عزم عمومی برای اندیشیدن به «تغییر»؛ فرهنگیان جهان، متحد شوید!
خبرگزاری تسنیم: کارل مارکس به جای تفسیر جهان به دنبال تغییر جهان بود. او در قرن ۱۹ میلادی همه کارگران جهان را برای یک تحول انقلابی به اتحاد فراخوانده بود. اکنون در قرن ۲۱ میلادی نیازمند یک فراخوان متحدکننده کارگزاران فرهنگ در سراسر جهان هستیم.
خبرگزاری تسنیم - محمدحسین شفاعی
آنچه در سالهای اخیر «نبرد نرم» نام گرفته، امری پیچیده و فریبنده است. نبردی که عموما در قالب نوعی زیباشناسی فرهنگی و هنری صورت میگیرد و از این نظر بیشتر به آشتی و دوستی میماند تا یک دشمنی ریشهدار!
از سوی دیگر این نبرد اگر چه نرم نام گرفته ولی به مقتضای اهداف و راهکارهایش بسیار سخت و متصلب است، حتی به روشنی میتوان نشان داد که خطکشیهای آن بسیار صریحتر و خشکتر از یک نبرد نظامی انجام میگیرد؛ سلاحهای این نبرد همه حوزههای زندگی از سبک و سیاق گرفته تا آرمانها و نقشههای راه را هدف قرار میدهد و درگیر میکند؛ این یک نبرد تمام عیار تمامیتخواهانه است.
اما نکته اینجاست که سختی و تصلب این نبرد به هیچ وجه در صورت و نحوه نمایش آن به چشم نمیآید، از همین رو آن را «نرم» میخوانند. این نبرد بر اساس ماهیتش همواره تلاش میکند خود را پوشیده و پنهان کند و با وجود تضادهای روشنی که در درون و برون خویش دارد سعی میکند خود را متعارف نشان دهد و حتی با زیبایی بیاراید! در اینجا، مجال واکاوی مولفههای انتزاعی جنگ نرم نیست، تنها باید بر این نکته دست گذاشت که به دلیل تمامعیار بودن و تمامیت خواهی این نبرد، میدان مبارزه آن، تمامی حیات فرهنگی یک قوم یا قبیله را در بر میگیرد و کسی را که فرهنگ و روح ملتاش به جغرافیای این جنگ وارد شود، یارای انصراف از چنین نبردی نیست. در نبرد نظامی نیروهایی تربیت یافته و ویژه برای دفاع پیشقدم میشوند و حدود جغرافیایی جبهه هم مشخص و تعریف شده است. ولی نبرد نرم اصلا اینطور نیست. همه افراد قوم و قبیله تحت تهاجمی عام قرار میگیرند. به همین دلیل کار مبارزه در این جبهه «عزم ملی» میطلبد.
عزم ملی برای مبارزه در چنین نبرد نرمی، نیازمند ابزار و ادواتی است که هم خود «نرم» باشد، هم مطابق با ذاتیات نبرد مذکور. ذات نبرد نرم کنونی در «آگاهی» به معنای عام آن صورتبندی شده است! هدفگیری قوم مهاجم در این میدان، در وهله نخست آگاهی فردی و اجتماعی قوم مورد هجوم است تا زیربناهای نظری آنها را با تزلزل، و روبناهای آنها را با انحراف تهدید کند. معمولا آغاز نبرد نرم علیه جمهوری اسلامی را پس از ناکامی مهاجمان در نبرد سخت 8 ساله، میدانند. در دوران دفاع مقدس هم مردم و هم مسئولان در ضمن مبارزهای سخت به نوعی از آگاهی فردی و تاریخی از خود دست یافتند و حد و حدود جبهه حق و باطل را - که در آن مبارزه صریح و روشن بود - میشناختند. همین شناخت و آگاهی تاریخ دشمن را به این نتیجه رساند که دستیابی به نتیجه مطلوب در چنین نبردی دیگر ممکن نیست. جنگ با همه ویرانیهایش، مولفهای بسیار مفید برجای گذاشت: «خودآگاهی تاریخی». تا وقتی این مولفه وجود داشته باشد، حتی نبرد نرم هم کاری از پیش نمیبرد. در حقیقت در مواجهه با تهاجمی فرهنگی آنچه که عزم ملی میسازد، خودآگاهی ملی است و بعید است راه دیگری برای نیل به چنین عزمی وجود داشته باشد.
آنچه به لحاظ تاریخی مهم است غفلت از خودآگاهی ناشی از جنگ در دهههای بعدی بود؛ در دورههای بعد از دهه 60 فرهنگ عمومی بواسطه فاصلهای که از خودآگاهی تاریخیاش گرفت، ماهیت تاثیرگذار خود را تا حدودی از دست داد و دچار لایههایی از خودبیگانگی فرهنگی شد. اتفاقی که افتاد از همه ابعاد قابل بررسی است، اما به طور خلاصه نشان از یک فراموشی داشت؛ فرهنگ به عنوان شاکله و زیربنای حیات، به عنوان آموزهها و ایدههای ارزشی در اخلاق و سیاست و ... فراموش شد و دیگر نتوانست بر مسند قدرت بماند، آنگونه که در دهه 60 بود. فرهنگ بعد از جنگ تحمیلی دیگر میدانی برای عرضه آموزههای خود نمییافت و بسترهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی هم به طور متزاید خود را از آن دور میداشتند. این فرهنگ نحیفشده دیگر نمیتوانست خود را به تمامی در زندگی و آنات انضمامی حیات عمومی و روحیات و سبک زندگی مردم بازیابد و تنها یک راه برایش باقی مانده بود: «فروکاستهشدن فرهنگ به هنر محض». فرهنگی که در طول 2 دهه تاریخ یک قوم را منقلب کرده بود، مجبور شد هر چه بیشتر خود را به هنر نزدیک سازد و به پوستین هنر بخلد و ناداشتههایش را بواسطه آب و رنگ هنر جبران کند. همه اینها رخنههایی بود که بر پیکره لاغرشده فرهنگ وارد شد.
این دگردیسی تاریخی منحصر به ایران نبوده و پیش از ایران در کشورهای دیگری هم رخ داده است؛ تا جایی که امروز این دگردیسی ماهوی فرهنگ، دیگر فرایندی منطقی و ضروری لحاظ میشود؛ اینکه فرهنگ از خود چیزی ندارد و هر چه هست در هنر است، این تقلیل تاریخی «فرهنگ» به «هنر» باز تا جایی پیش رفت که دیگر فرهنگ از زندگی انضمامی ما آدمیان - حتی آنهایی که خوب دهه 60 را به یاد میآورند - رخت بربست و در کنج گالریهای عکس و نقاشیهای مفهومگرا، صحنه نمایشهای ابزورد و سینماهای تاریک فیلمهای سیاه، خلوت گزید. حالا دیگر کسی از فرهنگ تعریفی جز «محصولات فرهنگی و هنری» ندارد؛ در این فرایند فرهنگ تمام کارکردهای تربیتی و ارزشی خود را از دست میدهد و از آنجا که هنر امری نسبیگرایانه و هرمنوتیکال است، فرهنگ خواهناخواه به ضرورتی شخصی تبدیل میشود. لازم به ذکر نیست که این شخصیسازی نسبیگرایانه پیشتر هم در خصوص «دین» صورتبندی شده بود. این شاید ضرورت طرح شعار امسال و تاکید بر مسائلی چون «غفلت از فرهنگ»، «رخنه فرهنگی» و «شوخی با فرهنگ» بود.
آنچه در این فضای بحرانی و دشوار میتواند به فرهنگ یاری رساند - همانگونه که به دین یاری رسانده است - تا از ورطه شخصیگرایی و نسبیگرایی در امان مانَد، دیگر نه برنامههای بلندمدت و کوتاه مدت مدیران و حاکمان و سیاستمداران، بلکه تنها حضور فعال و خودآگاهانه عمومی در عرصه عام فرهنگ خواهد بود؛ عزم ملی برای «اندیشیدن» به دادههای تاریخی قومی، زیستن فعالانه در زمان حال و امکانات معنوی آینده!
کارل مارکس که به جای تفسیر جهان به دنبال تغییر جهان بود در قرن 19 میلادی همه کارگران جهان را برای یک حرکت انقلابی به اتحاد فراخوانده بود. اکنون در قرن 21 میلادی نیازمند یک فراخوان متحدکننده کارگزاران فرهنگی در سراسر جهان هستیم! لزومی ندارد این فراخوان مرزهای جغرافیایی را محترم بشناسد، همه کسانی که با دغدغه حقانیت در برابر ظلم میایستند، با دغدغه راستی با دروغ میجنگند، با دغدغه معنویت دربرابر رشد متزاید مادیگرایی موضع میگیرند و همه کسانی که هنر را برای مقاصد فرهنگی و برای ساخت آثار اخلاقی و ارزشی دنبال میکنند و... مشمولان این فراخوانند و باید متحد شوند، فارغ از اینکه تحت کدام دین یا ایدئولوژی یا سیاست و حکومتی زندگی میکنند، همه اینها یک ملت فرهنگیاند و از این نظر نیازمند عزمی ملی!
انتهای پیام/