمشهر استفاده کرد.
عجمی تصریح میکند که چند پاسداربا یک تویوتا، مسئول راهنمایی ما در خرمشهر بودند که خیلی تلاش می کردند تا این بمبماران به خانواده ها آسیبی نزند و پس از مدتی، با استفاده از ماشین های سنگین، مشکل را حل کردند و زمانی که تمام اتوبوس ها از پل عبور کردند، براثر اصابت خمپارهای به خودروی این پاسدارها، به فیض شهادت نائل شدند.
کمک های مردمی، روحیه رزمندگان را تقویت می کرد
حسین رضوانی، از نقش مردم شاهرود در تدارکات جبهه یاد کرد و افزود: مردم شهرستان شاهرود و استان سمنان، در اعزام زیاد نیرو به جبهه ها و کمک های مالی، نقش بسزا و بسیار برازنده و قابل ذکری دارند.
رضوانی با بیان اینکه" نقش این کمک ها در تقویت روحیه رزمنده ها و در پشتیبانی جبهه ها بسیار قابل ذکر است"، میگوید: یک تخم مرغ که پیرزن روستایی به جبهه کمک میکرد و قلکهای بچههای خردسال مدارس، که به جبهه اعزام میشد، همه در دید رزمندهها بود و سبب تقویت روحیه آنان می شد.
وی از خاطره خود در عملیات خیبر یاد میکند و می گوید: در عملیات خیبر در شرایط سختی که دشمن می خواست جزایر مجنون را تصرف کند، رزمندگان ما حسین وار وعاشورایی وار از جزایر مجنون دفاع کردند و درحالی که دشمن آتش سنگینی برروی سنگرهای ما میریخت، نیروهای تدارکات، برای غذای ظهر، بسته های اهدایی مردم را بین رزمندگان تقسیم کردند و در این زمان بود که بستهای با چند شکلات و نخود و کشمش، به همراه نامهای که برام خیلی مهم وارزشمند بود، به دستم رسید.
حسین رضوانی با بغضی که گلویش را میفشارد، ادامه میدهد: این نامه متعلق به دختردانشآموز دوره راهنمائی بود و در آن اینگونه نگاشته بود که "من چیزی نداشتم ونتونستم برای شما، کاری کنم.این بسته ناچیز، تنها چیزی است که من توانستم برای شما رزمندگان تهیه کنم .بدانید که من با دعایم، شما را پشتیبانی میکنم و از خدا می خواهم به شما توان و قدرت دهد که درمقابل دشمن بایستید."
رضوانی تصریح میکند: در آن لحظه، این نامه انگار بمب روحیه بود و استقامت مرا چند برابرکرد.
وی خاطر نشان کرد: باید مرهون زحمات شهدا، جانبازان و نیروهای پشتیبانی که باقی ماندند، باشیم وآنان باید به نقش خود در دفاع مقدس افتخار کنند.
محمدرضا عجمی، از قول یکی از رزمندگان دفاع مقدس می گوید: ارزش کار تدارکات به این است که تدارکات، همانند کاری است که حضرت عباس(ع) انجام می داد.
عجمی میافزاید: مردم شاهرود، با اصالت و با ایمان و منحصر به فرد بودند و شاهرود، بعد اصفهان دومین شهری است که به نسبت جمعیت، شهید تقدیم اسلام و انقلاب کرده است.
محمد رضا عجمی، با اظهار دلتنگی برای بازگشت به آن دوران(8 سال دفاع مقدس) میگوید: ما دلمان برای آن روزها تنگ است و با خاطراتمان زندهایم.
وی خاطرنشان میکند: اگر به دوران جوانی بازگردم، باز هم پاسدار می شوم و دوست دارم بار دیگر جوان شوم و اگر جایی جنگ است برای رضای خدا جهاد کنم.
بسیجی بودن برایم افتخار است
سید محمد موسوی، رزمندهای سالخورده است، لباس بسیجی برتن و لبخند بر لب دارد.می گوید "از سال 1348مقلد امام خمینی(ره) و از اولین بسیجی ها بودم."
موسوی اظهارمیدارد: در دوران دفاع مقدس، 12مرتبه عازم جبهه شده است و 2مرحله در تدارکات فعالیت می کرد.
وی می افزاید: نیاز به تعریف نیست، نقش تدارکات مسلم و نیاز اول جنگ است.تا وقتی انسان زنده است، به تدارکات نیاز دارد.
این رزمنده خوش بیان و خوش سیمای دفاع مقدس، از شهدا به عنوان دلسوختگان انقلاب یاد می کند و تاکید دارد که با وجود تمام سختی ها، برای رزمندگان و ایثارگران خدمت میکردند.
موسوی با بیان اینکه بسیجی بودن و این لباس برایم افتخاری است، اینگونه ادامه میدهد: من در تجمعات و فراخوانی های سپاه مقید هستم که به رنگ بسیجی باشم.
وی با آرزوی موفقیت برای تمام جوانان این مرز و بوم، به پدران و مادران ایران اسلامی تاکید به اندوختن مال حلال می کند و میافزاید: دین به آسانی به دست ما نرسیده است و باید تلاش کنیم و نسل مان را پاکیزه نگه داریم تا این انقلاب به دست حضرت صاحب الزمان(عج) برسد.
گزارش از فاطمه حکمآبادی
انتهای پیام/