ساختار بیمار و بیلانمحور اداری نفس فرهنگ را گرفته است
خبرگزاری تسنیم: رهدار معتقد است: هر جایی از جهان و هر مدلی از توسعه را ببینید، اسلامی باشد یا غربی، اگر بخواهد توسعهای صورت بگیرد باید زیربنای آن فرهنگ باشد، اما ساختار بیمار و بیلانمحور اداری نمیتواند به فرهنگ بپردازد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حجت الاسلام دکتر احمد رهدار، مدیر مؤسسه مطالعات و تحقیقات اسلامی فتوح اندیشه است. او تحصیلات حوزوی خود را تا خارج فقه و اصول در محضر آیات عظام جوادی آملی، مؤمن قمی، آملی لاریجانی، سید محمدمهدی میرباقری، عباس کعبی و سعید واعظی سپری کرد و تحصیلات دانشگاهی را تا مقطع دکترا در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تحصیل کرده است. «غربشناسی عالمان شیعه در تاریخ معاصر ایران»، «انقلاب اسلامی و دیالکتیک مبارزه با غرب»، «انقلاب اسلامی؛ چالشی بر تئوریهای ساختارگرا» و ... برخی از آثار حجتالاسلام رهدار است.
آنچه در ادامه میآید مشروح گفتوگوی تفصیلی تسنیم با این استاد دانشگاه و محقق فلسفه سیاسی است که با محوریت تبیین شعار سال 93 صورت گرفت:
*تسنیم: آقای رهدار، یکی از موضوعاتی که مقام معظم رهبری در سخنرانی مشهد روی آن دست گذاشتند بحث اصالت و اهمیت فرهنگ در نسبت با حوزههایی مانند اقتصاد یا سیاست بود و اینکه فرهنگ نسبت به حوزههای دیگر امری تبعی و اعتباری نیست، بلکه اتفاقا اساس و محور حرکت در مسیر پیشرفت سیاسی یا توسعه اقتصادی است. ما نیازمند تبیین این معنا هستیم، شما فکر میکنید چرا باید این نگاه اصیل و اساسی را به فرهنگ داشته باشیم؟
تاکید رهبری بر فرهنگ، امر مولوی نیست، امر ارشادی است
در خصوص اصالت فرهنگ در نسبت با دیگر حوزهها و تبعی تلقی کردن آن یک نکته اساسی وجود دارد؛ اینکه من بر این باورم که اصالت فرهنگ امری اعتباری نیست که مثلا مقام معظم رهبری یا هرمقام دیگری آن را بخشنامه کنند و دستور بدهند «آقایانی که دارید در خصوص توسعه زحمت میکشید، حالا بیایید فرهنگ را مطمع نظر قرار دهید!»
اگر حضرت آقا روی این موضوع تاکید میکنند به اصطلاح ما طلبهها، امر مولوی نیست، بلکه امری ارشادی است. یعنی هر جایی از جهان و هر مدلی از توسعه را ببینید، اسلامی باشد یا غربی، اگر بخواهد توسعهای صورت بگیرد، باید زیربنای آن فرهنگ باشد. در همان دنیای غرب هم که یک فرهنگ مادی دارد و طبعا اقتصاد و پول و سرمایه مادی در آن مهم است، تا زمانی که زیرساختهای فرهنگیِ نوع نگاه به اقتصاد رقم نخورد و یا زیرساخت فرهنگی سیاسی آماده نشد، نتایج اقتصادی و سیاسی خاص اروپای قرن 18 به بعد حاصل نشد. به عبارت دیگر متفکرانی بودهاند که در دنیای غرب، به زیرساخت فرهنگی تحول اقتصادی آنجا فکر کردهاند تا اینکه توانستند آن توسعه را رقم بزنند. مثلا به نظر من از جمله کسانی که زیرساخت فرهنگی غرب را ریختند تا این اقتصاد و سیاست خاص رقم بخورد، یکی ماکیاول است که تاثیر فرهنگ بر سیاست را در نظر داشته است؛ دیگری ماکس وبر است که تاثیر فرهنگ بر حوزه اقتصاد را مطرح کرد و رابطه پروتستانتیسم و سرمایهداری را مورد توجه قرار داد.
در دنیای ما هم همینطور است و اگر در هر جایی بخواهد توسعهای صورت بگیرد، فرهنگ اصالت دارد و باید زیرساخت آن توسعه خاص قرار بگیرد. این یک نکته اساسی است و باید همواره مورد توجه باشد.
دیریابی و دیرزایی فرهنگ؛ عامل بیتوجهی به آن
*تسنیم: این نکته دشواری نیست که مسئولان ما نتوانند آن را دریابند یا هضم کنند! ولی با اینکه بسیاری از مسئولان هم به همین موضوع اعتراف میکنند ولی پس چنین توجهی به حوزه فرهنگ ایجاد نمیشود؟ چرا هنوز حوزه فرهنگ به عنوان حوزه پیشینی نظری و زیربنایی برای توسعه اقتصادی و سیاسی تاثیرگذار نیست؟
اینکه چرا در دولتهای پیشین ما مسئله فرهنگ مورد توجه قرار نگرفته و یا توجه ثانوی به آن شده و بیشتر به حوزههای اقتصاد و سیاست پرداخته شده است، به نظر من دلیلش آن است که فرهنگ حوزهای است که هم «دیریاب» است و هم «دیرزا» است.
دیریاب بودن حوزه فرهنگ به این معنا است که یک مولفه فرهنگی برای محقق شدن و بعد تثبیت و فراگیرشدن، در مقایسه با یک مولفه اقتصادی یا سیاسی زمان بسیار زیادی میخواهد.به همین دلیل یک جریان فرهنگی خیلی دیرتر از جریانات سیاسی و اقتصادی به دست میآید و نتایج آن دیر خود را نشان میدهند، از این نظر حوزه فرهنگ دیرزا هم هست. این موضوع بویژه در ساختارهای اداری که چندان سالم نیست و تا حدی بیمار است بیشتر تشدید میشود.
*تسنیم: منظورتان از سالم نبودن ساختار اداری دقیقا چیست؟ چطور چنین چیزی میتواند بر روند به نتیجه رسیدن یک جریان فرهنگی تاثیر بگذارد؟
یکی از مولفههای بیماری ساختارهای اداری، مثلا «بیلان محور» بودن آنها است. یعنی گونهای از فرمالیسم در آنها اصالت دارد که بر مبنای آن مدیران میگویند که «در پایان سال باید یک بیلان کار ارائه دهیم که بیشتر از مسئولان قبلی باشدو در برخی از مولفهها رکورددار باشد!»؛ قطع نظر از اینکه تا چه حد این رکوردها و آمارهای بالایی که ارائه میشود واقعی است و طبق نقشه و برنامه پیش رفته است.
در چنین ساختاری، فرهنگ که گفتیم دیریاب است مورد توجه قرار نمیگیرد. بگذارید مثال ملموس بزنم. فرض کنید کسی در حوزه فعالیتهای فرهنگی خودش برنامهریزی کرده که یک حلقه یا گروهی را ارتقا معرفتی بدهد. برای انجام این کار طبعا باید مطالبه بودجه صورت گیرد و عدهای از آدمها باید درگیر شوند و کار کنند و... . حالا در نظر بگیرید بعد از یک مدت کسی میخواهد این فعالیت را ارزیابی کند باید با چه المانهایی تغییر و رشد را ارزیابی کند؟ ظاهر قضیه این است که آدمهایی که مثلا دو سال با آنها کار کردهایم، مانند دو سال پیش هنوز هم دو تا دست دو تا پا دارند، دو تا چشم و گوش دارند، یعنی الان که نگاه میکنید تفاوت ملموس و محسوسی با 2 سال پیش خود ندارند. اما در نظر بگیرید که در یک فعالیت اقتصادی مثلا میخواهیم یک مجتمع یا کارخانه را بنا کنیم. طبعا این طرح امروزش با فردایش، این هفتهاش با هفته بعدش کلی فرق کرده و این تفاوت ملموس و محسوس است.
غفلت از فرهنگ بواسطه اصالت فرمالیسم، ظاهرگرایی و سطحینگری مدیران
وقتی فرمالیسم در ساختارهای اداری ما اصالت پیدا میکند قطعا این حسمحوری و ظاهرگرایی زودتر سلطه مییابد و تقویت میشود و همه به آن گرایش پیدا میکنند. به همین علت معمولا برخی مسئولان ما که بعد از گرفتن یک پست مدیریتی، مسئولیتشان را به عنوان یک امانت در نظر نمیگیرند و باور ندارند که باید در این فرصت صرفا به خدمت مشغول باشند، معمولا این نکته به چشم میخورد و حسگرایی و فرمالیسم در دوره مسئولیت آنها وجود دارد.
باز فرض کنید که میخواهید به هر یک از استانداران ما یک طرح بدهید که بازده زمانی اجرای این طرح، 5 یا 6 سال باشد. به احتمال بالای 90 درصد، همه آنها به شما خواهند گفت که میشود این طرح را جوری ببنیدیم که قبل از 4 سال به نتیجه برسد؟ وقتی دلیلش را میپرسید، گفته میشود که «وقتی من بودجه این طرح را میدهم، میخواهم روبانش را هم خودم پاره کنم و عکس و فیلمش را هم خودم بگیرم». ببینید این رویکرد یک رویکرد حسمحور و بیلانزده است و مانع میشود که به حوزه فرهنگ که دیریاب است و در بلندمدت پاسخ میدهد، توجه شود. چون یک مسئله فرهنگی را بویژه در مقیاس عمومی و اجتماعیاش باید مثلا در این دولت کلید زد و دو دولت بعد تازه ثمرهاش را به دست آورد؛ معمولا مسئولان بویژه با غلبه رویکردهای سیاسی و اقتصادی حزبیشان، کمتر - به قول خودشان - این ریسک را میکنند که چنین کاری را انجام دهند. این باعث میشود که به سمت اولویتهای سیاست و اقتصاد و … بلغزند، زیرا آنها دیگر دیریاب نیستند.
سطحینگری فرمالیستی دوسویه است
متاسفانه این رویکرد حسمحور و فرمالیستی فقط متوجه مسئولان هم نیست، بلکه مردم هم به آن دچار هستند. یعنی فرهنگ عمومی ما در مقام ارزیابی و سنجش دولتمردان خودش، معمولا کمتر به شاخصههای رشد فرهنگی توجه میکنند. بیشتر نطالبات اقتصادی و سیاسی دارند. مثلا میپرسند این دولت که آمده چقدر تورم را کاهش داده؟ یا چقدر فرصت شغلی ایجاد کرده است؟ چقدر توانسته تحریمها را دور بزند البته همه اینها دغدغههای زیستی مردم هستند و من نمیگویم مردم نباید به آنها توجه کنند! ولی اگر بپذیریم که فرهنگ زیربنای همه تحولات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و … است، باید قبل از این دغدغهها و و بیش از این دغدغهها به مسائل فرهنگی توجه نشان دهیم که معمولا توجه نمیشود. این عوامل باعث میشود که به طور کاملا طبیعی اصالت به سمت اقتصاد یا سیاست برود، نه فرهنگ.
البته من فکر میکنم که این صرفا مشکل دولتهای ما در داخل ایران نیست و دیگر کشورهای اسلامی و حتی غیراسلامی هم، این مسئله وجود دارد که به دلیل دیریاب بودن و دیرزا بودن فرهنگ چندان به آن توجهی نمیشود. به همین دلیل در کشور ما مقام معظم رهبری و در دیگر کشورها هم احتمالا عدهای از نخبگان فکری و فرهنگیشان هستند که تقدم فرهنگ را دریافتهاند و تاکید میکنند که شما نمیتوانید بدون تهیه زیرساختهای فرهنگی امیدی به یک توسعه پایدار در حوزه اقتصاد یا سیاست داشته باشید.
*تسنیم: اگر این معضل دوسویه باشد یعنی راه حلها هم باید دوسویه باشد. درست است؟
بله در خصوص این معظل هم مردم باید زاویه نگاهشان را به ارزیابی و سنجش حاکمان عوض کنند و هم حاکمان باید از این سطحینگری در بحث از توسعه خارج شوند تا فرهنگ سر جای خودش بنشیند.
سرمایهگذاری فرهنگی به شتاب در پیشرفت اقتصادی و سیاسی منجر میشود
*تسنیم: چگونه میتوان این مسئله را به نحو تاثیرگذاری مطرح کرد تا هم مردم و هم مسئولان دریابند که راه حل اساسی برای رفع مشکلات ما توجه به حوزه فرهنگ و تهیه زیرساختهای فرهنگی است؟
من معتقدم باید به طور دقیق و شفاف نشان دهیم که اگر واقعا به فرهنگ و زیرساختهای فرهنگی در یک جامعه توجه شود هم از سوی مردم و هم توسط حاکمان، از قضا نرخ رشد شاخصهای توسعه اقتصادی و سیاسی هم افزایش پیدا میکند. درست مثل اینکه دو نفر که دیپلمشان را گرفتند، یکی از همان ابتدا وارد بازار کار میشود ولی دیگری تصمیم میگیرد ادامه تحصیل بدهد بعد وارد بازار کار شود. در مدتزمانی که این نفر دوم دارد تحصیل میکند، نفر اول رفته سر کار، درآمد مالی کسب کرده و وضع اقتصادیاش از کسی که درس میخواند بهتر است؛ ولی ما این را تجربه کردیم که نفر دوم که درس میخواند ممکن است دیرتر به یک جایی برسد که برایش درآمدزا باشد، ولی وقتی رسید خیلی زود جبران میکند. مثلا 8 سال بعد از دیپلم درس میخواند و دکترایش را میگیرد و کار پیدا میکند و منصب خوبی پیدا میکند؛ این شخص هم رشد اقتصادی کیفی خوبی پیدا میکند و هم اعتبار اجتماعی کسب میکند و اصلا قابل مقایسه با آن آدمی که پس از دیپلم دنبال کار رفته نیست. (البته این را در حالت طبیعی میگویم و الا ممکن است در حالت غیرطبیعی اینطور نباشد، یعنی مثلا به کسی که کلی درس خوانده میگوییم علم بهتر از یا ثروت میگوید البته که ثروت بهتر است !)
اگر در حوزه فرهنگ سرمایهگذاری کنیم، تاثیر شگرفی در شتاب توسعه اقتصادی و سیاسی خواهد داشت، ولو این شتاب با یک تاخیر ایجاد شود. این قاعده هم البته به نظر من یک قاعده ایرانی یا اسلامی نیست. یعنی در کشورهای غیراسلامی و در کشورهای اسلامی غیر از ایران هم قاعده به نظر من همین است.
*تسنیم: این حقیقتی که میفرمایید مورد پذیرش بسیاری از ما و مسئولان هم هست، اما چرا این اتفاق نمیافتد؟ یعنی چرا با وجو.د اینکه همه میدانند راه درست چیست، در این راه قدم نمیگذارند؟
بله. به یک اندازه حداقلی که حقیر پای صحبتهای مسئولان نشستهام، دیدهام که آنها توجه به این مطلب مهم در خصوص نسبت فرهنگ و سیاست و اقتصاد دارند، اما دیگر نمیدانم چرا اتفاق خاصی نمیافتد. ما هم تاکنون مسئول نشدهایم تا ببینیم که وقتی بر مسند مسئولیت مینشینیم چطور میشود که همین حرفهایی که داریم میزنیم، فراموش میکنیم! شاید ما هم اگر در شرایط آنها قرار بگیریم بیفتیم در همان چرخه فرمالیسمی که نوعا مسئولان در آن گرفتارند. من هم کمتر مسئولی را دیده و با او صحبت کرده باشم که به اهمیت و اولویت حوزه فرهنگ اذعان نداشته باشد و مثلا بگوید که حوزه اقتصاد اولویت دارد. ولی واقعا نمیدانم چرا هنوز کار جدیای صورت نگرفته است.
در الگوی امام و رهبری، همواره «فرهنگ» مبنا است
*تسنیم: فکر میکنم باید با نگاهی تاریخی هم به این مسئله نگاه کنیم، به هر حال ما الگوهای متعدد حکومتی داشتهایم که در برخی از آنها فرهنگ از اقتصاد و سیاست تبعیت میکرده است، یعنی فرهنگ تا جایی مورد توجه بوده که کمککار سیاست یا اقتصاد قرار بگیرد و از آن برای این اهداف استفاده شده است. آیا با این حقیقت موافقید؟
بله وجود داشته و دارد. در تجربهای که در کشور ما رخ داد ما با 3 یا 4 الگو مواجه شدیم. یکی الگویی است که با نگاه به معارف اسلامی الگوی اقتصادمحوری را برای ساماندهی کشور ارائه میدهد. برخی از متفکران ما از جمله علامه محمدباقر صدر و دیگران، این نظر را دارد و معتقدند که هر تغییری در شکل کلان اجتماعی بر پایه سلامت اقتصاد جامعه رخ میدهد.
الگوی دیگری را آقای خاتمی در دوره ریاست جمهوریشان بر محور توسعه سیاسی ارائه دادند. ایشان بر این باور بودند که هر نوع سامان اجتماعی منسجم در داخل کشور باید مسبوق به توسعه سیاسی باشد. بر این مبنا اگر ماحوزه سیاست را درست کردیم، حوزههای دیگر به تبع آن درست میشود و الا نه.
توجه به فرهنگ، به معنای بیتوجهی به اقتصاد و سیاست نیست؛ ارتباط عرضی است، نه طولی
یک الگوی هم الگوی مقام معظم رهبری است که بر محوریت فرهنگ تاکید میکند. یعنی اگر ساختار فرهنگی درست شود بر حوزههای دیگر هم تاثیر میگذارد. شهید مطهری هم همین نظر را داشتند. اینها سه الگوی اصلی ما است که مورد تجربه ما قرار گرفته است. اما نگاه حضرت امام(ره) هم وجود دارد که مقداری فراتر از حوزه فرهنگ است، ایشان واژهای به عنوان «سنت» را مورد تاکید قرار میدهند. البته اگر این الگو را یک الگوی ترکیبی از اقتصاد و سیاست و فرهنگ بدانیم، باز در قاعده این هرم، فرهنگ است که مبنا قرار میگیرد و اصالت دارد.
به هر حال الگوهای متفاوتی ارائه شد و حقیر معتقدم که در نسبت با اقتصاد و سیاست داعیه و مواجهه فرهنگ بسیار جدی است و باید به طور جدی مورد توجه و اندیشه قرار بگیرد. منظور من از این گفته البته آن نیست که اولا فرهنگ با آن دو حوزه ارتباط علمی و عملی دارد یا ندارد، همچنین معنی آن این نیست که در مدتزمانی که میخواهیم به فرهنگ توجه کنیم باید توجه به حوزه اقتصاد و سیاست تقلیل پیدا کند! نه اصلا اینطور نیست.
این توجه به حوزههای سهگانه میتواند همعرض هم انجام شوند، اما با یک سطح تاکید بیشتری بر فرهنگ. این را برای این میگویم که وقتی حضرت آقا بحث توجه به فرهنگ را مطرح میکنند، معنیاش این نیست که فکر کنیم ما باید اول شاخصههای رشد فرهنگی خودمان را به یک مرحله قابل قبول برسانیم و بعد از آن اولین خشت توسعه اقتصادی یا سیاسی را بگذاریم. نه، اینها مندمج در هم هستند و رابطهشان، رابطه طولی نیست که فکر کنیم تا یکی از اینها تمام نشود، دیگری آغاز نمیشود! اینها همعرض هم هستند و ما میتوانیم همزمان مشغول هر سه حوزه باشیم. فقط با این پیشفرض که تاکید روی فرهنگ قرار بگیرد و سهم آن بیش از باقی حوزهها باشد.
ادامه دارد...
انتهای پیام/