ساعت ۳ بامداد روستای کبیرآباد ورامین


خبرگزاری تسنیم:منتظرم نامم را روی یکی از برگه‌ها بنویسند. می‌گوید: «همه از مصیبت‌های بچه‌های کوره‌پزخانه و پاکدشت خبر دارند، می‌خواهم یک جایی شما و عکاستان را بفرستم که برای خواننده‌هایتان از عمق درد این آدم‌ها روایت کنید»

به گزارش گروه "رسانه‌های دیگر" خبرگزاری تسنیم، شما را به خدا، شما را به خدا در ایتام، پس آنان را گرسنه نگذارید و نیازمند سوال از خودتان ننمایید و آنها را کوچک مشمارید که از پیامبر اکرم(ص) شنیدم که فرمود: هر که یتیمی را متکفل شود یا بی‌نیاز گرداند خدای عزوجل بهشت را بر او واجب گرداند همچنان که بر کسی که اموال یتیمی را بخورد، دوزخ را واجب گردانیده است*.
 

ساعت 21 مرکز همایش‌های برج میلاد
 جلوی میز رسانه ایستاده‌ام و منتظرم نامم را روی یکی از برگه‌ها بنویسند. یک نفرشان می‌گوید: «بهتره یک جای تازه برید، دیگر همه از مصیبت‌های بچه‌های کوره‌پزخانه و پاکدشت خبر دارند، می‌خواهم یک جایی شما و عکاستان را بفرستم که برای خواننده‌هایتان از عمق درد این آدم‌ها روایت کنید... می‌خواهم یک جای جدید را معرفی کنید...» همین حرف‌ها باعث می‌شود ‌که مسئول روابط‌عمومی انجمن امام علی(ع) روی کارت مخصوص کوچه‌گردان عاشق نام من و عکاس روزنامه را بنویسد و زیرش با یک خودکار قرمز بنویسد: «کبیرآباد ورامین».
 

ساعت 00:00، مرکز همایش‌های برج میلاد
 تازه از نشست خبری بیرون زده‌ایم و منتظریم وانت‌ها حرکت کنند، خودم را به رابطی می‌رسانم که مسئولان روابط‌عمومی برنامه به من متصلش کرده‌اند. ایستاده و تند و تند با آدم‌ها حرف می‌زند. ضبط قرمزم را جلوی دهانش می‌گیرم و به حرف‌هایش گوش می‌دهم: «اینجایی که ما می‌رویم، اسمش روستای کبیرآباد است. کل روستا چهار کوچه دارد به اسم گل میخک، گل یاس، کوچه مسجد1 و کوچه مسجد. جمعا 294 خانوار در این روستا زندگی می‌کنند. تمام هدف، حفظ شأن آدم‌هایی است که به سراغ‌شان می‌رویم. اصلا و ابدا قرار نیست آنها دنبال وانت‌های ما بدوند و خدایی‌نکرده ‌شأن‌شان زیر سوال برود، خیلی آرام و بی‌سر و صدا کار می‌کنیم که جماعت بیدار نشوند تا ما به در خانه‌هایشان برویم و در بزنیم و کیسه‌ها را تحویل‌شان بدهیم. قرار نیست به هیچ‌کس بی‌حرمتی بشود...» رابط ما و روستای کبیرآباد کمی نفس تازه می‌کند و می‌گوید: «هدف ما صرفا رساندن این کیسه‌ها و آذوقه‌ها به این آدم‌ها نیست، ما می‌خواهیم شما وضعیت اسف‌بار این روستا را ببینید و به دوستان‌تان اطلاع بدهید، اگر گوش شنوایی می‌شناسید به او بگویید که در شب شهادت علی(ع) پا به روستایی گذاشتید که حتی آب برای خوردن نداشتند... من تاکید می‌کنم که به هیچ عنوان از آب شیرهای این روستا حتی برای شستن دست‌هایتان استفاده نکنید، تماس این آب با بدن شما باعث ایجاد حساسیت و زخم‌های عمیق خواهد شد، حتما در ماشین‌هایتان آب داشته باشید و به هیچ عنوان از آب روستا برای هیچ کاری استفاده نکنید. خیلی با مردم روستا صحبت نکنید و شأن آنها را حفظ کنید، آنها ما را و انجمن امام علی(ع) را می‌شناسند، برای همین از ما استقبال می‌کنند، کل روستا چهار کوچه دارد و اگر همه‌چیز مانند زمان‌بندی ما پیش برود، نهایتا ظرف یک ساعت کل روستا را پوشش می‌دهیم. 30 ماشین سواری و خاور هستیم که با آذوقه‌هایمان به طرف این روستای مهاجرپذیر که زمانی یکی از متمول‌ترین روستاهای ایران بوده حرکت می‌کنیم.»
 

ساعت00:30، جلوی در خروجی برج میلاد
 در ماشین نشسته‌ام و به ماشین‌هایی نگاه می‌کنم که پشت هم قطار شده‌اند. هر سال در شب شهادت حضرت علی(ع) انجمن مردم‌نهاد امام علی(ع)، ‌آیین کوچه‌گردان عاشق را برگزار می‌کند. همان رسمی که علی(ع) در کوچه‌های کوفه بر یادگار گذاشته است، در خانه محرومان را نیمه‌شب می‌کوبد و آذوقه به آنها می‌رساند. کیسه‌های آذوقه‌ای که به دست محرومان رسید شامل گوشت تازه، مرغ، برنج مرغوب ایرانی، ماکارونی، 3 قوطی روغن، 3 قوطی پنیر مرغوب، شکر و قند بود. قرار بود در خانه‌ها را بزنیم و از مردمی دلجویی کنیم که سقف‌شان آسمان است و تنها حصاری برای در امان ماندن به دور خانه‌هایشان کشیده‌اند.
 

ساعت 2 بامداد ورودی روستای کبیرآباد
 کبیرآباد یکی از صدها روستای محروم و حاشیه‌ای اطراف تهران است که با ماشین تا متروی کهریزک کمتر از 15 دقیقه فاصله دارد. ساکنین اغلب مهاجرش سال‌های سال است که ساده‌ترین امکانات اولیه را هم برای زندگی ندارند. کبیرآباد به وسعت اسمش محروم و نادیده باقی مانده است. بوی تعفن زباله‌ها که در هر گوشه‌ای به چشم می‌خورد، مشام هر تازه‌واردی را می‌آزارد، هرچند که روستاییان مانند هوا، به آن عادت کرده‌اند و روزانه تنفسش می‌کنند.
هوا به قدری سنگین است و نفس سخت بالا می‌آید که زنان گوشه روسریشان را جلوی بینی‌هایشان گرفته‌اند. جلوی یک کارخانه بزرگ ایستاده‌ایم و هرکدام به فراخور سوالی از نیما اسماعیلی، رابط میان خیرین و روستای کبیرآباد می‌پرسیم. او می‌گوید: «خانه‌های حاشیه جاده مال مجردهاست. مجردها را داخل کوچه راه نداده‌اند، به مجردها مثل انسان‌های عقب‌مانده نگاه می‌کنند و محل‌شان نمی‌گذارند. همه اینها کارگران فصلی هستند و مهاجران افغان محسوب می‌شوند. کوچک‌ترین پیش‌زمینه‌ای درباره بهداشت ندارند. هفته پیش پزشک انجمن به هرکدام از کودکان یک مسواک داد تا آنها در گام اول با وجود مسواک آشنا شوند. ما در محله‌هایی مثل کوره‌پزخانه دیگر مشکل نظافت را خیلی نداریم. بچه‌ها می‌دانند که برای خوردن غذا باید اول دست‌هایشان را بشویند، اما مساله اینجاست که اینجا آب نیست، دمپایی نیست و اکثر کودکان اینجا پابرهنه هستند و وقتی کامیون‌های تخلیه فضولات بارهایشان را جلوی آنها خالی می‌کنند، هیچ حرکتی از خودشان نشان نمی‌دهند. بیشتر اینها کارگرهای فصلی هستند و البته جالبی ماجرا این است که کارت اقامت دارند و در چنین وضعیت اسف‌باری زندگی می‌کنند...» من درباره وضعیت تحصیلی کودکان سوال می‌کنم و او می‌گوید: «اینجا مدرسه‌ای نیست که آنها بروند. یک مدرسه کمیساریایی در روستا وجود دارد که اینها به دلیل دور بودن راه و به دلیل عدم توانایی در پرداخت هزینه سرویس، از خیر فرستادن کودکان‌شان به مدرسه هم می‌گذرند. هرچند بچه‌ها تازه 10 سالگی مجاز هستند که به مدرسه کمیساریایی بروند و سر کلاس اول بنشینند و البته تا راهنمایی هم بیشتر حق درس خواندن ندارند. باز هم تاکید می‌کنم ماشین‌هایتان را همین‌جا پارک کنید و آرام به سمت خانه‌ها بروید. شأن آدم‌ها یادتان نرود در این شب عزیز...»
همه در حال پایین آوردن کیسه‌ها از وانت هستند که دو موتور گشت‌زنی به ما دستور می‌دهند که کار را متوقف کنیم...


ساعت 3 بامداد، روستای کبیرآباد
 بیشتر از یک ساعت طول کشید تا نیروی انتظامی مجاب شود که این ماجرا تنها حرکتی انسان‌دوستانه است با هدف یادآوری کوچه‌گردی علی(ع)، تا با صحبت‌های متقابل درک شود این اتفاق در تمام روستاهای فقیر کشور در حال انجام است و فرقی میان خارجی و ایرانی ندارد و همه در این هدف یکی هستند. وارد روستا شده‌ایم و محله مجردها را نگاه می‌کنیم. روبه‌روی خانه‌ها بیابان بی‌نهایتی است و در همه خانه‌ها برای مبارزه با گرما باز است. جلوی یکی از خانه می‌روم و داخلش را نگاه می‌کنم، خانه‌ها در واقع مغازه‌های مخروبه بدون سقف هستند. مغازه‌های هفت، هشت متری که در هر کدام شش، هفت جوان افغان کنار هم دراز کشیده‌اند. خانه‌هایی بدون یخچال و گاز. جلوی خانه ایستاده‌ام و به وسایل آنها نگاه می‌کنم. مگس روی چهره‌هایشان نشسته و بوی تعفن همه‌جا را گرفته است. آنقدر خسته‌اند که هیچ‌کدام منتظر این همه میهمان ناخوانده نباشند و از سر و صدا هم بیدار نشوند. دو تا قابلمه روحی، سه تا لیوان لب پر، یک بسته شیرپاکتی که مدام فکر می‌کنم چند ساعت است در این فضای مسموم مانده است و یک تکه‌هندوانه گندیده تمام دارایی این خانه است. کمی عقب می‌روم و بام خانه‌ها را نگاه می‌کنم. آدم‌هایی که نانی برای خوردن ندارند اما به مبارکی، دیش‌های ماهواره‌هایشان به راه است...


وارد کوچه متاهلین شده‌ایم و خیرین در می‌زنند. زن‌های افغان با دامن‌های بلند و خوشرنگ و پرچین و روسری‌های بلند جلوی در می‌آیند و با لبخند بسته‌ها را می‌گیرند. به ما کمک می‌کنند و درها را می‌زنند. چراغ خانه‌ها روشن می‌شود. خانه‌های گلی بدون سقف و بدون یخچال و بدون در که فقط یک چادر و یک تکه‌چوب از ورود غریبه‌ها به خانه‌هایشان جلوگیری می‌کند... مرد 35 ساله است و سه فرزند دارد، می‌گوید کارت اقامت و شناسنامه‌اش را دزدیده‌اند. می‌پرسم که نمی‌خواهی برگردی شهر خودت؟ کیسه را روی دوشش می‌گذارد و می‌گوید: «خواهرم افغانستان جنگ است، کار نیست. اینجا اگر بی‌حرمتی هم بشود حق دارند، ما جای خواب و زندگی مردم را گرفته‌ایم، اما مجبوریم. صحت شما بخیر باشد خواهرم...»


ساکنین روستا، بیشتر مهاجر افغان هستند که کم‌ترین‌شان شش و بیشترین‌شان 30 سال است که به ایران مهاجرت کرده‌اند و عمده دلیل این مهاجرت، حکومت طالبان در گذشته و شرایط نامساعد زندگی کنونی در افغانستان بوده است. یکی از مهاجران تاجیک ازبک و نامش قدم‌خیر است. زنی 24 ساله با پنج فرزند. قدم خیر می‌گوید شوهرش بعد از یک سال بیکاری سرکار رفته است. می‌گوید خانه را، خانه که نه همین دخمه‌هایی که در آن زندگی می‌کنند را از کارخانه‌دارهای اطراف اجاره می‌کنند، می‌گوید برای این اتاقک بدون حمام و دستشویی یک میلیون پیش داده‌اند و ماهی 150 هزار تومان اجاره می‌دهند. می‌گوید مردهای روستا چند ماه است که بی‌کارند. برایمان تعریف می‌کند برای قضای حاجت به بیابان می‌روند و برای استحمام به روستایی دیگر...


قدم‌خیر هم مثل تمام زنان دیگر کبیرآباد، هیچ مهارتی ندارد. حتی اگر داشتند، شرایط کاری برایشان وجود ندارد و کاملا متکی به همسرشان هستند. جوانان روستا، راهی به جز کارگری فصلی ندارند و زمین‌های کشاورزی نیز آنقدر محدود است که فرصت شغلی به حساب نمی‌آید. تنها 15 دقیقه به اذان صبح باقی‌مانده بود که روستا به‌طور کامل تحت‌ پوشش قرار گرفت و به هر خانواده دو کیسه رسید. سهم امشب خانواده‌های این محل کیسه‌هایی بود که از هزاران سال پیش و کوچه‌های کوفه به یادگار مانده بود. پانزدهمین آیین کوچه‌گردان عاشق به پایانش نزدیک می‌شد و کودکی پابرهنه به ما نزدیک می‌شد و با لهجه‌ای آشنا می‌پرسید: من رو می‌فرستین مدرسه؟
* فرازی از وصیت‌نامه حضرت علی (ع)

گزارش:شهرزاد همتی

منبع:فرهیختگان

 

انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر می‌شود.