شرحی گذرا بر زندگی جلال آل احمد


خبرگزاری تسنیم: کتاب غرب زدگی، گوشه اش از زیر تشک آقا پیدا بود. جلال گفت: «آقا این مزخرفات پیش شما هم رسیده؟» آقای خمینی گفتند: «این ها مزخرف نیستن جوان! این ها چیزهایی است که ما باید می گفتیم و شما گفتید»

آقای خمینی گفتند: «این‌ها مزخرف نیستن جوان! این‌ها چیزهایی است که ما باید می‌گفتیم و شما گفتید»

 

به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از خبرنامه دانشجویان ایران: 
”سال چهل، من و جلال رفتیم دیدن آقای خمینی، برای پس دادن بازدید آقا که به مجلس ختم پدرمان آمده بودند. آقای خمینی من و جلال را که می خواستیم پایین اتاق بنشینیم دعوت کرد کنار خودش. ما همین که نشستیم کتاب غرب زدگی را که آن روزها تازه –قاچاقی- درآمده بود و گوشه اش از زیر تشک آقا پیدا بود شناختیم. جلال گفت: “آقا این مزخرفات پیش شما هم رسیده؟” آقای خمینی گفتند: “این ها مزخرف نیستن جوان! این ها چیزهایی است که ما باید می گفتیم و شما گفتید”

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛
 شرحی  گذرا بر  زندگی جلال آل احمد را در زیر می خوانیم:

بسم الله الرحمن الرحیم

تولد نورچشمی آقا سید محمد حسین ملقب به جلال الدین حفظه الله تعالی در لیله پنج شنبه، بیست و یکم  شهر شعبان المعظم 1342، تقریبا یک ساعت از شب گذشته، مطابق با برج قوس، خداوند قدمش را مبارک نماید به حق محمد و آله الطاهرین
 (ثبت شده در پشت قرآن پدر جلال)

- پدر جلال روحانی شناخته شده ای بود، پیش نماز مسجد پاچنار (به قول جلال “آقای محل”)

- بعد از تحصیلات در دبستان به دلیل ممانعت پدر از تحصیل در دبستان های غیر دینی  از تحصیل باز ماند و به بازار رفت (برای کار)

- روزها در ساعت سازی ، سیم کشی ، چرم فروشی و شب ها به دور از چشم پدر در کلاس شبانه دارالفنون ادامه تحصیل داد.

- پس از پایان تحصیلات دبیرستان، پدرش او را به نجف نزد برادر بزرگترش فرستاد(برای تحصیلات علوم دینی)

- سفر نجف به درازا نمی انجامد و جلال به تهران باز می گردد.

- به نقل خودش آثار شک و تردید و بی اعتقادی به مذهب در او مشهود می شود.

- به عضویت موسسه “انجمن اصلاح” درمی آید و با آشنایی اندیشه های احمد کسروی کتاب “عزاداری های نامشروع” را از طرف انجمن منتشر می کند.

- در سال 1332 به حزب توده ایران پیوست.

- در عرض 4 سال از یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران ارتقاء یافت.

- با پایان جنگ جهانی دوم ، جلال نیز از دانشکده ادبیات فارغ التحصیل می شود.

- جلال تحصیلات خود را در دوره دکترای ادبیات ادامه می دهد، اما در اواخره دوره، از تحصیل دوری می جوید ( آشنایی جلال با نیما یوشیج به همین دوره بر می گردد)

- نوروز 1344 قصه “زیارت” را در مجله سخن به چاپ می رساند (اولین قصه جلال)

- در همین سال با “صادق هدایت” آشنا می شود و مجموعه قصه “دید و بازدید” را به چاپ می رساند.

- 1325 مدیریت چاپخانه شعله ، مدیریت داخلی هفته نامه بشر (ارگان دانشجویان حزب توده) ، مدیریت داخلی روزنامه مردم و مجله ماهانه و تئوریک حزب توده ایران را بر عهده می گیرد.

- 1326 به استخدام آموزش و پرورش در می آید و در آخر همین سال وی به همراهی چند نفر دیگر و به رهبری “خلیل ملکی” باعث اشعاب در حزب توده می شوند. جلال در این باره می گوید: “پس از انشعاب، یک حزب سوسیالیست ساختیم که زیر بار اتهامات مطبوعات حزبی که حتی کمک رادیو مسکو را در پس پشت داشت، تاب چندانی نیاورد و منحل شد و ما ناچار شدیم به سکوت.”

- در همین دوره “به قصد فرانسه یادگرفتن” آثاری از “ژید” و “کامو” و “سارتر” و نیز “داستایوسکی” را ترجمه می کند.

- “سه تار” را که تصویری از تهران آن روزگار است به خلیل ملکی تقدیم می کند.

- سال 1327 سال آشنایی جلال با “سیمین دانشور” و آغاز زندگی مشترک اوست
- 1331 به همراه ملکی نیروی سوم را تاسیس می کند و مجموعه قصه “زن زیادی” و ترجمه “دست های آلوده” اثر “ژان پل سارتر” را منتشر می کند.

- جلال در این دوران پیش از آنکه رنگ و بوی سیاسی داشته باشد، ادبیاتی می شود تا آنکه ماجرای ملی شدن صنعت نفت و ظهور جبهه ملی، آیت الله کاشانی و دکتر مصدق، دوباره او را به عالم سیاست می کشاند.

- 1332 همجواری با نیما یوشیج و مجالست دائمی با وی را بر می گزیند. در همین سال از نیروی سوم کناره گیری می کند و مدتی را در زندان به سر می برد و بعد از زندان بنگاه مطبوعاتی “رواق” را راه می اندازد.

- کتاب “اورازان”، ترجمه “بازگشت از شوروی” آندره ژید و نیز کتاب “هفت مقاله” را در این سالها منتشر می کند که محافل ادبی کشور را بهت زده می نماید.

- 1337 ، سال سفر به خوزستان و پیاده روی از بهبهان تا کازرون و انتشار “مدیر مدرسه” است که  آل احمد در این باره می گوید:

“مدیر مدرسه – حاصل اندیشه های خصوصی و برداشتهای  سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار موثر فرهنگ و مدرسه. اما با اشارات صریح به اوضاع کلی و زمانه و همین نوع مسایل ساختار شکن.”

- در سال 1340 داستان بلند “ن و القلم” را منتشر می کند. در همان زمان آن جوانک از خانواده گریخته، از بلبشوی ناشی از جنگ  و آن سیاست بازیها سرسالم به در برده و متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایرانیها می شود و هم اینهاست که می شود محرک “غرب زدگی” که بیش از آن در سه مقاله دیگر، به ان اشاره کرده است.

- انشار غرب زدگی که مخفیانه صورت گرفت منجر به توقیف “کیهان ماه” شد که اوایل 41 راه اندازی شده بود.

- در همین سال پدر آل احمد وفات می یابد و امام خمینی در مراسم  ختم پدر وی حضور پیدا می کند. حضور امام در این مراسم باعث می شود که جلال به همراه برادرش به منزل امام برود. شمس آل احمد در این زمینه می گوید:

” سال چهل، من و جلال رفتیم دیدن آقای خمینی، برای پس دادن بازدید آقا که به مجلس ختم پدرمان آمده بودند. آقای خمینی من و جلال را که می خواستیم پایین اتاق بنشینیم دعوت کرد کنار خودش. ما همین که نشستیم کتاب غرب زدگی را که آن روزها تازه –قاچاقی- درآمده بود و گوشه اش از زیر تشک آقا پیدا بود شناختیم. جلال گفت : “آقا این مزخرفات پیش شما هم رسیده؟” آقای خمینی گفتند: “این ها مزخرف نیستن جوان! این ها چیزهایی است که ما باید می گفتیم و شما گفتید”

- سال 1343جلال به سفر حج رفت و در سفر حج نامه ای برای امام خمینی ارسال کرد که بعدها ساواک این نامه را در منزل امام خمینی پیدا کرد.جلال آل احمد در این نامه به شخص امام خمینی اظهار ارادت کرده است.

- “خسی در میقات “، “در خدمت و خیانت روشنفکران”، “نفرین زمین” و ترجمه “عبور از خط” ا آخرین آثار اوست.

- سال 1347 برای جلال سال مشارکت در تحریم “کنگره هنرمندان” وابسته به حکومت و سرانجام مشارکت فعال در تشکیل کانون نویسندگان ایران و آشنایی با دکتر علی شریعتی است.

- شمس آل احمد در دفتر خاطرات خود از فشارهای بی امان ساواک می گوید و از سخنان داود رمزی (مامور ساواک)  به جلال ، در حالی که وی را به دفتر مجله تلاش (مربوط به هویدا) احضار کرده بودند: “خیال نکن آنقدر بی تجربه ام که می گیریم و زندانیت می کنیم؛ و یا تبعیدت می کنیم و از تو امامزاده می سازیم،… همین طوری که داری می روی کافی است ماشین ترمزش را ببرد و تو را زیر بگیرد، یا اگر سوار وسیله ای باشی، کامیونی با سپرش، ماشین تو را پرس کند، خیلی طبیعی… آن وقت دولت به خاطر مرگت، عزادار هم بشود… نعشت را با موزیک بدرقه کند و پای آرمگاه رضاشاه چالت کند…” . همچنین احمد رضا کریمی از عناصر ساواک  در اعترافات خود در دادگاه انقلاب می گوید : ” دربار فشار می آورد جلال تبعید شود”

- جلال در اواخر عمر خود تحت نظر ساواک قرار می گیرد، تا آنجا که ساواک برکناری او از تدریس در هنرسرای عالی را درخواست می کند. این نویسنده پرتوان که همواره به حقیقت می اندیشید، در اواخر عمر پربارش، بر کلبه ای در میان جنگل های اسالم گیلان کوچ کرد. یا بهتر بگویم تبعید، آل احمد به اسالم تبعید شد و به ناگاه در غروب هجدهم شهریورماه  1348 در میان نایاوری آشنایان این زندگی را بدرود گفت.

- رهبر انقلاب درباره جلال می گویند: درباره شخصیت جلال باید گفت اگر هر کس را در حال تکامل شخصیت فکری اش بدانیم و شخصیت حقیقی او را چیزی بدانیم که در آخرین مرحله تکامل بدان رسیده است، باید گفت: ”در خدمت و خیانت روشنفکران” نشان دهنده و معین کننده ی شخصیت آل احمد است. در نظر من آل احمد شاخصه یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان کار مشکلی است و محتاج تفصیل. اما در یک کلمه می شود آنرا “توبه روشنفکری” نامید و با همه بار مفهوم مذهبی و اسلامی که کلمه توبه هست جریان روشنفکری ایران که حدودا صدسال عمر دارد با برخورداری از فضل ” آل احمد” توانست خود را از خطای کج فهمی، عصیان، جلافت و کوته بینی برهاند و توبه کند. هم از بد فهمی و تشخیص های غلطش و هم از بددلی ها و بد رفتاری هایش.

آل احمد به راستی نعمت بزرگی بود. حداقل یک نسل را او آگاهی داده است و این برای یک انقلاب کم نیست.

- دکتر علی شریعتی نیز درباره آل احمد می گوید: باید با او سعی می کردم. آخر با هم عهد کرده بودیم که یک بار دیگر حج کنیم. اما ملک الموت  همان سال اول او را از ما گرفت و من تنها رفتم. اما همه جا او را در کنار خود می یافتم. همه مناسک را – گام  به گام – با هم می رفتیم. اما نمی دانم چرا در “سعی” بیشتر بود.

- چرا در سعی اینهمه بود و بیش از همه جا؟ شاید از آنرو که در حج خویش نیز چنین بود. نتنها در سعی است که شعله ور می شود و دلش را خبر می کند و روح حج در نظرش حلول می کند و شعشعه ی غیب بی تابش می کند. شاید از آن روز که “سعی” شبیه “عمر” او بود و “سعی ” زندگیش. تشنه و بی قرار در تلاش یافتن “آب” برای اسماعیل های تشنه در این “کویر” و شاید اساسا به این دلیل که او راه رفتنش مثل سعی بود، چقدر خود را به او رساندن سخت بود. باید همیشه می دویدی.

- سیمین دانشور در مورد لحضات اخر عمر جلال اینگونه می گوید: با دیدن اوضاع جلال، برای آوردن دکتر، خانه را ترک کردم و بعد از برگشتن همه چیز تمام شده بود.. تبسمی آرام بر لبش بود آرام و آسوده، انگار از راز همه چیز سر درآورده و با تبسم می گوید: ” کلاه سر همه تان گذاشتم و رفتم”

روحش شاد و یادش گرامی

____________________________________
منابع:
- از چشم برادر / شمس آل احمد
- بینش جلال آل احمد (کلمات قصاری از جلال آل احمد) / علیزاده
- جلال آل قلم / حسین میرزایی
- غروب جلال / سیمین دانشور
- حرف هایی درباره جلال آل احمد مردی ر کشاکش تاریخ معاصر / گردآوری حمید تبریزی
- نامه های جلال آل احمد / به کوشش علی دهباشی
- سنگی بر گوری / جلال آل احمد

انتهای پیام/