روایت یک ترور از زبان یک عکاس محلی


خبرگزاری تسنیم: سید حسین موسوی،جز کسانی است در روز ترور حضرت آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر در صف اول حضور داشته و آنگونه که می گوید اولین کسی است که در روز حادثه به سمت آیت الله خامنه ای رفته تا به ایشان کمک کند.

 به گزارش گروه "رسانه‌های دیگر" خبرگزاری تسنیم، وقتی وارد خیابان ابوذر می شوی، پیدا کردن عکاسی "میثم" کار سختی نیست. از هر فردی بپرسید عکاسی میثم کجاست، تقریبا همه او را می شناسند.خیابان ابوذر هر چند خیابانی طولانی است، اما «سید حسین موسوی» صاحب عکاسی «میثم» نامی آشنا در تمام خیابان است. سید حسین موسوی،جز کسانی است در روز ترور حضرت آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر در صف اول حضور داشته و آنگونه که می گوید اولین کسی است که در  روز حادثه به سمت آیت الله خامنه ای رفته تا به ایشان کمک کند. 


همین ادعا باعث شد تا پای گفت و گو با این عکاس بنشینیم.

سید حسین موسوی در ابتدای صحبت می گوید: بیش از هر چیزی باید به این نکته توجه کنیم که اسم سابق منطقه «ابوذر» که «فلاح» بوده و دارای ویژگی های خاصی است.

اولین مسئله این است که این منطقه پیش از انقلاب از مناطق محروم و فقیرنشین شهر تهران بودواین موضوع باعث شد که زمینه رشد برای جریان های چریکی چپ که ادعای عدالت طلبی داشتند، فراهم شود.این منطقه مملو بود از خانه های تیمی این گروه ها که سعی می کردند با مردم ارتباط برقرار کنند.درواقع این منطقه به کانونی برای گروه های منافق تبدیل شده بود.

حضرت آیت الله خامنه ای شجاعت زیادی داشتند

در اینجا می توان به جرات و شجاعت مقام معظم رهبری پی برد. چرا که این ناامنی در منطقه باعث شده بود که هر کسی جرات نکند جهت ایراد سخنرانی در این محل حضور پیدا کند.اوایل انقلاب به خصوص اوایل دهه شصت، به قدری ترورهای سیاسی از جانب گروه های منافق افزایش پیدا کرده بود که هر کسی نمی توانست به راحتی به سخنرانی بپردازد به خصوص کسی که از حزب جمهوری اسلامی بود!

آقا تیم امنیتی مجهزی نداشتند

این در شرایطی بود که آقا در آن روز با یک تیم امنیتی مجهزی در آنجا حضور پیدا نکرده بود. اولین چیزی که به چشم می خورد، سادگی و تعداد کم اسکورتهای تیم امنیتی ایشان بود.

«مسجد ابوذر» قطب مبارزات انقلابی درجنوب شهر بود

«مسجد ابوذر» که قبلا مسجد «فلاح» نام داشت، برای ما حکم یک کانون مبارزاتی را داشت که وظیفه جمع آوری و تشکیل کمیته به اصطلاح «بچه مسلمان ها» را بر عهده داشت.ما در این مسجد جلسات منظم دینی داشتیم.خلاصه مسجد ابوذر در جنوب تهران تبدیل به قطب مبارزاتی برای بچه مسلمان ها شده بود.

ارتباط تنگاتنگ حزب جمهوری اسلامی و مسجد ابوذر

در آن زمان یادم هست که مقارن با حاد شدن قضیه بنی صدر، حزب جمهوری اسلامی کلاس های تبیین افکار تشیکل داده بود. تعداد زیادی از بچه های مسجد ابوذر هم در آن کلاس ها شرکت می کردند و این مسئله باعث شد تا ارتباط تنگاتنگی بین این مسجد و حزب جمهوری اسلامی شکل بگیرد.در راستای همین کلاس ها قرار بود که هر هفته یک نفر از حزب در مسجد حضور پیدا کند و به تبیین افکار بپردازد.حضرت آقا هم یکی از سخنرانانی بود که در جهت این مسئله قرار شد در مسجد ابوذر حضور پیدا کنند.

روزی که حضرت آقا قرار شد در مسجد سخنرانی داشته باشند، شور اشتیاق عجیبی بین جوانان مسجد به وجود آمده بود.همه لحظه شماری می کردیم تا ایشان حضور پیدا کند چرا که قبلا یک بار سخنرانی ایشان لغو شده بود و می ترسیدیم این دفعه هم این اتفاق بیفتد.

تیم تفتیش گر نداشتیم

آن روزها به خصوص در مساجد،افراد فعال مسجد وظیفه تفتیش حضار در مسجد را برعهده داشتند و یک تیم حرفه ای برای این کار وجود نداشت و بچه های مسجد هم اطلاعی از ترور و بمب گذاری در ضبط صوت نداشتند. چرا که تا آن زمان اصلااین چنین تروری صورت نگرفته بود. به همین جهت بچه ها نتوانستند در تفتیش و جست و جوی خود آن بمب را پیدا کنند.

وقتی که آقا در مسجد حضور پیدا کرده بود،در مقابل پای ایشان ایستاده بودیم و صلوات می فرستادیم.هنگامی که آقا شروع به نماز خواندن کردند،دقیقا در پشت سر ایشان بودم. برای من که در آن زمان سن و سال کمی داشتم احساس شگفت انگیزی بود که پشت سر این بزرگوار ایستاده و نماز می خواندم.

سوالی که کاملا اتفاقی دست آقا رسید

بعد از اقامه نماز ظهر آقا که عادت داشتند بین دو نماز سخنرانی کنند، پشت تریبون قرار گرفتند تا سخنان خود را شروع کنند.همان گونه که می دانید محتوای سخنرانی ایشان،درباره «جایگاه و مقام زنان در اسلام» بود.نکته مهمی که در این باره وجود دارد، این است که ایشان قرار نبود که درباره این موضوع سخنرانی کنند این موضوع کاملا اتفاقی بود.ماجرا از این قرار بود که یکی از  دوستان ما روی پایه منبر نشسته بود و سوالات را جمع می کرد تا به دست آقا برساند. قرار بود که اول همه سوالات گزینش شود، بعد برسد به دست سخنران. اما کارها آن قدر با عجله پیش رفت که این دوست ما بدون هماهنگی و با عجله سوالات را با همان بهم ریختگی به دست آقا رساند و اولین سوال هم مربوط به زنان بود که آقا هم فرمودند: «جای این سوال اینجا نیست» ولی پاسخ دادند.اما به طور کل این سوال کاملا به طور اتقاقی به دست آقا رسید.

ضبط صوت قلب آقا را هدف گرفته بود

در همین حال که از دور دیدم یک آقایی که شلوار نظامی و یک پیراهن ساده به تن داشت، آرام آرام از دور وارد شد و از گوشه مسجد رفت و ضبط صوت را در روی تریبون قرار داد. ضبط صوت به گونه ای قرار داده شده بود تا قلب آقارا هدف قرار دهد.همزمان با این قضیه تریبون سوت کشید که با صدای سوت حضرت آقا خودشان را کنار کشیدند و گفتند بیاید و این بلندگو را درست کنید. در همین زمان بمب منفجر شد و آقا بر زمین افتادندو...

من اولین کسی بودم که رسیدم

من اولین کسی بودم که بالای سر خونین و پیکر زخمی آقا رسیدم. این قضیه هم به خاطر این مسئله بود که صدای انفجار به قدری مهیب بود که تقریبا همه مردم سراسیمه بودند و نمی دانستند چه اتفاقی افتاده است و بسیاری سعی می کردند که از در مسجد فرار کنند. من که در صف اول یعنی دقیقا روبه روی تریبون قرار داشتم اول فکر کردم از بیرون نارنجک پرتاب شده، ولی وقتی که به سمت تریبون رفتم، ضبط صوت را دیدم که متلاشی و صورت آقا خونی شده بود.

آن زمان دقیقا نمی دانم چه گذشت، چرا که هیچ قدرتی از خود نداشتم تا عکس العملی از خود نشان دهم. کاملا شوکه شده بودم. فقط با سر و صورت خونین حضرت آقا مواجه بودم که دیدم دو نفر از محافظان آمدند و به سرعت ایشان را سوار ماشین کردند و به سمت بیمارستان حرکت کردند. 

منبع:شهدای ایران

انتهای پیام/