فرجام مترسک انگلیسی‌ها در ایران‌


خبرگزاری تسنیم: رضاخان پس از پنج سال اجرای سیاست فریب و خشونت و بعد از دستیابی به قدرت و سلطنت، به‌تدریج ماهیت ضد‌ دینی و ضد‌ ملی خود را هویدا ساخت اما تا قیام گوهرشاد در ۱۳۱۴، چهره واقعی او بر همگان مشخص نشد و همچنان عوام‌فریبی‌های او ادامه یافت.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، 25 شهریور 1320 مصادف با پایان دیکتاتوری رضا‌شاه است. وی روز پنجم مهرماه با کشتی محقر پستی به نام "بندرا" به اتفاق خانواده، عده‌ای خدمه و منشی مخصوص خود، علی ایزدی خاک ایران را ترک کرد. روز دهم مهر‌ماه به ساحل بمبئی نزدیک شد ولی به دستور دولت انگلستان به‌جای توقف در بمبئی با کشتی دیگری به نام "برمه" عازم موریس شد، پس از ده‌روز دریاپیمایی، کشتی وی در بندر "لویی" لنگر انداخت، سپس رضاخان به اتفاق همراهان با چندین دستگاه اتومبیل به محلی که برای آنان در نظر گرفته شده بود به "مُکا" انتقال یافت. آب و هوای گرم و شرجی موریس روز‌به‌روز رضاخان را ناراحت و بیمارتر می‌کرد، رضاخان درخواست سفر به آمریکای جنوبی و سپس به کانادا را نمود ولی انگلیسیها از خیال فرستادن او به کانادا منصرف شده و تنها موافقت کردند به آفریقای جنوبی و بندر دوربان یا ژوهانسبورگ سفر کند.

  پس از مدتی اقامت در دوربان عازم ژوهانسبورگ شدند. رضاخان پادشاه برکنار‌شده، در ژوهانسبورگ آخرین ماههای زندگی خود را با اندوه و تلخ‌کامی سپری کرد و با بیماری قلبی که عارض او شده بود، بالاخره در 4 مرداد‌ماه 1323 درگذشت. تصمیم گرفته شد جنازه وی مومیایی شود و به‌جای ایران به مصر انتقال یابد. بدین ترتیب جنازه وی مدتی در خاک مصر به‌صورت امانت نگهداری شد و در اردیبهشت 1329 به تهران انتقال یافت و در مقبره‌ای که در شهر ری احداث گردیده بود، دفن شد. در این نوشتار مرور کوتاهی به زندگی این عنصر وابسته و ضد دین خواهیم داشت. 
  
   رضا، پسر عباسعلی، معروف به "داداش بیگ" افسر قزاق از ایل پالانی، در 24 اسفند‌ماه سال 1255 ه.ش. در قریه "آْلاشت" از توابع سواد‌کوه مازندران به دنیا آمد. چند روز پس از تولد وی، داداش بیگ درگذشت و مادر که از مهاجران گرجستان بود به‌دنبال درگیری و اختلاف خانوادگی، به همراه نوزادش به تهران رفت و در خانه برادر خود ساکن شد.
   رضاشاه دوران کودکی و نوجوانی خود را زیر نظر دایی‌اش که خیاط قزاقخانه بود سپری کرد و به توصیه و وساطت او، در سن چهارده، پانزده سالگی وارد بریگاد قزاق شد و به‌عنوان نظامی ساده، مشغول به کار گردید. نخستین منصب رضا در قزاقخانه، سمت وکیل‌باشی "گروهان شصت‌تیر" بود که بعدها به فرماندهی آن رسید و به "رضا‌خان شصت‌تیر" شهرت یافت.
   او در این زمان، به رسم جاهل‌ها و بزن‌بهادرها، با بستن گذرها، قمه‌کشی می‌کرد و به خودنمایی می‌پرداخت. توانایی و تنومندی جسمانی و سخت‌گیری و تحمل شدائد در انجام مأموریت‌های نظامی، اندک اندک در نظر برخی صاحب‌منصبان و متنفذان، او را از دیگران متمایز کرد. از‌جمله، عبدالحسین میرزا فرمانفرما که از شاهزادگان به‌نام و قدرتمند قاجاری بود، به او توجه تمام نشان داد و مسؤولیت اسلحه جدید مسلسل ماکسیم را به او سپرد. از این‌رو، رضا‌خان در میان خانواده فرمانفرما، "رضا ماکسیمی" نیز نام گرفت.
   پس از این، رضا‌خان به‌مرور مراتب ترقی را طی کرد و در انجام مأموریت‌های مختلف، همچون سرکوب نهضت آزادی‌خواهانه میرزا کوچک‌خان در گیلان، بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت. زندگی رضا‌خان تا میانسالی در بی‌سوادی گذشت و حتی پس از آن‌که خواندن آموخت، در نوشتن کلمات و عبارات، دچار اشتباهات فاحش می‌شد. رضا‌خان ترقی خود را مدیون حمایت صاحبان ثروت و قدرت، انضباط خشک نظامی و قساوت و بی‌رحمی خود بود اما از معلومات شایان و تفکر نظامی چندان بهره‌ای نداشت. با این همه، به دلایل متعدد، مورد توجه انگلیسی‌ها قرار گرفت و سرانجام یک ژنرال بریتانیایی به نام "ادموند ایرونساید" ضمن دیدار و گفت‌وگویی که با او داشت، وی را شایسته اجرای طرح کودتایی یافت که منافع کشورش در ایران و شبه قاره هند را تأمین می‌کرد. رضا‌خان بعدها نزد بعضی از بزرگان اعتراف کرد که انگلیسی‌ها او را سرکار آوردند اما او انگیزه‌اش را از اقدام به کودتا، وطن‌خواهی خود قلمداد می‌کرد.
   این کودتا در 3 اسفند‌ماه سال 1299 ه.ش. به‌وقوع پیوست و رضا‌خان در اعلامیه مشهوری که با عنوان "حکم می‌کنم" منتشر کرد، خود را رییس کل قوا خواند و پس از اندکی، از سوی "احمد‌شاه قاجار" با لقب "سردار سپه" به بالاترین درجه نظامی (سردار سپهی) دست یافت. رضا‌خان سردار سپه در کابینه کودتا به نخست‌وزیری سید ضیاءالدین طباطبایی عامل انگلیسی‌ها عهده‌دار پست وزارت جنگ شد و این منصب را در دولت‌های دیگر نیز در قبضه قدرت خود گرفت و با ادغام یگان‌های متفرق نظامی، قشون متحدالشکلی به‌وجود آورد و به‌مرور از این طریق، زمینه نفوذ و استیلای خود را در امور سیاسی و اجرایی کشور فراهم ساخت.
   این جریان موجب اعتراض جناح اقلیت مجلس و برخی از روزنامه‌نگاران شد؛ اما مخالفت اقلیت مجلس (به‌ویژه شهید مدرس) به جایی نرسید و قتل و ضرب و شتم و تهدید کسانی همچون "میرزاده عشقی" شاعر جوان، "حسین صبا" مدیر روزنامه ستاره، "ملک‌الشعرا بهار" نماینده مجلس، تقریباً صدای معترضان را خاموش کرد. سردار سپه در این هنگام، به تجدید نفوذ و قدرت حاکمان محلی اقدام نمود و شماری از آنان را به مرکز جلب کرد یا از میان برداشت تا در آینده نیروی مخالفی در داخل کشور نداشته باشد. در این اوضاع و احوال، تصمیم احمد‌شاه برای رفتن به فرنگ، زمینه ریاست وزرایی سردار سپه را آماده کرد (آبان 1302). رضا‌خان سردار سپه، رییس الوزراء که از این پس هیچ‌گونه مقام و قدرتی را مانع پیشرفت خود نمی‌دید، با اتخاذ ترفندهای خاص و با استفاده از موقعیت اجتماعی و سیاسی موجود، تحت حمایت نامرئی آورندگانش و یاریگری اطرافیان خود، پله پله نردبان ترقی را پیمود تا سرانجام به حکمرانی قاجاریه پایان داد و مقام سلطنت را به‌دست آورد (23 آذر 1304) و رسماً به‌عنوان پادشاه ایران، با رعایت تشریفات ویژه، تاجگذاری کرد (4 اردیبهشت 1305). بدین‌ترتیب، رضا‌خان به دوره سوم زندگانی خود گام گذاشت. این دوره نسبتاً طولانی که تا شهریور 1320 تداوم یافت، در برگیرنده وقایع گوناگونی است که آگاهی مشروح از آن‌ها به کتابی مستقل نیازمند است.
   
گوشه‌هایی از اقدامات ضد دینی و ضد ملی رضاخان‌
   رضاخان پس از پنج سال اجرای سیاست فریب و خشونت و بعد از دستیابی به قدرت و سلطنت، به‌تدریج ماهیت ضد‌ دینی و ضد‌ ملی خود را هویدا ساخت اما تا قیام گوهرشاد در 1314، چهره واقعی او بر همگان مشخص نشد و همچنان عوام‌فریبی‌های او ادامه یافت، از‌جمله این عوام‌فریبی، قرارداد 1927 و 1933 است. قرارداد 1927 را با شوروی منعقد کرد که بر پایه آن، خطر حمله احتمالی شوروی به ایران، ظاهراً از بین می‌رفت. قرارداد نفتی 1933 تا 1993 تمدید شد که ظاهری به نفع مردم را به تصویر می‌کشید. به تصاحب زمین‌های کشاورزی دست زد و از رضاخان بی‌چیز، بزرگ‌ترین ملاک کشور را ساخت. این اقدام را به بهانه آباد‌کردن زمین‌ها انجام می‌داد، اما زمانی که رضاشاه برخلاف سیاست‌های اولیه به ضدیت با روحانیت برخاست، دیگر نتوانست چهره واقعی خود را مخفی نگاه دارد، در این راستا:
   - رضاخان روحانیون را مشمول نظام اجباری ساخت که با اعتراض علما و روحانیون شیراز، اصفهان و دیگر بلاد مواجه شد. علما و روحانیون معترض، نمایندگانی به قم اعزام کردند تا با شیخ عبدالکریم حائری یزدی مشورت نمایند. دولت با اعزام نمایندگانی به قم پذیرفت در نظام اجباری تجدید نظر کند.
   - همسر رضاخان با حجاب نامناسب وارد حرم حضرت معصومه(ع) شد که با اعتراض آیت الله آقا شیخ محمدتقی یزدی بافقی (تولیت آستانه مقدسه حضرت معصومه) مواجه شد. پس از آگاهی شاه از این مسأله، او به همراه تیمورتاش به قم می‌رود و به تنبیه و تبعید بافقی دست می‌زد. شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مانع از اعتراض خیابانی روحانیون می‌شود، به آن دلیل که ممکن بود حوزه تازه‌تأسیس قم مورد تهاجم نیروهای نظامی قرار گیرد و آسیب ببیند و نتواند رسالت تربیت طلاب را انجام دهد.
   - در دی‌ماه 1307، قانون متحدالشکل‌کردن لباس، روحانیون را مجدداً به مخالفت با رژیم کشاند. به موجب ماده یک این قانون، کلیه اتباع ایران که برحسب مشاغل دولتی دارای لباس مخصوص نیستند، در داخله مملکت مکلفند که ملبس به لباس متحدالشکل شوند. این قانون شامل اغلب روحانیون می‌شد.
   - اقدامات رژیم پهلوی علیه روحانیون نشان از مخالفت آن رژیم با آداب مذهبی، لباس روحانیت، محاضر شرعی، همراهی دین و سیاست و... داشت، ادامه این وضعیت، حادثه کشف حجاب و قیام گوهرشاد را به‌دنبال آورد.
   - روز 21 تیر 1314 قیام مردم مشهد در اعتراض به سیاست‌های ضد اسلامی رضاخان در صحن مسجد گوهر‌شاد سرکوب شد. این قیام زمانی شکل گرفت که رضاخان دین‌ستیزی را به اوج خود رسانده و درصدد بود تا سنت‌های مذهبی و قوانین اسلامی را محو و نابود کند و فرهنگ غربی را به‌جای آن بنشاند. رضاخان دستور داده بود تا حجاب را از سر زنان مسلمان برگیرند، مردان کلاه غربی به‌سر کنند، روحانیون لباس روحانیت از تن بیرون کنند و...
   در واکنش به این سیاست، روحانیون و مردم مسلمان به مخالفت برخاستند ولی در این ماجرا، مشهد پیشقدم شد و قیام شکوهمندی در دل تاریخ به ثبت رساند. روحانیون مشهد، ابتدا تصمیم گرفتند آیت الله حاج آقا حسین قمی را برای مذاکره با شاه به تهران بفرستند اما او پس از رسیدن به تهران، بلافاصله از سوی حکومت دستگیر و ممنوع الملاقات شد. از روحانیون دیگری که بسیار علیه کشف حجاب، سخنرانی می‌کرد، آقاشیخ تقی معروف به بهلول بود. سایر روحانیون در مجالس و محافل دیگر، به آگاه‌کردن مردم پرداختند که یکی از این مکان‌ها مسجد گوهرشاد بود.
   رضاخان در مدت سلطنت 16 ساله خود اقدامات زیادی در جهت غربی‌سازی جامعه ایران به‌کار بست. روش وی در این ‌راه، دیکتاتوری مطلق بود. او در این مدت، ارزشی برای مردم و عقاید آنان قائل نشد و لذا، زمانی که انگلیس و شوروی به وی بدگمان شدند، به‌جای گرایش مردم، به دولت اجنبی دیگر روی آورد. وی در اواخر سلطنت، به توسعه روابط با آلمان علاقمند شد و مقارن آغاز جنگ دوم جهانی، تعدادی از کارشناسان آلمانی در مؤسسات ایران مشغول کار شدند. متفقین از دولت ایران خواستند تا همه کارشناسان آلمانی را اخراج کند در غیر این صورت ایران را به اشغال نظامی تهدید کردند.
   
ریشه‌های دین‌ستیزی رضاخان‌
   همه اقدامات و رویدادهای مربوط به عصر رضا‌شاهی، از سیاست‌های فردی، اخلاق تندروانه و دیکتاتوری و نیز ستیز او با فرهنگ اسلامی و روحانیت متأثر بوده است؛ ترور مدرس، ضرب و شتم شیخ محمدتقی بافقی در حرم حضرت معصومه(س) و نیز اجباری‌کردن خدمت سربازی، در کنار اجباری‌شدن استفاده از کلاه پهلوی و لباس متحدالشکل فرنگی، به‌ویژه ماجرای کشف حجاب و تصرف اوقاف و عدلیه از سوی کارگزاران رژیم، زمینه‌های چالش روحانیت و شاه را به‌وجود آورد. در همه این اعمال، فرنگی‌مآبی، رنگی آشکار داشت و چون با ایران‌گرایی و باستان‌ستایی همراه بود، به تقلید و انفعال و خود بزرگ‌بینی منجر شد. متأسفانه خلق و خوی دیکتاتوری رضاخان، مجال و امکان شکوفایی علمی و فرهنگی فراخور عصر را هم از مؤسسه‌های تازه‌تأسیس گرفت و نهادهای مدنی چون مجلس و دولت را از انجام وظایف قانونی‌شان بازداشت. آنچه چشم‌گیرتر از هر پدیده‌ای این دوره را از ماقبل آن متمایز می‌کند، آبادانی شهرها و عمران راه‌ها بود که البته این توسعه ظاهری هم فقط به گسترش شهرنشینی انجامید و نه تنها به صنعت و تجارت رونقی نداد؛ بلکه اقتصاد کشاورزی و دامداری سنتی ایران را هم ضایع کرد.
   در دوران حکومت رضاخان، بدبینی و خودرأیی روز‌افزون او که معمولاً با خشم و کینه‌جویی همراه بود، نه تنها مخالفان را به دام زندان و کام مرگ انداخت؛ که حتی کسانی چون داور، تیمورتاش، فروغی و... را که از یاران و یاریگران او بودند بی‌نصیب نگذاشت. مجموع این اعمال که ناشی از اراده ملوکانه رضاخان بود، به‌مرور تحمل موافق و مخالف را به آخر رساند و به‌همین‌دلیل، با ورود متفقین به ایران، به اندک مدتی رژیم رضاخانی از هم پاشید و تبعیدش به‌جزیره‌ای دور از ایران، با خوشحالی مردم مواجه شد. دوره چهارم و آخرین مرحله زندگی او، از تبعید تا مرگ است. بهانه ظاهری و تا حدی جدی متفقین در ورود به ایران، حضور پرشمار و چشمگیر آلمانی‌ها در کشور بود. در جریان جنگ جهانی دوم، خوشحالی مردم و دولت ایران از پیروزی آلمان‌ها بر روس و انگلیس، به‌نوعی آلمان‌دوستی و آلمان‌گرایی دولت ایران جلوه کرد و این امر با منافع متفقین سازگار نبود.
   در نتیجه، در ساعت چهار روز 3 شهریور سال 1320، سفیران کشور انگلیس و شوروی طی یادداشت‌های جداگانه‌ای، اعلام کردند که ارتش‌های کشورهای متبوعشان وارد خاک ایران شده‌اند. رضاشاه دچار هراس شد و برای حفظ ظاهر، ستاد جنگی تشکیل داد. این ستاد در روز 4 شهریور، اولین و آخرین اعلامیه جنگی خود را که در آن از مردم! خواسته شده بود در مقابل قوای متجاوز ایستادگی کنند، منتشر کرد. روز 5 شهریور‌ماه، دولت منصور استعفا کرد و فروغی با پشت‌گرمی و هدایت انگلیسی‌ها مأمور تشکیل کابینه شد. روز 6 شهریور دولت به‌عنوان پیروی از نیات صلح‌جویانه اعلیحضرت! دستور ترک مقاومت نیروهای نظامی را صادر کرد. گفتنی است که پیش از صدور این دستور، فرماندهان نظامی، واحدهای خود را ترک کرده و به تهران گریخته بودند. به این ترتیب، پادگان‌ها از سربازان و نظامیان خالی شد و بسیاری از سلاح‌ها به ‌دست ایلات و عشایر افتاد و سربازان پیاده و پراکنده و گرسنه و تشنه، راهی شهر و دیار خود شدند. این سرانجام ارتشی بود که رضاخان به‌وجود آورد و ایجاد آن، بخش‌های هنگفتی از درآمد کشور را بلعید.
   از این روز تا 25 شهریور، یعنی قبل از ورود متفقین به تهران وقایع ریز و درشت دیگری به وقوع پیوست تا آن‌که رضاخان با توصیه و الزام سفارت انگلیس، از سلطنت کناره‌گیری کرد و متن استعفانامه‌اش را محمدعلی فروغی نوشت و به‌جای او خواند. رضاخان در مسیر خروج از ایران در اصفهان همه اموال منقول و غیر منقول خود را که طی بیست سال، به زور و تهدید از صاحبان آن‌ها گرفته بود، به فرزند و جانشین خود بخشید و روز 5 مهر‌ماه وارد بندرعباس شد و به اتفاق خانواده خود، به‌وسیله یک کشتی باری، آب‌های ایران را ترک کرد اما به‌جای هند، انگلیسی‌ها او و همراهانش را به آفریقای جنوبی بردند و در جزیره "موریس" پیاده کردند. در این جریان هم موضوع حمل جواهرات سلطنتی به‌وسیله رضاخان به خارج، مورد توجه محافل داخلی و خارجی قرار گرفت و برخی نمایندگان مجلس، به این موضوع پرداختند. جزیره موریس جای مناسبی برای رضاشاه نبود، به‌همین‌دلیل، پس از مدتی در نتیجه اقدامات فراوان پسرش به ژوهانسبورگ که موقعیت و آب و هوای مناسب‌تری داشت، انتقال داده شد و سرانجام در روز 4 مردادماه 1323 خسته و شکسته، خود را به ‌دست مرگ سپرد و به آنچه کرده بود، گرفتار گشت.

انتهای پیام/